eitaa logo
. حَنیفـھ☁️ .
3.3هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
753 ویدیو
5 فایل
__ _ بھ‌توکل‌نام‌اَعظمـت🌿 . رسانہ‌فرهنگی‌/هنرۍحنیفھ . وَ بڪاوید ؛ 🐋| @Haniinfo * نشـرمُحتواهمراھِ‌حفظ‌نشـان‌واره ! بیمه‌شده‌ۍ‌حضـرت‌زهـراۜ . 🤍 .
مشاهده در ایتا
دانلود
یه بنده خدایی میگفت : اصل دین "خودسازی" است🌿 وگرنه مداحی و هیئت و نماز و روزه و استوری مذهبی و شهدایی بودن اگر بدون خودسازی باشه به هیچ دردی نمیخوره☝️
شدھ‌ام‌مثل‌مریضۍڪہ‌پس‌ازقطع‌امید درپۍمعجزھ‌اےراهےمشهد‌شدھ‌است(: 💔
نمازاتونو خوندین؟!🤩🌸 غذا نشه یه وقت؟!!!🙁
😎🌸 ___ ✨پاڪ بودن‌ بہ‌ این‌ نیست کہ تسبیح‌ برداری ۅ ذڪر بگی.. پاڪی بہ‌ اینہ‌ ڪہ‌ تو موقعیت گناه؛ از‌‌ گناھ‌‌ فاصلہ‌‌ بگیری! :") 👌بچه ها میزان انسانیت ما ادما به میزان مقاومتمون در برابره گناه بستگی داره....هرکی مقاومتش بیشتره از بقیه انسان تره☺️....کسی که تو موقعیت گناه سمته خواستهٔ هوای نفسش میره بدون تعارف بخوام بگم: هیچ فرقی با حیوانات نداره....چون مثل حیوانات عمل کرده...
هدایت شده از  گاندو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲♨️ 🎥خودکشی برای جذب فالوئر به روایت سرجوخه در قسمت دوم سریال سرجوخه ماجرای چگونگی جذب فالوئر از طریق اخبار جعلی از جمله قتل و خودکشی روایت شد. سکانسی که یادآور اخبار کذب به قتل رسیدن دو تن از اینفلوئنسرهای زن در ترکیه است که موجب شد آنها بار دیگر به صدر خبرها بیایند و تعداد فالوئرهایشان افزایش پیدا کند! 🇮🇷@ganndo 🇮🇷@ganndo
. حَنیفـھ☁️ .
📲♨️ 🎥خودکشی برای جذب فالوئر به روایت سرجوخه در قسمت دوم سریال سرجوخه ماجرای چگونگی جذب فالوئر از ط
این روزا، سریال سرجوخه، داره خیلی از واقعیت‌ها رو افشا می‌کنه..!👌🏻🌿 با دقت ببینین✨
@Nafass_1385 اینم یک پیچ روزمرگی لطفا حمایتشون کنید☺️😁😁🌸
هدایت شده از  . حَنیفـھ☁️ .
بسم‌اللّہ‌الرحمن‌الرحیم
هدایت شده از عشاق الحسین❤️☆
42.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دشمن اندفعه از راه بازی😔😳 ⭕️حتما فیلم رو تا آخر ببینید. و حتما بازی رو گزارش کنید و لطفا لطفا نشر بدید
رفقا🌱 دعا کنید بتونم فردا برم گلزارشهدا🙂🌿 واقعا نیازمند آرامشم🌸 و چه آرامشی بهتر از اونجا🙂🌿 انشاءاللّه اگه قسمت شد، دعاگوی همه‌تون هستم🌸♥️ 🌱
هدایت شده از  . حَنیفـھ☁️ .
