eitaa logo
پژوهش های اصولی
297 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
736 ویدیو
119 فایل
﷽ 📌نکات اخلاقی واعتقادی 📌تحلیل های سیاسی وبصیرت افزا در راستای آشنایی با مقتضیات زمان 📌آرشیوی از اهم علوم مقدماتی اجتهاد 📌آموزش اصول وفنون پژوهش از طریق ارائه سلسله مباحث علمی از اینکه بدلیل مشغله، توفیق پاسخگویی ندارم، عذر خواهم @HosseinMehrali
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از رفیق شفیق
❇️حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: ❇️ 🔰 آن چهره‌ی مظلوم بی صدای سربه‌زیرِ منفعلی که از امام سجاد علیه السلام درست کردند به کلی برخلاف واقع است؛ چهره‌ی حقیقی امام سجاد علیه‌السّلام چهره‌ی یک مبارزِ قهرمانِ خستگی ناپذیرِ آشتی ناپذیرِ پیگیری است، که با تدبیر تمام، با دقت کامل راه‌ها را می شناسد و انتخاب می کند و به سمت هدف‌ها این راه‌ها را می پیماید، خودش خسته نمی شود و دشمن را خسته می کند. و بالاخره دشمن وقتی هیچ کاری نتوانست بکند ، آن حضرت را مسموم کرد و آن امام بزرگوار بعد از یک عمر پر برکت و پر مبارزه به رضوان الهی پرواز کرد . این خلاصه زندگی امام سجاد علیه السلام است. » ۱۳۶۵/۷/۴ 📍 "کانال اطلاع رسانی و نشر آثار استاد ادیبی لاریجانی" 🔗 eitaa.com/adibi_larijani
💠 یک از استاد انصاریان ✅ گاهی لازم است باد آدم بخوابد...🌱 ✍ حدود بیست سال پیش، در یکی از شهرهای استان شیراز برای منبر دعوتم کردند، آن وقت خیلی سرحال بودم. منبرشان بعد از ظهر بود، گفتند شب اینجا نمی‌آیند منبر. یک حسینیه داشتند دو هزار متر پر هم می‌شد، یک روز نیم ساعت مانده به اذان مغرب، منبر که تمام شد آمدم بیرون که کسی با لباس‌ها و کفش معمولی آمد و جلویم را گرفت و گفت نمی‌گذارم بروی منزل آقایی که دعوتت کرده و باید با من بیایی تا یک جا، یک چیزی را نشانت بدهم بعد برو، گفتم فردا گفت نه، فردا و پس فردا نمی‌شود. خیلی هم عادی برخورد می‌کرد فکر می‌کرد که من برادرش یا شاگردش یا کارگرش هستم. من هم لذت می‌بردم که با این برخورد هی دارد سوزن می‌زند و بادم را خالی می‌کند، خدا کند همیشه بغل دست آدم تا آخر عمر یکی باشد که مدام باد آدم را خالی کند وگرنه آدم می‌ترکد و نابود می‌شود. معطلش کردم که مدام با من همانند یک انسان معمولی صحبت کند، گفتم نمی‌آیم، گفت مگر دست خودت است؟ مچ دستت را می‌گیرم و می‌برمت، تو کی هستی که نیایی، هی ادامه داد. چه لذتی دارد که خدا یکی را کنار آدم قرار بدهد که غرور انسان را از بین ببرد. این نعمت خداست. این خوب نیست که مدام کنار ما بیایند و با عناوینی همانند استاد و... ما را خطاب کنند؛ چراکه این باد هم باد ابلیسی است. 📚 کانال پژوهش های اصولی https://eitaa.com/joinchat/1772093454C44c5b95945
پژوهش های اصولی
#کتاب1 (خون دلی که لعل شد ۷۰) #فصل_هشتم (قلعه سرخ ۶) #آخوند_های_درباری درخانه ی آقای کفعمی اقامت ک
