eitaa logo
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
1.2هزار دنبال‌کننده
19.8هزار عکس
3هزار ویدیو
53 فایل
#تنهاڪانال‌شهدای‌ڪربلای۴🌾 دیر از آب💧 گرفتیـم تـورا ای ماهـی زیبا؛ امّا عجیـب عذابـی ڪہ ڪشیـدی تازه اسٺ #شهادت🌼 #شهادت🌼 #شهادت🌼 چه‌ڪلمه‌زیبایی... #غواص‌شهیدرضاعمادی و سلام‌بر ۱۷۵ غواص‌شهید #کپی‌ممنوع⛔ 🍃ادمیـن‌پاسخگو↓ @gomnamii
مشاهده در ایتا
دانلود
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
❣رضا به رضای خدابود به دل هماره صفا بود.... دلش ضریح محبت لبش هماره دعا بود.... 🌺ارسالی ازدوست شهید
🌷🍃🌷🍃 🍃 🍃🌷🍃 🌷🍃 🍃 🍂💔 یاد یاران 💔🍂 🍂 🍂 🍃🌹🍃 💢روایتی از .. که لحظه های دیدار و دلتنگی ، دوست و همخوابگاهی شهیدرضا(داریوش)ساکی را به قلم تصویر کشیده است.... که مخاطب کتاب شهیداحمدرضااحدی است. 🍂🍃🍂🍃🍂 🍁🍂 ۶۵ چند هفته بعداز اینکه به تهران برگشتی , هم آمد. خیلی تغییر کرده بود. از روزهای نفس بُر تمرین در سدگتوند میگفت و اینکه خیلی زود باید برگردد. داریوش حال و هوای خاصی داشت که تو در او کمتر دیده بودی. وقتی از بچه های میگفت , چشمانش می درخشید. مجاهدان روز و عارفان شبی که در روز بِشمار یک , به صف میشوند و شب ها باید آنها را در میان نیزارها و غارها و چاله هایی پیدا کنی که برای خلوت با خدا کنده اند. از ناله ها و دعاها و بلم ها و از عدد مقدس گروه شان میگفت که فرمانده گفته بود خیلی باید مراقبش باشند. همان ۷۲ که همه را در حیرت و بغضی دائمی فرو برده بود. آن پسر قد بلند بسکتبالیست دبیرستان شریعتی که تمام امید پدرومادر و خواهرهایش بود , حالا سراسر غرق عرفان و معنویت شده بود. کمی ترسیدی و آرزو کردی حالا حالاها نپرد. عملیات ۴ نزدیک بود. خودت را به بیمارستان صحرایی فرودگاه آبادان رساندی. آذر ماه ۱۳۶۵ با بچه های گردان , در روستای ابوشانک در شرق آبادان و نزدیک اروند در اتاقک های میان نخلستان مستقر بودید. چند روز قبل از عملیات ۴ شما را به آبادان فرستادند. طبقات بالایی هتل تخریب شده بود و در طبقات پایین هم با پلیت و الوار و گونی های پر از خاک , سنگر درست کرده بودند. قرار بود شب عملیات , بعد از اینکه خط اول جزیره ام الرصاص را شکستند , نیروها سوار بر قایق به سمت جزیره پیشروی کنند. , با تجهیزات کامل از هتل بیرون آمدید و سوار برماشین ها تا پل رفتید. قایق ها آماده بودند تا شما را به سمت ام الرصاص ببرند. هر لحظه آتشباری بیشتر میشد. (اروند) دیواری از آتش شده بود و وقتی موج ها بلند میشد , آب با شتاب داخل قایق می ریخت. خیلی زود فهمیدید که عملیات لو رفته است. سکاندار زیر پل منتظر بود تا فضا کمی آرام تر شود. سنگینی کلاه آهنی ای که امام واجب کرده بود روی سرتان بگذارید , کمی آزارت می داد , اما در این واویلا نعمتی بود. بالاخره قایق راه افتاد اما هرچه به نزدیک تر می شدید , موج انفجار , امواج بیشتری را طوفانی میکرد و گلوله