eitaa logo
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
903 دنبال‌کننده
18.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
52 فایل
#تنهاڪانال‌شهدای‌ڪربلای۴🌾 دیر از آب💧 گرفتیـم تـورا ای ماهـی زیبا؛ امّا عجیـب عذابـی ڪہ ڪشیـدی تازه اسٺ #شهادت🌼 #شهادت🌼 #شهادت🌼 چه‌ڪلمه‌زیبایی... #غواص‌شهیدرضاعمادی و سلام‌بر ۱۷۵ غواص‌شهید #کپی‌ممنوع⛔ 🍃ادمیـن‌پاسخگو↓ @goomnaam_1366
مشاهده در ایتا
دانلود
دنیایی که جز عده ای عاشق نمیدانند کجاست... علقمه خود است... علقمه انتهای ست... ۴🌾 🌸... @Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
❣ #علقمه دنیایی که جز عده ای عاشق نمیدانند کجاست... علقمه خود #بهشت است... علقمه انتهای #عاشقی ست...
دلتنگم مثل شبهایی که دلم فقط علقمه را میخواهد و حرف زدن باشهدایش را... دلتنگ لحظه های غروبی هستم که روبروی شهیدی که در امامزاده عشق شد و دل زائرانش را ازاین سوی اروند میبرد...💔 دلتنگ لحظه های درد دل کردن با شهیدانیم که حالا تمام زندگانیم شده اند و جای خالیشان هرروز بیشتراز روز قبل در زندگی و شهرم دیده میشود... 🌷ای شهیدان! از آن روزی که پا در وادی عشق یعنی یعنی محل عروج شهید ۴ گذاشتم ، دلم تنگ است ، تنگ صداهایی که شنیدم و صدایم زدند ، و دلم جاماند ! در کنار نی های زیبا و زیر آسمان همیشه آبیش... دلم تنگ گمشده ایست که هنوز پیدا نکرده ام و اگر بجویمش یک دنیا حرفهای ناگفته بااو دارم...اما نمیدانم گمشده ام کیست وچیست ، نامش چیست!! نمیدانم ، تنها میدانم از شهدای است...شهیدی که حتم دارم همیشه بامن است و دلم دنبالش میگردد و او را هربار در ۴ احساس میکند و تا اشکهایم برگونه هایم روان میشود بادستهای آسمانیش پاکشان میکند...شاید برای خودش ، شایدهم نمیخواهد دلتنگیم را ببیند...اما دلم برای گمشده ام تنگ است... ✨خدایا دلم برای تنگ است...مرا زائرش کن...💔 🌸.... @Karbala_1365
شَھادت یعنے: وارد شدن درحریم خلوت الھےو میھمانـ شدن برسرسفره ے ضیافتـ الھے♥️ این ڪم چیزے نیست این خیلے بـاعظمتـ استـ ✋ 💜 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸امام على عليه السلام: ✨تا جايى كه توانايى بر كار خوب داريد، خوبى كنيد؛ زيرا خوبى، [آدمى را ]از مهلكه ها و مرگهاى ناگوار نگه مى دارد 📚ميزان الحكمه ج7 ص299
چقدر چهره ات شکسته شده...! به تو اصلاً نمی خورد #آ که امامِ #ج ما باشی... #ی
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
چقدر چهره ات شکسته شده...! به تو اصلاً نمی خورد #آقا ؛ که امامِ #جوان ِ ما باشی... #یاجواد‌الائم
صلوات بر حضرت جوادالأئمّة علیه السلام، منقول از حضرت عسکری علیه السلام توصیه می شود این صلوات را در روز شهادت حضرت جواد الأئمه علیه السلام، به نیابت از مولایمان حضرت صاحب الزّمان علیه السلام بخوانیم: «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى، عَلَمِ التُّقَى، وَ نُورِ الْهُدَى، وَ مَعْدِنِ الْوَفَاءِ، وَ فَرْعِ الْأَزْكِيَاءِ، وَ خَلِيفَةِ الْأَوْصِيَاءِ، وَ أَمِينِكَ عَلَى وَحْيِكَ. اللَّهُمَّ فَكَمَا هَدَيْتَ بِهِ مِنَ الضَّلالَةِ، وَ اسْتَنْقَذْتَ بِهِ مِنَ الْحَيْرَةِ، وَ أَرْشَدْتَ بِهِ مَنِ اهْتَدَى، وَ زَكَّيْتَ بِهِ مَنْ تَزَكَّى، فَصَلِّ عَلَيْهِ أَفْضَلَ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ وَ بَقِيَّةِ أَوْصِيَائِكَ، إِنَّكَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ.» 📚جمال الاسبوع، ص491
