حاجی کی باورش میشد قرارِ
بی شما، ماه رمضون رو سر کنیم؟😭❣
@Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
ماه شعبان رفت و آن محبوب بی همتا نیامد ماه دیگر آمد و آن ماه خوش سیما نیامد سالها شد دل به شوق دید
🕊
برگرد آقای خوبم !
با شما حرفها دارم!
از تمام آنهایی که دلم را شکستند و درد به جانم انداختن..
از آنهایی که دلیل اشک و آهم شدند...
برگرد آقاجان
با شما درد دلها دارم…😔
.
آتش دوری مرا سوزاند
ای "روز #وصال"
بیش از این طاقت ندارم "دیر میآیی" چقدر...
دلباخته ی تو.....
فقط به عشق تو نفس میکشد.
@Karbala_1365
فقط به عشق تو♥️
✨
🌹 #آخرین_جمعه
#ماه_مبارک_شعبان✨
در خصوص #فضیلت این روز آمده است: شیخ صدوق در کتاب عیون اخبار الرضا(علبیه السلام) به اسناد خود از عبدالسلام بن صالح هروی روایت کرده است که او گفت: آخرین جمعه ماه شعبان، خدمت امام رضا(علیه السلام) رسیدم.
♦️حضرت به من فرمود: ای اباصلت! روزهای ماه شعبان سپری شدند و اینک آخرین جمعه آن فرا رسیده... در این روزهای باقی مانده از ماه شعبان، کوتاهیهای گذشتهات را جبران کن و اعمالی که مفید به حال تو باشد انجام بده و زیاد دعا و استغفار کن و بسیار تلاوت قرآن نما و از گناهانی که کردهای، توبه کن تا وقتی که ماه رمضان فرا میرسد، خود را برای خدا خالص و پاک کرده باشی.
♦️امانتهایی که به تو سپرده شده، به صاحبانش برگردان. اگر از مومنی کینه به دل داری، گرد و غبار کینه را از دلت پاک کن. گناه را از دلت ریشه کن نما و از خداوند بترس و در نهان و آشکار بر او توکل کن. در بقیه روزهای باقی مانده این دعا را زیاد بخوان: «اللَّهُمَّ إِنْ لَمْ تَکُنْ قَدْ غَفَرْتَ لَنَا فِی مَا مَضَی مِنْ شَعْبَانَ فَاغْفِرْ لَنَا فِیمَا بَقِیَ مِنْهُ؛ خدایا اگر در آن قسمت از ماه شعبان که گذشته، ما را نیامرزیدهای، در آن قسمت که از این ماه باقیمانده، بیامرزان». به درستی که خداوند متعال در این ماه بندههای بسیاری را از آتش جهنم نجات میدهد.
🌒
#ڪــلام_شهــید
خدایا!
مرا از بـلای غـرور و خودخواهی
نجات دِه تا،
حقایـق وجود را ببینم و
جمال زیبای تو را مشاهده ڪنم،
خدایا !
پَستی و ناپایداری روزگار را ،
همیشه در نظــرم جلوهگر ساز تا،
فـریب زرق و برق عالـــم خاڪی
مـرا از یاد تـو دور نڪند.
#شهیدمصطفی_چمران
#معطر_به_عطرخدا
🌷
خدايـا !
از مـا نگيـر ،
ايـن لذّت با شهـدا بودن را...
#دفاع_مقدس
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
محض خنده😂
از دست ندید حال و روز این روزهای بعضی هامون😂
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🌴🌾🌴🌾 🕊 🌾 🌴 🕊 🌴 🕊 هَفْتادو دوُمِينْ غَوّاصْ👣 💧 #حقیق
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🌴🌾🌴🌾 🕊 🌾 🌴 🕊 🌴 🕊 هَفْتادو دوُمِينْ غَوّاصْ👣 💧 #حقیق
.
🌴🌾🌴🌾 🕊
🌾 🌴 🕊
🌴 🕊
هَفْتادو دوُمِينْ غَوّاصْ👣
💧 #راهکار_اشک
💧
#قسمت_شانزدهم
#صفحه۳۴
🕊
🍂🍃🌾
🕊
🌾💧دیدن #حاج_حسن_تاجوک شوروشعفی به من داد❤️ و با زبان لالی فهماندم که از عملیات چه خبر؟
و او توضیح داد:
" #عملیات_لو_رفته_بود. دشمن از زمان و مکان عملیات خبر داشت.
