کانون خادمین گمنام شهدا
گزارش بازدید 📸 از خانواده محترم شهید مفقودالاثر مدافع حرم #حسن_جعفرے #برادران #چهارشنبه_های_شهدایی
#شهید_مفقودالاثر_مدافع_حرم_حسن_جعفری
متولد۱۳۷۰
فرزند ڪوچڪ خانواده اے ۷نفره ڪہ سایه ے پدر را چندسالی بود نداشتند
با برادرانی #باغیرت و خواهرانی #با_حیا و البته مادرے پر قدرت
در خانہ اے صمیمی و آرام رشد یافتہ بود
مادر و برادرش از #دلسوزے و #زحمتڪشی اش میگفتند...از #با_غیرتی و زیر بار حرف زور نرفتنش...
برادرش با شوق از قد و بالاے #رشیدش میگفت...از اینڪه برادر ڪوچڪترش دست نوازش میڪشید بر پای مادر و تلاش بر تسڪین درد مادر داشت
مادر از #راستگوییش میگفت و اینڪه با هرڪسی رفاقت نمیکرد
تمام فرزندان را به ثمر رساند و چشم انتظار عاقبت بخیری و وصال فرزند ڪوچڪش بود ڪہ #عاقبت_بخیریش با #شهادتش ڪامل شد
تمام زندگیشان در آرامش و شادے بود...همه از شادے و خوش رو بودن خانوادیشان تعریف میکردند
دورهمی هاے پر از شادی و خنده
تا اینڪہ خبر شهادت دوست حسن میرسد
به سراغ مادر میرود برای جلب رضایت
مادر اما دل نمیڪند
اتمام حجت میڪند با مادر...
-مادر میتوانم بروم...بدون خبر...بدون اسم...اما میخواهم با #رضایتت باشد...با #اذن تو و #خداحافظی
مادر با تمام علاقه اذن #عازم شدن به #میدان_نبرد را میدهد
قبل از اعزام تمام بدهی ها را صاف میڪند
معتقد بود همه چیز را باید درنظر گرفت بعد پا به سفر بگذارد
هنگام خداحافظی خبر برنگشتن را میدهد
بہ تاریخ۹۳/۸عازم میشود....قبل از اربعین حسینی
در اولین اعزامش
به دست بوسی حضرت زینب(س)ڪہ میرسد،رفیقش میگوید بخواه از اینجا آنچہ را هیچ جا نمیدهند...#شهادت بخواه و اسیر نشدن
با اطمینان میگوید نه!اسیر نمیشوم...از بانویم خواستم پیش خودش بمانم
خواست و ماند...خواست و خواسته شد
۱۵روز پس از اعزام
در روز #اربعین_حسینی سال ۹۳ به فیض #شهادت نائل آمد
خبر #مفقودے رسید
و مادرے ماند که #چشم_انتظار خبری از آخرین فرزندش است
خبر #شهادت که رسید مادر آرام گرفت و چشم از در برداشت که فرزند رشیدش از در می آید
و حالا مادر گوش به زنگ خبرے از پیڪر فرزندش است
مادر از خواب ڪنار اروند میگفت که پلاڪ فرزندش را در #ڪربلا یافته
یا خوابی که او را در ڪربلا دیده و گفته #منتظرت بودم مادر چرا نیامدے ؟!
از خوابی که بعد از مراسم سالگرد میبیند و اورا #خوشحال جلوے در خانہ دیده بود
مادر برای رفع #دلتنگی #اشڪ میریزد و #دعا میکند برای سلامتی رزمنده ها و آرام شدن دل چشم انتظاران
میگوید خوش بحالت مادر...اما ڪاش پیڪرے از تو به دستم میرسید
همه اتفاق نظر دارند ڪہ شهید حسن جعفری از وقتی رفتہ است خوشی نیز رخت بر بسته
دعا ڪن برایمـان حسن آقا
بہ امید بازگشت تمامے جاویدالاثر ها و حاجت روایی همگیمان و نگاه عمہ ی سادات بہ دلهای آلوده مان
#کانون_خادمین_گمنام_شهدا
#چهارشنبه_های_شهدایی
🆔 @KHGShohada_ir
🌹 #شهید_مدافع_حرم_محمد_بخشی 🌹
👌 بازدید: چهارشنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۷
👈 خواهران
#روایت از بازدید:
وارد منزل میشویم
همسر شهید به همراه دخترانش میزبانمان هستند
همسرشان از معیارهای پذیرش او میگوید
از ایمان، تقوا، ڪاری بودنش و....
