🌹 #شهید_مدافع_حرم_محمد_بخشی 🌹
👌 بازدید: چهارشنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۷
👈 خواهران
#روایت از بازدید:
وارد منزل میشویم
همسر شهید به همراه دخترانش میزبانمان هستند
همسرشان از معیارهای پذیرش او میگوید
از ایمان، تقوا، ڪاری بودنش و....
از مخالفت خانواده و رضایت خودش براے ازدواج..
بہ سادگی عقد میڪنند و جـز عروسی ڪہ روایت است بہ برگزاریش مراسمی نداشتند
همسرشان میگوینـد در هرڪارے مہارتی داشتند
میپرسیم از خصوصیاتشان بگویید و همسر و فرزندان از #شوخ_طبعی میگویند
از ایمان ،مہربانی، دلسوزے و فداڪارے...
از #دست_گیر بودن شہید هنگـام گره ڪار دیگـران...
از ڪمڪ بہ افـراد مسن و طلب دعاے خیـر ڪردن از آنان...
از اهـل #صلہ_رحم بودنش و سر زدن بہ اقوام و خویشان...
در نوجوانی نیت رفتن بہ جبہه حق علیہ باطل میڪند اما بخاطر سـن ڪم مانع او شدند...
بعد از سفرے ڪہ بہ ڪربلا داشتہ است عشق #سوریہ در دلش مینشیند...
راز عشقش را بہ همسفر زندگیش میگویـد و او نیـز بدون هیچ ممانعتی راهیش میڪند...
نہ همسر و نہ فرزندان، مانعے بـر راهے شدن شہید نشدند و رضایت دادند بہ خواست دلش...ترس از شہید شدنش داشتند و بہ گفتہ شہید هرچہ شود بازهم غم زینب(س) بالاتر و عظیم تر است و شما نیـز در امـر جہاد شریڪید
خیالش ڪہ از تڪیہ گـاه دختـرش راحت شد قصد سفر ڪرد
با حلالیت از همہ و خداحافظے از دختـرانش
دے ماه سال ۹۴ اولین اعـزام شہید بہ ثمـر نشست...
بعد از ۲بار سلامت رفتن و برگشتن گلہ میڪند از چرا شہید نشدن
قبل از اعزام سوم بہ زیارت امام رضا(ع) میرورد و راهی میشود
و انگـار با همان زیارت امضا شہادت را از امام رئوف گرفت و خود را بہ آنان گـره زد
درست سالـروز ولادت حضرت معصومہ(س) بہ وصال رسید و روز ولادت حضرت رضا(ع) خود را بہ خانواده اش رساند
خود را بہ دختران و همسرے رساند ڪہ امیـد بہ بازگشت سایہ سرشان داشتند امـا با پیڪر بی جانش مواجہ شدند
دختران از #دلتنگی براے پدر میگوینـد...
دلتنگے آخرین سفر با پدر ڪہ پیاده روی اربعین بود و از در ڪنار پدر بودن در اربعین بهترین خاطره را برایشان رقم زده بود...
پدرے ڪہ معتقدند #بهترین_پدر بود
دختران با اشڪ یاد میڪردند از اینڪہ صحبتے دیگـر بینشان نمیشود
#آغوشی_پدرانہ دیگـر برایشان باز نمیشود
دستان پر تلاش پدر را دیگـر نمیبینند و تنہا دلخوشیشان این است ڪہ پدر بہ آرزویش رسید
در این بین مادر با صلابت و آرامش میگوید براے رفع دلتنگی پناه بہ سوے غریب الغربا میبرد...
پناه بہ مزار همسفرش...
براے رفع دلتنگی قرآن میخواند تا تسڪین یابد درد دلش
تمام این مرور خاطرات شیرین براے خانواده شہید با معطر شدن فضاے خانہ با حضور پرچم حضرت موسی بن جعفر(ع) ڪامل شد و مرهمے شد بر دل تنگ خانواده شہید
باشد ڪہ صاحب پرچم و سربازانش چون شہید محمدبخشی دستگیرمان شوند...