ها مماس بر سطح آب به سمت شما می آمدند. صدای بی وقفه خمپاره ها و انفجارات و شلیک های بی امان عراقی ها هم تمام گوشتان را پر کرده بود. در آن تاریکی وقتی منورها بالا می رفتند , خیلی خوب می توانستید قایق های واژگون و را ببینید که بر روی امواج آب بالا و پایین می شدند. سلاحتان را برای گرفتن انتقام در نبردی نابرابر محکم تر در دست فشردید و هم در آن هیاهو نوک قایق ایستاد و شروع کرد به خواندن برای اباعبدالله(ع) , که دستور عقب نشینی آمد. فرمانده گردان و معاونش از روی قایق فرماندهی باتمام توان در میان آن همه صدا در بلندگوی دستی فریاد می کشیدند: قایقا برن کنار ساحل... بچسبید به خشکی.... 📝(۱)
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
#لحظاتی_باشهدا... اطلاعات عملیات استان همدان به فرماندهی سردار شهید #علی_چیت_سازیان👇👇👇
🍂💔 ... قسمت پنجم این داستان: 🌺راوی: °•°•°•°•°•° 🌷 در آن حال و هوای قبل از عملیات که مقر دوم را زده بودیم باز هم کنار یک ولی با موقعیت بهتر و کمی امن تر ، قرار گرفتیم... 🍃چند روزی شروع به درس دادن کرد. یک روز ساعت8 که شروع کلاس بود نیامد و برای کاری از مقر خارج شده بود. بنده آن روز شهردار بودم و با خیال راحت داشتم ظرف می شستم. ساعت8 و دو دقیقه یکی از دوستان آمد و گفت:بدو علی آقا آمده... سراسیمه رفتم سر کلاس اما درس شروع شده بود. آقا کن را که دید گفت: تو آب. منظور برو داخل رودخانه؛ اطاعت کردم و رفتم. اما باکلاش آمد بالای سرم کنار رودخانه. گفت:بشین. نشستم . گفت:سر زیر آب. دست بردم جیبم که کارتم و... را در آورم که گفت:دست از جیبت دربیار وإلا اطرافت رو با گلوله میزنم. گفتم علی آقا مدارکم.... که نشانه گرفت....😳 💦 سرم رو بردم زیر آب و درآمدم رفتم داخل کلاس. مثل موش آب کشیده شده بودم. بچه ها هم پلاستیک بزرگی انداختند زیرم و نشستم. شروع کرد درس جلسه قبل را از بچه ها پرسیدن. اول از پرسید که مِنُ مِن کرد. علی آقا گفت تو آب ایشان هم رفت و آمد کنار من نشست. تا اینجا تکلیف هر دویمان دیگر روشن شده بود. تااینکه نفر سوم هم به همین ترتیب و شدیم سه نفر ،هر سه مثل موش آب کشیده و الباقی درس شروع شد...😂 همه چیز با خنده و شوخی پیش میرفت. 🌸بنده ایشان را از سال55 میشناسم. با اول راهنمایی هم کلاس شدیم و سوم بود.. 🍃با همان شوخی هایش دل همه را بدست آورده بود. به همه احترام میگذاشت و شخصیت بچه ها را خیلی خوب حفظ میکرد... مثلا زمانی که وارد شدم ، دوستانی داشتم و غریب نبودم . اما کسی تازه می آمد و آشنا یا دوستی در آنجا نداشت ، احساس غربت میکرد. اگر فرصت داشت خودش میرفت با او دوست میشد و اگر کمتر فرصت داشت ، کسی را مامور میکرد که آن تازه وارد غریب نماند و در نهایت خودش با او دوست میشد. باایشان شوخی میکرد..در دل میکرد و آموزش میداد ، طوری که بعداز یک مدت آن تازه وارد با همه دوست میشد و احساس میکرد بهترین دوست تمام زندگیش همان علی آقا است… اینها کمی از شخصیت زیبا و بااخلاص بود... 🌺شادی روحش 🌺 🌸….. @Karbala_1365