از مخالفت خانواده و رضایت خودش براے ازدواج..
بہ سادگی عقد میڪنند و جـز عروسی ڪہ روایت است بہ برگزاریش مراسمی نداشتند
همسرشان میگوینـد در هرڪارے مہارتی داشتند
میپرسیم از خصوصیاتشان بگویید و همسر و فرزندان از #شوخ_طبعی میگویند
از ایمان ،مہربانی، دلسوزے و فداڪارے...
از #دست_گیر بودن شہید هنگـام گره ڪار دیگـران...
از ڪمڪ بہ افـراد مسن و طلب دعاے خیـر ڪردن از آنان...
از اهـل #صلہ_رحم بودنش و سر زدن بہ اقوام و خویشان...
در نوجوانی نیت رفتن بہ جبہه حق علیہ باطل میڪند اما بخاطر سـن ڪم مانع او شدند...
بعد از سفرے ڪہ بہ ڪربلا داشتہ است عشق #سوریہ در دلش مینشیند...
راز عشقش را بہ همسفر زندگیش میگویـد و او نیـز بدون هیچ ممانعتی راهیش میڪند...
نہ همسر و نہ فرزندان، مانعے بـر راهے شدن شہید نشدند و رضایت دادند بہ خواست دلش...ترس از شہید شدنش داشتند و بہ گفتہ شہید هرچہ شود بازهم غم زینب(س) بالاتر و عظیم تر است و شما نیـز در امـر جہاد شریڪید
خیالش ڪہ از تڪیہ گـاه دختـرش راحت شد قصد سفر ڪرد
با حلالیت از همہ و خداحافظے از دختـرانش
دے ماه سال ۹۴ اولین اعـزام شہید بہ ثمـر نشست...
بعد از ۲بار سلامت رفتن و برگشتن گلہ میڪند از چرا شہید نشدن
قبل از اعزام سوم بہ زیارت امام رضا(ع) میرورد و راهی میشود
و انگـار با همان زیارت امضا شہادت را از امام رئوف گرفت و خود را بہ آنان گـره زد
درست سالـروز ولادت حضرت معصومہ(س) بہ وصال رسید و روز ولادت حضرت رضا(ع) خود را بہ خانواده اش رساند
خود را بہ دختران و همسرے رساند ڪہ امیـد بہ بازگشت سایہ سرشان داشتند امـا با پیڪر بی جانش مواجہ شدند
دختران از #دلتنگی براے پدر میگوینـد...
دلتنگے آخرین سفر با پدر ڪہ پیاده روی اربعین بود و از در ڪنار پدر بودن در اربعین بهترین خاطره را برایشان رقم زده بود...
پدرے ڪہ معتقدند #بهترین_پدر بود
دختران با اشڪ یاد میڪردند از اینڪہ صحبتے دیگـر بینشان نمیشود
#آغوشی_پدرانہ دیگـر برایشان باز نمیشود
دستان پر تلاش پدر را دیگـر نمیبینند و تنہا دلخوشیشان این است ڪہ پدر بہ آرزویش رسید
در این بین مادر با صلابت و آرامش میگوید براے رفع دلتنگی پناه بہ سوے غریب الغربا میبرد...
پناه بہ مزار همسفرش...
براے رفع دلتنگی قرآن میخواند تا تسڪین یابد درد دلش
تمام این مرور خاطرات شیرین براے خانواده شہید با معطر شدن فضاے خانہ با حضور پرچم حضرت موسی بن جعفر(ع) ڪامل شد و مرهمے شد بر دل تنگ خانواده شہید
باشد ڪہ صاحب پرچم و سربازانش چون شہید محمدبخشی دستگیرمان شوند...