شما که داخل آب بودید ما هم در اسکله، سوار قایق ها #انتظار می کشیدیم که شما خط رو بشکنید تا از کارون به داخل #اروند بیاییم. آماده بودیم که هواپیماهای عراقی آمدند و تمام اسکله را شبانه بمباران کردند. قایق های زیادی در آتش #سوختند. ما هم تا میانه اروند با قایق آمدیم، اما آتش ضدهوایی توپ ۲۳ میلیمتری که سطح آب را میزد، راهمان را بست و ما هم مجبور به عقبنشینی شدیم.
به اینجا که رسید، آه سردی کشید و ساکت شد.😔🍂
من با اشاره فهماندم:که از بچههای من چی میدونی؟
گفت:فقط می دونم که بیشتر #غواصها #شهید شدند شاید هم #اسیر.🕊❣
🕊 ❣
🕊
❣ 🕊 🕊
🕊
🍂همانروز من و #حاج_حسن_تاجوک را با یک هواپیمای ترابری ۱۳۰ به #تهران انتقال دادند. فکر کردیم که برای ادامه درمان به بیمارستان در تهران می رویم؛ اما بردنمان داخل یک اتاق و یک دست لباس تنمان کردند و به داداش حمید ۲۰۰ تومان پول دادند که با آن سوار اتوبوس #تهران_همدان شویم. حاج حسن تاجوک این صحنه را دید. به کسی که پول داده بود، گفت:برادرجان خوب به زخم های ما دو نفر نگاه کن ما از این ۲۰۰ تومانی ها نیستیم باید برامون آمبولانس جورکنید.✨
گفتند:پس امشب رو باید تهران بمونید. من را کف یک
آمبولانس خواباندند حاج حسن تاجوک و برادرم هم کنارم نشستند. فکر کردیم به یک بیمارستان می رویم؛
اما به جایی رفتیم که چند اتاق خالی داشت با یک راهروی بلند شبیه یک مدرسه که از پزشک و پرستار خبری نبود.
صبح آمبولانس آمد و باز من کف آمبولانس خوابیدم و
حاج حسن روی صندلی عقب و برادرم جلو کنار راننده نشست. راننده میخواست اول به #ملایر برود، اما حاج حسن گفت:اول برو همدان، کریم رو برسون و بعد میریم ملایر.🌸
دم عصر به همدان رسیدیم و یک راست به بیمارستان مباشر کاشانی رفتیم.
مسئولان بیمارستان تا چشمشان به من افتاد گفتند:ما بخش حلق بینی نداریم این آقا را ببرید بیمارستان امام خمینی.
خانواده ام از آمدنم خبر داشتند و در منزل برادرم جمع شده بودند. تصمیم گرفتیم که به جای بیمارستان، شب اول را به خانه برویم و فردا صبح خودمان را به بیمارستان امامخمینی معرفی کنیم. راننده آمبولانس حرفی نداشت.
وقتی با آن سبیل بلند و صورت بدون ریش و گلوی بسته شده و لوله ای که داخل بینی بود، به خانه رفتم، آقام و عزیز و خواهر و برادرم مجید، جا خوردند. البته خوشحال بودند که زندهام، اما آثار تعجب و تاثر در چهره عزیز بیشتر از بقیه پیدا بود.
عزیز حرفی نزد. دستش را به آسمان برد و توی اتاق میخی به دیوار کوبید و سرمی را که به دستم بود، روی آن آویزان کرد. غذای آبکی هم خیلی سریع آماده کرد، اما دلش نمی آمد سرنگ را داخل لوله فرو کند.
فردا صبح بیمارستان امام خمینی رفتیم و از آمدن شب گذشته و رفتن به خانه حرفی نزدیم. پرونده را که خواندند توی بخش گوش و حلق و بینی، تخت مناسبی دادند و کار درمانی را شروع کردند.…
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄
🌴🌾🌴🌾 🕊
🌾 🌴 🕊
🌴 🕊
هَفْتادو دوُمِينْ غَوّاصْ👣
💧 #راهکار_اشک…
💧
#قسمت_شانزدهم
#صفحه۳۵
🕊
🍂🍃🌾
🕊
هنوز یکی_دو روز از بستری شدنم در #همدان نگذشته بود که علی شمسی پور به عیادتم آمد. باورم نمی شد که او زنده مانده باشد.
وقتی او را دیدم، انگار همه بچه های غواصی را دیده ام. او هم با تن مجروح و البته بعد از ما به تنهایی از سمت دشمن، از ساحل #خرمشهر شنا کرده بود.
