فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼یااباصالح المهدی(عج)🌼
دلم آشفته و غم بی امان است
جمعه شور و حالم فرق دارد
دلم مهمان صحن جمکران است🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حسیـــــــن جان❤️
دلم هـوای تورا دارد ...
خدا ڪند راست باشـد
ڪه میگوینـــــــد...
دل به دل راه دارد...
اللهم الرزقنا زیارت الحسین ع
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
حسیـــــــن جان❤️ دلم هـوای تورا دارد ... خدا ڪند راست باشـد ڪه میگوینـــــــد... دل به دل راه دا
حـسیـن ع ❤️جـان
می شود این روزهـا درد فـراغـم بیشتر
روز و شب این بغض می آید سراغم بیشتر
السلام ای در كنار آب 😭 #مقطوع_الـورید 😭
آه نامٺ آمد و شد حسِ داغـم بیشتر
صلي الله عليڪ يا سيدناالمظلوم يااباعبدالله الحسين ع❤️
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
دارو و دوست هردو درد راتسکین میدهند اما دوست نه قیمت دارد و نه مقدار داردنه انقضاء هر دارو برای در
⚡️⚡️⚡️ #تلنگر...
⚡️ﻣﺮﺍﻗﺐﺑﺎﺷﯿﻢ...
ﺻﺪﺍﯾﻤﺎﻥ ﻗﻠﺒﯽ ﺭﺍ ﻧﺸڪﻨﺪ❗️
ﻋﯿﺐ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺭاﺩﺍﺩ ﻧﺰن
ﺍﻭﻝﺷﺨﺼﯿﺖﺧﻮﺩﺕﺭا
ﺗﺮﻭﺭﻣﯽڪﻨﯽ،ﺑﻌﺪﺁﺑﺮﻭﯼ آنهارا
ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ، ﺻﺪﺍﯼ ﺗﺮﮎدلهارا
ﺯﻭﺩﺗﺮﺍﺯﻓﺮﯾﺎد ﺯﺑﺎنها ﻣﯽﺷﻨﻮد!💔
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹
🍃🌹
🌹
#شهید_رضا_خرمی 🌷🕊
🌷 #رضا در سال ۵۳( سومین فرزند وتنها پسر خانواده) در خانواده ای مذهبی دیده به جهان گشود.
با توجه به اینکه دوره نوجوانی شهید با فضای جبهه و دفاع مقدس همراه بود اکثر اوقات با مادرش در تشییع شهدای دفاع مقدس شرکت میکرد.از همان موقع شهادت آرزوی دیرینه اش شده بود 🌺.
در ۲۰ سالگی جذب سپاه شد. وقتی توانایی ها او را در موتور سواری دیدن
واز او آزمون موتور سواری گرفتن او اولین نفری بود که قبول شد.
یه موتور سوار حرفه ای بود این شد که به عنوان محافظ #حاج_قاسم_سلیمانی انتخاب شد و چهار سال بیشتر اوقاتش را کنار #سرداردلها❤️ بود.
🌹
🍃🌹
🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹
🍃🌹
🌹
اما وقتی فتنه تو #سوریه شروع شد طاقت نیاورد و در جهت تحقق آرزوهایش یعنی ادای دین برای #اسلام #اهلبیت و#کشور برای اعزام به سوریه اقدام کرد.🌸
اما #حاج_قاسم رضایت نمیداد او از گروهش جدا شود.
به #سردارسلیمانی گفت : اگه قسمتم باشد روزی #شهادتم رو از بی بی زینب میگیرم.
حاج قاسم هم گفت به شرطی که همسرت رضایت بده من هم موافقت میکنم .
تو آخرین اعزامش به سوریه از تیم حاج قاسم جداشد و تو حلب مستقر شد .