#کانون_خادمین_گمنام_شهدا
#چهارشنبه_های_شهدایی
🆔 @KhGShohada_ir
کانون خادمین گمنام شهدا
📷 گزارش بازدید 🔽 🔰 خانواده محترم ⚘شہید مفقودالاثر⚘ مدافع حرم#سید_هادے_علوے 🕊 #خواهران #کانون_خادم
#شهید_مفقودالاثر_سیدهادی_علوی
زمـان: ۱۰ مرداد ۹۷
بازدید خواهـران
هم صحبتے با خواهر شهیدے ڪہ خودش #مادر یڪ شهید است به همراه همسر بردبار #سیدهادے چہ مسائل نابے را بہ ما مےآموزد...
دو شهید در یک خانواده!
همسر شهید از سفرے برایمان گفتـند ڪہ #سید_هادے به بهانه زیارت #اباعبدالله(ع) مےروند اما بعد از ۲۵ روز بےخبرے، سید خبر می دهند ڪہ در سرزمیـنِ بلا #سوریه هستند،
اینڪہ تاب نیاوردند ندای #هَل_مَن_ناصراً_یَنصُرُنی این روزگاران را ڪہ بانوےِ صبر #زینب(س) سر مےدهند نشنیده بگیرند و اینند مردان #خدایے.....
خواهر شهید از ویژگیهاے #برادرش نقل مےڪند. اشاره مےڪند بہ #خوش_اخلاقے #مهربانے #رابطہ_صمیمی ڪہ با دو فرزند و یادگارشان داشتند
و اینڪہ در جبهہ بہ #سیدنماز معروف بودند! ڪہ براے هر عملیات اول #نماز مےخواندند و #متوسل میشدند
شنیده اید ڪہ میگویند #حلال_زاده به دایی خود میرود؟!
واینجاست ڪہ مصداق #عینی خداییش را خواهر شهید برایمان بازگو ڪردند... ڪہ #سیدحمید فرزندِ رشیدِ ۲۲سالہ شان بعد بازگشت از اولین اعزام دایی خود، اعزام مےشوند و طعم #شهادت را حتی زودتر از سیدهادی میچشند
و میرسند به داغِ دلهایی ڪہ در مرداد ۹۶ خوردند ڪہ خبر شهادت #سید_هادے_علوے_نسب پخش شد؛ ولی #سید_هادی خبر مےدهند ڪہ این خبرِ شهادتِ طلبہ_اے است که با ایشان تشابہ اسمے دارد و اهالے خانہ را چه سرخوش مےڪند ڪہ باز هم #سیدهادی خود رابراےِ خود دارند
از تمامے سختےهاے نبودن هاے #سیدهادے برایمان مےگویند ڪہ مےرسند بہ #آخرین اعزام... همسرمانع راه سید میشوند چون #دلتنگے دو و نیم ساله طاقت ایشان را طاق ڪرده تا منصرفش ڪند ولے هر دو با دلخورے از هم جدا مےشود
خیلی زود همسر و فرزندان هم راهے #سوریه مےشوند
و چہ #سفرے ڪہ با چہ #خوابے شروع شد....
همسر حوالے نماز صبح خواب مےبینند ڪہ #سیدهادیش از ناحیہ قلب به شهادت رسیده وچون دلخورند اڪراه دارند ڪہ براے دیدن پیڪر جلو بروند ولے وقتے ڪمے جلو مےروند پیڪر #سیدهادے به ایشان لبخند میزد واین لبخند عاملے مےشود براے آشتے!
و چہ #تفاهمے بینشان موج مے زند....!
#سیدهادی هم دقیقا در همان شب عیناً همین خواب را دیده اند!
و درجواب دلتنگے هاے خانواده #سیدهادی قول مےدهد این بار ڪہ برگردد #آخرین بار است و به قول خود هم #وفا کردند... وهمین بار دراربعین۹۶ درسن۳۴سالگی به فیض شهادت نائل شدند...