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🌸 ..🌸 🌹نام: (علیه السلام)🌹 لقب: نام پدر: رضا(علیه السلام) تولد:۱۹رمضان یا ۱۰رجب ۱۹۵ : ۲۹ذی القعده ۲۲۰ سن شهادت: ۲۵سال محل دفن:کاظمین❣ 🍃✨🍃 🌷  مهربان بود و خیرخواه. دست مردم را در دستان خدا می گذاشت و می فرمود:  «کَیْفَ یُضَیَّعُ مَنِ اللّهُ کافِلُهُ» چگونه درماند کسی که خداوند سَرپرست او باشد؟  ✨او می فرمود تا وقتی در هستید نگران گرفتاریها نباشد:  «لَؤْكانَتِ السَّمواتُ وَالْأرْضُ رَتْقَا عَلى عَبْدٍ ثُمَّ اتَّقىَ اللّه َ تَعالى لَجَعَلَ مِنْها مَخْـرَجا»، اگر آسمانها و زمين بر شخصى بسته باشد، ولى تقـواى الهى پيـشه كـند، خداوند گشايشى از آنها برايش قرار مى دهد.  🍃او راه رسیدن به سربلندی و عزت را در اعتماد به خدا می دانست و می فرمود: «الثِّقَةُ باللّه ِ تعالى ثَمَنٌ لِكُلِ غالٍ ، وسُلَّمٌ إلى كُلِّ عالٍ» اعتمادِ به خداوند متعال، بهاى هر چيز گرانی است و نردبان رسيدن به هر بلندايی.  و می فرمود: «عِزُّ الْمُؤْمِنِ غِناه عَنِ النّاسِ» عزّت مؤمن در بی نیازی و طمع نداشتن به مال و زندگی دیگران است.  💔حیف اما مهرش را برنتافتند.   دنیا را بدون او خواستند و در جوانی با زهر کینه مسمومش ساختند.   امام جوان در گوشه حجره مظلومانه جان داد و مردم نفهمیدند چه گوهری از دستشان رفت. 🌸به امیدشفاعتش 🌸 روضه کوتاه نکته سر بسته حجره تاریک حجره در بسته جگری رفته رفته سم می خورد قصۀ تازه ای رقم می خورد عرش را ناله ای تکان می داد تشنه ای روی خاک جان می داد  🌺شاعر:   🌸.... @Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
💢شبکه وهابی میگفت که امام جواد، امام شیعیان چطوری در به امامت رسیده؟ خودم هم شک کردم جوابش چیه؟ آیا امکان داره؟ های_وهابی با کلی دلیل میگن که امکان نداره و اعتقادات درست نیست لطفا پاسخ بدید 🔵حضرت (ع) قبل از امامت امام جواد به بیان پاسخ این سؤال می‌پرداختند. ✅عدّه‌ای در مورد امامت حضرت جواد در ، از حضرت رضا سؤال کردند، حضرت به آن ها که به قرآن معتقد بودند، ماجرای نبوّت حضرت عیسی(ع) را در خردسالی به عنوان شاهد ذکر کرد. می‌گوید: پدرم گفت در خراسان، در محضر حضرت رضا بودم، شخصی پرسید: «اگر برای شما پیشامدی رخ داد، پس از شما امام مردم کیست؟» امام فرمود: «پسرم ابوجعفر (حضرت جواد) است». گویی پرسش کننده از شنیدن این پاسخ: ـ از این رو که حضرت جواد کودک بود و حدود هفت سال داشت ـ قانع نشد، حضرت به او فرمود: «خداوند حضرت عیسی(ع) را در کمتر از سن ابوجعفر (حضرت جواد) به عنوان پیامبر شریعت تازه‌ای برگزید. بنابراین، چه مانعی دارد که خدا ابوجعفر را در خردسالی به امامت برساند؟». در آیه 30 سوره مریم به این مطلب تصریح شده که حضرت عیسی در گهواره با بیان گویا چنین گفت: «اِنّی عَبْدُاللّهِ آتانِی الْکتابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیّا؛ بنده خدایم، او کتاب آسمانی به من عنایت فرموده و مرا پیامبر قرار داده است.» بنابراین، وقتی حضرت عیسی در گهواره برای ابلاغ شریعت تازه به مقام پیامبری برسد، چه اشکالی دارد که به اراده خداوند، حضرت جواد در سالگی، به مقام رهبری، آن هم در مورد شریعت پیامبر که بیش از دو قرن از آغاز آن با داشتن چندین رهبر می‌گذرد. 