بسم‌اللّہ‌الرحمن‌الرحیم
کتاب پوتین قرمزها اثر فاطمه بهبودی، خاطراتی از مرتضی بشیری بازجو و مدیرمسئول جنگ روانی قرارگاه خاتم الانبیا است که بخشی از جلسات بازجویی از افسران عراقی در ایران را شرح می‌دهد. این کتاب در قالب اول شخص و از زبان بشیری روایت می‌شود. او تصاویری از نحوه فعالیت خود در ستاد جنگ روانی و نیز مراحل بازجویی از اسرای عراقی در ایران را تشریح می‌کند. بریده✂️کتاب باقری من را به پاسدار ضیاء شمس معرفی کرد. او جانشین معاونت اطلاعات و با حفظ سمت مدیر جنگ روانی بود. معارفة ما در دفتر فرهنگی بسیج صورت گرفت. شمس با روی باز من را پذیرفت و دربارة آنچه در مدیریت جنگ روانی انجام می‌شد، اطلاعاتی در اختیارم گذاشت. در گفت‌‌وگو با شمس، او را متدین و خوش‌فکر یافتم. ‌‎➖➖➖➖➖➖➖➖ ✨|@Yarmahdi113 「نورالہدۍ」🌱
💖✨💖✨💖✨ ✨💖✨💖✨ 💖✨💖✨ ✨💖✨ 💖✨ ✨ سجادے خندید و گفت: _چرا این فکرو میکردید؟🤨 _خب براے این کہ همیشہ منو میدید راهتونو عوض میکردید چند بارم تصادفا صندلے هامون کنار هم افتاد کہ شما جاتونو عوض کردید.🤷🏻‍♀ همیشہ سرتون پایین بود و اصلا با دخترا حرف نمیزدید حتے چند دفعہ چند تا از دختراے دانشگاه سوال داشتن ازتون اما شما جواب ندادید...🙂 بعدشم اصولا دانشجوهایے کہ تو بسیج دانشگاه هستن یکم بد اخلاقن چند دفعہ دیدم بہ دوستم مریم بخاطر حجابش گیر دادن ، اگر آقاے محسنے دوستتونو میگم اگہ ایشون نبودن مریم رو میبردن دفتر دانشگاه نمیدونم چے در گوش مأمور حراست گفتن کہ بیخیال شدن. سجادے دستشو گذاشت جلوے دهنش تا جلوے خندش رو بگیره و تو همون حالت گفت: _محسنے؟😂 _بلہ دیگہ _آهان خدا خیرشون بده ان شاءالله _مگہ چیہ؟🤨 _هیچے چیز نیست ان‌شاءالله بزودے متوجہ میشید دلیل این فداکاریارو☺️ اخمهام رفت توهم و گفتم: _مث قضیہ اون پلاک؟😕 خیلے جدے جواب داد چیزے نگفتم تعجب کرده بودم از این لحن😳 دستے بہ موهاش کشید و با آهے از تہ دل گفت: _خانم محمدے دلیل دورے من از شما بخاطر خودم بود. من بہ شما علاقہ داشتم ولے نمیخواستم خداے نکرده از راه دیگہ اے وارد بشم.😞 من یک سال این دورے رو تحمل کردم تا شرایطمو جور کنم براے خواستگارے پا پیش بزارم. نمیدونید کہ چقد سخت بود همش نگران این بودم کہ نکنہ ازدواج کنید.🤦🏻‍♂ هر وقت میدیدم یکے از پسرهاے دانشگاه میاد سمتتون حساس میشدم قلبم تند تند میزد دل تو دلم نبود کہ بیام جلو ببینم با شما چیکار داره. وقتے میدیدم شما بے اهمیت از کنارشون میگذرید خیالم راحت میشد.😪 وقتے این حرفهارو میزد خجالت میکشیدم و سرمو انداختہ بودم پایین. _درمورد صداقت هم من بہ شما اطمینان میدم کہ همیشہ باهاتون صادق خواهم بود.😇 بازم چیز دیگہ اے هست؟ _فقط... _فقط چے؟ _آقاے سجادے من هرچے کہ دارم و الان اگہ اینجا هستم همش از لطف و عنایت شهدا و اهل بیت هست.🥀 شما با توجہ بہ اون نامہ کماکان از گذشتہ ے من خبر دارید من خیلے سختے کشیدم. _خانم محمدے همہ ما هرچے کہ داریم از اهل بیت و شهداست ولے خواهش میکنم از گذشتتون حرفے نزنید. شما از چے میترسید؟ آهے کشیدم و گفتم: _از آینده سرشو انداخت پایین و گفت: _چیکار کنم کہ بهم اعتماد کنید؟ هرکارے بگید میکنم _نمیدونم... و باز هم سکوت بینمون. براے گوشیم پیام اومد:💬 "سلام آبجے خنگم بسہ دیگہ پاشو بیا خونہ از الان بنده خدا رو تو خرج ننداز😜 یہ فکریم براے داداش خوشتیپت بکن. فعلا" خندم گرفت.😅 سجادے هم از خنده ے من لبخندے زد و گفت: _خدا خیرش بده کسے رو کہ باعث شد شما بخندید و این سکوت شکستہ بشه بهتره دیگہ بریم اگہ موافق باشید.