『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🌴🌾🌴🌾 🕊 🌾 🌴 🕊 🌴 🕊 💧 #حقیقت_کربلای۴ #قسمت_پنجم
.
🌴🌾🌴🌾 🕊
🌾 🌴 🕊
🌴 🕊
💧 #حقیقت_کربلای۴
#قسمت_ششم
#صفحه۱۱
🕊
🍂🍃🌾
🕊
🌾ذکر #خاطرات_گذشته وقتی که با نواختن نی توسط #علی_شمسی_پور در دل شب هماهنگ می شد، سوز هجران #یاران_شهید تا اعماق وجودمان مینشست…💔🍂
آن شب از بچههای #تخریب توی جزیره مجنون گفتم و از گشت های #غواصان اطلاعات عملیات که تا عمق خط سوم عراق را در #جزیره جنوبی شناسایی کرده بودند و از گِل مقدسی که رزمندگان در ایام #محرم بر سر و شانه خود میزدند. گلی که به درخواست #علی_چیت_سازیان باید از پشت #کمین دشمن و از انتهای #پدغربی آورده می شد.
خلاصه همه کلمات دست به دست هم دادند تا #حمیدی_نور از آن گشت شبیه به رویای خود تعریف کند.✨ #محرابی هم که کمی بیشتر احساس خودی می کرد، با #صداقت و سادگی گفت ما هم توی بچه های بسیجی شنیده بودیم که آقای حمیدی نور وقتی به #شناسایی توی جزیره #مجنون می رفته، می چسبیده به زیر قایق عراقیها.
چهره نحیف و صورت استخوانی حمیدی نور از خجالت سرخ شد. تبسمی کرد و به تازه وارد گفت
"باید از ناگفته ها حرف زد. دل مجنون پره از حماسه های خونین که فقط در روز قیامت به إذن الله آشکار خواهد شد." ❣
این عادت حمیدی نور بود که وقتی از او تعریف میکردند، با استادی ، شنونده را در سر سفره شهیدان می نشاند و دست آخر نتیجه میگرفت که هیچکس جز شهید سزاوار توصیف و تعریف نیست.
آن شب سه میهمان ما شبی پرالتهاب را در فروغ کم سوی ستارگان گذراندند و ثلث آخرشب زودتر از بقیه از چادر بیرون زدند. همان شب وقتی از دور نگاهم به محرابی افتاد، دیدم توی یکی از چاله های #مناجات است. چاله هایی که به تعبیر #علی_منطقی، سرقفلی آن خیلی بالا بود.✨
🍃نزدیک صبح وقتی که خورشید باز هم چشم به جمال شب زنده داران حاشیه #سدگتوند گشود، سه میهمان توی محوطه صبحگاه در انتهای صف بچه ها ایستاده بودند، با تواضع تمام. به نظر میرسید که حمیدی نور و #پولکی میبایست از همان روز خود را به مقر #اطلاعات عملیات در #دزفول برسانند؛ لذا سخت مورد تکریم و توجه #غواصها قرار گرفتند. من هم باید برای دعوت از غواصانی که در جزیره مجنون با ما بودند و هم گرفتن کمک های مردمی به همدان میرفتم. با آن سه نفر و سایر بچه ها خداحافظی کردم و راهی #همدان شدم.
دو ماهی میشد که از #جبهه به همدان نیامده بودم و حالا فقط دو روز از آمدن به همدان میگذشت که هوای برگشتن به منطقه به سرم زد.❤️ در این دو روز با بچه هایی که تجربه عملیات غواصی داشتند صحبت کردم. چند نفرشان اعلام آمادگی کردند که با من به منطقه بیایند. دو دیدار هم با حاج محمدسماوات و حاج علی اکبرمختاران داشتم. مشکل اصلی، نداشتن لباس غواصی بود که باید از خارج از کشور خریداری میشد و این دو فقط می توانستند امکاناتی از نوع خودرو، لباس، خوراک و حتی قایق برایمان تهیه کنند و خرید لباس غواصی از خارج از کشور کاری بیرون از مجرای پیگیری این دو نفر بود.
