eitaa logo
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
900 دنبال‌کننده
18.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
52 فایل
#تنهاڪانال‌شهدای‌ڪربلای۴🌾 دیر از آب💧 گرفتیـم تـورا ای ماهـی زیبا؛ امّا عجیـب عذابـی ڪہ ڪشیـدی تازه اسٺ #شهادت🌼 #شهادت🌼 #شهادت🌼 چه‌ڪلمه‌زیبایی... #غواص‌شهیدرضاعمادی و سلام‌بر ۱۷۵ غواص‌شهید #کپی‌ممنوع⛔ 🍃ادمیـن‌پاسخگو↓ @goomnaam_1366
مشاهده در ایتا
دانلود
…❣🕊 🕊 👣 ✍خاطرات جذاب و زیبای جانباز ، فرمانده لشکرانصارالحسین ❣🕊❣ 🌷این زیبا در یازده موج به نگارش در آماده که ما در اینجا موج نُهم و دهم ، بنام و ، را بیان میکنیم...✨ باشد که شهدای عملیات ۴ شفاعتمان فرمایند.♥️ …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
. 🌴🌾🌴🌾 🕊 🌾 🌴 🕊 🌴 🕊 هَفْتادو دوُمِينْ غَوّاصْ👣 💧 #را
. 🌴🌾🌴🌾 🕊 🌾 🌴 🕊 🌴 🕊 هَفْتادو دوُمِينْ غَوّاصْ👣 💧 💧 ۵۵ 🕊 🍂🍃🌾 🕊 💧آب هنوز در زیر چوب بود و نفرات اول با دردسر کمتر و البته به کندی عبور کردند. علی آقا هم با چند نفر آن طرف پل دست بچه ها را می‌گرفتند. وضعیت هر دقیقه بدتر و طغیان آب بیشتر می شد. تا جایی که آب از سطح روی پل چوبی بالاتر آمد و دیگر پل دیده نمی‌شد و بیشتر نیروها هنوز زیر باران در این سوی پل معطل عبور بودند. آنجا آدم قدبلند و قوی هیکلی مثل قاسم بابانظر به کارمان آمد طنابی داخل دستش پیچاند و داخل آبی که حدفاصل پل چوبی و تخت سنگ بود ایستاد، که بچه‌ها طناب را بگیرند و با آن به سمت پل چوبی بیایند قاسم تا سینه داخل آب بود. با یک دست طناب را گرفته بود با دست دیگرش بچه‌ها را عبور می‌دهد تا به کمک بچه‌های روی پل دست به دست شوند و به آن طرف بروند. مدتی گذشت قاسم بابانظر خسته شد. سعید صداقتی هم که مثل او قدبلند بود کار قاسم راتا دقایقی ادامه داد. او هم تعدادی را عبور داد و توانش تمام شد. دیگر فرد بلندی که به خواهد تا سینه توی آب برود، جز من نبود. طناب را دور دست سالمم پیچاندنم و با دستی که از شدت سرما تا استخوان می سوخت، بچه‌ها را دست به دست کردم. هنوز نصف نیروها باقی مانده بوده بودند. سر و صدا و اعتراضشان میان صدای امواجم شده بود. صدای امواجی که مرا یاد امواج خروشان در آن شب عاشورایی ۴ انداخت. عکس العملی از سمت دشمن نبود. رعد و برق سنگین و توده سیاه ابری که تا سینه کوه قد کشیده بود، نمی‌گذاشت ما را ببینند و صدای بچه‌ها را بشنوند. آب از سینه هم بالاتر زد. بچه ها با اضطراب روی پل چوبی که دیده نمی‌شد رسیدند و با کمک نفراتی که روی پل بود، عبور می‌کردند. گاهی از تلاطم آب به هم می خوردند که ناگهان یکی از آنها رها شد و به داخل آب رودخانه افتاد مثل پر کاه آب او را برد. غرش توفنده آب کم کم نظم ما چند نفر را، که کارمان دست به دست کردن بچه‌ها بود به هم ریخت. کار از قاعده درآمد. من دست روی لباسشان می‌انداختم تا مبادا به داخل آب بیفتند؛ اما با تمام تلاش‌ها، شش نفر از دستانمان رها شدند و سیل خروشان آنها را با خود برد. وقتی آخرین نفرات عبور کردند، ما چند نفر که روی پل چوبی و آب بودیم، به سمتی که قرار بود، جمع شدیم. و چند نفر هم آن طرف ایستادند که یکبار سیل پل چوبی را هم با خود برد. مغزم قفل شد. حتی نمی شد تصور کرد که می‌توانیم یک قدم داخل آب بگذاریم و شنا کنیم. باید این سوی آب منتظر می‌ماندیم تا آب پایین برود. علی آقا از آن طرف فریاد می‌زد و نگرانی اش در این فریاد‌ها پیدا بود. این طرف از میان آن چند نفر که آب برد، صحنه یک نفرشان عذابم می داد. او که محاسن بلند و زیبایی داشت، یک آن از خاطرم نمی‌رفت. وقتی می خواستم دستش را بگیرم، اول کوله پشتی اش را داد. باعصبانیت گفتم: خودت بیا ! کوله پشتی را برای چی آوردی؟ با صدای بلند گفت: . سعید صداقتی دستش به او رسید، اما زیر آب بود. من در سمت مقابل او روی پل خم شدم. این تنها راه نجات آن بسیجی خوش سیما بود. از زیر پل آمد. دستم به او نرسید و نتوانستم به لباس او چنگ بزنم. جلو چشمم آب او را برد. در فکر این بسیجی بودم که اکبر امیرپور رفت داخل یک کیسه خواب و با آرامش تمام گرفت خوابید. ما هم از سرما با همان لباس های خیس در خودمان مچاله شدیم. من با تمام خستگی، خواب به چشم نمی آمد. یکی دو بار تا لب رودخانه آمدم که حاج مهدی روحانی و را آن طرف آب دیدم.حاج مهدی پرسید: چی میخوای؟ بدجوری گرسنه ام بود.گفتم: اگه نان خشک هم بیاریی، ما میخوریم. رفت و نیم ساعت دیگر آمد و از آن طرف، با آن زور بازوی پهلوانی اش، کیسه را به این سمت رودخانه پرتاب کرد. صدای آب افتاده بود. شنیدم که می گفت: تا صبح آب میاد پایین. کیسه را باز کردم. تنها نانی بود که مثل مائده آسمانی رسیده بود. همان کنار رودخانه ماندیم. یکی_دو نفر با همان تن خیس، گوشه‌ای دنج پیدا کرده بودند و نماز شب می خواندند. چهار_پنج نفر هم توی کیسه خواب رفته بودند و خرناسشان بلند بود. در هوای پیدا کردن یک کیسه خواب توی تاریکی بودم که اکبر امیرپور بلند شد. هنوز از کیسه خواب در نیامده بود، که شیرجه زدم داخل کیسه خواب و تا صبح خوابیدم. 🍂_____________________ پ.ن: مصطفی عبدالعلی زاده: من با علی آقای چیت سازیان و عده ای این طرف آب بودیم. علی آقا مثل مرغ پرکنده شده بود. آرام و قرار نداشت. هم نگران چند نفری بود که آن طرف آب مانده بودند و هم غصه آن شش نفری را می خورد که آب با خود برده بود. …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
🌴🌾🌴🌾 🕊 🌾 🌴 🕊 🌴 🕊 هَفْتادو دوُمِينْ غَوّاصْ👣 💧 💧 ۵۶ 🕊 🍂🍃🌾 🕊 💧ساعت دور و بر ۸ صبح بود. هر هشت نفرمان جلوی رودخانه رفتیم. با سعید اسلامیان، و حاج مهدی روحانی، چشم انتظار ما آن طرف رودخانه بودند. هنوز آب به حدی فروکش نکرده بود که بشود از آن عبور کرد. هوا همچنان مه آلود بود و تا روی قله قامیش را در خود فرو برده بود. از آن طرف آب داد زدند که از کنار رودخانه به سمت پایین حرکت کنید تا به عرض باریکتری برسید. رفتیم و به همان جایی رسیدیم که کم عرض ترین بود. اما همچنان عبور بدون وسیله ممکن نبود. گشتیم یک برانکارد پیدا کردیم. آن را با پارچه‌ای سفت و سخت به یک تخته سنگ بستیم. از آن طرف هم علی آقا با آن چند نفر کار ما را کردند. برانکارد، محکم روی رودخانه ایستاد و با احتیاط رد شدیم. به مقر تاکتیکی لشکر در شهر ماووت رسیدیم. علی آقا چند نفر را فرستاده بود تا شاید پیکر شهدای شب گذشته را پایین دست رودخانه پیدا کنند، اما دست خالی برگشتند. خیلی خسته و گرسنه بودیم.چند وقت بود که یک وعده غذایی درست حسابی نخورده بودیم. به حاج مهدی روحانی گفتم: چیه؟ باز میخوای ببری نون و پنیر بهمون بدی؟ ما به بچه‌های که از آب با تن خیس بیرون می آمدند، عسل می‌دادیم. خندید و هفت هزار تومان داد و ما برای استحمام و خرید عسل به شهر بانه رفتیم. با همان هفت هزار تومان، یک دبه ۴ کیلویی عسل خریدیم. وقتی به مقر آمدیم، هنوز دبه عسل را باز نکرده بودیم که حاج مهدی روحانی گفت:حرکت کنید. امشب قراره بچه ها را که عراق گرفته بود، پس بگیرند. عسل را یک گوشه گذاشتیم. من مسئول بردن (۱۵۴) از عقب تا پای ارتفاع بودم. نیروها سوار کمپرسی شدند. روی کمپرسی ها را برزنت کشیده بودند که دیده بان های دشمن از آمدن نیرو بو نبرند و به ولی الله سیفی از دوستان قدیمی اطلاعات گفتم: برو از روی دیدگاه سروگوشی آب بده ببین چه خبره. رفت و زود از دیدگاه که ۴۰ متر بالاتر از سنگر ما بود، بی‌سیم زدند که خمپاره آمد ولی الله سیفی شهید شد. این خبر قبل از عملیات حالم را گرفت. چند دقیقه بعد باز دوباره بیسیم زدند