کانون خادمین گمنام شهدا
📷 گزارش بازدید 🔽 🔰 خانواده محترم ⚘شہید مفقودالاثر⚘ مدافع حرم#سید_هادے_علوے 🕊 #خواهران #کانون_خادم
#شهید_مفقودالاثر_سیدهادی_علوی
زمـان: ۱۰ مرداد ۹۷
بازدید خواهـران
هم صحبتے با خواهر شهیدے ڪہ خودش #مادر یڪ شهید است به همراه همسر بردبار #سیدهادے چہ مسائل نابے را بہ ما مےآموزد...
دو شهید در یک خانواده!
همسر شهید از سفرے برایمان گفتـند ڪہ #سید_هادے به بهانه زیارت #اباعبدالله(ع) مےروند اما بعد از ۲۵ روز بےخبرے، سید خبر می دهند ڪہ در سرزمیـنِ بلا #سوریه هستند،
اینڪہ تاب نیاوردند ندای #هَل_مَن_ناصراً_یَنصُرُنی این روزگاران را ڪہ بانوےِ صبر #زینب(س) سر مےدهند نشنیده بگیرند و اینند مردان #خدایے.....
خواهر شهید از ویژگیهاے #برادرش نقل مےڪند. اشاره مےڪند بہ #خوش_اخلاقے #مهربانے #رابطہ_صمیمی ڪہ با دو فرزند و یادگارشان داشتند
و اینڪہ در جبهہ بہ #سیدنماز معروف بودند! ڪہ براے هر عملیات اول #نماز مےخواندند و #متوسل میشدند
شنیده اید ڪہ میگویند #حلال_زاده به دایی خود میرود؟!
واینجاست ڪہ مصداق #عینی خداییش را خواهر شهید برایمان بازگو ڪردند... ڪہ #سیدحمید فرزندِ رشیدِ ۲۲سالہ شان بعد بازگشت از اولین اعزام دایی خود، اعزام مےشوند و طعم #شهادت را حتی زودتر از سیدهادی میچشند
و میرسند به داغِ دلهایی ڪہ در مرداد ۹۶ خوردند ڪہ خبر شهادت #سید_هادے_علوے_نسب پخش شد؛ ولی #سید_هادی خبر مےدهند ڪہ این خبرِ شهادتِ طلبہ_اے است که با ایشان تشابہ اسمے دارد و اهالے خانہ را چه سرخوش مےڪند ڪہ باز هم #سیدهادی خود رابراےِ خود دارند
از تمامے سختےهاے نبودن هاے #سیدهادے برایمان مےگویند ڪہ مےرسند بہ #آخرین اعزام... همسرمانع راه سید میشوند چون #دلتنگے دو و نیم ساله طاقت ایشان را طاق ڪرده تا منصرفش ڪند ولے هر دو با دلخورے از هم جدا مےشود
خیلی زود همسر و فرزندان هم راهے #سوریه مےشوند
و چہ #سفرے ڪہ با چہ #خوابے شروع شد....
همسر حوالے نماز صبح خواب مےبینند ڪہ #سیدهادیش از ناحیہ قلب به شهادت رسیده وچون دلخورند اڪراه دارند ڪہ براے دیدن پیڪر جلو بروند ولے وقتے ڪمے جلو مےروند پیڪر #سیدهادے به ایشان لبخند میزد واین لبخند عاملے مےشود براے آشتے!
و چہ #تفاهمے بینشان موج مے زند....!
#سیدهادی هم دقیقا در همان شب عیناً همین خواب را دیده اند!
و درجواب دلتنگے هاے خانواده #سیدهادی قول مےدهد این بار ڪہ برگردد #آخرین بار است و به قول خود هم #وفا کردند... وهمین بار دراربعین۹۶ درسن۳۴سالگی به فیض شهادت نائل شدند...
وچه #شهادتے!
شهادتے که #مفقودشدن برای حضرت زینب(س) را درپی داشت! وحتی هنوز همپیڪرش برنگشته تا #مرهمے شود برای دردِ دل همسر و فرزندان
و اے ڪاش ما همہ مفقود شویم در راه زینب(س)... ما مفقودینِ در بارِ گناه!
