#چهارشنبه_های_شهدایی 🔰
بعضی حرفہا را ڪه از مادرها میشنوی، همینڪه از یڪ #مادر شنیدهای لذتے مضاعف دارد، مخصوصا اگر آن مادر، #مادر_شهید باشد و آن شهید، #حسن_قاسمی_دانا! 😍
#مادر، برایمان از حسنآقا میگفت و خوابهای پس از رفتنش؛ که هر بار دلشان را گرم میکرده و راه را نشانشان میداده؛ از هیئتے بودنش.
از اینکه میگفت پول ڪه چیزے نیست، آدم باید برای #امام_حسین همه وجودش را بدهد...
از خصوصیات اخلاقیِ #شهیدقاسمیدانا که پرسیدیم میگفت در همهی جوانها این خصوصیات دیده میشود اما حسن آقا به طور ویژه تری #مهربان بود و بسیار #صاحب_گذشت!
و میگفت که بعد از شهادتش چه مهربانی هایی را در وصف پسرش شنیده...
میگفت خیلی دستِ دهندهاے داشت و دست رد به سینهی ڪسی نمیزد.
اما پُر رنگترین ویژگیاش #معرفتش بود؛ این یکی را فقط از مادرش نشنیدیم، هر که او را میشناخته اول همین را گفته! از دوستانِ شهیدی که با #توسل به او شهادتشان را گرفتند تا آنها که بعد از شهادتش آمدند و از محبت هایش گفتند..
آخرِ صحبت شد و من چقــــــدر همیشه از این آخرِ صحبت میترسم!
از اینکه بغض یک مادر دیگر را ببینم و...
#مادر_شهید میگفت حسن من خیلـــــــــــی با معرفت بود!
روزی که داشت #میرفت نگذاشت صورتش را ببوسم و حالا بر خلاف تصورات نگران کنندهام با صورتی سالم برگشته بود تا بوسه بارانش کنم...
بعد هم... #همان_بغض_معروف_مادرها...
و شکرِ این که پسرش به آرزویش رسید و شهادت آخرِ کارش شد!
#گزارش_دیدار 🗓
#شهید_حسن_قاسمی_دانا
#کانون_خادمین_گمنام_شهدا
🆔 @KhGShohada_ir
#ماه_شوال را مُـرور مےڪُنم و میبینـم ڪہ بہ آخرش رسید...بہ #راستے!!
#راستے...
#صدق...
#صادق...
وقتے نام #صادق(ع) بر زبانـم جارے مے شوَد،ناگـاه غُصہ دلـم را پُـر مےڪُند ڪہ چہ شد بہ مزار خاڪے رسیدم...
بہ #بقیع!
یادِ غُربت اِمامے مےاُفتَم
ڪہ خانہ اش را #آتش زدند
#مسمومش ڪَردند،...
#سَم...!
#مسموم شدن مرا یاد #امام_جواد(ع) مےاندازد
ڪہ در اوجِ #جوانے #مسموم شد و عامِلِ #شَہادتش شد
و
یاد خودم می افتم ڪہ نڪُند جوانیم بگذرد و من جز پشیمانے سودے نڪُنم.
وقتے بیچارگـیم را یادم مےآید،
یادِ پدر #امام_جواد(ع) مےافتم
ڪہ ولے نعمتـم است
ڪہ چقدر به #رضا بودنش محتاجم....!ڪہ چقدر #ضامن_آهو در روزهـاے سخت و طاقت فَرسایم بہ تُ نیاز دارم
آقاے من...
دوباره به نام رئیس مڪتب برمے گردم ولے بازهم دردے غریب در دلم انبار میشود..
#امام_صادق(ع) ما در قبرستانے است که حتے کسے شمعے بر مزارش نمےگُذارد
ولے امام ما دلش قُرص است چون ڪِنار خود #حسنے دارد
ڪہ بہ #ڪریم بودن مَعروف است
و
#مادر...
#مادر #پهلو #شڪستہ اش
ڪہ شمع مزارش را میگذارد...
#مادر سفارش ڪرد ڪہ بعد از رفتنش یادشان نرود ڪہ بالاے سر #حُسِینَش #آب بگذارند ڪہ مبادا تشنه شود!
#تشنہ...
#تشنگے...
#عَطَش
وَ صِداے #العطش #رُقیہ_سہ_سالہ ڪہ طاقت عمہ ے #ڪوه_صبرش را،
عموے #علمدارش را طاق میڪند
ومن تسلسل را که ادامہ میدهم، میرسم به #گودال........
