eitaa logo
. حَنیفـھ☁️ .
3.3هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
753 ویدیو
5 فایل
__ _ بھ‌توکل‌نام‌اَعظمـت🌿 . رسانہ‌فرهنگی‌/هنرۍحنیفھ . وَ بڪاوید ؛ 🐋| @Haniinfo * نشـرمُحتواهمراھِ‌حفظ‌نشـان‌واره ! بیمه‌شده‌ۍ‌حضـرت‌زهـراۜ . 🤍 .
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم اۅ🌿 🌻|ڪانال⇦ ﴿دُخــٺـَࢪاݩِ‌مَہدَۆے﴾ ☀️|باتوجہ به شرو؏ مدارس؛ فعالیت ساعت۱۳ آغاز میشه💭 💛|روزانہ درحدِ ۳یا۴ پسٺ فعالیت داریم🛎️ 🍋| ممکنہ برخی از روزها به یک پسٺ هم نرسم🎬 📒| روزهای جمعہ فعالیت نداریم🎙️ 🪄| لطفا همڪاری کنید و با ما همراھ باشید⏳ یاعلی🖐🏻👀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هفتہ‌ۍدفا؏مقدس‌مبارڪ🙂♥️ این‌سرزمین‌هنوز‌پر‌ازرئیس‌علی‌هاست!🙃🕊
°.• «‏وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي تَحَبَّبَ إلَيَّ وَ هُوَ غَنِيٌّ عَنِّي» "‏قربون اون خدایی که با من مهربونی میکنه بهم محبت میکنه با اینکه از من بی نیازه...🧡☘
لطفا حٺما پیام سنجاق شده رو مطالعه ڪنین😄😄
از ۱۲۵ شدیم ۱۱۹!!! بعد میگین فعالیت کن😢
هدایت شده از hejr | هِجـٓر
⭕️سید ابراهیم رئیسی؛ در بین صد چهرهٔ تاثیرگذار جهان از دید نشریهٔ تایمز پ.ن :البته اینم نتیجه ی ۸ سال تلاش بی‌شائبه‌ی دولت روحانیه😐😂 @Edite313
ﯾﮏ ﻣﺮﺩ ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯽ🧑🏻 ﺍﺯ ﻋﺎﻟمی ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﭼﺮﺍ ﺩﺭ ﺍﺳﻼﻡ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻥ ﺯﻥ ﺑﺎ ﻣﺮﺩ ﻧﺎﻣﺤﺮﻡ ﺣﺮﺍﻡ ﺍﺳﺖ؟🤝 ﻋﺎﻟﻢ ﮔﻔﺖ: ﺁﯾﺎ ﺗﻮ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﯽ ﺑﺎ ﻣﻠﮑﻪ ﺍﻟﯿﺰﺍﺑﯿﺖ ﺩﺳﺖﺑﺪﻫﯽ؟👸🏻 ﻣﺮﺩ ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯽ ﮔﻔﺖ : ﺍﻟﺒﺘﻪ ﮐﻪ ﻧﻪ، ﻓﻘﻂ ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ ﻣﺤﺪﻭﺩاند ﮐﻪ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﻨﺪ ﺑﺎ ﻣﻠﮑﻪ ﺩﺳﺖ ﺩﻫﻨﺪ.👸🏻🤝 ﻋﺎﻟﻢ ﮔﻔﺖ: ﺯﻥ ﻫﺎﯼ ﻣﺎ ﻣﻠﮑﻪ ﻫﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﻣﻠﮑﻪ ﻫﺎ ﺑﺎﻣﺮﺩﺍﻥ ﺑﯿﮕﺎﻧﻪ ﺩﺳﺖ ﻧﻤﯿﺪﻫﻨﺪ. 😎❤️
هدایت شده از شرایط کانال هفت رنگ
سݪیݪہ زھࢪا: بسم الله … متاسفانه چند وقتی هست یه کار رواج پیدا کرده بین ادمین‌های کانال‌ها به اسم ! از کجا شروع شد و چه کسی اون رو رواج داد اطلاعی ندارم … اما خب مهم اینه کمی اطلاعاتمون رو درباره این کار ببریم بالا ... اصلا تبادل ادمینی چی هست ؟! تبادل به معنای افزایش ممبرهای کانال هست! و اما این کار عجیب غریب(تبادل ادمینی) اینجوری هست که ادمین‌ها یکدیگر رو تو کانال خودشون ادمین میکنند و میرن پیوی اعضای اون کانال بهشون درخواست میدن که عضو کانال ما بشید و این حرفا ! و اما ادمین محترم کانال : وقتی یه‌ نفر عضو کانال شما میشه بهتون اعتماد کرده … اما شما خیلی راحت پیوی اون فرد رو در اختیار دیگران قرار میدید ! شاید من که ادمین کانال هستم مشکلی نداشته باشم کسی بیاد پیویم برای تبادل یا نظر ... اما بقیه اعضاتون چی ؟! از بحث دینیش بگذریم واقعا کار درستی نیست؛ باعث مزاحمت دیگران میشه ! یه نفر بود بهم میگفت دیگه تحمل ندارم دلم میخواد فوش بدم بهشون از بس هر روز میان میگن عضو کانال ما بشید ! خب حق هم داشت بیچاره … + پس تبادل شبانه، ویو، ساعتی رو برای چی گذاشتن ! البته من نمی‌دونستم این تبادل چیه تا اینکه یه نفر چند وقت پیش بهم گفت بیا انجام بدیم گفتم باشه. وقتی میرفتم پیوی اعضاش کلی بهم توهین شد ! به ادمین اون کانال گفتم فکر نمیکنم خیلی اعضاتون از کارتون راضی باشن ! گفت مهم نیست ! و این رو هم بدونید که تو تبادل ادمینی کسی نمیفهمه از چه کانالی دارن بهش درخواست میدن یا اینکه چطور پیویش دسته بقیه افتاده …! و اما این کار از نظر دین : ما بعد از اینکه دیدیم انگار خیلی داره این قضیه رواج پیدا میکنه رفتیم سوال کردیم که ببینیم قضیه چیه ! نظر حاج‌ اقا گل محمدی : سلام رفتن به پی وی افراد اگر مزاحمت ایجاد کند و یا طرف مقابل ناراضی باشد شامل میشود. اما اگر قصد شما خیر باشد و یا در راه ترویج دین باشد و آن شخص هم ناراحت نشود اشکالی ندارد..حسنه هم محسوب میشود. ایشون گفتن در صورتی که اون فرد ناراحت نشود اما متاسفانه میزان رضایت از این کار به‌شدت پایین هست و سودش رو فقط ادمین‌ها میبرن که اونم گناه هست ! و نظر یک حاج آقای دیگه : سلام چون اعضای کانال به اون ادمین اطمینان کردند و عضو اون کانال شدند و ادمین نباید از دسترسی به پی وی اون افراد، در امانتداری خیانت کنه. نتیجه: حق الناس است به خاطر عدم امانتداری! بزرگوار همین که شما تبادل کنید و محتواتون رو قوی کنید کافیه ... متاسفانه بعضی ادمین‌ها اصلا براشون مهم نیست و حتی بعد از اینکه براشون توضیح دادیم هم توجهی نکردن ! و همچنین تعداد بسیاری‌شون پذیرفتن و تو کانالشون هم از اعضاشون عذر خواهی کردن☺️ واقعا احسنت بهشون🌱🌸 از همه‌ی ادمین‌های محترم خواهش‌میکنم این کار رو دیگه انجام ندید و اگر هنوز هم قانع نشدید خودتون از کسی که اطلاعاتش بالا هست بپرسید ... وظیفه شما : اگر دیدید کسی براتون درخواست داد که عضو کانال ما بشید؛ شما همین حرف ها رو براشون بفرستید تا بدونن دارن چیکار میکنند اخه خیلیاشون اطلاع ندارن و اما بعضی‌ها هم اطلاع دارن اما دست برنمیدارن ! ادمین محترم : شما هم تو کانالتون اطلاع رسانی کنید. حتی با اسم خودتون ما راضی هستیم :)♡ یاعلی
بسم الله♥️
هدایت شده از ᴍᴏʜᴇʙ ∫ مٌـحِـب
_ڪافیہ‌مگہ‌نہ؟!
واقعا خداقوت😕 از ۱۲۵ شدیم ۱۱۵!!