#کانون_خادمین_گمنام_شهدا
#چهارشنبه_های_شهدایی
🆔 @KhGShohada_ir
کانون خادمین گمنام شهدا
📷 گزارش بازدید 🔽 🔰 خانواده محترم ⚘شہید مفقودالاثر⚘ مدافع حرم#سید_هادے_علوے 🕊 #خواهران #کانون_خادم
#شهید_مفقودالاثر_سیدهادی_علوی
زمـان: ۱۰ مرداد ۹۷
بازدید خواهـران
هم صحبتے با خواهر شهیدے ڪہ خودش #مادر یڪ شهید است به همراه همسر بردبار #سیدهادے چہ مسائل نابے را بہ ما مےآموزد...
دو شهید در یک خانواده!
همسر شهید از سفرے برایمان گفتـند ڪہ #سید_هادے به بهانه زیارت #اباعبدالله(ع) مےروند اما بعد از ۲۵ روز بےخبرے، سید خبر می دهند ڪہ در سرزمیـنِ بلا #سوریه هستند،
اینڪہ تاب نیاوردند ندای #هَل_مَن_ناصراً_یَنصُرُنی این روزگاران را ڪہ بانوےِ صبر #زینب(س) سر مےدهند نشنیده بگیرند و اینند مردان #خدایے.....
خواهر شهید از ویژگیهاے #برادرش نقل مےڪند. اشاره مےڪند بہ #خوش_اخلاقے #مهربانے #رابطہ_صمیمی ڪہ با دو فرزند و یادگارشان داشتند
و اینڪہ در جبهہ بہ #سیدنماز معروف بودند! ڪہ براے هر عملیات اول #نماز مےخواندند و #متوسل میشدند
شنیده اید ڪہ میگویند #حلال_زاده به دایی خود میرود؟!
واینجاست ڪہ مصداق #عینی خداییش را خواهر شهید برایمان بازگو ڪردند... ڪہ #سیدحمید فرزندِ رشیدِ ۲۲سالہ شان بعد بازگشت از اولین اعزام دایی خود، اعزام مےشوند و طعم #شهادت را حتی زودتر از سیدهادی میچشند
و میرسند به داغِ دلهایی ڪہ در مرداد ۹۶ خوردند ڪہ خبر شهادت #سید_هادے_علوے_نسب پخش شد؛ ولی #سید_هادی خبر مےدهند ڪہ این خبرِ شهادتِ طلبہ_اے است که با ایشان تشابہ اسمے دارد و اهالے خانہ را چه سرخوش مےڪند ڪہ باز هم #سیدهادی خود رابراےِ خود دارند
از تمامے سختےهاے نبودن هاے #سیدهادے برایمان مےگویند ڪہ مےرسند بہ #آخرین اعزام... همسرمانع راه سید میشوند چون #دلتنگے دو و نیم ساله طاقت ایشان را طاق ڪرده تا منصرفش ڪند ولے هر دو با دلخورے از هم جدا مےشود
خیلی زود همسر و فرزندان هم راهے #سوریه مےشوند
و چہ #سفرے ڪہ با چہ #خوابے شروع شد....
همسر حوالے نماز صبح خواب مےبینند ڪہ #سیدهادیش از ناحیہ قلب به شهادت رسیده وچون دلخورند اڪراه دارند ڪہ براے دیدن پیڪر جلو بروند ولے وقتے ڪمے جلو مےروند پیڪر #سیدهادے به ایشان لبخند میزد واین لبخند عاملے مےشود براے آشتے!
و چہ #تفاهمے بینشان موج مے زند....!
#سیدهادی هم دقیقا در همان شب عیناً همین خواب را دیده اند!
و درجواب دلتنگے هاے خانواده #سیدهادی قول مےدهد این بار ڪہ برگردد #آخرین بار است و به قول خود هم #وفا کردند... وهمین بار دراربعین۹۶ درسن۳۴سالگی به فیض شهادت نائل شدند...