(خون دلی که لعل شد ۷۱) (قلعه سرخ ۷) (بخش دوم) شیخ یادشده، در مجلس نشسته بود. آقای کفعمی هم روی سجاده آش در محراب نشسته بود. من با نهایت جرئت و شهامت سخن گفتم، و این یکی از بهترین منبر هایم بود. بعد هم ذکر مصیبت امام حسین (علیه السلام) کردم و از منبر پایین آمدم. مردم معمولا در روزهای قبل پس از منبر من باز هم مینشستند تا به سخنرانی شیخ مذهبی گوش دهند؛ اما این بار برخاستند و با تحسین و تبریک و تایید، به سوی من آمدند. من از شبستان خارج شده و مردم نیز با من خارج شدند. و طبق معمول به سوی یکی از اتاق‌های مسجد رفتم تا استراحت کنم. پیش از آنکه بیرون بروم، دیدم شیخ روی پله‌ی اول منبر ایستاده و از مردم خواهش می‌کند تا به اندازه ده دقیقه هم که شده_فقط ده دقیقه!_ بماند. او همچنان میکوشید نظر مردم را جلب کند. اما مردم به درخواست او توجه نکردند و از مسجد خارج شدند، و شاید فقط پنجاه نفر ماندند. پس از حدود یک ربع، درحالی که در اتاق مسجد نشسته بودم، یکباره صدای فردی را شنیدم که خروش بر آورده و حمله می‌کرد و سرزنش می‌کرد و دشنام میداد. از جا برخاستم و از پنجره به بیرون نگاه کردم، دیدم آقای کفعمی است که همچون شیر میغرد؛ هنوز تحت الحنکش بر گردن آویزان است و مردم هم به دنبالش هستند. از این صحنه شگفت زده شدم، دقایقی بعد هم دیدم آن شیخ مورد بحث، سرخورده و شکست خورده، از شبستان مسجد بیرون میرود. بعد از آن، مردی نجار از دوستان این شیخ نزد من آمد و گفت: شیخ روی منبر سخنانی گفت که آقای کفعمی را به خشم آورد؛ لذا آقای کفعمی هم برخاست و به مردم گفت: مردم! حرام است که پای سخنان این شخص بنشینید. بعد هم رفت بیرون، و مردم نیز با او بیرون رفتند. بعد ها فهمیدم که این مرد بدنهاد، پس از من به منبر رفته و به آن قسم علمایی که من مورد ستایش قرار دادم، حمله کرده و دشنام گفته. لذا راهی در مقابل آقای کفعمی نبوده جز اینکه در برابر این وضعیت، طبق وظیفه‌ی شرعی خود عمل کند. و همین کار را هم کرده بود. من یقین دارم که شیخ کذایی پس از این حادثه، دیگر در زاهدان کارش تمام است. 📚 کانال پژوهش های اصولی https://eitaa.com/joinchat/1772093454C44c5b95945
پژوهش های اصولی
#اصول_فقه ۹۴ #مقاصد_شریعت ۱۲ #مثال ۸ 🖋 نمونه هایی از نصوص بیان گر مقاصد شریعت: ✅ سوره مبارکه نوح
۹۵ ۱۳ ۹ 🖋 نمونه هایی از نصوص بیان گر مقاصد شریعت: ✅ نصوص روایی: تبیین مقاصد شریعت، منحصر در نصوص قرآنی نیست، بلکه نصوص روایی فراوانی به بیان مقاصد شریعت پرداخته اند که به عنوان نمونه، از روایت ذیل می توان یاد کرد: 🔆 عن النبی (صلی الله علیه و آله و سلم): انی بعثت لاتمم مکارم الاخلاق. 🔅پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم): من برای تتمیم مکارم اخلاقی، مبعوث شده ام. 📚 بحار الانوار، ج 16، ص 260. ✨نتیجه آن است که، هیچ یک از احکام شریعت، معارض و ناسازگار با این هدف، جعل و تشریع نشده است. ادامه دارد... 📚 کانال پژوهش های اصولی https://eitaa.com/joinchat/1772093454C44c5b95945
پژوهش های اصولی
#کتاب1 (خون دلی که لعل شد ۷۱) #فصل_هشتم (قلعه سرخ ۷) #آخوند_های_درباری (بخش دوم) شیخ یادشده، در مجل