🔶راوی می‌گفت : 🕊رزمنـده هایی را این با خود بُرد پس اینجـا نیست ... 🌷دستانت را به بزن و فاتحه بخوان! اینجا تنها دنیاست. …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🔴سلام‌علیکم باتوجه به فرا رسیدن سالروز #عملیات‌کربلای۴ در سوم دی ماه، از تمامی #راویان‌گرامی و بزرگ
راوی اصلی این خاطره می باشند که اینچنین روایت میکنند : 📚📚 کنار آب فرمانده تیم (شهید شوشتری) که شهید شد در دیگری به بچه‌ها گفت که برادران اگر امشب دشمن ما را نزند می‌زنند، کوسه‌ها نزنند دشمن می‌زند، هیچ کدام نزنند ما لای خاردار گیر می‌کنیم در تله‌های انفجاری شهید می‌شویم اگر را بشکنیم و برویم در خط درگیر می‌شویم احتمال زیاد است، اگر بشکند فردا اولی که هوا روشن شود سنگین در نخلستان‌ها شروع خواهد شد، آن‌ها را عقب بزنیم 📖 هواپیماها ما را خواهند کرد، توپخانه‌ها خواهند آمد، می‌زنند، در برابر همه این‌ها مقاومت کنیم بمباران شیمیایی خواهیم شد، بنابراین کسی به هوای این که ما می‌رویم و قطعاً پیروز می‌شویم وارد آب نشود. ما داریم می‌رویم نه برای این که برگردیم اما - این‌هایی که می‌گویم عین جملات است که شهید شدند – گفتند ما می‌رویم اما همان خدایی که موسی را از عبور داد امشب ما را از اروند عبور می‌دهد. خدای آن طرف ، خدای این طرف اروند است. ما می‌رویم برای این که به وظیفه‌مان عمل کنیم نمی‌رویم که خاک و نخلستان و آب و فتح کنیم ما می‌رویم برای این که رفته باشیم. چون امام در جماران منتظر است که به او بگویند بچه‌ها به خط زدند. 🍃✨🍃✨🍃✨ ما نمی‌رویم برای خط، ما می‌رویم تا وظیفه‌مان را انجام بدهیم. این‌ها حرف‌هایی بود که غواص و فرماندهان ما شب می‌گفتند. قبل از این که وارد اروند بشوند بچه‌های همه به رفتند و همه بلند شدند پشت جولان‌ها دو نماز خواندند و وقتی که وارد شدیم برخلاف اضطراب و نگرانی‌ای که قبل از داشتیم وقتی که وارد آب شدیم خودم و خیلی از بچه‌هایی که کنار ما بودند 🕊🌾🕊🌾🕊🌾 – من از آن‌ها هم پرسیدم – احساس کردم یک مرتبه یک عجیبی بر بچه‌ها نازل شد «أنزل السکینه» که خداوند در وعده می‌دهد. تا قبل از این که پایمان را در بگذاریم واقعاً مطمئن بودیم که یک اتفاقی می‌افتد و ما به آن طرف نمی‌رسیم ولی وقتی که غواص بعد از آن سجده طولانی و آن دو رکعت وارد آب شدند، این‌قدر حال این عوض شد که در اروند در مسیر شوخی می‌کردند و بازی درمی‌آوردند و ستون غواص ما، خط را فقط با یک ! 🌾🕊 ٤👇 @Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
┄┄❁﷽❁┅┄ ۳دی سالروز #عملیات کربلای۴ 🍃🍂🍃🍂🌱🌴 به خاطره‌گویی سه تن از غواصان عملیات #کربلای 4 اختصاص