#کانون_خادمین_گمنام_شهدا
🆔 @khgshohada_ir
#دلتنگیهای_خواهرانه
🌹 دیدار از خواهر شهید محمود حسینی:
✍ سال ۵۳ پدر و مادرم برای زیارت امام رضا به مشهد اومدن که بعد از اون موندگار شدند. همه خواهرا و برادرا، متولد مشهد هستیم.
✍ برادرم فرزند ارشد خانواده بود به همون خاطر از همه #دلسوزتر و #مهربون تر بود. از بچگی شجاع بود و خیلی غیرتی؛ اگه یکی از بچه های محل به من حرفی میزد که دلخور میشدم دیگه با داداش محمودم طرف بود.
✍ به پدر، مادرم که خیلی احترام میذاشت. پدرم هر حرفی میزدن داداشم سر بلند نمیکرد. موقع رفتن به سوریه هم پدرم با اینکه ناراضی بودند، ایشون هیچ حرفی نزدن و بهشون احترام میذاشتن...
✍ بعد از فوت مادرم خیلی تغییر کردند. دیگه برا این دنیا کاری نمیکردن همیشه میگفتن توکلت به خدا باشه
یه جورایی پشت پناه ما بود.
✍ وقتی گفتن میخوام برم سوریه توجهی نکردیم به شوخی گرفتیم و من که از ته دل راضی نبودم یه مدت گذشت تا اینکه اربعین سال 93 رفتن کربلا وقتی برگشتن گفتند که من کارمو کردم دارم میرم چه شما بذارین چه نذارین...
خب منم دوست نداشتم داداشم از دستم بره گفتم خب این همه جوون تو جهان هست، چرا تو بری؟!
یه حرفی بهم زدن که هنوز که هنوزه صداشون تو گوشمه گفتند که وقتی همه دنیا متحد شدند، اسلام رو از بین ببرند، چرا ما مسلمونا با هم متحد نشیم اینطوری شد که من راضی شدم ولی فکر نمیکردم که پدرم هم راضی بشن ولی انگار همه دنیا دست به دست هم داده بودند که داداش محمودم بره سوریه...
✍ اولین بار سال 94 بود که رفتند. بیشتر از سه بار نشد که رفتند.
موقع رفتن که شد، کلی نذر، نیاز کردم براش صدقه انداختم گفتم محمود جان یه وقت اون جلو ها نریاااا....
گفت که نه خیالت راحت من هرجا آقا باشه میرم...
✍ گروه اعزامشون خیلی عجله داشتدن از اونجا بود که دلشوره های منم شروع شد همش گریه میکردم.
زنگ که میزد همش منو دلداری میداد که توکلتون به خدا باشه من #شهید شدم یه وقت گریه نکنین دشمن شادمون نکنین صبرتون رو از حضرت #زینب بخواین خیلی مراقب بابا باشید...
✍ مرخصی که میومدند، خیلی از خاطرات اونجا رو برای برادرم تعریف میکردند. از اینکه چجوری گلوله و تیر از کنارشون رد میشده ولی بهشون اصابت نمیکرده. اینا همش #معجزه های حضرت زینب بود.
✍ موقع شهادتشون یک عملیات بزرگ بود که خود ایشون فرمانده گردان بودند. در آخر این عملیات که با پیروزی همراه بود، فرمانده گردان هم به آرزوشون رسیدند که دوبار زخمی شدن و با اصابت خمپاره به شهادت رسیدند...
✍ برادر من به خاطر ارادت خاصی که به سید الشهدا، آقا امام حسین داشتند اسم مستعارشون #حمزه بود.
🌙 چه زیبا میشود وقتی که شهادتت را از سید شهیدان طلب کنی و مُهر رضایت به نامه ات بزنند.
🔅 این دیدار مصادف شده بود با شهادت حضرت حمزه سید الشهدا
#خواهران
#چهارشنبههای_شهدایی
#کانون_خادمین_گمنام_شهدا
🆔 @KhGShohada_ir