(خون دلی که لعل شد ۷۲) (قلعه سرخ ۸) ؟! (بخش اول) غروب آن روز به منزل یکی از مومنین برای افطار دعوت شده بودم. بعد از افطار، به اتاق خود در مسجد بازگشتم تا برای سخنرانی آن شب آماده شوم. دیدم کسی مرا از پشت در صدا میزند. در را باز کردم، جوانی شیک و خوش لباس را دیدم ، به من سلام کرد و گفت: _شما فلانی هستید؟ _بله. _رئیس پلیس شمارا خواسته. _برای چه؟ _چیزی نیست. میخواید باشما درمورد مسائلی حرف بزند. _من معنای این احضار را میدانم، این کار به مصلحت شما نیست. من دعوت شده ام که امشب منبر بروم، اگر بدانند که من بازداشت هستم _بویژه با توجه به آنچه امروز در مسجد واقع شد_ عاقبت بدی برای شما خواهد داشت. اما آن جوان برایم توضیح داد که چاره‌ای جز ملاقات با رئیس پلیس نیست، و من در این قضیه اختیار ندارم. از مسجد که خارج شدم، دیدم پلیس و ارتش آن را در محاصره گرفته اند؛ دانستم که رژیم در اتخاذ یک موضع بازدارنده، جدی است. ناگزیر همراه با آن جوان به نزد رئیس پلیس رفتم. مردی تنومند بود با درجه‌ی سرهنگی_در انتهای یک سالن بزرگ و مجلل_که با آنچه در بیرجند دیده بودم، شباهتی نداشت_و پشت میری بزرگ تکیه زده بود. وقتی وارد شدم، مشغول نوشتن چیزی بود. البته این معمولا یک ژست مصنوعی است که به وارد شونده القا کنند به او اهمیتی نمیدهند. بنابر این هدف از این کار، تضعیف روحیه‌ی وارد شونده است. 📚 کانال پژوهش های اصولی https://eitaa.com/joinchat/1772093454C44c5b95945
هدایت شده از فقه و معارف
🌼 شیعه حق ندارد مأیوس و ناامید بشود 🔸 رهبرانقلاب: مسئله‌ى انتظار ظهور صاحب‌الزّمان (علیه الصّلاة و السّلام) یکى از آن مسائل پُرمغز و پُرمعنا و داراى مضامین عالى در مجموعه‌ى تفکّرات شیعه است. این امیدى که در دل یک انسان به‌ وجود مى‌آید، به برکت ایمان و اعتقاد و یقین به وجود منجى و به حضور منجى، این امید خیلى داراى ارزش و قیمت است. یقیناً مایه‌ى حرکتهاى بزرگ در جوامع اسلامى و در جوامع شیعى و مایه‌ى اصلى حرکت عظیم انقلاب اسلامى، همین عقیده و همین انتظار فرج است. 🔹 شیعه یاد گرفته است که با فضیلت‌ترین اعمال، انتظار فرج است. معناى این جمله آن است که در هر شرایطى - ولو سخت‌ترین شرایط باشد - شیعه حق ندارد مأیوس بشود و ناامید بشود؛ [چون] منتظر است، منتظر فرج، منتظر گشایش، منتظر بازشدن افق و نَفْس این انتظار به او نیرو میدهد و او را قدرتمند میکند و به او نشاط میدهد؛ و نیرو و نشاط و امید هر جا بود، زندگى به طرف سامان پیش میرود؛ به‌ طرف اصلاح حرکت میکند. ۱۳۷۲/۱۱/۰۸ 💻 @khamenei_maaref
پژوهش های اصولی
#کتاب1 (خون دلی که لعل شد ۷۲) #فصل_هشتم (قلعه سرخ ۸) #مرا_از_چه_میترسانی؟! (بخش اول) غروب آن روز به
(خون دلی که لعل شد ۷۳) (قلعه سرخ ۹) ؟! (بخش دوم) به او سلام کردم. نه جواب سلام داد و نه سرش را بلند کرد. من نیز چاره ای ندیدم جز اینکه به همین شکل با او برخورد کنم. بدون اینکه از او اجازه بگیرم، روی شیک ترین مبل اتاق نشستم، سپس خود را به چیزهایی مشغول کردم که کاملا حاکی از بی توجهی به او بود. افسر که فهمید نتوانسته مرا دچار شکست روحی کند سرش را بلند کرد و گفت: _شما فلانی هستی؟ _بله. _چرا مردم را تحریک میکنی؟ _شمایید که مردم را تحریک میکنید! معتدل تر نشست؛ گویی انتظار چنین پاسخی را نداشت. گفت: _چطور؟ _ من مسائل دینی و احکام شرعی را برای مردم بیان میکنم. کجای اینکار، تحریک است؟ اما شما با این کارتان مردم را تحریک میکنید. در خطوط چهره اش نشانه های آرامش پدیدار شد و گفت: _ ما نمیخواهیم مردم را تحریک کنیم. شما در سخنانت به اصلاحات شاه اهانت کردی. _اطلاعاتی که به شما رسیده، دروغ است. لحن سرهنگ عوض شد. از جمله مطالبی که در خلال سخنانش گفت، این بود: ما هم مانند شما مسلمانیم و اقای خمینی را دوست داریم! شکی نیست که این حرف را راست نمیگفت، بلکه قصد فریب و ظاهرسازی داشت. در دل گفتم: خدایا تورا شکر که این نظامی مغرور را واداشتی ناچار شود با یک طلبه ی جوان فقیر که در چنگ اوست، ظاهر سازی و چاپلوسی کند! ملایمت و مهربانی نشان داد و شروع کرد به نصیحت من: شما در آغاز زندگی و عنفوان جوانی هستی؛ چرا خودت را به دردسر می اندازی و برای خودت مشکلات درست میکنی؟! چنین نصایحی معمولا مخاطب را نرم میکند، و وقتی نرم شد، با او تندی میکنند و هرچه بخواهند، به او دیکته میکنند. لذا باید در چنین موقعیتی طوری قاطعانه سخن گفت که نصیحت کننده را ناامید سازد. به او گفتم: قبلا مرا در بیرجند دستگیر کردند و به نزد رئیس پلیس بردند. حرفی را که آنجا زدم، برای شما هم تکرار میکنم. به او گفتم: شما مامورید و من هم مامورم. من موظفم رسالت دینی خود را انجام دهم، شما هم میتوانید وظیفه ای را که برعهده دارید، انجام دهید. شما کاری بیش از کشتن من از دستتان برنمی آید، و من خود را برای کشته شدن آماده کرده ام؛ پس را از چی میترسانید؟! تاثیر چنین سخنی روی اهل دنیا، مانند تاثیر صاعقه است. آنها از کلمه ی «مرگ» وحشت دارند. این افسر که جوانی خود را هم گذرانده بود، از مرگ میترسید؛ و اینک میدید جوانی در سر آغاز راه زندگی، به او میگوید: من خود را برای مرگ آماده کرده ام و از آن نمیترسم! سرش را برگرداند، حیرت زده شد و فرو ریخت. بعد خونسردی و آرامش خود را بازیافت و دوباره با مهربانی به من گفت: ان شاءالله مسئله ای برایت پیش نمی آید. فقط باید تعهد بدهی که دوباره دست به چنین کارهایی نزنی. حالا برای پاسخ دادن به چند سوال، به اتاق کنار برو. 📚 کانال پژوهش های اصولی https://eitaa.com/joinchat/1772093454C44c5b95945
پژوهش های اصولی
#اصول_فقه ۹۵ #مقاصد_شریعت ۱۳ #مثال ۹ 🖋 نمونه هایی از نصوص بیان گر مقاصد شریعت: ✅ نصوص روایی: تبی
۹۶ ۱۴ ۱۰ 🖋 نمونه هایی از نصوص بیان گر مقاصد شریعت: ✅ سوره مبارکه نحل آیه شریفه 36: 🔆وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَّسُولًا أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ فَمِنْهُم مَّنْ هَدَى اللَّهُ وَمِنْهُم مَّنْ حَقَّتْ عَلَيْهِ الضَّلَالَةُ فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ. 🔅ﻭ ﻫﻤﺎﻧﺎ ﺩﺭ ﻫﺮ ﺍﻣﺘﻲ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮﻱ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻳﻢ ﻛﻪ [ ﺍﻋﻠﺎم ﻛﻨﺪ ﻛﻪ ] ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺑﭙﺮﺳﺘﻴﺪ ﻭ ﺍﺯ [ ﭘﺮﺳﺘﺶ ] ﻃﺎﻏﻮﺕ ﺑﭙﺮﻫﻴﺰﻳﺪ . ﭘﺲ ﺧﺪﺍ ﮔﺮﻭﻫﻲ ﺍﺯ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ [ ﻛﻪ ﻟﻴﺎﻗﺖ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﺍﺩﻧﺪ ] ﻫﺪﺍﻳﺖ ﻛﺮﺩ ﻭ ﮔﺮﻭﻫﻲ [ ﺩﻳﮕﺮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﺒﺐ ﺗﻜﺒّﺮ ﻭ ﻋﻨﺎﺩﺷﺎﻥ ] ﮔﻤﺮﺍﻫﻲ ﺑﺮ ﺁﻧﺎﻥ ﻣﻘﺮّﺭ ﺷﺪ . ﭘﺲ ﺩﺭ ﺯﻣﻴﻦ ﺑﮕﺮﺩﻳﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺗﺄﻣﻞ ﺑﻨﮕﺮﻳﺪ ﻛﻪ ﺳﺮﺍﻧﺠﺎم ﺗﻜﺬﻳﺐ ﻛﻨﻨﺪﮔﺎﻥ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺑﻮﺩ . 🔆 بر اساس آیه کریمه، « دعوت به توحید و دوری از طاغوت »، از دیگر اهداف و مقاصد شریعت (بعث رسل) می باشد. ✅دعوت به توحید به معنای دعوت به ولایت الهی است و دوری از طاغوت نیز به معنای دوری از پذیرش ولایت غیر خداوند متعال است. ✅ در حقیقت، جان کلام این آیه شریفه این است که هدف از بعث رسل، حاکمیت ولایت الهی و ابطال و سرنگونی تمامی ولایت های دیگر است. ✨نتیجه آن است که، هیچ یک از احکام شریعت، معارض و ناسازگار با این هدف، جعل و تشریع نشده است. ادامه دارد... 📚 کانال پژوهش های اصولی https://eitaa.com/joinchat/1772093454C44c5b95945
هدایت شده از رفیق شفیق
💠 حکایت های آموزنده 💠 ❇️ به نقل از حضرت آیت‌الله حاج سید موسی شبیری زنجانی: ❇️ 🔰 اثر فاتحه 🔰 ✳️ معروف است اگر در راه مانده برای مرحوم مجلسی دوم فاتحه‌ای بخواند ، فوراً وسیله نقلیه مهیا می شود . فرزندم حسین می‌گفت : عصر پنجشنبه نزدیک نیمه شعبان می‌خواستم از تهران به قم بروم و چون خیلی شلوغ بود ، وسیله نقلیه مناسب پیدا نمی‌شد . یا خیلی گران بود یا صف بسیار طولانی برای سوار شدن تشکیل شده بود . به یاد این قضیه افتادم و برای مرحوم مجلسی فاتحه خواندم . با تمام شدن فاتحه اتوبوس جلوی من ایستاد و مرا سوار کرد . ✅ فرزندم علی می‌گفت : در یکی از شب‌های ماه رمضان سحر خواب ماندم و چون روزه گرفتن بدون سحری برای من دشوار بود ، مردد شدم که روزه برایم مضر است یا خیر . برای حل این مشکل تا فاصله شرعی سفر کردم و پیاده شدم و روزه را باز کردم . برای برگشت هیچ ماشینی در اتوبان نگه نمی‌داشت . زمانی را تعیین کردند ( مثلاً ساعت ١١ ) اگر تا آن زمان ماشینی توقف نکرد ، برای مرحوم مجلس فاتحه بخوانم . ساعت ١١ شد و ماشین توقف نکرد . برای مرحوم مجلسی فاتحه خواندم . به محض پایان یافتن فاتحه ماشینی از کنارمن رد شد و ناگهان ایستاد و برگشت و مرا سوار کرد . ❎ خود من هم این قضیه را تجربه کردم . شبی قرار بود به مجلس فاتحه‌ای بروم . در سه راه موزه منتظر ماشین ایستادم . مدتی منتظر شدم و چون ایستادن برای من دشوار و موجب کمردرد می‌شد ، پیاده تا چهارراه بیمارستان راه رفتم ولی چون زمان فاتحه سپری می‌شد ، توقف کردم و برای مرحوم مجلسی سوره شریفه حمد را خواندم . همین که سوره تمام شد ، ماشین توقف و مرا سوار کرد . ١٦ اردیبهشت ١٣٧٥ شمسی 📚 جرعه ای از دریا ، ج ٤ ، ص ٣٩٩ 2⃣1⃣ 📍 "کانال اطلاع رسانی و نشر آثار استاد ادیبی لاریجانی" 🔗 eitaa.com/adibi_larijani
پژوهش های اصولی
#کتاب1 (خون دلی که لعل شد ۷۳) #فصل_هشتم (قلعه سرخ ۹) #مرا_از_چه_میترسانی؟! (بخش دوم) به او سلام کرد
(خون دلی که لعل شد ۷۴) (قلعه سرخ ۱۰) (بخش اول) در اتاق کنار، بازجو مرا به سوال گرفت: بالای منبر چه گفتی؟ چرا چنین گفتی؟ مقصودت از فلان مطلب چه بود؟ این سوالها نشان میداد همه ی آنچه من بالای منبر گفته ام، به آنها رسیده. وقتی بازجویی پایان یافت، مرا به جای دیگری بردند. در آنجا با چهره های عبوس خاصی مواجه شدم و فهمیدم اینجا ساواک است. رئیس ساواک زاهدان در آن زمان از اشرار معروف بود. او قبلا همین مقام را در مشهد داشت و بعد به زاهدان منتقل شد؛ از آنجا هم به کرمان رفت و جنایات وحشتناکی مرتکب شد. او پس از شعله ور شدن انقلاب از کرمان گریخت. به هرحال مرا به اتاقی بردند و چند جوان دور مرا گرفتند. با دقت مرا بازرسی کردند. کیف بغلی مرا برداشته و عکسهایی را از آن در آوردند و درباره ی صاحبان عکسها از من سوال کردند. کوشیدند از طریق توهین و تمسخر، نسبت به من جنگ روانی کنند. ولی بحمدلله من تسلیم نشدم، در برابر آنها سست نشدم و شکست نخوردم. در عین حال زجر و آزار بسیاری کشیدم. 📚 کانال پژوهش های اصولی https://eitaa.com/joinchat/1772093454C44c5b95945
هدایت شده از KHAMENEI.IR
13990631_40488_12811k.mp3
16.72M
🎙بشنوید | صوت کامل سخنرانی تلویزیونی رهبر انقلاب در آئین تجلیل از پیشکسوتان دفاع مقدس. ۹۹/۶/۳۱ ☑️ @Khamenei_ir
پژوهش های اصولی
#کتاب1 (خون دلی که لعل شد ۷۴) #فصل_هشتم (قلعه سرخ ۱۰) #اولین_تجربه‌ام_با_ساواک (بخش اول) در اتاق ک
(خون دلی که لعل شد ۷۵) (قلعه سرخ ۱۱) (بخش دوم) ساعتی بعد مرا بیرون بردند و سوار ماشین کردند و به خارج از شهر بردند. هوا تاریک و بسیار سرد بود. آن سال از سالهایی بود که در منطقه سرمای سختی شد؛ به طوری که در زاهدان _که معمولا سابقه ی برف ندارد_ آن سال برف بارید. فهمیدم جایی که مرا برده اند، پادگان نظامی است. مرا در بازداشتگاه نگهبانی انداختند. این مهمان جدید برای سربازان غیر منتظره بود. آنها جوان لاغر کم سن واتاق کوچکی برد که سالی را دیدند با عمامه ای بر سر، و عینکی بر چشم، ولباس طلاب علوم دینی بر تن. این ویژگی ها معمولا احساسات را بر می انگیزد. سربازان از جای خود برخاستند، دور مرا گرفتند و با احترام به من سلام دادند. فرمانده سربازان وقتی آن رفتار را از افراد خود دید، دستپاچه و نگران شد و سریعا مرا به مکانی انفرادی برد. اما خود او نیز با من با عواطف خاصی برخورد کرد که حاکی از تاثر او بود. مرا به اتاق کوچکی برد که یک بخاری خاموش در آن بود. رفت و برگشت و بخاری را روشن کرد و با مهربانی از من پرسید: شما که هستید؟ و شروع کرد به صحبت کردن با من. بعد غذا آورد و سپس بیرون رفت. پس از لحظاتی، بار دیگر آمد و در اتاق نشست. فرد دیگری هم با او نشست و باهم صحبتهای جالبی کردیم. ازجمله به من گفت: کسی که باعث شده شما به اینجا بیایید، از خودتان است! و من منظور او را فهمیدم. همین که صبح فرا رسید، با من خداحافظی کرد و رفت. این نکته را در اینجا بگویم که در همه ی بازداشتها، هیئت ظاهری و قیافه من جلب توجه میکرد. به یاد دارم در نخستین بازداشت، وقتی وارد اردوگاه شدم، جلوی در نگهبانی بازداشتگاه ایستاده بودم تا ترتیبات اداری لازم انجام شود. در این اثنا، تیمسار مین باشیان که از مشهور ترین تیمسار ها بود، از پله های روبه رو پایین آمد. از دور که چشمش به من افتاد، به من خیره شد و به سمتم آمد. وقتی به من رسید، پرسید: شما که هستید؟ چرا شما را اینجا آورده اند؟ پاسخ دادم: به من میگویند چیزهایی گفته ای که مخالف مصالح کشور است. پرونده ام را خواست و در حالی که پرونده را ورق میزد، از تعجب و تاسف سر تکان میداد و مکرر میگفت: عجیب است! چرا چنین کردی؟! چرا این را گفتی؟!... و بعد رفت. 📚 کانال پژوهش های اصولی https://eitaa.com/joinchat/1772093454C44c5b95945