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄
🌴🌾🌴🌾 🕊
🌾 🌴 🕊
🌴 🕊
💧 #حقیقت_کربلای۴
#قسمت_ششم
#صفحه۱۲
🕊
🍂🍃🌾
🕊
🌾میدانستم که هر چقدر هم نیروی کار آمد و با انگیزه داشته باشم بالاخره عامل تعیین کننده برای حضور آنها در عملیات پیش رو، لباس غواصی است که تا آن زمان فقط ۷۵ دست لباس تحویل #گردان_غواصی_جعفرطیار شده بود. در تکاپوی برگشتن به جبهه بودم که از #سپاه با حاج محسن تماس گرفتم. حاج محسن گفت:امروز هواپیماهای دشمن، محل استقرارمان را در #سدگتوند بمباران کردند. و انگار که از آن سوی تلفن نگرانی را در چهره ام دیده باشد گفت:بمباران خوشه ای شدیم. یک بمباران خیلی گسترده. اما فقط ۳ تا #شهید دادیم و الحمدالله گردان سراپاست.
پرسیدم: اون سه نفر کیان؟
گفت:همون سه تا مهمان چند شب پیش که اومده بودن غواصی. " #حمیدی_نور، #پولکی و #محمدمحرابی."
پرسیدم:روحیه بچه ها چطوره؟
گفت: خوبه ، یه تعدادی هم #مجروح دادیم.
گفتم:برای تشییع شهدا تعدادی رو بفرست همدان خودت هم بیا.
قبول نکرد و گفت:بچه ها رو میفرستم اما خودم میمونم همینجا توی منطقه.
روز بعد تعدادی از بچه های غواصی همراه پیکرهای حمیدی نور، پولکی و محرابی به همدان آمدند. مردم با وجود تهدید به بمباران شهر توسط هواپیماهای عراقی، برای تشییع جنازه به شکل گسترده ای آمدند و شعار "جنگ ،جنگ، تا پیروزی" سردادند و تابوت سه #شهید را روی دستهایشان را بلند کردند.🌹
در مسیر تشییع وقتی که از کنار سر گذر(محل دوران کودکی ام) عبور می کردیم، یاد روزهایی افتادم که با دوقلوهای درویشخان توی این کوچه ها شیطنت می کردیم. درویشخان جلوتر از تابوت می رفت و می گفت:"بلندگو لا اله الا الله"🌺 ما هم با بچه های غواصی پشت سر تابوت ذکر می گفتیم و می آمدیم. همان جا بچه ها تعریف کردند که پیکر #رضاحمیدی_نور را بدون سر پیدا کرده بودند. میگفتند که وقت بمباران او به حالت #سجده، پیشانی بر زمین گذاشته بود.
در میان ما #مرتضی همزاد دوقلوی رضا هم بود. با سری پایین و افتاده که با کسی حرف نمی زد. انگار که روح او هم با جفت دوقلویش روز قبل، از بدن جدا شده بود. درست مثل #اصغرپولکی که حالا بعد از چهل روز پس از #شهادت برادرش، #محسن، در #جزیره_مجنون به او پیوسته بود.🕊🌹
تشییع که تمام شد به قصد دلجویی سری به خانه سه شهید زدیم.
در جمع ما چند نفر مجروح بمباران هم بودند که یا زخمشان سطحی بود، یا مثل شعبان تیموری راضی نمی شدند که به بیمارستان یا حتی منزل خودشان بروند. وقتی جریان این #غواص مجروح را برای مادرم تعریف کردم، عزیز گفت: "خُب بیارش منزل ما. اینجا هم مثل خونه خودشه." شعبان هم که زخم پایش عفونت کرده بود حاضر شد که مثل برادرم تا زمان مداوا توی خانه ما بماند و مادرم او را درمان کند.
بعد از هماهنگی و کسب اجازه از ستاد لشکر، اتوبوسی از استانداری گرفتیم و با بچه ها آزمون قم شدیم. اما اول در مسیر، سری به پدر معنوی بچه های استان همدان، #آیت_الله_حاج_آقاسیدرضافاضلیان، امام جمعه #ملایر زدیم. من که از پیش با ایشان برادر شده بودم، به بچه ها گفتم:این فرصت را از دست ندهید و با این مرد خدا #صیغه_برادری بخوانید.
حاج آقا خواست که بیشتر پیش او باشیم.♥️
گفتیم:عازم #قم هستیم و میخواهیم به خدمت #آیت_الله_مشکینی برسیم.…
#ادامه_دارد…
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄
#گردان_غواصی_جعفرطیار_ع
سدگتوند قبل از #عملیات_کربلای۴🌾
ایستاده از راست نفر سوم
#شهیدعلی_شمسی_پور
نشسته از راست نفراول
#شهیدداریوش(رضا)ساکی
🍃♥️
@Karbala_1365
❖
هر وقت دلت گرفت
توی خیالت
یه خونه بساز بالای
یه درخت کہ
پنجره هاش رو به
ماه و آبشاری زیبا باشہ
و دلتو فقط بہ خدا بسپار
چون فقط یاد خـداست
که دلتو آروم میکنہ ....♡
#بسم_الله_الرحمان_الرحیم
🍃🌸🍃
حسین جانم
وقتی که دلتنگ حریمت می شوم
از سر شب تا سحر
هر لحظه می خوانم "حسین"
#یا_امام_حسین(ع)
🍃🌸🍃
گاهی وقتها
ما عکسها را میسوزانیم🔥
و گاهی #عکسها ما را ...