وچه #شهادتے!
شهادتے که #مفقودشدن برای حضرت زینب(س) را درپی داشت! وحتی هنوز همپیڪرش برنگشته تا #مرهمے شود برای دردِ دل همسر و فرزندان
و اے ڪاش ما همہ مفقود شویم در راه زینب(س)... ما مفقودینِ در بارِ گناه!
#کانون_خادمین_گمنام_شهدا
🆔 @khgshohada_ir
کانون خادمین گمنام شهدا
📸 #چهارشنبه_های_شهدایی دیدار با خانواده #شهید_مدافع_حرم_جواد_کوهساری ⏰ چهارشنبه ۹۷/۹/۱۴ #برادران
بِسمـ اللّٰہ الرَّحمٰنِ الرَّحیمـ
بازدید اینبـارمان از پدر و مادر شهیدے دهۂ شصتے است ڪہ چہ قدر مےتواند راه بگشایـد....
در ڪودڪی #هوش و #فہمش زبانـزد بود، #خودڪفا بود!
از دوران #راهنمایے خود را موظف به پوشیدن لباس بسیجے ڪرد تا از همان ابتدا بیاموزد #مسلڪ شهدا را و تا لبیڪ گوید جبہہ حق را...
و در دوران خدمت سربازے در نیروے هوایے مشغول بہ فعالیت شد!
ایشان با شنیدن اتفاقات #سوریہ و حملہ داعش تاب نیاوردند و پیگیـر رفتن شدند، رفتنے ڪہ ڪسے نمےدانست بازگشتش سوے #خداست یا #خانواده!
ولی براے رفتن اذن از پدر مادرش میخواست ولے میگفت بدانید ڪہ هرزمان مرگ زمانش برسد، دیگر مجالے براے #فرار از آن نیست، حال هرڪجا باشے باید #تسلیم شوے!
بہ عنوان #مستشار و #مربےِ تخریب عازم شد آن هم با شهید والامقام #محمد اسدے
جواد آقا قبل از شهادتش اعلام ڪرده بود ڪہ مےخواهد #شهید شود و غسل شهادت هم ڪرده بود!
بہ راستے ڪہ شهدا چہ ارتباط نزدیڪے با #ملکوت دارند ڪہ انگار بہ آنها الهام مےشود ڪہ #وقتِ رفتن است...
بعد از شهادت، پیڪر ایشان رهسپار #ڪربلا مےشود، جایے ڪہ وقتے آدرس شهدا را بدهے دل بہ آنجا پر مےڪشد، چون #ڪربلا کوتاهترین راه تا خداست!
و پدر شهید توصیه مے ڪنند که الگو برداریم از #جوادهاے این راه.... ڪہ استکبار تا زمان ظهور #مہدے موعود هست ولے شما جوان ها مےتوانید درمقابلش بایستید، بدون هیچ #وحشتے.....
و مادر هم از #عاشقانہ هاےِ مادر پسرے مےگوید ڪہ براے رفعِ بےقرارے هایش به لباس هاےِ جوادش پناه میبرد تا با بوییدنش حضورش را حس ڪند و #آرام بگیرد!
امید است با #دعاے #خیرشان بمانیم در این راه! چون #ماندن بسے مهم تر از #آمدن است......
#چهارشنبههای_شهدایی
#کانون_خادمین_گمنام_شهدا
🆔 @KhGShohada_ir
.|بــه نـامـِ خـدایی کـه عـزّت میدهد، هرکـه را کـه بخـواهـد|.
💠 #شهید_اسحاق_حسنی ، متولد۵۵ و اهل افغانستان.
✍🏻او درحالی پا به دنیا گذاشت که از نعمت پدر محروم بود و در ۱۶سالگی با فوت مادر به ایران عزیمت کرد.
✨اهمیت او به #نماز و #روزه و #صبوری و #آرامش اسحاق ، همسرشان را دلباخته میکند
در سال۹۰ ازدواج و درسال۹۲ زندگی مشترک خود را آغاز میکنند.