#چهارده_خرداد1395 بود که خورشید داشت به آرومی از شهر حلب غروب میکرد که یه عامل انتحاری که از ملعونین جبهة النصره بود با مقداری زیادی مواد منفجره به محل استقرار
#حاج_مرتضي_مسيب_زاده و #رضا_خرمی وارد شد و باعث #شهادت
این دو عزیز شد...🌹
🌹
🍃🌹
🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹
🍃🌹
🌹
💞شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم💞
و علی الخصوص
💠 #شهیدرضا_خرمی💠
🌷 صلوات 🌷
🌹
🍃🌹
🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹
1_30142112.mp3
7.37M
🔊 صوتـے
#مژده_یوسف_بہ_ڪنعان_آمده
🎤 حاج میثم مطیعی
🔺 بہ مناسبت شناسایـے پیڪر شهید مدافع حـرم سید جواد اسـدے
🕊 💕 🕊
شب ڪہ پلڪ هام رفت روی هم ،
حلقہ ام را در آورد .
براے نماز ڪہ بیدار شدم ،
خندیـد و گفت : خانوم اینجورے وضو نگیریا ، حلقت رو در بیار و دستت رو بشور ...
دور انگشتم ( زیر حلقہ ) نوشتہ بود :
دوستت دارم .
گفتم : واے سعید
من اینو چطورے پاڪ ڪنم ؟ 💓
#شهید_سعیــد_سامانلـو
#شهیــد_مدافـع_حـرم
#عاشـــقانہ
🌸🍃
🍃
💦 #ماموریت_روی_آب
روایت رزمندگان #لشکرانصارالحسین(ع)
#همدان ازعملیات #کربلای۴
🍂🌾🍂
قسمت ششم
💧 #تکه_های_مبهم_یک_پازل
🌺 راوی: #خلیل_افشاری
🍃💦
🌷روی عملیات #کربلا۴ ،خوب کار شده بود.
تجربه ی عملیات های قبل مثل #فتح_المبین ، #بیت_المقدس ، #والفجر۸، #رمضان و #محرم از نظر حفاظتی هم حواسمان را جمع تر کرده بود و آب دیده تر شده بودیم.
به همه ی نیروها کارت تردد داده بودند و رفت وآمد بدون کارت مشکل بود ،سخت می گرفتند. از آن طرف هم عراقی ها کمین کرده دنبال سرنخی بودند تا سروگوشی آب بدهند وچیزی دستگیرشان بشود. هر ده پانزده روز یک بار مانوری می دادند و تقلایی می کردند تا نشان بدهند که خواب نیستند. آشکارا از حمله و عملیات می ترسیدند ومی دانستند که تلفات سنگینی روی دستشان می گذاریم. آن جا برایشان خیلی مهم بود. شبه جزیره ی #فاو را گرفته بودیم وآن ها به شدت نگران #بصره بودند. شک نداشتند که اگر دست به حمله بزنیم ،بی بروبرگرد هدفمان بصره است. ترسشان از همین بود. دستشان آمده بود که ایران هر سال یک عملیات پدرومادر و وسیع در برنامه دارد. حاضر بودند به هر قیمتی شده ،سراز کارمان دربیاورند.
همه ی نیروهای آموزش دیده و سراپا آماده ی حمله بودند. مأموریت #گردان۱۵۴ «گردان حضرت علی اکبر (ع)»پشتیبانی از #گردان۱۵۵ بود. می شد گفت که (گردان احتیاط حضرت علی اکبر«ع» بودیم.)
فرمانده ی گردان ما
« #زرگر»بود وفرمانده (گردان حضرت علی اکبر «ع») #حاج_ستارابراهیمی بود.
یکی دو روز قبل از حمله با ماکت ونقشه ،منطقه را شناختیم و توجیه شدیم. #شب_چهارم_دی_ماه سال #شصت_وپنج در #خرمشهر بودیم. #خط_شکنها رفته بودندوپشت سر آن ها گردان ۱۵۴ راهی شده بود.