لحظهای به این عکس "خیرهشو"
پیکرهای🌷 بر زمینِ نمناک مانده
و #خـون جـاری از آنها را
با نگاهِ #رزمنده خیره شده
به خودت را تصور کن
راستی عجیب هوای عکس #بارانیست!!
#پیکر_شهدا
#شبتون_شهدایی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ألـلَّـھُـمَــ ؏َـجِّـلْ لِوَلـیِـڪْ ألْـفَـرَج
خیلی دلم گرفته برا محرمت
@Karbala_1365
#یا_قاضی_الحاجات
الهی !
ای کامکاری که دل دوستان در کنف توحید توست
و ای کارگذاری که جان بندگان در صدف تقدیر تواست،
ای قهاری که کس را به تو حیلت نیست،
ای جباری که گردنکشان را با تو روی مقاومت نیست،
ای حکیمی که روندگانت را از بلای تو گریز نیست،
ای کریمی که بندگان را غِیر از تو دست آویز نیست،
نگاه دار تا پریشان نشویم و در راه آر تا سرگردان نشویم...
#مناجات
#خواجه_عبدالله_انصاری
🔰 تدبیر و شجاعت شهید سلیمانی:
نقشههای آمریکا در منطقه را خنثی کرد
✍ رهبر انقلاب، در دیدار مردم قم: شهید سلیمانی توانست در مقابل همهی نقشههایی که با پول، با تشکیلات تبلیغاتیِ وسیع آمریکایی، با تواناییهای دیپلماسیِ آمریکایی، زورگوییهایی که آمریکاییها روی سیاستمدارانِ دنیا بخصوص کشورهای ضعیف دارند، تهیّه شده بود قد علَم کند و این نقشهها را در این منطقهی غرب آسیا خنثی کند.
۹۸/۱۰/۱۸
رهبر انقلاب:
آن روزها #دروازه_شهادت داشتیم
اما حالا #معبری_تنگ....
"هنوز هم برای شهید شدن فرصت هست"
پروردگارا...
حقیقتِ "شهادت"چیست که بر هر بندهای نصیب میگردد، این چنین نورانی و زیبا میشود..؟
#شهید_امید_اکبری
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
⏯ #شوراحساسی 🍃قرارمون بود واسه تو غم بخورم 🍃قرار نبود حسرت #حرم بخورم 🎤 #مهدی_رعنایی @Karbala_136
یه رفیقی میگفت:
انقدر اوضاع مون خرابه که
اقا حسرت حرم که هیچ،
حسرت هیئتم رو دلمون گذاشت………
😭😭😭
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
, حسین جان ! خدانکنه روزی بیاد که بخواد از تو جدابشم😭 .
🍂
منو جدائی از تو ،
خدا نکند
خدا مرا لحظه ای از تو
جدا نکند...
#السلام_علیک_یاحسین♥️
.
#امیرالمومنین_امام_علی_علیه_السلام
لاَ تَقُلْ مَا لاَ تَعْلَمُ بَلْ لاَ تَقُلْ كُلَّ مَا تَعْلَمُ،
آنچه نمےدانے مَگـو , بَلڪه همه آنچـه را ڪه مےدانے نیز مَگــو.
#نهج_البلاغه #حکمت ۳۸۲
آیتالله مرعشی نجفی:
«صبح که از خانه بیرون میآیم
خدا را به چهارده معصوم
قسم میدهم که ظهر
دیندار برگردم..»
#دوخط_منبر
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
. 🌴🌾🌴🌾 🕊 🌾 🌴 🕊 🌴 🕊 💧 #حقیقت_کربلای۴ #قسمت_ششم
🌴🌾🌴🌾 🕊
🌾 🌴 🕊
🌴 🕊
💧 #حقیقت_کربلای۴
#قسمت_هفتم
#صفحه۱۳
🕊
🍂🍃🌾
🕊
🌹حاج آقا خواست که بیشتر پیش او باشیم. گفتیم عازم قم هستیم و میخواهیم به خدمت آیت الله مشکینی برسیم.