✍🏻 اسحاق گلایه داشت، از پدران مدافع حرم، که اگر بروید و برنگردید فرزندانتان چه میشوند؟
چرا که خود طعم تلخ #یتیمی را چشیده بود و دلش میسوخت از نبود پدری برای فرزندش...
اما بعد از #شهادت رفیقش، #شهید_علی_براتی ، نظرش عوض شد
و در مرداد۹۴ قصد رفتن به سوریه کرد.
✍🏻 در همین روزهای پر از آب وتاب رفتن؛ همسر، محمدعلی را هفت ماهه در شکم دارد. اسحاق حرف از جدایی و رفتن میزند و همسر همه کار میکند برای نرفتن و ماندن...
و خدا میداند در دل #همسران_شهدا چه گذشته و میگذرد.
تا اینکه اسحاقِ #جوانمرد خوابش را برای همسرش تعریف میکند، خوابی که حضرت زینب(س) به او گفته بودند که: «جای تو اینجا نیست، جای تو #سوریه است».
دل همسر میلرزد و با خود میگوید وقتی خود بانو دعوت کردند من که باشم رضایت ندهم؟!
✨ اسحاق رفت و در پنجاه روزگی فرزندش آمد؛ برخلاف انتظار، محمدعلی غریبی نمیکرد و در آغوش پدر بسیار آرام بود.
✍🏻 اسحاق تا سه دوره راهی سوریه میشود. آخرین اعزامش در فروردین ۹۵، همسر که روزها و ساعتها به انتظار دوباره دیدن و حتی شنیدن صدای همسرش بود، با زنگ تلفن، در عصر روزی غمین به خود آمد. اسحاق خبر از اعزامش به خط مقدم داد و التماس دعا داشت و گفت نیرو لازم دارند، باید تغییر موقعیت بدهد و دوهفته دیگر تماس میگیرد... صحبتشان تمام نشده بود که تلفن قطع شد.
یک ماه گذشت، خبری از اسحاق نشد، کابوس های هرشب همسرش و دیدن او در اسارت، او را بی تاب و وحشت زده کرده بود، طوری که راضی به شهادتش بود ولی اسارت نه.
✨ در بیداری، حضور پررنگش را در خانه احساس میکند ولی دم نمیزند که دیگران نگرانش نشوند.
✨ این روزها #دلتنگی هایش را در کنار سجاده اش، با خدایش می گوید. این روزها هنوز خوابش را میبیند ولی دیگر آن ها کابوس نیستند،
✨و محمدعلیِ در آستانه ی ۴سالگی، حال بیشتر #دلتنگی میکند و به همه در جواب پدرت کجاست، با افتخار میگوید: پدر من به سوریه رفته و شهید شده و پیش خداست، ما هم قراره بریم...
و این روزها را با خیال پدر، پر میکند و هنوز هم کنار بالش کوچکش، بالش پدر را جا میدهد و سکوت را برقرار میکند تا پدر آرام بگیرد.
💠و همچنان پس از گذشت سالها، خبری از اسحاق نیست....
کسی چه میداند، شاید دلش میخواسته، همانند مادرِ همهٔ شهدا، سنگ قبری برای گریستن نداشته باشد و در #گمنامی بیاساید.
✨خوش به حالشان که خریدارشان فاطمه(س) بوده است. خوش به حالشان...
💢چهارشنبه ۸خردادماه ۱۳۹۸💢
#چهارشنبههای_شهدایی
#خواهران
#کانون_خادمین_گمنام_شهدا
🆔 @KhGShohada_ir
به توکل نام اعظمت بسم الله الرحمن الرحیم🍃
📜 #شهید جاویدالاثر عزت الله بربری 📜
✍ متولد سال۷۰ بود، خاله اش همسایه مان بود، برای خواستگاری آمدند، چند دفعه رفت و آمد کردند و در نهایت پدرم قبول کرد.