؟ 💢 احتمال می‌دادید که این با شکست مواجه شود و یا شایعه‌ای از شکست در میان پیچیده بود؟ ما به دنبال شکست و نبودیم، به عنوان تکلیف به موضوع نگاه می‌کردیم و با خود می‌گفتیم که امشب باید را انجام دهیم و این تفکر را که مکلف به انجام عملیات هستیم، نه نتیجه، را از امام یاد گرفته بودیم. همه بچه‌ها از لحاظ جسمی‌و به اوج مهارت رسیده بودند و آمادگی کامل برای انجام داشتند. 🌾🌾🌾🌾🌾 ؟ 💢قبل از عملیات تمام لشکرها، از جمله لشکر ما، طرح عملیات خود را مشخص کرده بودند. موقعی که وارد شدیم، جریان آب شدید بود، آب ما را بارها برد، اما بچه‌ها با توانمندی در مقابل شدت جریان آب مقاومت می‌کردند. بعد از اینکه در گرداب افتادیم و به زحمت از گرداب نجات پیدا کردیم، یکی از افراد گردان به نام، شهید نجفی، فین‌ا‌ش (fin، کفش ) را در گرداب از دست داده بود، اما هرچقدر به بچه‌های گردان کرد هیچ کس حاضر نشد که فین خود را به او دهد، چرا که همه می‌خواستند در عملیات شرکت کنند و بدون فین نمی‌شد از عرض عبور کرد. این نشان از روحیه قوی بچه‌ها داشت که همه می‌خواستند در حاضر باشند.  🕊🕊🕊🕊🕊 ؟ 💢در همه مسئله شکست و ‌پیروزی بود. ما پیشروی کردیم و خط را که در خشکی قرار داشت، شکستیم. البته قرار بود فقط اول را بگیریم و بعد با یگان‌های چپ و راستمان به‌هم شویم👇
قرار بود نیروها با بیایند و علاوه بر پشتیبانی از ما، خط‌های بعدی را بشکنند. بعد از گرفتن خط اول و دوم، به خط سوم رسیدیم. آنقدر خوب پیشروی کرده بودیم که روی خط سوم، شهید مسعود مرادی که‌پسری سبزه رو و حدوداً 17، 18 ساله بود به تنهایی رفت و حدود 60، 70 عراقی را به تنهایی کشت. روز بعد، وقتی نیروهای ما اسیر شدند، شهید مرادی را دیدند که به رسیده و کنارش انبوهی از نیروهای عراقی ریخته شده است؛ عراقی‌ها او را با سیم کرده بودند و همگی دور پیکر وی حلقه زده بودند و هل هله می‌کردند. حتی اسرا دیدند که روی گرفتن او بین دعوا شده بود. ما خط را و طبق قرار از پیش تعیین شده،آماده شدیم و علامت دادیم؛ اما یگانی که قرار بود به » بیاید و به ما بپیوندد، نتوانست خود را به ما برساند. 🌾🌾🌾🌾 ؟ 💢ما در میان » و » بودیم. لازم به ذکر است که «» مثل سدی جلوی کارون قرار دارد. در «ام الرصاص» و از مواضع خود، قایق‌های ما را که کنار کارون ایستاده بودند به رگبار بسته بودند. 🍂🍂🍂🍂🍂 _دارید؟ 💢در یکی از قایق‌های نیروهای ما، حاج ستار ابراهیمی‌ حضور داشت که توانست با از خط عبور کند و به سمت نیروهای خود که در سمت چپ ما قرار داشتند، برود. اتفاقاً در همان عملیات برادرش که کنارش بود، همانجا به رسید. به هرحال حاج ستار ابراهیمی بعد از درگیری، شنا می‌کند به سوی یک کشتی شکسته می‌رود و دو روز آنجا ماند. در این دو روز هر بار نیروهای عراقی برای دستگیری وی به سمت کشتی شکسته می‌روند، حاج ستار ابراهیمی با آن‌ها درگیرمی‌شود و نمی‌گذارد او را اسیر کنند. آن زمان ما دوست مداحی داشتیم به نام سعید بادامی که ‌فرمانده یکی از بود، خلاصه سعید بادامی، بلندگویی در دست گرفت و پشت بلندگو دعای ‌خواند و در دعا مرتب می‌گفت «یا ستار، یا ستار» و چون اسم حاج هم ستار بود، در میان نوحه به او گفت «امشب به سراغت می‌آییم». حاج ستار ابراهیمی را نجات دادند که بعداًدر به شهادت رسید. ✨✨✨✨ ؟ 