.
🌴🌾🌴🌾 🕊
🌾 🌴 🕊
🌴 🕊
هَفْتادو دوُمِينْ غَوّاصْ👣
💧 #راهکار_اشک
💧
#قسمت_بیست_دوم
#صفحه۴۸
🕊
🍂🍃🌾
🕊
💧از اینکه یک بار دیگر به جمع پرشور بچه های #گردان_غواصی برگشته بودم، در پوستم نمی گنجیدم. غواصی خانه اول من بود با یک دنیا خاطره های تلخ و شیرین از گذشته های نه چندان دور.
حاج حسین بختیاری که دید سرحال و قبراق شدهام گفت: فرماندهی گردان مثل گذشته با خودت، من هم کنارت خواهم بود.
این تواضع و بی اعتنایی به نام و عنوان میراث شهدای غواصی بود که در میان تک تک مسئولان غواصی از جمله حاج حسین بختیاری موج میزد. لشکر، خطی کوهستانی را در شمال غرب تحویل گرفته بود، اما فرمانده لشکر پیغام داد که: #مطهری بچه های غواصی را توی سد اکباتان #همدان برای یک مانور عملیاتی آماده کن.
لباس غواصی را که در سد می پوشیدم، لذت با شهدا بودن، مثل خون در رگهایم جاری میشد. زیارت عاشورا تحمیلی دیگر داشت و گریه مثل باران بهاری جان اتش زده ام را سیراب می کرد. زندگی نو با سیده خانوم هم با همه زیبایی ها و یکرنگی میان ما، حال خوش گذشته های غواصی ام را با شیرینی دنیای پشت جبهه معاوضه نکرده بود. سیده خانم مثل یک همرزم مرا می فهمید و با داشته و نداشته ام به راحتی کنار می آمد.
توی طبقه پایین خانه دوطبقه داداش حمید مستاجر شده بودیم. داملا از ما پولی به عنوان اجاره نمیگرفت و چتر بزرگیاش مثل همیشه همچنان بر سرم بود. گویی که همه کارها دست به دست دادند تا خودم را با یک دل قرص و یک گام محکم، وقف #جبهه جنگ کنم.
یک هفته از زندگی تازه ما نگذشته بود. گاهی از سد اکباتان سری به خانه می زدم که همدان ناگهان #بمباران شد.
خانه ما روی بلندی جنوب همدان بود. با سیده خانم روی پشت بام رفتیم. توده عظیم خاکستریِ انفجار، از سمت مرکز شهر بالا می رفت. جایی دور و اطراف منزل مادرخانمم در حوالی خیابان مهدیه بود.
خانم اصرار کرد که من هم میآیم. تاکسی و هیچ وسیله ای دور و بر ما نبود.
باید مسیر زیادی را پیاده می آمدیم تا به تاکسی های خطی می رسیدیم شروع به دویدن کردیم. عده ای جوان هم با موتور به سمت محل بمباران میرفتند. چشمانم به یکی از آنها افتاد که سپاهی بود.
تا تعجیل ما را دید، فهمید که ما هم به منطقه بمباران شده میرویم. ترمز کرد و پرسید:
کمکی از من برمیاد؟ گفتم فکر می کنم خیابان مهدیه بمباران شده. منزل مادرخانمم آنجاست. پرید پایین و گفت: بفرما من خودم یه جوری میام شما با موتور برید.
بی هیچ تعارفی سوار شدیم. هنوز از خورده استخوانهای شکسته شده میان آرنجم رنج می بردم.
ترکشی هم میان کشاله رانم بود که روی موتور مثل میخ داخل عضله فرو می رفت.
با این حال گاز موتور را گرفتم و به محل بمباران نزدیک شدیم. انفجار بمب، فاصله زیادی با منزل مادرخانمم داشت.
اما شدت انفجار تمام شیشه ها را ریزریز کرده بود.
سیده خانم را همان جا گذاشتم و به محل بمباران رفتم. چند خانه ۲_۳ طبقه از ضرب انفجار زیرورو شده بودند و لودرها داشتن آهن های کج و معوج و آجر پاره ها را کنار می زدند تا اجساد را از زیر خاک بیرون بیاورند....
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🔴سلامعلیکم باتوجه به فرا رسیدن سالروز #عملیاتکربلای۴ در سوم دی ماه، از تمامی #راویانگرامی و بزرگ
راوی اصلی این خاطره
#استاد_حسن_رحیمپور_ازغدی می باشند که اینچنین روایت میکنند :
📚📚
کنار آب فرمانده تیم #غواص(شهید شوشتری) که شهید شد در #عملیات دیگری به بچهها گفت که برادران اگر امشب دشمن ما را نزند #کوسهها میزنند، کوسهها نزنند دشمن میزند، هیچ کدام نزنند ما لای #سیمهای خاردار گیر میکنیم در تلههای انفجاری شهید میشویم اگر #خط را بشکنیم و برویم در خط درگیر میشویم احتمال #شهادت زیاد است، اگر #خط بشکند فردا اولی که هوا روشن شود #پاتکهای سنگین در نخلستانها شروع خواهد شد، آنها را عقب بزنیم
📖
هواپیماها ما را #بمباران خواهند کرد، توپخانهها خواهند آمد، #تانکها میزنند، در برابر همه اینها مقاومت کنیم بمباران شیمیایی خواهیم شد، بنابراین کسی به هوای این که ما میرویم و قطعاً پیروز میشویم وارد آب نشود. ما داریم میرویم نه برای این که برگردیم اما - اینهایی که میگویم عین جملات #غواصانی است که شهید شدند – گفتند ما میرویم اما همان خدایی که موسی را از #نیل عبور داد امشب ما را از اروند عبور میدهد. خدای آن طرف #اروند، خدای این طرف اروند است. ما میرویم برای این که به وظیفهمان عمل کنیم نمیرویم که خاک و نخلستان و آب و #رودخانه فتح کنیم ما میرویم برای این که رفته باشیم. چون امام در جماران منتظر است که به او بگویند بچهها به خط زدند.
🍃✨🍃✨🍃✨
ما نمیرویم برای #شکستن خط، ما میرویم تا وظیفهمان را انجام بدهیم. اینها حرفهایی بود که #شهدای غواص و فرماندهان ما شب #عملیات میگفتند. قبل از این که وارد اروند بشوند بچههای #غواص همه به #سجده رفتند و همه بلند شدند پشت جولانها دو #رکعت نماز #شهادت خواندند و وقتی که وارد #آب شدیم برخلاف اضطراب و نگرانیای که قبل از #عملیات داشتیم وقتی که وارد آب شدیم #بنده خودم و خیلی از بچههایی که کنار ما بودند
🕊🌾🕊🌾🕊🌾
– من از آنها هم پرسیدم – احساس کردم یک مرتبه یک #آرامش عجیبی بر بچهها نازل شد «أنزل السکینه» که خداوند در #قرآن وعده میدهد. تا قبل از این که پایمان را در #اروند بگذاریم واقعاً مطمئن بودیم که یک اتفاقی میافتد و ما به آن طرف #آب نمیرسیم ولی وقتی که #بچههای غواص بعد از آن سجده طولانی و آن دو رکعت #نماز وارد آب شدند، اینقدر حال این #بچهها عوض شد که در اروند در مسیر شوخی میکردند و #مسخره بازی درمیآوردند و ستون غواص ما، خط را #شکست فقط با یک #شهید!
🌾🕊
#تنهــاکانالشهـدایکربلای٤👇
@Karbala_1365