با دفتر ایشان تماس گرفت و برای ما وقت ملاقات گرفت.
این دو نور پاک خیلی با هم رفیق بودند آیت الله مشکینی هم مثل حاج آقا رضا چند نکته اخلاقی به ما به عنوان توشه معنوی گفت.
برای نماز ظهر و عصر خدمت آیت الله بهاءالدینی رسیدیم. یک آقای نورانی با سیمای تماشایی و روحی که انگار هستی در سیطره اوست. بعد از نماز سیدمجیدباقری رفت تنگ دل آقا نشست از آقا خواست انگشترش را به او هدیه کند. من گوشه پیراهنش را کشیدم و در گوشی گفتم:آقا رو توی معذورات نذار. اما سید گفت: می خوام که می خوام. آخرش نفهمیدیم انگشتر را گرفت یانه.
وقت ناهار شد. آقا گفت:بمانید بهتان کباب میدهم. مابا سپاه قم برای ناهار هماهنگ کرده بودیم، اما نه بوی کباب، که عطر مصاحبت با آقا دلمان را چنگ زد که به بهانه ناهار، وقت بیشتری کنار او باشیم.
عصر همان روز از قم به تهران رفتیم تا حمید حمیدزاده و سعید احمدی را که در بمباران جنگ #مجروح شده بودند، عیادت کنیم. حمیدزاده قطع نخاع شده بود. یک #غواص پر جنب و جوش که باید برای همیشه روی ویلچر می نشست.
اما سعید احمدی از تا ترکش خورده بود و به نظر می رسید زود سرپا شود همان شب را در منزل حاج محمد جعفری ماندیم، معاون آموزش و پرورش همدان و از همراهان همیشگی بچه های جبهه. و فردا به #سدگتوند برگشتیم.
چند روز از بمباران سد گذشته بود، اما فضای سنگین و غم زده ای همچنان بر اردوگاه حاکم بود.
حاج محسن، نیروها را برای آموزش باخودش به آن طرف آب برده بود و داخل شیارها چادر زده بودند تا اگر هواپیماهای دشمن دوباره آمدند در امان بمانند. حاج محسن آدم صبوری بود اما دلخوری داشت. روحیه تعدادی از بچه ها بعد از بمباران خراب شده بود. کمی گلایه کرد و از مشکلات و دلخوری های پیش آمده گفت. او در تماس قبلی وقتی خبر بمباران را به من داد سعی کرد آرامم کند، اما اینجا ماجرا برعکس شد، من به او دلداری دادم و با هم فکری، جایی را در قسمت بالای سد انتخاب کردیم که رفت و آمد راحت تر باشد و مشکل رفتن به آن طرف آب هم نداشته باشیم.
آن شب بعد از نماز مغرب و عشا برای بچهها صحبت کردم. از رفقای شهیدمان گفتم و از مرام و معرفت شان و اراده محکم و ثبات قدم شان و گریز زدم به سیدالشهدا و بیآنکه روضه بخوانم ، هم خودم به گریه افتادم هم بچه ها.
آن جو سرد و سنگین شکسته شد و حال بچهها به گونهای زیر و رو شد که آنهایی هم که با هم صیغه برادری نخوانده بودند، خواندند و برادر شدند.
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄
🌴🌾🌴🌾 🕊
🌾 🌴 🕊
🌴 🕊
💧 #حقیقت_کربلای۴
#قسمت_هفتم
#صفحه۱۴
🕊
🍂🍃🌾
🕊
بازنشستیم لب آب و #علی_شمسی_پور برایمان نیزد.
صدای شورانگیز نی علی، در شبی که آسمان غم زده سدگتوند پراز ستاره ها شده بود، دلمان را گرم کرد.
#علی نه تنها در نی زدن که در رشتههای مختلف ورزشی و هنری استاد بود و در میان هنرهایش، شنا و غواصی اش همه را وادار به تحسین میکرد. او را از سالهای نوجوانی می شناختم. توی اصیل محله صدف، در یک استخر باغی به اسم "اصیل و قلمبه" وقتی به آب می افتاد، یک نفس چند ساعت شنا می کرد. آن روز آنجا هم سرآمده همه شناگران محله بالای صدف بود و من همیشه فکر می کردم که اگر یکی توی همدان پیدا شود که تشنه تر از من به آب و شنا باشد، او علی شمسی پور است.