🌾 پای بی سیم بودیم ومنتظر پیام حرکت. هیجان داشتیم که زودتر دست به کار شویم و برویم کمک بقیه. سکوت بی سیم نشان می دادعملیات به مشکل برخورده است.
نمازصبح را پای بی سیم ها خواندیم. خبری نشد ،تا اینکه آمدند وگفتند باید بریم #شلمچه. گفتند«دشمن سرش از این طرف گرم است ،باید ضربه ی کاری را از آنجا به او بزنیم!»
بعدها فهمیدیم عراقی ها از همه چیز خبر داشته اند. حتی می دانسته اند که با چند نفر نیرو می خواهیم برویم به جنگشان. بعضی ها می گفتندکسانی در این وسط #خیانت کرده اند ونقشه را به عراقی ها فروخته اند. از طرفی ،حرف های دیگری هم به گوشمان رسید وقضیه بیشتر برایمان روشن شد. چون آن جبهه خیلی برایشان مهم بود و می خواستند هر طور شده بصره را حفظ کنند ،حاضر به هر کاری شده بودند. شرق وغرب هم طبق معمول کمکشان کرده بودند. دستگاه های #استراق_سمع مدرنی در اختیارشان گذاشته بودند.
پیام ها وخبر های مارا بی مشکلی می شنیده اند ، #رادار های «رازیت» پیشرفته هم همه ی حرکت ها ورفت آمد نیروهای مان را ثبت می کرده اند. تردد خودروها وتدارکاتمان را می دیده اند.
🍃با همه ی اینها ،عراقی ها در دو خط اول تا دندان مسلحشان ،موقع حمله تاب نیاوردند وجا زدند. بچه ها با همان تعداد کم از پس آن ها بر آمدند و زهر چشم گرفتند. همین بود که ماتشان برده بود و انگشت به دهان مانده بودند!
#ادامه_دارد...
🌸…..
@Karbala_1365
🌷🍃
🍃
🍃 #شال_سبز
🏴محرم حدود 20 سال پيش بود كه پام ضربه ي شديدي خورد؛ به طوري كه قدرت حركت نداشتم.
پام رو آتل بسته بودند. ناراحت بودم كه نمي تونستم تو اين ايام كمك كنم. نذر كرده بودم كه اگه پام تا عاشورا خوب بشه، با بقيه ي دوستانم، ديگ هاي مسجد را بشورم و كمكشون كنم.
شب عاشورا رسيده بود و هنوز پام همون طور بود. از مسجد كه به خونه رفتم، حال خوشي نداشتم. زيارت را خوندم و كلي دعا كردم. نزديك هاي صبح بود كه گفتم يه مقدار بخوابم، تا صبح با دوستان به مسجد بِرَم. تو خواب ديدم تو مسجد ( المهدي ) جمعيت زيادي جمع هستند و منم با دو تا عصا زير بغل رفته بودم. يه دسته ي عزاداري منظم، داشت وارد مسجد مي شد.
جلوي دسته، #شهيدسعيدآل_طه داشت نوحه مي خوند.
با خودم گفتم: اين كه شهيد شده بود! پس اين جا چيكار مي كنه؟! يک دفعه ديدم پسرم #محمد هم در كنارش هست. عصا زنان رفتم قسمت زنونه و داشتم اين ها رو نگاه مي كردم كه ديدم محمد سراغم اومد و دستش را انداخت دور گردنم.
بهش گفتم: مامان، چه قدر بزرگ شدي! گفت: آره از موقعي كه اومديم اين جان، كلي بزرگ شديم.
ديدم كنارش #شهيدآزاديان هم وايساده. آزاديان به من گفت: حاج خانوم! خدا بد نده. محمد برگشت و گفت: مادرم چيزيش نيست. بعد رو كرد به خودم و گفت: مامان! چيه؟ گفتم: چيزي نيست؛ پاهام يه كم درد مي كرد، با عصا اومدم. محمد گفت: ما چند روز پيش رفتيم #كربلا. از ضريح برات يه #شال_سبز آوردم. مي خواستم زودتر بيام كه آزاديان گفت: صبر كن با هم بريم. بعد تو راه رفته بوديم مرقد امام (ره).