✍ اخلاق خوبی داشت، عاشق موتور بود و از همان اول زندگی موتور داشت.
مدتی از زندگی مان گذشته بود که صاحب #فرزندی به نام اسماء شدیم و عزت الله با اسماء خیلی جور بود.
✍ اسماء دوساله شده بود که عزت الله گفت میخواهم به سوریه بروم و خیلی یکدفعه ای پیش آمد، اصلا فکرش را نمیکردیم که جدی شود.
یک سالی بود که برادرش به سوریه رفت و آمد داشت، ما فکر میکردیم میخواهد مثل برادرش در رفت و آمد باشد، خودش که میگفت میخواهم فقط آنجا را ببینم.
✍ برای آموزش به تهران رفت، اولین بار بود که به سوریه میرفت و بخاطر شرایط دو یا سه هفته ای که آنجا بود تلفنش را پاسخ نمیداد، فقط یکبار تماس گرفت، آن هم در شب #عملیات بود و فقط توانست با مادرش صحبت کند.
✍ ۹۳/۸/۱۰ بود که خبر شهادتش را به ما دادند، در منطقه #دمشق به شهادت رسید.
بعد از شهادتش به #مشهد آمدیم.
اوایل بیشتر خوابش را میدیدم اما حال دیر به دیر به خوابم می آید، در خواب هایم لباس سفید به تن دارد.
✍ دوسال بعد از #شهادت عزت الله بود که برای زیارت به #سوریه رفتیم و محرم بود، صبح ها حرم حضرت زینب(س) و شب ها حرم حضرت رقیه(س).
احساس تنهایی نمیکردیم، آنجا همسران شهدا نیز بودند و باهم آشنا شدیم.
زینبیه آرامش خاصی داشت.
✍ حال اسماء ۷ سال دارد و چیز زیادی از #پدرش به یاد ندارد، مگر از صحبت های من و مادربزرگش.
#خواهران
#چهارشنبههای_شهدایی
#شهید_مدافع_حرم_عزتالله_بربری
#کانون_خادمین_گمنام_شهدا
🆔 @KhGShohada_ir
🌷شهید مدافع حرم سلیمان میرجانی 🌷
✍🏻 +چرا خانوم نمی آیید بچه تون و تشییع کنید؟!
دنیا آوار شد سرم انگار...دیگر صدایش را نمیشنیدم زمین افتادم،ازحال رفتم...
چندساعت بعد ایستاده بودم جلوی کنسولگری ایران برای گرفتن پاسپورتی که امضای فرماندار را کم داشت، گفتند جلسه اند... رفتم محل جلسه فرماندار... میشناختمش زنگ زدم گفتم باید بروم ایران امضای شما را کم دارم گفت برگرد کنسولگری هماهنگ کردم...!
✍🏻 دو روز بعد تهران بودم، بی هیچ نشانی... غریب در شهری شلوغ...
یعقوبی بودم در پی یوسفم... بی انکه پیراهن اش را داشته باشم...
تمام بیمارستان های تهران را زیر پا گذاشتم در پی اش.. هیچ کس خبر نداشت.. یکی گفت: دروغ گفتند به شما این قصه اعزام به #سوریه اصلا وجود ندارد..
زانوهایم سست شد گوشه ای نشستم..
بیخبری رنج است، عذاب است، آن هم برای مادری که یکسال است پسرش را ندیده و حال خبر شهادتش را شنیده...
✍🏻 ما برگشتیم افغانستان اما سلیمان مشهد ماند، حوالی مرداد بود بنظرم زنگ زد اذن مرا بگیرد برای سوریه رفتنش!
با خنده گفتم: عاشق چه کسی شدی که باید سوریه بروی دنبالش؟؟
گفت: مادر! من #عاشق #اهل_بیت(ع) شدم...!
به دهانم مهر زد انگار نتوانستم مخالفت کنم گفتمش برو...!
✍🏻بغض گلویم را میفشرد...