#غریب_آقاے_من!!
#کانون_خادمین_گمنام_شهدا
🆔@KHGShohada_ir
کانون خادمین گمنام شهدا
📷 گزارش بازدید 🔽 🔰 خانواده محترم ⚘شہید مفقودالاثر⚘ مدافع حرم#سید_هادے_علوے 🕊 #خواهران #کانون_خادم
#شهید_مفقودالاثر_سیدهادی_علوی
زمـان: ۱۰ مرداد ۹۷
بازدید خواهـران
هم صحبتے با خواهر شهیدے ڪہ خودش #مادر یڪ شهید است به همراه همسر بردبار #سیدهادے چہ مسائل نابے را بہ ما مےآموزد...
دو شهید در یک خانواده!
همسر شهید از سفرے برایمان گفتـند ڪہ #سید_هادے به بهانه زیارت #اباعبدالله(ع) مےروند اما بعد از ۲۵ روز بےخبرے، سید خبر می دهند ڪہ در سرزمیـنِ بلا #سوریه هستند،
اینڪہ تاب نیاوردند ندای #هَل_مَن_ناصراً_یَنصُرُنی این روزگاران را ڪہ بانوےِ صبر #زینب(س) سر مےدهند نشنیده بگیرند و اینند مردان #خدایے.....
خواهر شهید از ویژگیهاے #برادرش نقل مےڪند. اشاره مےڪند بہ #خوش_اخلاقے #مهربانے #رابطہ_صمیمی ڪہ با دو فرزند و یادگارشان داشتند
و اینڪہ در جبهہ بہ #سیدنماز معروف بودند! ڪہ براے هر عملیات اول #نماز مےخواندند و #متوسل میشدند
شنیده اید ڪہ میگویند #حلال_زاده به دایی خود میرود؟!
واینجاست ڪہ مصداق #عینی خداییش را خواهر شهید برایمان بازگو ڪردند... ڪہ #سیدحمید فرزندِ رشیدِ ۲۲سالہ شان بعد بازگشت از اولین اعزام دایی خود، اعزام مےشوند و طعم #شهادت را حتی زودتر از سیدهادی میچشند
و میرسند به داغِ دلهایی ڪہ در مرداد ۹۶ خوردند ڪہ خبر شهادت #سید_هادے_علوے_نسب پخش شد؛ ولی #سید_هادی خبر مےدهند ڪہ این خبرِ شهادتِ طلبہ_اے است که با ایشان تشابہ اسمے دارد و اهالے خانہ را چه سرخوش مےڪند ڪہ باز هم #سیدهادی خود رابراےِ خود دارند
از تمامے سختےهاے نبودن هاے #سیدهادے برایمان مےگویند ڪہ مےرسند بہ #آخرین اعزام... همسرمانع راه سید میشوند چون #دلتنگے دو و نیم ساله طاقت ایشان را طاق ڪرده تا منصرفش ڪند ولے هر دو با دلخورے از هم جدا مےشود
خیلی زود همسر و فرزندان هم راهے #سوریه مےشوند
و چہ #سفرے ڪہ با چہ #خوابے شروع شد....
همسر حوالے نماز صبح خواب مےبینند ڪہ #سیدهادیش از ناحیہ قلب به شهادت رسیده وچون دلخورند اڪراه دارند ڪہ براے دیدن پیڪر جلو بروند ولے وقتے ڪمے جلو مےروند پیڪر #سیدهادے به ایشان لبخند میزد واین لبخند عاملے مےشود براے آشتے!
و چہ #تفاهمے بینشان موج مے زند....!
#سیدهادی هم دقیقا در همان شب عیناً همین خواب را دیده اند!
و درجواب دلتنگے هاے خانواده #سیدهادی قول مےدهد این بار ڪہ برگردد #آخرین بار است و به قول خود هم #وفا کردند... وهمین بار دراربعین۹۶ درسن۳۴سالگی به فیض شهادت نائل شدند...
وچه #شهادتے!
شهادتے که #مفقودشدن برای حضرت زینب(س) را درپی داشت! وحتی هنوز همپیڪرش برنگشته تا #مرهمے شود برای دردِ دل همسر و فرزندان
و اے ڪاش ما همہ مفقود شویم در راه زینب(س)... ما مفقودینِ در بارِ گناه!