☺️ حرفشو تایید کردم و رفتیم سمت ماشین🚶🏻‍♀ باورم نمیشد در کنار سجادے کاملا خاطراتم تو این پارک و فراموش کرده بودم... پشت چراغ قرمز وایساده بودیم. پسر بچہ اے بہ شیشہ ماشیـݧ زد. سجادے شیشہ ماشینو داد پاییـݧ: _سلاااام عمو علے😃 سلام مصطفے جان😃 _عمو علے زنتہ؟ ازدواج کردے؟🤨 سجادے نگاهے بہ من کرد و با خنده گفت: _ان‌شاءالله تو دعا کن😉 _عمو پس این یہ سال بخاطر این خانم فال میگرفتے؟🤨 سجادے ابروهاش بہ نشانہ ے این کہ نگووو داد بالا😟 _عمو خوش سلیقہ اے هاااا😉 خندم گرفتہ بود😂 _خب دیگہ مصطفے جان الان چراق سبز میشہ برو😉 _اِ عمو فالونمیگیرے؟ خالہ شما چے؟🤔 _خانم محمدے فال بر میدارید؟ _بدم نمیاد.🙂 چشمامو بستم نیت کردم و یہ فال برداشتم. سجادے هم برداشت... 😊☺️
💖✨💖✨💖✨ ✨💖✨💖✨ 💖✨💖✨ ✨💖✨ 💖✨ ✨ چشمامو بستم و نیت کردم و یہ فال برداشتم. سجادے هم برداشت... ۵ ثانیہ مونده بود کہ چراغ سبز بشہ...🚦 سجادے دستشو دراز کرد و از داشتبرد ماشین کیف پولشو برداشت و یک اسکناس ۵ تومنے داد بہ مصطفے. چراغ سبز شده بود اما سجادے هنوز حرکت نکرده بود. ماشین ها پشت سر هم بوق میزدند. از طرفے داشتبرد همونطور باز مونده بود و سجادے میخواست ببندتش و کیف پولو فال هم دستش بود. کیف پول و فال رو از دستش گرفتم و ازش خواستم حرکت کنہ. کیف پولو داخل داشتبرد گذاشتم داخل داشتبرد پر از فال هاے باز شده بود. روے هر پاکت هم چیزی نوشتہ شده بود.💌 داشتبرد و بستم. فال ها دستم بود و قاطے شده بود.🤦🏻‍♀ سجادے کنار خیابون وایستاد و برگشت سمت من. دوباره نگاهمون بہ هم گره خورد.👀 سجادے نگاهش و دزدید و سمت دستام چرخوند و با خنده گفت: _اِ فال ها قاطے شد.😁 با سر تایید کردم و با ناراحتے گفتم: _تقصیر من بود ببخشید.😞 _ایرادے نداره دوباره نیت میکنم از بین این دو فال یکیشو بر میدارم. چشماشو بست و نیت کرد. دوتا فال و بین دستام نگہ داشتم بہ سمتش گرفتم. یکے از فال ها رو برداشت و باز کرد و خوند. و لبخندے روے لباش نشست.☺️ از فضولے داشتم میمردم.😬 با گوشہ ے چشم بہ برگہ اے کہ دستش بود نگاه میکردم اما نمیتونستم بخونم خیلے ریز نوشتہ شده بود. کلافہ شده بودم پاهامو تکون میدادم. متوجہ حالتم شد و فال رو بلند خوند: _"دل نهادم بہ صبورے کہ جز این چاره ندارم ..." بعدم آهے کشید و حرکت کرد: _خانم محمدے شما فالتون رو باز نمیکنید؟🙂 با بدجنسے گفتم: _نہ میرم خونہ باز میکنم. اخم هاش رفت تو هم و با ناراحتے گفت: _باشہ هر طور صلاح میدونید.😕 خندم گرفتہ بود . دلم سوخت براش اما دوست داشتم یکم اذیتش کنم.😁 گوشے سجادے زنگ خورد.📱 چوݧ پشت فرمون بود جواب داد و گذاشت رو بلند گو: _سلاااااام علے آقاے گل🖐🏻 _سلام آقاے محسنے فداکار _اِ چیشده علے جون حالا دیگہ غریبہ شدیم کہ میگے محسنے☹️ _نہ وحید جان حالا قضیہ ے فداکار چیہ؟🤨 سجادے خندید و گفت: _هیچے... _باشہ باشہ حالا من و مسخره میکنے؟🤨 وایسا فردا تو دانشگاه جلوے خانو...🤪 سجادے هول کرد و سریع گوشے و از رو بلند گو برداشت و گفت: ‌_وحید جان پشت فرمونم بعدا تماس میگیرم خدافظ... بعد با حالت شرمندگے گفت: _تورو خدا ببخشید خانم محمدے وحید یکم شوخہ...🤦🏻‍♂ حرفشو قطع کردم و باخنده گفتم: _ایرادے نداره خدا ببخشہ...😂 نگاهے بہ ساعتم انداختم ساعت ۴ بود چقدر زود گذشت اصلا متوجہ گذر زمان نبودیم. _آقاے سجادے فکر میکنم دیر شده باید برم خونہ.🏠 😊☺️
هدایت شده از  . حَنیفـھ☁️ .
آنچہ دࢪ ڪاناݪ 『 دُخــٺـَࢪاݩِ‌مَہدَۆے³¹³ 』گذݜٺ...♥️🖇 دمٺون حیدࢪے🌙💛 ݜبٺون فاطمے🌿💚 یا حق🌹❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از  . حَنیفـھ☁️ .
بسم‌اللّہ‌الرحمن‌الرحیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@shohadae_modafeharam سریـ؏ حمایٺ شن🌱