صدای خنده و شوخی اش در تمام خانه می پیچید وقتی می آمد، قانون گذاشته بود میگفت تامن خانه م هیچ کس حق ناراحتی ندارد!
تمام خاطراتش جلوی چشمم بود... همیشه کفشهایم راجلوی پایم جفت میکرد، هیچ وقت جلوتر از من قدم نمیگذاشت..
معجزه بود بی شک دیدن اتفاقی همرزمش گفتم: امدم پیِ پسرم... نشانی ندارم... گفت: شهدا را میبرند معراج.. نام پسرتان چیست؟
با اشتیاق گفتم: سلیمان... سلیمان میرجانی!
جوان چشم هایش برق زد گفتم: میشناسم... همرزمم بوده... جلوی چشم خودم #شهید شد!
راهی معراج شدیم...
انجا بود... سلیمانم آنجا بود خیره شدم به صورتش.. تازه هجده ساله شده بود... یک تیرنشسته بودم کنج قلبش...
پیکر را تحویل گرفتیم.. هنوز مسئله مدافعان حرم علنی نشده بود گفتند پیکر را اول در تربت حیدریه تشییع کنید بعد مشهد اما نگویید که ایرانی نیستید! اما من گفتم، به همه گفتم که افغانستانی ام!
پیکرش را دوباره در معراج مشهد دیدم اینبار اما گریه و بی تابی نکردم بیاد مصائب عقیله بنی هاشم بودم، در مقابل رنج ایشان داغ ما هیچ ارزشی نداشت...!
بخاطر علاقه اش به اهل بیت خواستیم مزارش در مشهد باشد من هم اینجا ماندنی شدم کنار او...!
✍🏻 اوایل شهادتش خوابش را دیدم..
کنارپسر دایی شهیدم نشسته بود .. میخندید... انگار میخواست بمن بگوید جای اش خوب است...!
#خواهران
#چهارشنبههای_شهدایی
#شهید_مدافع_حرم_سلیمان_میرجانی
#کانون_خادمین_گمنام_شهدا
🆔 @KhGShohada_ir
بسم رب العشق❤️
✍️امام «ره» می فرمایند :
« اسم این #تنگه را تنگه #شهیدعلیمردانی بگذارید .»
✍️ من به شدت به شهید #وابسته بودم . هر وقت به خانه می آمد نمی گذاشت دست به سیاه و سفید بزنم . بچه ها خودش نگه می داشت و به من می گفت :«شما خسته ای ، استراحت کن !»
✍️بسیار #مهربان و شوخ طبع بود . نمی گذاشت در جمع فامیل ، قهر و ناراحتی باشد ، همیشه دنبال آشتی دادن بود .
✍️به دیدار فامیل می رفت و به آنها سرمی زد ... وظیفه خودش می دانست که از حال خویشاوندانش با خبر باشد .
✍️ از همان دوران انقلاب فعالیت هایش را شروع کرد . گروهی را به نام #مالک_اشتر ، به همراه شهیدان : نظرنژاد ، هاشمی نژاد ، بابارستمی ، برونسی تاسیس کردند که تا آغاز انقلاب ، کارهایشان علنی شد .
✍️ به #نمازاول_وقت اهمیت بسیار زیادی می داد . تربیت بچه ها ، برایش مهم بود و به من سفارش میکرد : بچه ها یادت نرود ...
✍️ با #شهید_شوشتری رفت و آمد داشت ... آنها هم به خانه ی ما می آمدند .
✍️ #شهید_شوشتری به من زنگ زدند و گفتند بیایم دفترشان . رفتم . گفتند : #وام نیاز دارید . تا این را گفتند ازشان پرسیدم برای #چه_میگویید . و ایشان #خوابشان را برایم گفتند که شهید در عالم رویا بهشان گفته است که ما بنایی داریم و خانواده ام در #هزینه_ها مانده اند ، #کمکشان_کن !