از شهدا به شما الو.........📞 صدامونو میشنوید!؟؟؟... قرارمون این نبود....😔 قرارمون بی_حجابی نبود... بی_غیرتی نبود.... قرار شد بعد از ماها « راهمون » رو ادامه بدید... اما دارید « راحت » ادامه میدید... چفیه هامون خونی شد تا چادرتون خاکی نشه... عکس ماها رو میبینید... ولی❌عکس ما عمل میکنید... ما شهید نشدیم که مرغ و میوه ارزون بشه... ما شهید شدیم که بی_حیایی ارزون نشه... حرف آخر : این رسمش نبود.... 😭😭😭
أرغب غیرك فكل أمنیاتي تختصر بك! مرا به غیر تو رغبتی نیست که تمام آرزوهایم در تو خالصه می شود!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو هر زمانی😃 یه عده هستن😌 که برای خدمت میان☺️ و یه عده هم برای خیانت😒
چون فټح قدس نزدیڪہ...!😎💪🏻
هدایت شده از ✌✧﴿جۏٵݩٵݩ ڱاݩدۅ﴾✧ 🇮🇷
شماره تلفنـ حرمـِ امـام‌رضـا 😭💔 📞 05148888 •[ بالاےضریح‌میکروفون‌نصب‌شده ]• زنـگ‌زدیـن‌واشڪتـون‌ دࢪ اومـد بعددعاےفرج‌ماروهم دعاڪنید🥀 (نـشـࢪ بـدیـد شـایـد کـسے دلـتـنـگ باشـه) 💔 ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ--ـ-ـ-ـ-
هدایت شده از 『حـَلـٓیڣؖ❥』
هم اکنون ، کربلا 😍🖇💔
@baghferdoos همسایہ جدیدمونن😃♥️
💖✨💖✨💖✨ ✨💖✨💖✨ 💖✨💖✨ ✨💖✨ 💖✨ ✨ تو خونہ خودمون شیر بودم: _خانم محمدے سرمو برگردوندم. ازم فاصلہ داشت. دویید طرفم🏃🏻‍♂ نفس راحتے کشید.سرشو انداخت پاییـݧ و گفت: ‌_سلام خانم محمدے صبحتون بخیر😇 موقعے ک باهام حرف میزد سرش پایین بود. اصلا فک نکنم تاحالا چهره ے منو دیده باشہ پس چطورے اومده خواستگارے الله و اعلم🤷🏻‍♀ _سلام صبح شما هم بخیر اینو گفتم و برگشتم کہ بہ راهم ادامہ بدم🚶🏻‍♀ صدام کرد: _ببخشید خانم محمدے صبر کنید. میخواستم حرف ناتموم دیشب رو تموم کنم. راستش...من... انقد لفتش داد کہ دوستش از راه رسید.🚶🏻‍♂ (آقای محسنی) پسر پر شرو شور دانشگاه رفیق صمیمے سجادے بود اما هر چے سجادے آروم و سر بہ زیر بود محسنی شیطون و حاضر جواب اما در کل پسر خوبے بود🤗 رو کرد سمت من و گفت: _بہ بہ خانم محمدے روزتون بخیر. سجادے چشم غره اے براش رفت و از من عذر خواهے کرد و دست محسنے و گرفت و رفت🚶🏻‍♂ خلاصہ ک تو دلم کلے ب سجادے بدو بیراه گفتم.😬 اون از مراسم خواستگارے دیشب ک تشریف آورده بود واسہ بازدید از اتاق اینم از الان😒 داشتم زیر لب غر میزدم کہ دوستم مریم اومد سمتم و گفت: _بہ بہ عروس خانم چیه چرا باز دارے غر غر میکنے مث پیر زنها🤣 اخمے بهش کردم گفتم: _علیک سلام بیا بریم بابا کلاسمون دیر شد خندید و گفت: _اوه اوه اینطور ک معلومه دیشب  یه اتفاقاتی افتاده. یارو کچل بود؟زشت بود؟!😂 نکنه چایے رو ریختی رو بنده خدا؟😱 بگو من طاقت شنیدنشو دارم😜 دستشو گرفتم وگفتم: _بیا کم حرف بزن تو حالا حالا ها احتیاج داری بہ این فک. تازه اول جوونیتہ.😑 تو راه کلاس قضیہ دیشب رو تعریف کردم اونم مث من جا خورد😟 تو کلاس یه نگاه بہ من میکرد یہ نگاه بہ سجادے👀 بعد میزد زیر خنده.🤣 نفهمیدم کلاس چطورے تموم شد کلا تو فکر دیشب و سجادے و...بودم خدا بگم چیکارت کنہ مارو از درس و زندگے انداختے...🤦🏻‍♀ الزمان😊