و گفتند که خبر اشتباه بوده و ولی الله مجروح شده و بردنش عقب. وقتی خبر شهادتش را شنیدم، برایش فاتحه خوانده بودم. تا ساعت ده شب توی سنگر فرماندهی، کنار فرمانده لشکر و مسئول محور ماندم. نیروهای گردان حضرت علی اکبر، از راهکارها رها شدند و دقایقی بعد، از صدای رگبار کلاش و تیربار و شلیک آرپی‌جی بلند شد و درگیری در کمتر از یک ساعت تمام شد و صداها خیلی زود خاموش شدند. بچه ها دامنه را تا ارتفاع تپه سبز و و دوقلو، در یک حمله برق آسا پس گرفته بودند. دم صبح هم تعدادی از را از عقب آوردند. وقتی داشتند آنها را تخلیه می‌کردند، که پدر _حاج ناصر چیت‌سازیان_ را دیدم و جا خوردم. هنوز یک ماه از شهادت پسرش می‌گذشت؛ اما علی آقا از او خواسته بود که به جبهه بیاید. حاج ناصر لباس خاکی پوشیده بود و یک کلاه سربازی روی سرش بود و عینک ته استکانی اش را با نخ بسته بود. تا مرا دید، گفت:کریم! مگه تو زنده ای؟! این سوال حتماً مقدمه یک تیکه انداختن بود که با من و بسیاری از دوستان علی آقا شوخی داشت. گفتم: این قدبلند هم شده برای ما دردسر. عراقی ها سر پسر تو رو نشانه میگیرند، میخوره گردن من.😏 دید که دستش را خواندم، گفت:عراقی‌ها می‌دانستند که زبانت هم مثل قدت درازه که گوشه زبونتو بریدند.😌 شیرینی بازپس‌گیری برده هوش با شیرینی حضور گرم حاج ناصر چیت‌سازیان و ضیافت صبحانه با عسل کامل می شد. میهمانش کردم و از خط مقر ستاد لشکر در اردوها اردوگاه برگشتیم. تازه وارد چادر طرح عملیات شده بودم که چشمم به دبه خالی عسل افتاد. به حمیدزاده گفتم: پس ۴ کیلو عسل چیشد؟! 😳 حاج ناصر با قهقهه خوش آهنگی که داشت گفت: رفقات زدن به بدن.☺️ … …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
  فرمانده دلاور واحد لشگر32 (ع) همزمان با میلادحضرت امیرالمومنین علی(ع) در 13 رجب سال 1343 دیده به جهان گشود. وی درعملیات مسلم بن عقیل با اینکه بیش از۱۷ سال سن نداشت ۱۴۰ نفر ازنیروهای بعثی راکه به اسارت رزمندگان اسلام در آمده بودند ازداخل خاک عراق به پشت جبهه انتقال دادو شهامت وشجاعت خودرا به اثبات رساند. این سردارسرافراز در سن 19 سالگی به دلیل لیاقت وشایستگی‌هایی که داشت توانست به تشخیص سرلشکر شهید ، فرماندهی واحد اطلاعات عملیات لشگر 32 انصارالحسین(ع) رابرعهده گیرد. سردارشهیدعلی چیت سازیان سرانجام در 4 آذرماه سال 1366 درحین انجام به آرزوی دیرین خودرسید، ردای سرخ شهادت را برتن کردو به دوستان وهمرزمان شهیدش پیوست.🕊🌹 جمله مشهور "کسی میتوانداز سیم های خاردار دشمن عبورکند که ازسیم‌های خاردار نفس خودگذشته باشد"، عبارت مشهور شهیدچیت‌سازیان است که باوجود گذشت سال‌ها ازشهادتش، هنوز ورد زبان مردم است، جمله‌ای که حتی رهبر معظم انقلاب نیز پس از مطالعه کتاب تحسین شده " گلستان یازدهم" خاطرات "زهراپناهی روا همسرشهیدعلی چیت‌سازیان"، تحت تاثیر آن قرارگرفته و چندین بار در محافل رسمی ازاین شهید یادکرده واین جمله رابیان کردند. درباره "کتاب گلستان یازدهم" متنی بدین شرح را تقریظ کردند: ✨بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم ✍این روایتی شورانگیز است از زندگی سراسرجهاد و اخلاصِ مردی که در عنفوان جوانی به مقام مردان الهی بزرگ نائل آمد،و هم در زمین و هم در ملأاعلیٰ به عزّت رسید. هنیئاً له.🌷 @Karbala_1365
اومدم غمگین با‌شم که دیدم میگه: غم که از راه رسید ، درِ این سینه بر او باز مکن ... تا خدا یک‌ رگ گردن باقیست ! تا خدا هست ، به غم وعده این خانه مده ...! همین کافیه دیگه... دعا واسه مهدی فاطمه یادتون نره.. @Karbala_1365
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خدایا...! ما که سر تا پامون گناهه. ولی چه ببخشی چه نبخشی، ما دست از دامنت برنمیداریم.