🔵این که چگونه خُرد سال به می‌رسد، دو راه در پیش داریم: 1ـ به آنان که به خدای قادر و حکیم معتقدند، می‌گوییم: چه مانعی دارد خداوند با قدرت و حکمت مطلقه‌ای که دارد، بر اساس مصالحی، شخصی را در به مقام نبوّت یا امامت برساند، چنان که مطابق قرآن، خداوند حضرت عیسی و یحیی(ع) را در دوران کودکی به مقام نبوّت رسانید؛ به استناد عیسی(ع) در گهواره سخن گفت و فرمود: «بنده خدایم، خداوند به من کتاب آسمانی داد و مرا پیامبر نمود». ✅خداوند در مورد (ع) فرمود: «یا یحیی خُذ الْکتابَ بِقُوَّةٍ و آتیناهُ الْحُکمَ صَبِیا؛ ای یحیی! کتاب (خدا) را با قوّت بگیر، فرمان نبوّت را در کودکی به او دادیم». 🔵امام برای یکی از یاران خود به نام علی بن اسباط، به همین آیه استدلال کرد، و پس از ذکر آیه فرمود: «خداوند کاری را که در امامت کرده؛ همانند کاری است که در نبوت کرده ، همان گونه که ممکن است خداوند حکمت را در چهل سالگی به انسانی بدهد، ممکن است که حکمت را در کودکی به انسانی دیگر عطا فرماید». به لینک زیر مراجعه فرمایید: ✅امکان امامت در http://makarem.ir/main.aspx?typeinfo=42&lid=0&catid=27647&mid=323012
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🍂 🌸 🍂 🌸 🍂 🍂 🍃سلام علیکم : شهادت امام جواد (ع ) را به همگی بزرگواران تسلیت عرض نموده و به همین مناسبت یک از برایتان نقل میکنم. مربوط به عملیاتی که ۳ سال پیش تو استان اتفاق افتاد. 🌷قرار شد چند تا به همراه یه گردان از نیروهای حزب الله عمل کنیم تا منطقه مهمی آزاد بشه. تو این عملیات شهدای عزیزی به شهادت رسیدند. از جمله شهدای این عملیات بودند و متاسفانه شهدای فاطمیون که اسماشون رو فراموش کردم . قرار شد ۵ صبح بعد از نماز صبح عملیات آغاز بشه به همراه آتش پشتیبانی ، عملیات شروع شد که تا منطقه ای که قبل هماهنگ شده بود رو به لطف خدا فتح کردیم اما یه مشکل این وسط بود که کار همه رزمنده ها رو سخت کرد اونم پلی بود که باید منهدم میشد تا دشمن نتونه نیروی پشتیبانیش رو بیاره و نیرو ها از اینکه پل رو نزده بودن بی اطلاع بودن برای همین باخیال راحت رفتیم جلو تا اینکه متوجه شدیم برای دشمن نیروی پشتیبانی و مخصوصا تک تیراندازن زبده ای رسیده که تو همون ساعت اول خیلی از بچه ها شهید و زخمی شدن تا اینکه دستور عقب نشینی امد و خیلی از شهدا پیکرشون جا موند اکثر بچه ها عقب نشینی کردن اما ۶ نفر از نیروها محاصره شده بودن 😞😞😞 ساعت های ۹ شب بود که متوجه شدیم همه کشیدن عقب و فقط ۶ نفر مونده مهمات کمی براشون مونده بود و یه زخمی همراهمون بود که شهید شد از این به بعدش رو از زبان یکی از دوستان که جزو شش نفر بود براتون میگم 🍃هممون اشهدمون رو خونده بودیم و مطمئن شدیم کسی زنده بر نمیگرده برای همین تصمیم گرفتیم تا گلوله اخر رو بجنگیم و تلفات خوبی از دشمن بگیریم بعداگر شهید شدیم شرمنده وجدان خودمون و شهدا نباشیم تکی تکی از پنجره ای که بود میرفتیم و تیراندازی میکردیم اما قناصه های دشمن امون رو بریده بود تا اینکه خشابم تموم شد