#کانون_خادمین_گمنام_شهدا
🆔 @khgshohada_ir
👈 #تغییر_به_وقت_حرم
#شهید_حجةالاسلام_محمد_رضایی
✍ وارد خانه که میشویم، مثل خانه همهی #مدافعان_حرم، قاب عکس شهید خانه را زینت داده است. مادر به همراه علی و مهدی و خواهرشان میزبان ما هستند. #مادر از محمد میگوید. محمدی که متولد ۶۴ است. شهید قصه ما #شور_هیجان نوجوانی را داشته. برادر میگوید محمد حوزوی بود، اما تا قبل از آن، ۱۸۰ درجه تفاوت داشت.
ده سال از خانواده دور شده، در ایران مشغول تحصیل میشود و خانواده به هرات میروند. زندگی علمیاش در حالت رسمی، به فوق لیسانس فلسفه و کلام ختم میشود؛ اما این همه قصه نبود. او از آنهایی بود که شدیدا پیگیر مشکلات افغانستان بود. طوریکه در #انجمن_وفاق_اسلامی کار میکرد. بعد از ماجرای سوریه، #آرزوی_اجتهادش را به همراه سایر آرزوها کنار گذاشت و راهی سوریه شد.
✍ در چهاربار اعزام، برای بار آخر، ۱۰ شهریور ۹۳ طعم شهادت را چشید و آسمانی شد. اما تا قبل از آن در لشکر فاطمیون، مسئول فرهنگی بود. وقتی از او میپرسیدند که چه میکنی، میگفت کار فرهنگی! اما کسی نمیدانست که کار فرهنگی او، #عمل_جهاد در نبرد رو در رو با #داعش است. «وقتی دیگران را به پیکار با داعش میخوانی، باید خودت الگوی عملی باشی.» این ها عقیده محمد بود که او را آرام نمیگذاشت تا فقط حرف فرهنگی و یا فعالیت فرهنگی پشت جبهه بزند.
✍ در آخرین تماسش با تمام خانواده صحبت کرده بود و حال دیگری داشت. این گفتههای برادر شهید است. عید فطر آخرین تماسش بود... بعد از آن در منطقه، #عملیات_شهادتش فرا میرسد. منطقهای که از سه زاویه در تیررس تکتیراندازهای داعش است. پس موقعیت خوبی است که تلهگذاری انجام شود. #رزمندگان_فاطمیون در منطقه تجمع میکنند و باران آتش داعش آغاز میشود. صدای تیر، صدای کمک را سخت میکند. پشت بیسیم تقاضای کمک میکنند اما هر که میرود، خودش هم گرفتار میشود. #محمد که صدای «هل من ناصر» همرزمانش را میشنود، بی درنگ به خط میزند. هر چه میگویند، گویا دیگر جز ندای درونش چیزی نمیشنود. خودش را به بچهها میرساند. با #سه_تیر_اول زمینگیر میشود. این پایان ماجرا نیست. او و همه دوستانش تا چند ساعت بعد این تیرها زنده هستند اما در #تیررس_دشمن!
✍ تکفیریها برای اینکه کسی زنده نماند و کسی نتواند پیکر بازماندگان را برگرداند، باران آتش را بیشتر میکنند و...
#صد_تیر سهم محمد میشود... همانطور که آرزو داشت «حاضرم بدنم تیرباران شود اما به حرم حضرت زینب (س) آسیبی نرسد.» بین ۲ تا ۲۰ روز طول کشید تا پیکر شهدا را از آن منطقه برگردانند. #شهید_حسین_براتی به همراه #ابوحامد نقشه بازگشتشان را فراهم می کنند تا سینهخیز، #سینهخیز_های_شهید را برگرداند. بعد ازین که داعشی ها ازین ماجرا بو میبرند، باز رگبار میگیرند و فقط یک پیکر شهید روزی شهید براتی میشود. مجبور میشوند برای برگرداندن پیکر شهدا، تونل حفر کنند و سرانجام تمامشان را برگرداندند.
✍ حالا مادری با صلابت مانده که به قول خودش: حضرت زینب صبر عجیبی به من داد بطوریکه در معراج شهدا با او آرام صحبت میکردم آن هم بعد از #ده_سال که او را میدیدم. #مادر میگوید شبها احساس میکنم محمد کنارم است. حالا این خانواده با صلابت از حریم اهل بیت دفاع میکنند تا راه محمد ادامه پیدا کند.
#برادران
#چهارشنبههای_شهدایی
#شهید_مدافع_حرم_محمد_رضایی
#کانون_خادمین_گمنام_شهدا
🆔 @KhGShohada_ir