«وَ إِذْ قَالَتْ أُمَّةٌ مِّنْهُمْ لِمَ تَعِظُونَ قَوْمًا ۙ اللَّهُ مُهْلِكُهُمْ أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذَابًا شَدِيدًا ۖ قَالُوا مَعْذِرَةً إِلَىٰ رَبِّكُمْ وَلَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ» و (به یاد آر) هنگامى را که گروهى از آنها گفتند: «چرا گروهى (گنهکار) را که خداوند هلاکشان خواهد کرد، یا به عذاب شدیدى گرفتار خواهد ساخت، اندرز مى دهید؟!» گفتند: «این اندرزها، براى اعتذار (و انجام وظیفه) در پیشگاه پروردگار شماست. (بعلاوه) شاید آنها(بپذیرند، و) تقوا پیشه کنند.» (سوره مبارکه اعراف/ آیه ۱۶۴) 🌸🍃
امام مهربانم . . . مهر تــو همان کیمیایی است.... که روزگار مرا ، قیمتی می کند! من، به اعتبار محبت تـو نفس می کشم .. سلام ، قرار دل بی قرار مـن .. 🌸🍃
تو این سـه روزِ ایام البیض سـیزده چهارده پانزدهِ رمضان ؛ خوندنِ دعای مجیـر رو فراموش نڪنید • أجِرنا من النارِ یا مُجیر ...• 🍃🌸
4_5794364585469281274.mp3
3.77M
💫 فضیلت و پاداش روزه‌ی روز سیزدهم ماه مبارک رمضان در بیان پیامبر اسلام(ص) 🎙 استاد بسیطی
📖 آیه ١۵ سوره فاطر: يا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَي اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَميدُ ای مردم! شمایید نیازمندان به خدا ، و فقط خدا بی نیاز و ستوده است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🕊 ❤️ …❤️ ‌↓♥️ اما چه باید کرد ؟ دنیا بی وفاست! شهیدان را مرده میپندارند... :) @Karbala_1365
. پروردگارا..! قلبم مالامال عشق تو است و از شوق عشق تو و به حسین تو می تپد.. جانا..! جان ناقابلم که امانت توست را بپذیر و از خطاهایم درگذر که من فراق تو و طاقت و تحمل عذاب تو را ندارم. بارالها..! من همان بنده ای هستم که سالها در گمراهی به سر برده و عصیان اوامر تو را کرده‌ام ، اما اینک معترفم به گناهانم و اقرار میکنم به اینکه در اشتباه بوده‌ام..❣ [ ] @Karbala_1365
شهید ، شهید می شود ما مُرده ها هم ، خواهیم مُرد ... هر آنطور که زندگی کنیم هم آنطور می رویم ..! شهیدانه زندگی کنیم ..! 🌹
🌹 : 🍃‏وقتی می‌خواستم در اول بحران سوریه یک نامی را نامگذاری کنم، خیلی فکر می‌کردم که اگر بخواهیم از عالم اسلامی کسانی را برای دفاع از حرم جذب بکنیم چه نامی برای آنها بگذاریم، دیدم پرجاذبه‌ترین نام که می‌شود به این ‎حرکت جهادی جدید اطلاق کرد، نام #‎مدافعین_حرم است.🕊✨ 🇮🇷 @Karbala_1365