وچه #شهادتے!
شهادتے که #مفقودشدن برای حضرت زینب(س) را درپی داشت! وحتی هنوز همپیڪرش برنگشته تا #مرهمے شود برای دردِ دل همسر و فرزندان
و اے ڪاش ما همہ مفقود شویم در راه زینب(س)... ما مفقودینِ در بارِ گناه!
#کانون_خادمین_گمنام_شهدا
🆔 @khgshohada_ir
.|بــه نـامـِ خـدایی کـه عـزّت میدهد، هرکـه را کـه بخـواهـد|.
💠 #شهید_اسحاق_حسنی ، متولد۵۵ و اهل افغانستان.
✍🏻او درحالی پا به دنیا گذاشت که از نعمت پدر محروم بود و در ۱۶سالگی با فوت مادر به ایران عزیمت کرد.
✨اهمیت او به #نماز و #روزه و #صبوری و #آرامش اسحاق ، همسرشان را دلباخته میکند
در سال۹۰ ازدواج و درسال۹۲ زندگی مشترک خود را آغاز میکنند.
✍🏻 اسحاق گلایه داشت، از پدران مدافع حرم، که اگر بروید و برنگردید فرزندانتان چه میشوند؟
چرا که خود طعم تلخ #یتیمی را چشیده بود و دلش میسوخت از نبود پدری برای فرزندش...
اما بعد از #شهادت رفیقش، #شهید_علی_براتی ، نظرش عوض شد
و در مرداد۹۴ قصد رفتن به سوریه کرد.
✍🏻 در همین روزهای پر از آب وتاب رفتن؛ همسر، محمدعلی را هفت ماهه در شکم دارد. اسحاق حرف از جدایی و رفتن میزند و همسر همه کار میکند برای نرفتن و ماندن...
و خدا میداند در دل #همسران_شهدا چه گذشته و میگذرد.
تا اینکه اسحاقِ #جوانمرد خوابش را برای همسرش تعریف میکند، خوابی که حضرت زینب(س) به او گفته بودند که: «جای تو اینجا نیست، جای تو #سوریه است».
دل همسر میلرزد و با خود میگوید وقتی خود بانو دعوت کردند من که باشم رضایت ندهم؟!
✨ اسحاق رفت و در پنجاه روزگی فرزندش آمد؛ برخلاف انتظار، محمدعلی غریبی نمیکرد و در آغوش پدر بسیار آرام بود.
✍🏻 اسحاق تا سه دوره راهی سوریه میشود. آخرین اعزامش در فروردین ۹۵، همسر که روزها و ساعتها به انتظار دوباره دیدن و حتی شنیدن صدای همسرش بود، با زنگ تلفن، در عصر روزی غمین به خود آمد. اسحاق خبر از اعزامش به خط مقدم داد و التماس دعا داشت و گفت نیرو لازم دارند، باید تغییر موقعیت بدهد و دوهفته دیگر تماس میگیرد... صحبتشان تمام نشده بود که تلفن قطع شد.
یک ماه گذشت، خبری از اسحاق نشد، کابوس های هرشب همسرش و دیدن او در اسارت، او را بی تاب و وحشت زده کرده بود، طوری که راضی به شهادتش بود ولی اسارت نه.
✨ در بیداری، حضور پررنگش را در خانه احساس میکند ولی دم نمیزند که دیگران نگرانش نشوند.
✨ این روزها #دلتنگی هایش را در کنار سجاده اش، با خدایش می گوید. این روزها هنوز خوابش را میبیند ولی دیگر آن ها کابوس نیستند،
✨و محمدعلیِ در آستانه ی ۴سالگی، حال بیشتر #دلتنگی میکند و به همه در جواب پدرت کجاست، با افتخار میگوید: پدر من به سوریه رفته و شهید شده و پیش خداست، ما هم قراره بریم...
و این روزها را با خیال پدر، پر میکند و هنوز هم کنار بالش کوچکش، بالش پدر را جا میدهد و سکوت را برقرار میکند تا پدر آرام بگیرد.