💢خیر؛ اما در هر و عملیاتی، هم ما و هم نیروهای دشمن همیشه آمادگی حمله از سوی طرف مقابل را دارند. به عنوان نمونه، در ، وقتی عملیات انجام و منطقه تصرف شد، دیدیم که دشمن با اینکه از عملیات بی‌خبر بود، اما برای مقابله احتمالی 7توپ چهار لول را آماده و خود را مجهز کرده بود. قبلاً هم ذکر کردم؛ هر برای خود قاعده مشخصی دارد؛ همانطور که ما برای شناسایی می‌‌رفتیم، دشمن هم برای بررسی منطقه به مواضع ما می‌آمد. مثلاً ما در مناطق غربی از ارتفاعات برای دیده‌بانی و در جنوب از دکل‌ به رصد منطقه می‌پرداختیم. در کنار تمام این‌ها، ستون پنجم دشمن نیز همیشه فعال بود و هر دو طرف نیز مرتب هواپیمای شناسایی به منطقه طرف مقابل می‌فرستادند. در موضوع لو رفتن عملیات سه قاعده از جمله زمان، مکان وطرح وجود دارد؛ هر وقت هر سه به دست طرف مقابل برسد، می‌توان گفت عملیات رفته؛ اما هیچ جا چنین چیزی پیش نیامده است. حتی وفیق ، رییس بخش ایران در استخبارات حکومت بعث که بعدها کتابی درباره کل عملیات‌های وقوع یافته می‌نویسد و به تحلیل آن‌ها می‌پردازد، درباره به چنین چیزی اشاره نمی‌کند. البته آن‌ها متوجه تحرکات ما در شده بودند، اما زمان شروع عملیات را نمی‌دانستند. آن شب به محض شروع درگیری،هوا‌پیما‌های منور زدند و منطقه روشن شد، بعد بمب‌های خود را روی کارون و کنار ریختند و پشتیبانی قطع شد. به عقیده من اگر قایق‌های ما می‌توانستند عبور کنند و بیایند ما در ‌پیروز می‌شدیم. قایق‌ها نیامدند و ما نتوانستیم را بگیریم و این باعث شد ما ) که به خط دشمن رفته و چیزی حدود 1000 متر فضا را آماده کرده بودیم، با شکست مواجه شویم. 🌿🌿🌿🌿 ؟ 💢لباس به قطر نیم سانت از اسفنج فشرده تشکیل شده است؛ اگر بعد از خروج از آب و طلوع آفتاب آن را از بدن در نیاورید، آنقدر خشک می‌شود و به بدن می‌چسبدکه ‌پوست را می‌کند.در آن عملیات ) ما به نیروهای خودی گفتیم لباس‌های ما را به همراه خود بیاورند تا وقتی صبح شد، بپوشیم وآماده بعدی شویم که این اتفاق نیفتاد.. .... راوی : 🌾🕊 ٤👇 @Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
قرار بود نیروها با #قایق بیایند و علاوه بر پشتیبانی از ما، خط‌های بعدی را بشکنند. بعد از گرفتن خط او
قب_برگشتید؟؟ 