✍️ یادم هست ، سال ۵۲بود . آن موقع امام ره را به #نجف تبعید کرده بودند . شهید به عراق رفت. همانجا با ایشان #بیعت کرد که به عنوان #سرباز_گمنام_امام_زمان_عج فعالیت کند .
✍️به شدت #باایمان بود . هدف #والایی داشت و #خالصانه ، برای هدفش کار میکرد .
تنها برای #خدا هر چیزی را می خواست . و همین #مُخْلِص بودنش ، علت #شجاعت_وبی_باکی_اش بود .
✍️روز آخر ..
آن زمان تنها پسرم #محمد تازه راه افتاده بود . بسیار زیاد با پدرش انس داشت . وقتی که حسن بند پوتین هایش را می بست ، روی پشتش نشسته بود و با سر و صدا نمی خواست #پدرش به #جبهه برگردد .
✍️چند بار او را بوسید . از بغلش پایین آورد و باز محمد را در آغوش گرفت .
☘️با تمام #وجود احساس کردم که این #لحظاتِ_آخرین_وداع است .
✍️او از مؤسسین سپاه تربت جام بود . یک مدتی در زمان قائله کردستان به آنجا رفت تا #انجام_وظیفه کند .
✍️ در شلوغی های #غرب «کردستان، کرمانشاه» به آنجا رفت و بعد هم جنگ شروع شد و به عنوان #یک_بسیجی تمام عیار به خوزستان رفت .
✍️در سال ۶۰ ، خداوند برایش چنین تقدیری را زد که او #فرمانده_تنگه_چزابه شود .
✍️#تاآخرین_نفس ، ایستاد و نگذاشت این تنگه به دست بعثی ها بیفتد .
✍️عاشق #شهادت بود و بعد از برادر شهیدش هم #بی_تاب تر شده بود . با اصابت تیری بر قلبش #به_درجه_رفیع_شهادت رسید .
✍️ #لحظهٔ_آخر از اطرافیانش می خواهد که صورتش را به سمت #کربلا بچرخانند . و ایشان با #نام_اربابش چشم بر جهان فانی بست .
✍️ او فرمانده قرارگاه #کربلا بود . خیلی #خاص روح و جانش با امام حسین علیه السلام گِره خورده بود .
✍️ هیچ چیز جای خالی #شهید را نه برای من و نه برای فرزندانش پُر نکرد .
✍️ به همسر شهید علیمردانی گفتیم : #تربیت شما آنقدر عالی بوده که پسرتون با این وجود که #بابا را خیلی ندیده است اما
#ادامه_دهنده_راهش شده است ...
✍️اینقدر شهید واسطه شد تا من به پسرم #اجازه بدهم تا او هم به #سوریه برود و #مدافع_حرم بشود ...
#شهید_حسن_علیمردانی
#شهید_دفاع_مقدس
#خواهران
#چهارشنبه_های_شهدایی
#کانون_خادمین_شهدای_گمنام
🆔 @KhGShohada_ir
🌹 از تبار شهید
✍🏻 سال ۱۳۶۹ در مزار شریف افغانستان متولد شد. حدودا ۴ ساله بود که پدرش در جنگ با طالبان، #شهید و مفقودالاثر شد. مادربزرگش سرپرستی او و خواهرش را برعهده گرفت. جمشید نوجوان بود که مادربزرگش خونریزیها و ناامنیهای طالبان را تاب نیاورد و همراه با دو نوهاش به امام رضا علیهالسلام #پناه آورد.
✍🏻 سال ۱۳۸۳، ۲۴ ساله بود و #روزی_حلالش را از شغل بنایی در میآورد که تصمیم به ازدواج گرفت. #اخلاق_خوبش آنقدر چشمگیر بود که بالاخره بعد از چندبار خواستگاری، از دختر دلخواهش جواب مثبت بشنود و با هم پای سفره عشق بنشینند.
زهرا، تنها ثمره زندگی آرام و نجیبانه او و همسرش، ۱۰ ساله بود که جمشید عزم جهاد کرد. زندگی با جمشید آنقدر دلپذیر بود که همسرش خطر رفتن به #سوریه را نپذیرد و علیرغم درخواست جمشید، برای امضای رضایتنامه از جلوی مسجد برگردد.