💠و همچنان پس از گذشت سالها، خبری از اسحاق نیست....
کسی چه میداند، شاید دلش میخواسته، همانند مادرِ همهٔ شهدا، سنگ قبری برای گریستن نداشته باشد و در #گمنامی بیاساید.
✨خوش به حالشان که خریدارشان فاطمه(س) بوده است. خوش به حالشان...
💢چهارشنبه ۸خردادماه ۱۳۹۸💢
#چهارشنبههای_شهدایی
#خواهران
#کانون_خادمین_گمنام_شهدا
🆔 @KhGShohada_ir
🔅 #آرزوی_بازگشت
✍ چرا اومدم؟ به خاطر علاقه به دین اسلام و برای اینکه به عنوان یک بسیجی کار بزرگی کنم
اسلام در خطره
اسلام در خطره
برای اسلام باید از همه چیزمان بگذریم
سوریه جاییه که ما میتونیم به خدای خودمون نزدیک بشیم
غیرتم اجازه نداد شیعه تنها بماند
به هم سن و سالای خودم میگم #نماز و #تقوی رو فراموش نکنید.
آنجا دختر بچه هایی بودند که برای اینکه پاهایشان خار نرود، آن ها را با لباس پاره میبستند.
اگر دوباره نروم، #ظلم کرده ام...
✍ اینها صحبت های جوان ۲۰ سالهای است که پیکرش در عملیات تل زرد و در نبرد کوهپایهای جا ماند. همانجا که وقتی خودش و تکتیراندازهایش از سه طرف محاصره شدند، بالای کوه رفتند تا بهتر مبارزه کنند اما همان بالا، برای همیشه جاودانه شد.
✍ محمد آرش، در سوریه به #کربلا ملقب بود. شاید بخاطر اینکه در محرم متولد شد و در همان محرم هم به #شهادت رسید. متولد ۶ خرداد ۷۵ بود و درست در ۲۰ سالگی و در سال ۹۵ برای دفاع از حریم حرم عقیله بنی هاشم پر کشید و شهید شد.
✍ از آنهایی بود که خاکش را با عشق به مسجد و مذهب سرشته بودند. مکبر، مؤذن و آشپزی مسجد، از جمله افتخاراتش بود و از برکات همین عشق بود که عاقبتش ختم به شهادت شد. بعد از اینکه فهمید در عراق و سوریه چه میگذرد، عزم دفاع کرد اما #مجوز_مادر شرط پرواز است. پس باید به خواهر و شوهر خواهر، متوسل شود و سرانجام بعد از یکسال، مادر راضی میشود.
✍ محمد آرش و خواهرش از آن دسته خواهر و برادرهایی هستند که پای مکتب خواهر و برادر #عاشورا، حسین(ع) و زینب(س) بزرگ شده بودند. آنگونه که روایت خواهر از رفتن محمد، شما را به یاد #وداعی_آشنا میاندازد. خواهر اشک می ریزد و از لحظات رفتن میگوید:
✍ خودم کولهاش را آماده کردم. هر دفعه که میآمد، شکلات میگرفتم و با ورودش به حیاط به روی سرش میریختم و بچهها با صدای «دایی اومد» «دایی محمد اومد» خوشحال، به دورش میچرخیدند. به محض ورودش به پاس احترام، بر دستان و پاهای مادرم بوسه میزد. وقتی نماز میخواند، گویا در آسمان بود. این محمد، #محمدی شده بود. حق داشت خواهر وقتی که میگفت هر دفعه زیباتر میشد و قامتش کشیدهتر؛ ناسلامتی قرار بود به ملاقات #خدا برود. اما آخرکار خواهر شک کرده بود. هنگام وداع سرش ناخودآگاه به روی سر محمد قرار گرفت.
✍ او اسم آخرین فرزند خواهر را انتخاب می کند و #رقیه میشود ارثی از دایی محمد برای فرشته کوچک خواهر. این فقط بخشی از ماجراست...