🕊🌾🕊🌾🕊 💢ما حدود ساعت 10 و نیم شب به خط زده بودیم؛ آن شب بعداز شدنم خودم را لابه لای ‌پنهان کردم تا روحیه بچه‌ها به هم نریزد و از هوش رفتم. بعد از یکی دو ساعت (حوالی ساعت سه نیمه شب) به هوش آمدم؛ آقای که مجروح شده بود، گوشه‌ای نشسته بود؛ وقتی من را دید گفت: «کی هستی؟» و وقتی من را شناخت، گفت «بیا ‌پیش من». من که از شدت درد و نمی‌توانستم راه بروم، خودم را به حالت سینه خیز به سمت وی کشاندم. به گفت به عقببرگردند و مجروحان را هم بهم ببندند و در آب بندازند؛ ما در دهانه فارس یک تور بسته بودیم و بچه‌ها را می‌توانستیم از آب بگیریم که متأسفانه نشد. آن شب هوا خیلی سرد بود؛ به غواصان دستور داد که سنگرهای را بگردند و اورکت‌ها و پتوهای موجود را روی بکشند. پتوها را روی همه کشیدند؛ به جز من، چرا که به دلیل زخم عمیق ناحیه گردنم و بی‌هوش شدن‌های پشت سر هم، فکر می‌کردند به رسیده‌ام. به هوش آمدم و به دستور حاج محسن () قرار شد من به کمک و همراهی شهید علی منطقی و سید به عقب برگردیم. آن‌ها زیر بغلم را گرفتند و لب دو فینپایم کردند تا خودم هم در بازگشت با فین زدن در شنا و عبور از کمک کنم.من که به دلیل اصابت تیر به گلویم نمی‌توانستم حرف بزنم با ایماء و اشاره به آن‌ها گفتم که حاج محسن را هم بیاورید؛ اما وقتی به سویش رفتند، او که پایش شکسته بود، صدای فریادش بلند شد. حاج محسن به ما گفت: «بروید، من میام.» ⭕️من در آب به سختی حرکت می‌کردم. آب به درون زخمم می‌رفت و خون به همراه آب بیرون می‌زد. وضع بدی بود، هر دو همراهم نیز که شده بودند مرتب به سمت غرب و شرق می‌رفتند. من می‌دیدم دارند به سمت مواضع عراقی‌ها شنا می‌کنند؛ صدا هم نداشتم، با ایماء و اشاره و دست زدن روی ، آن‌ها را صدا می‌زدم و می‌گفتم که سمت نروید؛ خط آن طرف است. آن‌ها هم برمی‌گشتند، زیر را می‌گرفتندو چند متری که در آب جلو می‌رفتیم، دوباره هر دو من را رها کرده و به سمت و شرق می‌رفتند و من باز روی آب می‌زدم که برگردند؛ تا اینکه منطقی باک یک قایق شکسته را در آب دید، آن را زیر گذاشتند و به عقب برگشتیم. اتفاقاً بعد از بازگشت به آنان گفتم: «چرا مرتب به سمت و غرب می‌رفتید؟» آن‌ها هم پاسخ دادند: «حقیقتش این است که ما و خسته بودیم و دیدیم تو هم داری شهید می‌شوی، ما هم رهایت می‌کردیم که خود را نجات دهیم؛ اما تا می‌رفتیم صدایت بلند می‌شد و ما هم در رودربایستی به دنبالت می‌آمدیم.» 🌷🌷🌷🌷 ،_دوباره_به_منطقه_جنگی_برگشتید؟ 💢حدود 20 تا 25 روز در بیمارستان شهید خلیلی شیراز و بیمارستان امام خمینی(ره) شهر بستری بودم و بعد از بهبود، دوباره به بازگشتم. 🍀🍀🍀🍀🍀 ،_درکدام_عملیات‌ها_حضور_داشتید؟ 💢بعد از بهبود و برگشت به منطقه، در عملیات ، در و کنار کانال ماهی حضور یافتم اما دیگر نبودم. بعد از آن هم به دلیل شهادت و نیروها (البته بعد از بازگشت آزاده‌ها متوجه شدیم که آنان اسیر شده بودند) باز در شروع به جذب و ساماندهی نیرو کردیم. در آن زمان من به عنوان معاون طرح و عملیات لشکر (ع) تعیین شدم و در عملیات‌های برده هوش، مائوت عراق، در حلبچه و مرصاد شرکت کردم. 🌹🌹🌹🌹 ؟ 