گفتيم امروز كه روز عاشوراست، اول بريم مسجد، زيارت بخونيم بعد بيايم پيش شما.
بعد دستاشو باز كرد و كشيد از سر تا مچ پاهام. بعد آتل و باندها رو باز كرد و #شال_سبز را بست به پام و بعدش هم گفت: از استخونت نيست؛ يه كم به خاطر عضله ات است كه او هم خوب مي شه.
از خواب بيدار شدم ديدم واقعيت داره؛ باندها همه باز شده بودند و شال سبزي به پاهام بسته شده بود. آروم بلند شدم و يواش يواش راه رفتم. من كه كف پام را نمي تونستم رو زمين بذارم، حالا داشتم بدون عصا راه مي رفتم. رفتم پايين و شروع به كار كردم كه ديدم پدر محمد از خواب بيدار شده؛ به من گفت: چرا بلند شدي؟ چيزي نمي تونستم بگم. زبونم بند اومده بود، فقط گفتم: حاجي! محمد اومده بود. اونم اومد پاهام رو كه ديد، زد زير گريه. بعد بچه ها رو صدا كرد. اونا هم گريه شون گرفته بود. اين شال يه بويي داشت كه كلّ فضاي خونه رو پر كرده بود.
مسجد هم كه رفتيم، كلّ مسجد پر شده بود از اين بو. رفتم پيش بقيه ي خانوم ها و گفتم: يادتونه گفته بودم اگه پاهام به زمينه برسه، صبح مي آم. اونا هم منقلب شده بودند. يه خانومي بود كه ميگرن داشت. شال رو از دست من گرفت و يه لحظه به سرش بست و بعد هم باز كرد. از اون به بعد ديگه ميگرن اذيتش نكرده.
مسجدي ها هم موضوع را فهميده بودند. واقعاً عاشورايي به پا شده بود. بعدها اين جريان به گوش آيت الله العظمي #گلپايگاني (ره) رسيد. ايشون هم فرموده بودند: كه اين ها رو پيش من بياريد. پيش ايشون رفتم، كنار تختشون نشستم و شال رو بهشون دادم. شال رو روي دو چشم و قلبشون گذاشتند و گفتند: به جدّم قسم، #بوی_حسين (ع) رو مي ده. بعد به آقازاده شون فرمودند: اون #تربت رو بياريد، مي خوام با هم مقايسه شون كنم. وقتي تربت رو كنار شال گذاشتند، گفتند كه اين شال و تربت از يك جا اومده. بعد آقا فرمودند: فكر نكنيد اين يه تربت معموليه. اين تربت از زير بدن امام حسين (ع) برداشته شده، مال #قتلگاه ست؛ دست به دستِ علما گشته تا به دست ما رسيده. بعد ادامه دادند: شما نيم سانت از اين شال رو به ما بديد، من هم به جاش بهتون از اين تربت مي دهم.
بهشون گفتم: آقا بفرماييد تمام شال براي خودتان. ايشون فرمودند: اگه قرار بود اين شال به من برسه، خدا شما رو انتخاب نمي كرد؛ خداوند خانواده ي شهدا رو انتخاب كرد تا مقامشون رو به همه يادآور بشه ... اگه روزي ارزش خون شهداي كربلا از بين رفت، ارزش خون شهداي شما هم از بين مي ره. بعد هم نيم سانت از شال بهشون دادم و يه مقدار از اون تربت ازشون گرفتم..."
🌺راوي : #مادرشهيدمحمدمعماريان
تولد:قم
شهادت: #کربلای۴
@shahidsharmandeim🌷🌷🌷
هدایت شده از 『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
animation.gif
71.7K