✍ از مادر چیزی نمیگویم فقط همینقدر که مادر بعد از سه سال با هر زنگ در و با هر صدای تلفن و در هر لحظه ای از زندگی #منتظر_بازگشت محمد آرش است. هر وقت دلتنگ می شود با خدا حکایت محمد آرش را بیان میکند و حالا بعد از اینکه مهمان حضرت زینب (س) میشود، به فرزندش حق میدهد که برای رفتن اصرار میکرد. به قول خودش «محمد آرش راهش را انتخاب کرده بود».
محمدآرش همان جوان ۲۰ سالهای است که تا به آخرین اعزام کسی نمیدانست او فرمانده است... و همان جوانی که لحظه آخر تکبیر الله اکبرش لرزه بر جان داعشیها میانداخت...
شرح دلتنگی برقرار و باقیست اما روزی محمد برمیگردد... حالا او را حس میکنند اما باز هم #دلتنگی برقرار است...
برایشان دلتنگیم و دلسوز
کاش به دعایی دستمان را بگیرند...
#برادران
#چهارشنبههای_شهدایی
#شهیدمدافعحرم_محمدآرشاحمدی
#کانون_خادمین_گمنام_شهدا
🆔 @KhGShohada_ir
🌷 شهید مدافع حرم جاوید یوسفی🌷
زن ها که #دلتنگ میشوند نمیگویند #دلتنگند بجای آن بهانه میگیرند گله میکنند شکایت میکنند هربار که زنگ میزد کلافه اش میکردم با گلایه ها و اصرارهایم که برگرد
میگفت: "چشم!مرخصی که بگیرم برمیگردم" میگفتم:پس سوریه واقعا جنگست که برای برگشتنت باید مرخصی بگیری؟؟
وقتی گفت میخواهد برود سوریه بی مقدمه گفتم من هم میآیم! طاقت دوری اش را نداشتم.همیشه با هم بودیم.اخر هفته ها که میرفت کوهنوردی چندین بار زنگ میزدم میگفتم:اقا جاوید کجایی؟زودتر برگرد
گفت:نه! خانم ها را نمیشود همراه خودمان ببریم!من هم میروم #زیارت!
گفتم:باشد برای زیارت اگر میروی برو...تنها برو!
خبری نداشتم از جنگ و اشوب سوریه!
چندروز بعد مرا برد مسجدی که رضایت کتبی بدهم به رفتنش،گمان میکردم قرارست من هم با او بروم و اقاجاوید میخواهد بقولی دقیقه اخر شگفت زده ام کند و بگوید همراهش شوم!
وقتی عکس من و بچه ها را هم از جاوید خواستند این خیال در دلم قوت گرفت.
از شوق این فکر هیچکدام از فرم ها را نخواندم و تنها امضا کردم.
کسی که فرم هاراتحویلم داده بود مدام ازمن میپرسید:خانوم شما راضی هستید به رفتن همسرتان؟
من هم ازهمه جابیخبر میگفتم:چرا راضی نباشم!؟راضی ام!
جاوید اما پشت سرم ایستاده بود و سر و دست تکان میداد که به آن اقا بفهماند چیزی نگوید
بعد از آن تا روز اعزام اقا جاوید هرشب #زائر امام رضا بودیم_تا پانزده روز_در #حرم گریه میکرد،خیلی گریه میکرد،علتش را نمیفهمیدم من.
روز شهادت امام رضا(علیه السلام) روز اعزامش بود عجله داشت میخواست پرواز کندانگار،ترافیک و شلوغی شهر کلافه اش کرده بود،قبل رفتنش با دخترهایمان چند عکس گرفت.
تلفن همراهش را باخودش نبرد اجازه نداشت گفتم پس چطور برایمان عکس میفرستی از آنجا؟؟چطور زنگ میزنی؟
گفت حالا وقتی برگشتم عکسها را نشانت میدهم!
زنگ هم میزنم!
بعد رفتنش فهمیدم اصل قضیه را،برادرم از اوضاع سوریه گفت.پدرم گفت تو ندیدی #شهدایی را که می اورند؟ گفتم نه! از کجا باید خبر می داشتم!؟
دو هفته ای از نبودنش گذشت نه پیامی نه تماسی طاقتم طاق شده بود...رفتم همان مسجدی که فرم ها را امضا کرده بودند.