کاغذ و قلمی کنارم بود، نوشتم:
علی جان از بقیه بچه ها چه خبر؟ کدام بیمارستان هستند؟ کیا شهید شدند؟
علی که چند ساعت داخل آب بود و بسیاری از ماجراها را توی روشنایی روز دیده بود گفت:
خلاصه کنم. به غیر از سیدحسین معصوم زاده و #علی_منطقی که تو رو آوردند، هیچ کدام از بچه ها زنده برنگشتند.
باورم نمی شد که از جمع ۷۲ #غواص، فقط ما چهار نفر زنده مانده باشیم.
حسرت جاماندن از قافله بچهها، چشمانم را در اشک نشاند. #علی شمسی پور اسم یک یک آنها را می گفت که چگونه شاهد شهادتشان بوده است.
بعد از رفتن علی شمسیپور غمی به بزرگی #اروند، به سینه ام سنگینی کرد.
پیکر هیچ شهیدی برای خانواده اش نیامده بود و برخلاف عملیاتهای قبلی، خبری از تشییع پیکر شهدا نبود. قیافه های نورانی و سیمای دوست داشتنی یک یک بچه ها در خاطرم مرور شد؛ " حاج محسن جام بزرگ، #نادرعبادی_نیا،
#امیرطلایی، #مجیدپورحسینی، سیدرضاموسوی، #غلام_جوادی، #محمدامینی، قاسم بهرامی، #سیدمهدی_رهسپار و…"
و یاد شب رهایی و شماره هایی افتادم که به آنها دادم. شماره هایی که تا عدد یاران #سیدالشهدا رسید و ۷۲ نفر و حالا از این مقتل #کربلای۴ ، فقط ما چهار نفر آمده بودیم.
غرق در این افکار آغشته به #حسرت بودم که #حاج_ستارابراهیمی فرمانده گردان حضرت علی اکبر را آوردند، که مثل من مجروح شده بود. از ۳۲ غواصی که او به آب فرستاد هم خبری نبود و حتماً دسته غواصی گردان قاسم ابن الحسن هم همین سرنوشت را پیدا کرده بود.
حاج ستار ابراهیمی مثل یک قصه گو آنچه را که بر او و گردانش گذشته بود، همان جا در بیمارستان برایم تعریف کرد:
" خبر عقبنشینی به من رسیده بود. بسیاری از قایق ها را عراقی ها با دوشکا و پدافندهوایی و آرپیجی وسط #اروندرود زدند. من با هفت_هشت نفر، که یکی از آنها برادرم #صمد بود، داخل یک قایق، از میان سد آتش دشمن عبور کردیم و به جای رسیدیم که #غواصها خط را شکسته بودند. پیش روی و پاکسازی را به طرف خط دوم ادامه دادم،
اما تنها بودم. بیشتر بچه ها، از جمله برادرم صمد، پیش چشمم به #شهادت رسیدند.
با روشن شدن هوا و فشار دشمن و رسیدن آنها به سنگر های قبلی شان، ناچار شدم که بدون لباس غواصی به آب بیفتم
و داخل یک کشتی به گل نشسته پنهان شدم. یک روز و یک شب آنجا بودم. تا دو #غواص خودی از بچه های #لشکرالمهدی #شیراز به کمکم آمدند و مرا مثل تو در حالی که زخمی بودم روی آب کشیدند تا به ساحل #خرمشهر آمدیم. دسته غواص های گردان من و دسته غواص های گردان قاسم بن الحسن هم مثل غواص های تو، آن سوی آب، #غریب و تنها ماندند. مظلومانه جنگیدند و شهید شدند و شاید هم اسیر."
حاج ستار همین گزارش را به فرمانده لشکر داده بود و هنوز نه من و نه حاج ستار نمیدانستیم که همه لشکرها برای ادامه عملیات #کربلای۴ به #شلمچه رفته اند تا عملیات بزرگ #کربلای۵ را آغاز کنند.
کم کم سر و کله بچه های آبی_خاکی #گردان_جعفرطیار هم پیدا شد. همانان که اگر لباس غواصی به آنها میرسید و آن سوی آب می رفتند ، سرنوشتشان مثل بقیه غواصها میشد…
#ادامه_دارد…
🍂_____________________
پ.ن:
یک ماه بعد ، حاج ستار ابراهیمی در عملیات کربلای۵ ، در نخلستان های حاشیه نهر جاسم به شهادت رسید.
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