توی گتوند هم در کنار معاونان گردان غواصی _ حاج محسن و حاج حسین بختیاری _ #علی شمسی پور هم به آموزش غواصان کمک میکرد. آن شب همراه نی زدن علی ، #مصطفی_جریان که ته صدایی داشت، زمزمهای کرد و #محمدبهشتی برایمان چند خط خواند. کمی سینه زدیم و اشک ریختیم که یکباره حاج محسن برای اینکه حال و هوا را عوض کند، پرید داخل آب و پشت سرش علی شمسی پور، من و بقیه هم وارد آب شدیم و زودتر از شبهای قبل آموزش شبانه غواصی را شروع کردیم. تا همان یک ساعت مانده به نماز صبح، که به قول علی #منطقی، منورها روشن می شدند داخل آب بودیم.
من زودتر از بقیه از آب بیرون آمدم و دیدم که حاج آقا عنایتی فانوس به دست به طرف ما می آید شاید می خواست با همان یک قاشق #عسل، تن های خیس و لرزان غواصان را مثل گذشته گرم کند. من دور از چشم او، یک بسته انفجاری " سی۴" برداشتم تا در میان بچه هایی که از آب بیرون می آمدند بیندازنم.
کمی مکث کردم که ده_دوازده نفر به حاج آقا عنایتی نزدیک شدند. یکی شان علی #شمسی_پور بود. به خیالم پنهانی فیتیله انفجاری را روشن کردم، ماده ای که فقط موج انفجار و صدای مهیبی داشت و آن را وسط جمع انداختم. دست برقضا افتاد کنار حاج آقا عنایتی که فانوس به دست ایستاده بود. شمسی پور سی۴ را دست من دیده بود و برای
این که به حاج آقا عنایتی آسیبی نرسد، مثل عقاب پرید و سی۴ را گرفت و به جایی دورتر پرتاب کرد. همین که منفجر شد، موج انفجار او را کله پا کرد. کمی گیج و منگ شد و برای اینکه به خودش بیاید، دوباره پرید توی آب و تا اذان صبح توی آب چرخید.
این اولین بار نبود که من با انواع انداختن مواد منفجره کنار پای بچه ها، آنها را برای شنیدن صدای انفجارهای ناگهانی آماده می کردم. بچه ها همیشه نیم نگاهی به دست یا لباس غواصی من داشتند که آیا مواد انفجاری با خودم دارم یا نه...☺️
یک بار هم توی روز ، سی۴ را وسط جمع غواصانی گذاشتم که لباس خاکی تنشان بود و بند #پوتین هایشان را به هم گره زدم و شماره ۱۰ ،شمارش معکوس دادم و گفتند اگر دیر بجنبید و دور نشوید، سی۴ منفجر میشود.
تقلای بچهها برای دور شدن از سی۴ دیدنی بود. عدهای با هم می پریدن تا دور شوند.😄 عده ای همدیگر را می کشیدند و چند نفری هم گره بند پوتین ها را باز میکردند.😅 ولی بیشترشان درمانده و عاجز، منتظر شنیدن صدای انفجار بودند🙁 که فتیله به ماده انفجاری رسید و چون چاشنی نداشت، منفجر نشد.😖
ایام آموزش در #سدگتوند داشت به روزهای آخر می رسید. روزهایی که با #دعای_توسل و #زیارت_عاشورا شروع میشد و تمرینهای چند ساعته صبح، بعد از ظهر و شب در آب و شب زنده داری تا صبح.
این همان برنامه ای بود که میتوانست توفیق ما را برای یک نبرد سنگین آبی، قطعی و حتمی کند...🕊🌹
#ادامه_دارد….
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄
#شهیدان , منطقی . خدری , مرادی , رنجبران , عمادی واکبری
🌹🕊
@Karbala_1365
#دلم را خوب میفهمد، هر آنکس ماجرا دارد
میان سینهاش هر کس، که
قلبی #مبتلا دارد...
#غرق_دنیا_شده_را_جام_زیارت_مهدی_ندهند
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄
#خبرنگار ژاپنی پرسید: شما تا چه هنگام حاضرید بجنگید؟!
شیرودی خندید. سرش را بالا گرفت و گفت: ما برای #خاک نمیجنگیم، ما برای #اسلام میجنگیم. تا هر زمان که اسلام در #خطر باشد.
#شهیدعلی_اکبر_شیرودی
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄
دَعوا، سَـرِ سربندِ #یافاطمه بود...
بعضیها خیال میکنند، #یا_زهرا یک ذکر معمولیست. اما نمیدانند این ذکر، رمز بود، رمز #پیروزی....
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