گفت:هنوز به سوریه نرفتند و تهران درگیر دوره های آموزشی اند.
تحمل مشهد را نداشتم بدون اقا جاوید! چمدانم را بستم و راهی شیراز شدم و رفتم خانه پدر همسرم!
بعد از یکماه زنگ زد و گفت تهران بوده و تازه راهی سوریه شده...
گفتم پس چرا زنگ نزدی؟؟ گفت:نمیشد
#دلتنگی مجالم نداد بیش از این لب باز کنم به گله و شکایت!
صورتش خیس اشک بود گفت:خواب دیدم درقبری تاریک گرفتارم و عقربی مدام روی سینه ام راه میرود از خدا و ائمه مدد میخواستم.ناگهان خانمی با #چادر مشکی آمد و گفت:نگران نباش تو از مایی!
بعد این خواب تب و تاب سوریه رفتن به جانش افتاد!
پدراقاجاوید گفت:مجروح شده و در مشهد است!
جاده شیراز به مشهد آنروز انگار تمامی نداشت.
آدمی#دلتنگ که باشد زمان کند میگذرد،جاده ها طولانی میشوند
از کنار یک بیمارستان که رد شدیم گفتم:بچه ها کنار شما باشند من خودم شب کنار اقاجاوید میمانم.
نفهمیدم چه وقت و چه طور وارد مسجد شدم بخودم که آمدم خیره مانده بودم به عکس اقاجاوید روی دیوار!
گفتند وداع با پیکر #شهید
از خدا میخواستم اشتباه باشد، تشابه اسمی چیزی دلم میخواست روی پیکر را که باز کنم چهره آقاجاوید را نبینم
اما جاوید بود با چشم های نیمه باز، سخت بود برایم خیلی سخت
اسما پدرش را در #معراج دید خیلی بهم ریخت؛ یسنا اما تقریبا پنج ماهه بود چیزی نمیفهمید
دلم میخواست پیکرش مشهد بماند اما پدرهمسرم طاقت دوری از پسرش را نداشت. چیزی نگفتم راضی شدم که #مزارش شیراز باشد.خودم اما مشهد ماندم گفتم اقاجاوید خودش مرا آورده مشهد پس من هم همینجا میمانم
اوایل اسما زیاد مرور میکرد خاطرات پدرش را اشک های مرا که میدید دیگر چیزی نمیگفت.
دلش میخواست نام دختر اولمان مبینا باشد اما با دل من راه آمدو شد آن نامی که من میخواستم.
انتخاب نام دختر دوممان هم را سپرد به من!
چند وقت پیش با یسنا راجع به #امامزمان حرف میزدم گفتم: باباجاوید همراه #حضرتمهدی(عج) برمیگردد؛بعد آن مدام به همه میگوید برای #ظهور اقا دعا کنید که بابا جاویدمم برگردد.
سوریه که رفته بودم در فرودگاه با خودم گفتم:آقاجاوید بخاطر این مردم #شهید شد؟!
اما تا چشمم به گنبد خانم زینب(س) افتاد از فکرم شرمنده شدم، جاوید بخاطر حفظ حریم #حرم رفت.
زیاد سفر میرفتیم باهم برای همین بعد او اشتیاقی به سفر و تفریح ندارم خیلی اوقات که خوابش را میبینم من و بچه ها را میبرد یک دشت سبز به هوای تفریح و سفر
دلمتنگش میشود،اگر مزارش اینجا بود دلم ارامتر بود،اما وقت #دلتنگی میروم حرم حرم پناه #دلتنگ هاست
هربار که به شیراز میرسم قبل از هرجایی با چمدان راهی دارالمرحمه میشوم..مزار اقا جاوید.
#خواهران
#چهارشنبههای_شهدایی
#شهید_مدافع_حرم_جاوید_یوسفی
🆔 @KhGShohada_ir