نشستم خشابم رو عوض کنم و دوباره شروع به تیر اندازی کنم و این نکته رو بگم که هیچ وقت عادت نداشتم کلاه آهنی و ضد گلوله تنم کنم اما تو اون عملیات کلاه و ضد گلوله هم تنم کردم وقتی بلند شدم تیر اندازی کنم تک تیرانداز دشمن منو دیده بود منتظر بود بلند شم همین که بلند شدم یه چیزی محکم پرتم کرد و خوردم زمین و متوجه شدم تیر به سرم خورده یکی از همرزمام که اسمش بود امد روی سرم و شروع کرد به گریه کردن اما متوجه شد تیر کلاه رو شکافته و کمونه کرده و فقط قسمتی از پوست سرم رو برده فاصله تک تیر انداز با من خیلی کم بود ک قدرت اون تیر باید سرم رو به همراه کلاه از بین میبرد و خودمم منتظر حضرت عزرائیل بودم اما بعد چند دقیقه که از شوک در امدم متوجه شدم که زندم و فقط آسیب کمی به سرم خورده اما بعد چند ثانیه دشمن با چند تا از نیروهای پیادش سمت ما امدن به همراه دوربین های دید در شب و گفتیم هممون رو اسیر میکنن داخل اتاقم امدن دوربین کشی کردن اما به لطف خدا و عمه سادات انگار اصلا داخل اتاق کسی نیست و مارو ندیدن و رفتن و بعد به کمک چند تا از بچه ها که برای کمک امدن به عقب برگشتیم اونجا بود که فهمیدم ما مدافع حرم نیستیم و حرم مدافع ماست😔😔😔 وگرنه با اون گلوله من باید شهید میشدم و با اون دوربین کشی و امدن دشمن همه اون ۶ نفر اسیر میشدن و معنای واقعی معجزه رو متوجه شدم... وسلام علیکم و رحمه الله 🍃❤️
هدایت شده از جهش ایران
4_6019211736937137171.mp3
6.59M
🌸 مولودی 🌸 🎙حاج محمود کریمی ویژه ازدواج حضرت علی و حضرت فاطمه😍👏👏👏 بسیار شیرین و زیبا😊👌 @khabarvarna
منابع از دریافت کمک ۳۰۰میلیون دلاری رضا پهلوی از سعودی ها برای براندازی نظام جمهوری اسلامی ایران خبر دادند پی نوشت: نه غزه نه لبنان فقط دلار های بن سلمان😉
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
منابع #سعودی از دریافت کمک ۳۰۰میلیون دلاری رضا پهلوی از سعودی ها برای براندازی نظام جمهوری اسلامی ای
پدر بزرگش که شمال غرب ایران رو تقدیم آتاتورک کرد،پدرشم که بحرین رو به انگلیس شوهر داد، خودشم کلهم مملکت رو با سعودی خشکه حساب کرده بعد اینجا از حفظ تمامیت ارضی صحبت میکنه!!!!
اینجاست؛ کسانی که دیروز برای بتن ریختن و نابودی توان ای ایران جشن گرفته بودند و در کف خیابان بوق می زدند، امروز نگران سهم ایران از دریای شده اند! 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂🍂 🔻ملاصالح قاری 8⃣7⃣ 👈 بخش چهارم : در مسیر تبادل آنقدر وحشت کرده بودم که رمقم رفته بود. به سختی خود را جلو می کشیدم و همراه اسماعیل و ابراهیم به طرف نگهبانی که دوستشان بود، رفتیم. به او التماس کردند که من را پنهان کند و تا رفتن فؤاد همان جا نگه دارد. نگهبان با تعجب پرسید: - لیش، شنو القضيه؟!! (چرا؟ جریان چیست؟!) رویش را بوسیدم و گفتم: - این بچه محله مان است و از قدیم به خاطر قتل طایفه ای باهم اختلاف داریم. او نیز کينه من را به دل گرفته و چندین بار خواست اذیتم کند و انتقام بگیرد. قسم خورده هرجا من را ببیند، می کشد. حالا اگر بفهمد من را می خواهند بفرستند ایران، دروغی می گوید و بدبخت میشوم. نگهبان که از این جریان ها زیاد دیده و شنیده بود، قانع شد و من را به اتاقش راهنمایی کرد. نگاهی به من انداخت و گفت: - اقعد اهنا و لاتطلع. (همین جا بنشین و تا رفتنشان بیرون نیا.) آنها بیرون رفتند و نگهبان در اتاق را قفل کرد. بیحال روی زمین نشستم. سرم را به دیوار تکیه دادم. دستهایم میلرزید و اشک بی اختیار از چشمانم سرازیر بود. عرق بر پیشانی ام نشسته بود. خودم را به خدا سپرده بودم و به درگاهش استغائه و دعا می کردم و حال خودم را نمی دانستم. چشمانم را بستم و به سجده افتادم. نمی خواستم چیزی بشنوم. صدای قدم هایی که نزدیک میشد، در گوشم نشست و به دنبالش صدای کلیدی که در قفل در چرخید. سرم را بلند کردم و چشمانم با وحشت به در خيره شد. زبانم بند آمده بود، اما زبانم یک کلمه را تکرار می کرد: دخیلک یا الله.... نگهبان داخل آمد. نگاهی به من که دیگر رنگ به صورت نداشتم انداخت: - لا تخاف! ولوا. (نترس گورشون رو گم روند) سرم را پایین انداختم و شروع به گریه کردم. بر زمین به سجده افتادم: شکرا یا الله... شكرا يا الله.... فؤاد و دیگر مزدوران، همه اسرا را بازجویی کردند، اما چون باز طعمه ای مناسب پیدا نکردند، دست از پا درازتر از اردوگاه رفتند. خوب می دانستم که همه کارهای خداوند طبق حساب وکتاب بوده و هست که این بار هم من را از این ورطه نجات داد. میدانستم که خدا هیچ گاه بندگانش را به حال خود رها نمی کند؛ خدایی که در هر نفس بنده اش حضور دارد. با صدایی که بغض و خوشحالی در آن موج می زد، رو به نگهبان گفتم: - گلی اشلون آجر خدمتک؟(بگو چطوری این کارت را جبران کنم؟) سرباز گفت: - دو برادر اسیر در ایران دارم. - اسم هایشان را بده، امیدوارم بتوانم جبران کنم. هر کاری بتوانم برایشان می کنم که با آزادشان کنند یا شرایط بهتری برایشان فراهم شود. قول میدهم. 🍂
🍂🍂 🔻ملاصالح قاری 9⃣7⃣ 👈 بخش چهارم : در مسیر تبادل وقتی آفتاب بر دیوارهای خاکستری ساختمانهای دلگیر اردوگاه طلوع کرد، نگاهی به هم سلولی هایم انداختم. خیلی ها هنوز خوابیده و مثل پرستوها سر در بال خود فرو برده بودند. تقریبا تمام شب را از هیجان و دلهره، گاهی می خوابیدم و گاهی از خواب میپریدم و میترسیدم همه اتفاقها فقط یک خواب باشد. اتوبوس ها برای بردن اسیرانی که نامشان در فهرست بود، بیرون از محوطه پشت سیم های خاردار به انتظار ایستاده بودند. مأموران به هرکدام از ما یک ساک کوچک برای وسایل دادند و با همان تن پوش و لباس هایی که در سرما و گرما تنمان بود، برای رفتن آماده شدیم. اسرا دور من را گرفتند. هرکدام درد دل و پیغامی داشت که می خواست به خانواده اش برسانم. چشمها غمگین و غرق اشک بود. پیام ها زیاد بود و من با مهربانی سعی می کردم نام و پیغامشان را در حافظه ام حفظ کنم. یکی گفت: - سلام من را به امام برسان و بگو همیشه جایش در قلبم است. دومی گفت: - سلام به خانواده ام برسان؛ به مردم بگو ما هنوز پشت سر اماممان ایستاده ایم و به خاطر کشورمان در مقابل همه سختی ها مقاومت می کنیم. دیگری گفت: - اگر پدر و مادرم آمدند دیدنت، بگو حلالم کنند و.... با شنیدن حرف های دوستانم اشک در چشمانم حلقه زد و آنها را بوسیدم. با دقت به آنها نگاه می کردم تا صورتشان در ذهنم بماند. آهی کشیدم: لحظه فراق رسیده بود. در حلقه دوستان از سلول بیرون آمدم و به جایی که اسیران مریض و معلول ایستاده بودند رفتم. از محوطه بیرون آمدیم و