eitaa logo
هیئت مجازی 🚩
3.9هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
2.8هزار ویدیو
420 فایل
ˇ﷽ شبیھ بوی گُـل است این‌جا؛ براے پروانگےهاے تو در مسیرِ او...🦋 💚˹ از ؏ـشق بخوان @ASHEGHANEH_HALAL ˼ ‌ ‌‌🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼ . . شما براے ما نعمتید...😌🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
[• 📿 •] . . 😇|• امام صادق عليه‌السلام: 💪|• هر كه از بدى پاك شد، به عزّت دست‌يافت. 📚|• تحف العقول، ص۳۱۶ . . پاتوق نخبگـــان😌👇 [•⏳•] @Heiyat_Majazi
☺️ ڪرونا رو به چند دسته تقسیم میڪنند😉 😂😂😂😂😂 اگه مےخواید از به روزترین اتفافات 😎 مطلع بشید.✋😁 تشریف بیارید اینجا👇👇👇 یه سری خبرهـــا اینجا موجوده ڪه ڪاملا ✋ از ما گفتن بود✋👇👇👇👇👇 •|😅|• Eitaa.com/Rasad_Nama از پنجره نگاه ما زندگے را بنگرید☺️👇 🎓 >| @Asheghaneh_halal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
bonbast.r98.wav
407.3K
📱🍃 •[ #ڪد_عاشقــے☎️ ]• 💞🍃 بن بستــــ نداریم . . . همــراه اول ⬅️ ارسال کد 51693 به شماره ۸۹۸۹ ایراݩــسل⬅️ ارسال کد 44128990 بہ شماره۷۵۷۵ رایتــل⬅️ ارسال کد on40010295 بہ شماره ۲۰۳۰ 📱🍃 @heiyat_majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
[• 😎 •] . . ♦️پاسخ جنجالی حسین دهباشی به فرافکنی تاجزاده...👆👆 جناب تاج زاده، حیا کنید‼️ . . ⛔️ 🍃 با مغــزبـــانے، بصیـــــــرت دهیـــد👇 [•📡•] @Heiyat_Majazi
هیئت مجازی 🚩
[• #قصه_دلبرے📚•] #چمران_از_زبان_غاده #قسمت_بیست_و_پنجم😌🌸🍃 از اوخواستم یک زود پز برایم بیاورد ، خو
[• 📚•] 😌🌸🍃 می گفت: هر چیزی از عشق زیبا است .تو به ملکیت توجه می کنی . من مال خدا هستم ، همه این وجود مال خدا هست . برایش نوشتم: کاش یکدفعه پیر بشوی من منتظر پیرشدنت هستم که نه کلاشینکف تورا از من بگیرد و نه جنگ .   و او جواب داد که: این خودخواهی است . اما من خودخواهی تورا دوست دارم . این فطری است . اما چطور مشکلات حیات را تحمل نمی کنی ؟ من تورا می خواهم محکم مثل یک کوه ، سیال و وسیع مثل یک دریا ابدیت، تو می گویی ملک ؟ ملکیت ؟ تو بالاتر از ملکی . من از شما انتظار بیشتر دارم . من می بینم در وجود تو کمال و جلال و جمال را . تو باید در این خط الهی راه بروی . تو روحی ، تو باید به معراج بروی ، تو باید پرواز کنی . چطور تصور کنم افتادی در زندان شب . تو طائر قدسی . می توانی از فراز همه حاجز ها عبور کنی . می توانی در تاریکی پرواز کنی . هر چند تا روزی که مصطفی شهید شد ، تا شبی که از من خواست به شهادتش راضی باشم ، نمی خواستم شهید بشود. آن شب قرار بود مصطفی تهران بماند. گفته بود روز بعد برمی گردد . عصر بود و من در ستاد نشسته بودم ، در اتاق عملیات . آن جا در واقع اتاق مصطفی بود و وقتی خودش آنجا نبود کسی آن جا نمی آمد ولی ناگهان در اتاق باز شد ، من ترسیدم ، فکر کردم چه کسی است ، که مصطفی وارد شد . تعجب کردم ، قرار نبود برگردد. او مرا نگاه کرد ، گفت: مثل این که خوشحال نشدی دیدی من برگشتم ؟ من امشب برای شما بر گشتم . گفتم: نه مصطفی ! تو هیچ وقت برای من برنگشتی . برای کارت آمدی . مصطفی با همان مهربانی گفت: امشب برگشتم بخاطر شما . از احمد سعیدی بپرس . من امشب اصرار داشتم به اهواز برگردم ، هواپیما نبود . تو می دانی من در همه عمرم از هواپیمای خصوصی استفاده نکرده ام ، ولی امشب اصرار داشتم برگردم ، با هواپیمای خصوصی آمدم که این جا باشم .   