💢در شب‌های خاطره چند باری خاطراتم را بیان کردم، اخیراً نیز شب دوم ماه رمضان و به مناسبت بازگشت شهدای ، به همراه آقای در یکی از برنامه‌های صدا و سیمای استان حضور یافتم. ◾️علاوه بر این آقای از سوی حوزه هنری استانهمدان در حال ضبط بنده است که اکنون حدود چهار تا پنج ماه از آغاز آن می‌گذرد. در حال حاضر شانزدهمین جلسه مصاحبه ما به اتمام رسیده و تازه به ماجرای و اعزام من به رسیده‌ایم. 🕊🕊🕊🕊🕊 ،_نگاه_شما به بازگشت شهدای غواص به میهن چیست؟ شهدا آمدند تا ما را در آن نشان دهند و دریابیم کهآلودۀ دنیا نشویم.‌پیدا شدن شهدا با این تعداد زیاد،حال و هوای جامعه را دگرگون کرد و فضای دوران جنگ را به آورد. باتشــکر از راوی عملیــات کربلای۴ 🕊🌾 ٤👇 @Karbala_1365
یکی از کربلای 4 است . درست زمانی که در کلاس دوم دبیرستان درس می خوانده مربوط به جنگ را که می شنود درس و تحصیل را رها می کند و به سمت جبهه ها می رود. سال های زیادی را در جبهه می ماند و حالا ما برای شنیدن خاطراتش به سراغ او رفته ایم و به مناسبت سالگرد کربلای 4 با او به گفت وگو نشسته ایم .پورایران می گوید: شب عملیات بود، وقتی به آسمان نگاه می کردیم گلوله های رسام را می دیدیم که آسمان بالای سرمان را مثل روز روشن کرده بود،بارانی از از آسمان ،روی سر ما می بارید و روی زمین هم پر بود از مین و سیم خاردار. امکانات ما نسبت به دشمنان به شدت ناچیز بود.هیچ راه نفوذی برای پیشروی نداشتیم .به ناچار باید ازرودخانه عبور می کردیم . اما مانع بزرگی سر راهمان بود به نام رودخانه ای که به دلیل موج های خروشانش به رودخانه وحشی معروف بود.سرعت آب دراین رودخانه 70 کیلومتر است و تا امروز کشتی های فراوانی در این رودخانه غرق شده اند. این به قدری بزرگ وعمیق است که کشتی های اقیانوس پیما در آن رفت و آمد می کنند ، عرض رودخانه هم به یک کیلومتر می رسد.   ⊰❀⊱ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
یکی از کربلای 4 است . درست زمانی که در کلاس دوم دبیرستان درس می خوانده مربوط به جنگ را که می شنود درس و تحصیل را رها می کند و به سمت جبهه ها می رود. سال های زیادی را در جبهه می ماند و حالا ما برای شنیدن خاطراتش به سراغ او رفته ایم و به مناسبت سالگرد کربلای 4 با او به گفت وگو نشسته ایم .پورایران می گوید: شب عملیات بود، وقتی به آسمان نگاه می کردیم گلوله های رسام را می دیدیم که آسمان بالای سرمان را مثل روز روشن کرده بود،بارانی از از آسمان ،روی سر ما می بارید و روی زمین هم پر بود از مین و سیم خاردار. امکانات ما نسبت به دشمنان به شدت ناچیز بود.هیچ راه نفوذی برای پیشروی نداشتیم .به ناچار باید ازرودخانه عبور می کردیم . اما مانع بزرگی سر راهمان بود به نام رودخانه ای که به دلیل موج های خروشانش به رودخانه وحشی معروف بود.سرعت آب دراین رودخانه 70 کیلومتر است و تا امروز کشتی های فراوانی در این رودخانه غرق شده اند. این به قدری بزرگ وعمیق است که کشتی های اقیانوس پیما در آن رفت و آمد می کنند ، عرض رودخانه هم به یک کیلومتر می رسد.   ⊰❀⊱ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