💖✨💖✨💖✨ ✨💖✨💖✨ 💖✨💖✨ ✨💖✨ 💖✨ ✨ خدا بگم چیکارت کنہ مارو از درس و زندگے انداختے...🤦🏻‍♀ بعد دانشگاه منتظر  بودم کہ سجادے بیاد و حرفشو تموم کنہ اما نیومد...😐 پکرو بی حوصلہ رفتم خونہ.🚶🏻‍♀ تا رسیدم مامان صدام کرد... _اسمااااا _سلام جانم مامان☺️ _سلام دخترم خستہ نباشے😘 _سلامت باشے اینو گفتم رفتم طرف اتاقم🚶🏻‍♀ مامان دستمو گرفت و گفت: _کجا؟!چرا لب و لوچت آویزونہ؟!😐 _هیچے خستم😪 _آهان اسماء جان مادر سجادے زنگ زد📞 برگشتم سمتش و گفتم: _خب خب؟!🤨 مامان با تعجب گفت: _چیہ؟چرا انقد هولے؟😳 کلے خجالت کشیدم و سرمو انداختم پایین😶 اخہ مامان کہ خبر نداشت از حرف ناتموم سجادے... _گفت کہ پسرش خیلے اصرار داره دوباره باهم حرف بزنید.☺️ مظلومانہ داشتم نگاهش میکردم🙁 گفت: _اونطورے نگاه نکن😐 گفتم کہ باید با پدرش حرف بزنم. _عہ مامان پس نظر من چے!☹️ _خب نظرتو رو با همون خب اولے ک گفتے فهمیدم دیگہ😁 خندیدم و گونشو بوسیدم😘 وگفتم: _میشہ قرار بعدیمون بیرون از خونہ باشه؟🙂 چپ چپ نگاهم کرد و گفت: _خوبہ والا جوون هاے الان دیگہ حیا و خجالت نمیدونن چیہ ما تا اسم خاستگارو جلومون میوردن نمیدونستیم کجا قایم بشیم🤭 دیگہ چیزے نگفتم و رفتم تو اتاق🚶🏻‍♀ شب کہ بابا اومد مامان باهاش حرف زد. مامان اومد تو اتاقم چهرش ناراحت بودو گفت: _اسماء بابات اصلا راضے بہ قرار دوباره نیست گفت خوشم نیومده ازشون...😞 از جام بلند شدم و گفتم: _چے؟چرااااااا؟!!😟 مامان چشماش و گرد کرد و با تعجب گفت: ‌_شوخے کردم دختر چہ خبرتہ😳 تازه بہ خودم اومد لپام قرمز شده بود... مامان خندید و رفت بہ مادر سجادے خبر بده مثل اینکہ سجادے هم نظرش رو بیرون از خونہ بود🙃 خلاصہ قرارمون شد پنج شنبہ🌱 کلے بہ مامان غر زدم  ک پنجشنبہ من باید برم بهشت زهرا...🥀 اما مامان گفت اونا گفتن و نتونستہ چیزے بگہ...🤷🏻‍♀ خلاصہ کہ کلے غر زدم و تو دلم بہ سجادے بدو بیراه گفتم...😒 دیگہ تا اخر هفتہ تو دانشگاه سجادے دورو ورم نیومد. فقط چهارشنبہ کہ قصد داشتم بعد دانشگاه برم بهشت زهرا بهم گفت اگہ میشہ نرم...😐 این از کجا میدونست خدا میدونہ هرچے کہ میگذشت کنجکاو تر میشدم. بالاخره پنج شنبہ از راه رسید...🙃 الزمان😊
💖✨💖✨💖✨ ✨💖✨💖✨ 💖✨💖✨ ✨💖✨ 💖✨ ✨ در اتاق به صدا در اومد...🚪 مامان بود... _اسماء جان ساعت و نگاه کردم اصلا حواسمون بہ ساعت نبود یک ساعت گذشتہ بود بلند شدم و درو اتاق و باز کردم: _جانم مامان   _حالتون خوبہ عزیزم آقاے سجادے خوب هستید چیزے احتیاج ندارید؟😊 از جاش بلند شد و خجالت زده گفت: _بلہ بلہ خیلے ممنون دیگہ داشتیم میومدیم بیرون اینو گفت و از اتاق رفت بیرون.🚶🏻‍♂ بہ مامان یہ نگاهے کردم و تو دلم گفتم اخہ الان وقت اومدن بود؟!😐 _چرا اونطورے نگاه میکنے اسماء _هیچے آخہ حرفامون تموم نشده بود☹️ _نه به این کہ قبول نمیکردے بیان نه به ایـن ک دلت نمیخواد برن😐 اخمے کردم و گفتم: _واااااا مامان من کے گفتم...