بیرون حصار سیم های خاردار که دورتادور محوطه به چشم می خورد، به محل ایستادن اتوبوس ها رسیدیم. روز اول ورود به این دخمه یادم آمد که مأموران به طرفمان یورش آوردند و با کابل از ما پذیرایی کردند. نفس راحتی کشیدم؛ چون خدا را شکر خبری از توحش لحظه ورودمان نبود. پادررکاب اتوبوس گذاشتم و بالا رفتم و کنار پنجره نشستم. میترسیدم همه چیز به هم بخورد و مأموری با خنده و تمسخر بالا بیاید و من را شماتت کند و پایین ببرد. ترس تمام وجودم را پر کرده بود. در این حال و هوا بودم تا زمانی که اتوبوس حرکت کرد و دور شد و دیگر اردوگاه از نظرم ناپدید گشت. نفسی راحت کشیدم. 🍂
🍂🍂 🔻ملاصالح قاری 0⃣8⃣ 👈 بخش چهارم : در مسیر تبادل همه همراهانم گریه می کردند و هق هقشان در اتوبوس می پیچید. باورم نمی شد که از آن جای مخوف بیرون آمده ام؛ هرچند هنوز خیلی راه مانده بود که از دست بعثیان نجات پیدا کنم. همچنان ترس همیشگی بر قلبم چنگ داشت. به مرکز شهر رسیدیم. مات و مبهوت به دنیای بیرون از زندان و مردم رهگذر نگاه می کردم. همه آنها که در اتوبوس همراهم بودند، لاغر و تکیده و پژمرده بودند هرچند من نیز دست کمی از آنها نداشتم. بین پیر و جوان از لحاظ چهره تفاوتی نبود. صورتها زرد، گونه ها فرورفته و چشم ها از حدقه بیرون زده بود. بدنها بیمار و معلول و نگاه ها غم زده، مویشان سفید و بعضی خاکستری و بعضی هم ریخته بود. باورمان نمی شد که به سوی آزادی می رویم. خیلی ها به خواب رفته بودند. شاید این نخستین خواب آرام آنها بعد از سالها رنج و ترس و دلهره بود. پس از چندین ساعت راه، بالاخره به فرودگاه بغداد رسیدیم. اتوبوس ها روبه روی در ورودی ساختمان فرودگاه ایستادند. همه پیاده شدیم. در ورودی محوطه ساختمان اصلی، در محل بازرسی بدنی و جاهای مهم فرودگاه، مأموران بعثی با لباس نظامی و شخصی، با نگاه جغد مانندشان، در مقابل دوربین عکاسان و فیلم برداران خارجی لبخندی مصنوعی به لب داشتند. به چپ و راست نگاه می کردند و عابران را زیر نظر داشتند. سعی می کردم به صورتشان نگاه نکنم. می ترسیدم اتفاقی بیفتد و همه چیز خراب شود. خاطرات تلخ زندگی در بازداشتگاه رهایم نمی کرد. بعد از انجام تشریفات و عکس و فیلم گرفتن، ما را به طرف هواپیما بردند. اسرای بیمار و معلول و پیر را با کمک مأموران به داخل هواپیما بردند. البته این هم یکی از ژست های تبلیغاتی آنها بود. این روایت را پی درپی تکرار می کردم: آبي الله أن يجري الأمور إلا باسبابها؛ خدا هیچ امری را به انجام نمی رساند، مگر با آنچه وسيله آن است. پیگیرباشید...🍂
🍁عادت کردیم جنگو با جدا شدن لیلی و مجنونهای هالیوود ببینیم ❣عجب تصویر محشری! این میزان خم شدن پسر و تا اون حد بلند شدن پای مادر برای رسیدن به معشوق، چطور میشه این زیبایی رو توصیف کرد؟ 💔🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به نام خـدا♥ °•|هذا من فضل ربـۍ|•° ¤|بـہ عِشــق مادَر پہلـو شڪستہ|¤ ♥ 🍃🌸 ازخواهران میخواهم که حجابشان را مثل حضرت زهرا (س) رعایت بکنند نه مثل حجاب های امروز؛ چون این حجابها بوی حضرت زهرا نمی دهد... 🌹 🌹 @khadm_shohda
تمام دنیا و رابه ستاره های بر روی دوش میشناسندو ما تورا به ومردمی بودنت کاش عرصه و هم مردانی مثل تو به خود میدید. ❤️سرداردلها ...❤️