من خیلی حالم منقلب بود . گفتم: مصطفی من عصرکه داشتم کنار کارون قدم می زدم احساس کردم آنقدر دلم پر است که می خواهم فریاد بزنم . خیلی گرفته بودم . احساس کردم هرچه در این رودخانه فریاد بزنم ، باز نمی توانم خودم را خالی کنم . مصطفی گوش می داد . گفتم: آنقدر در وجودم عشق بود که حتی اگر تو می آمدی نمی توانستی مرا تسلی دهی. او خندید وگفت : تو به عشق بزرگتر از من نیاز داری و آن عشق خداوند است. ادامه دارد...💕😉 🖊:نقل از همسر شهید مصطفےچمران👌😍 ... [•📙•] @Heiyat_Majazi
هیئت مجازی 🚩
[• #قصه_دلبرے📚•] #چمران_از_‌زبان_غاده #قسمت_بیست_و_ششم😌🌸🍃 می گفت: هر چیزی از عشق زیبا است .تو به
[• 📚•] 😌🌸🍃 او خندید وگفت : تو به عشق بزرگتر از من نیاز داری و آن عشق خداوند است. باید به این مرحله ازتکامل برسی که تو را جز خدا و عشق خدا هیچ چیز راضی نکند . حالا من با اطمینان خاطر می‌توانم بروم . من در آن لحظه متوجه این کلامش نشدم . شب رفتم بالا . وارد اتاق که شدم دیدم که مصطفی روی تخت دراز کشیده ، فکر کردم خواب است . آمدم جلو و اورا بوسیدم . مصطفی روی بعضی چیزها حساسیت داشت . یک روز که اومدم دمپایی هایش را بگذارم جلوی پایش ، خیلی ناراحت شد ، دوید ، دوزانو شد و دست مرا بوسید ، گفت: تو برای من دمپایی می آوری ؟ آن شب تعجب کردم که حتی وقتی پایش را بوسیدم تکان نخورد . احساس کردم او بیدار است ، اما چیزی نمی گوید ، چشمهایش را بسته و همین طور بود. مصطفی گفت: من فردا شهید می شوم . خیال می کردم شوخی می کند. گفتم: مگر شهادت دست شماست ؟   گفت: نه ، من از خدا خواستم و می دانم خدا به خواست من جواب می‌دهد . ولی من می‌خواهم شما رضایت بدهید . اگر رضایت ندهید من شهید نمی‌شوم . خیلی این حرف برای من تعجب آور بود. گفتم: مصطفی ، من رضایت نمی دهم و این دست شما نیست . خوب هر وقت خداوند اراده اش تعلق بگیرد من راضیم به رضای خدا و منتظر این روزم ، ولی چرا فردا ؟ و او اصرار می کرد که: من فردا از این جا می روم . می خواهم با رضایت کامل تو باشد . و آخر رضایتم را گرفت. ادامه دارد...💕😉 🖊:نقل از همسر شهید مصطفےچمران👌😍 ... [•📙•] @Heiyat_Majazi
[• #🌸حرفاے_خودمـونے☺️🦋] مــــــــــا کجا و شـــهدا کجـــــــا!! رفتنــــد...👣 شهید شدند 💫 پیڪرشون موند توے سوریه. بعد چند سال اومـــدند..! ماهنوز درگیر اینــــیم ڪہ چجورے ڪمــــتر گنــــ🔥ـــــاه ڪنیم :) /:😔:/ ‌ دودوتاے ما چند میشہ رفقا⁉️ خــدا رو احساس 👇 [•🕊•] @Heiyat_Majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
[• ☎️ •] . . ✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ 🍃 قالُوا أَ جِئْتَنا لِنَعْبُدَ اللّهَ وَحْدَهُ 🍃 وَ نَذَرَ ما کانَ یَعْبُدُ آباؤُنا فَأْتِنا 🍃 بِما تَعِدُنا إِنْ کُنْتَ مِنَ الصّادِقِینَ (قوم عاد به حضرت هود) گفتند: آیا به سوی ما آمده ای تا فقط خدا را به بپرستیم و آنچه را پدران ما می پرستیدند رها کنیم؟اگر از راستگویانی پس آنچه(از عذاب الهی)به ما وعده می دهی بر ما بیاور. سوره 👈 اعراف آیه 👈 70 . . الابِذِڪــرالله تَطمَئِنّ القلـــوب☺️👇 [•💚•] @heiyat_majazi