🙁 صداے یا اللہ مهمونارو شنیدیم. رفتیم تا بدرقشون کنیم.🚶🏻‍♀ مادر سجادے صورتمو بوسید و گفت: _چی شد عروس گلم پسندیدے پسر مارو؟!😉 با تعجب نگاهش کردم😳 نمیدونستم چی باید بگم🤷🏻‍♀ کہ مامان به دادم رسید: _حاج خانم با یہ بار حرف زدن که نمیشہ انشااللہ چند بار همو ببینن حرف بزنن بعد☺️ سجادے سرشو انداختہ بود پایین. اصـلا انگار آدم دیگہ اے شده بود.👌🏻 قرار شد کہ ما بهشون خبر بدیم که دفعہ ے بعد کے بیان. بعد از رفتنشون نفس راحتے کشیدم و رفتم سمت اتاق که بوے گل یاس و احساس نگاهم افتاد به دستہ گلے که با گل یاس سفید و رز قرمز  تزئین شده بود عجب سلیقہ اے😍 منو باش دستہ گل شب خواستگاریمم ندیده بودم...😐 شب سختے بود انقد خستہ بودم که حتے به اتفاقات پیش اومده فکر نکردم و خوابیدم😴 صبح کہ داشتم میرفتم دانشگاه🚶🏻‍♀ خدا خدا میکردم امروز کلاسے که با هم داشتیم کنسل بشہ یا اینکہ نیاد نمیتونستم باهاش رو در رو بشم😬 داشتم وارد دانشگاه میشدم ک یہ نفر صدام کرد سجادے بود بدنم یخ کرد فقط تو خونہ خودمون شیر بودم: صاحب الزمان😊
💖✨💖✨💖✨ ✨💖✨💖✨ 💖✨💖✨ ✨💖✨ 💖✨ ✨ بلاخره پنج شنبہ از راه رسید...🙃 قرار شد سجادے ساعت ۱۰ بیاد دنبالم. ساعت ۹:۳۰ بود🕤 وایسادم جلوے آینہ خودمو نگاه کردم👀 اوووووم خوب چے بپوشم حالااااااا از کارم خندم گرفت😂 نمیتونستم تصمیم بگیرم همش در کمد رو باز و بستہ میکردم.😐 داشت دیر میشد کلافہ شدم و یه مانتو کرمے با یہ روسرے همرنگ مانتوم برداشتم و پوشیدم. ساعت ۹:۵۵ دقیقہ شد🕘 ۵ دقیقہ بعد سجادے میومد اما من هنوز مشغول درست کردن لبہ ے روسریم بودم کہ بازے در میورد😬 از طرفے هم نمیخواستم دیر کنم. ساعت ۱۰:۰۰ شد زنگ خونہ بہ صدا دراومد🔔 وااااااے اومد من هنوز روسریم درست نشده😟 گفتم بیخیال چادرمو سرکردم و با سرعت رفتم جلو در🏃‍♀ تا منو دید اومد جلو با لبخند سلام کرد و در ماشینو برام باز کرد. اولین بار بود کہ لبخندشو میدیدم😁 سرمو انداختم پایین و سلامے کردم و نشستم داخل ماشین🚗 تو ماشین هر دومون ساکت بودیم. من مشغول ور رفتن با رو سریم بودم. سجادے هم مشغول رانندگے.🚗 اصلا نمیدونستم کجا داره میره🤷🏻‍♀ بالاخره روسریم درست شد یہ نفس راحت کشیدم کہ باعث شد خندش بگیره.😂 با اخم نگاش کردم😠 نگام افتاد بہ یہ پلاک کہ از آیینہ ماشین آویزون کرده بود. اما نتونستم روشو بخونم. بالاخره بہ حرف اومد: _نمیپرسید کجا میریم🤨 _منتظر بودم خودتون بگید🙂 _بسیار خوب پس باز هم صبر کنید😁 حرصم داشت درمیومد اما چیزے نگفتم.😬 جلوے یہ گل فروشے نگہ داشت و از ماشین پیاده شد🚶🏻‍♂ از فرصت استفاده کردم. پلاک رو گرفتم دستم و سعے کردم روشو بخونم یہ سرے اعداد روش نوشتہ اما سر در نمیوردم🙄 تا اومدم ازش عکس بگیرم📸 از گل فروشے اومد بیرون...🚶🏻‍♂ هل شدم و گوشے از دستم افتاد...📱 الزمان😊
چهار پارت رمان تقدیم نگاهتون😉 دیروز فرصت نداشتم بفرستم🙏👀