ولی جمشید که خوی #ظلم_ستیزی را از پدرش به ارث برده بود کوتاه نیامد. او هم طعم ظلم و ناامنی را در افغانستان چشیده بود و هم، خون و غیرت پدر شهیدش در رگهایش میجوشید.
جمشید میدانست همسرش راضی به دلبریدن نیست اما نمیتوانست به ندای «هل من ناصر ینصرنی» که از گلدستهحرم حضرت زینب سلاماللهعلیها بلند بود بیتفاوت باشد. برای همین بود که به همسرش گفت امضای او را پای رضایتنامه جعل کرده و درخواست کرد مخالفتی نداشتهباشد.
✍🏻 همسر شهید میگوید «موافق نبودم و برای همین تمام امیدم به عدم موفقیت جمشید در دوره آموزشی بود. چرا که فقط سه چهار ماه از تصادف و عمل جراحیاش گذشتهبود. میدانستم با دستی که پلاتین گذاشتهبودند حتی انجام کارهای آسان، برایش سخت است.»
اما عزم جمشید برای لبیک به حضرت زینب سلاماللهعلیها آنقدر زیاد بود که سختیهای دوره آموزشی را تاب بیاورد. جمشید موفق شد مجوز حضور در جبهه سوریه را بگیرد. بعد از دو ماه مجاهدت، به ایران برگشت اما نه برای همیشه. هنوز ندایی که بار اول او را به دفاع از حرم مشتاق کردهبود به گوش میرسید. از همین رو بار دیگر با وجود دلنگرانیها و نارضایتیهای همسرش راهی شد. اینبار هم دو ماه مبارزه کرد و بازگشت.
✍🏻 سال ۱۳۹۶ برای بار سوم عزم جبهه کرد. همسر شهید میگوید «آنقدر چهره و اخلاقش تغییر کردهبود که حس میکردم اینبار شهید میشود. نورانیت چهرهاش حتی برای فامیل هم محسوس بود.» جمشید با اینکه معتقد بود هنوز لیاقت شهادت را پیدا نکرده ولی به عنوان تکتیرانداز، راهی معرکه جهاد شد.
همسرش میگوید «اینبار خدا قلبم را برای رفتنش نرم کرده بود ولی دلنگران آینده دخترم بودم. برای همین گفتم تو تلخی بیپدری را چشیدهای. دلت میآید دخترت در سن ۱۱ سالگی رنج یتیمی بکشد؟ جواب داد «بعد از من خدا هست! و شما برایش پدری هم میکنی»»
تحمل بیتابیها و گریههای همیشگی زهرا در اوقات خداحافظی را نداشت. برای همین وقتی دخترش مدرسه بود راهی شد. حتی وقتی از ترمینال برای خداحافظی تماس گرفت باز با دخترش حرف نزد. شاید نمیخواست مهر پدری پای رفتنش را سست کند و دلش را بلرزاند.
✍🏻 شب بیست و سوم ماه مبارک رمضان آخرین حرف جمشید به همسرش درخواست دعا برای شهادتش بود.
چند روز بعد، ۱۱ تیر در تدمر سوریه، آرزوی شبهای قدرش اجابت شد و گلولههایی که مامور شهادتش بودند تقدیرش را با شهادت رقم زدند. ۲۱ تیر همزمان با روز عفاف و حجاب، همراه با سه شهید دیگر تا حرم امام رضا علیه السلام تشییع شد و در مسجد جامع گوهرشاد بر پیکرش نماز اقامه گردید.
پنجشنبه ۲۲ تیر نیز در قطعه شهدای مدافع حرم بهشت امام رضا علیهالسلام به جمع منتظران حقیقی پیوست.
بیشک شهید جمشید زائرشاه، مانند سایر شهدا، چشمانتظار روزی است که حضرت حجت عجلالله تعالی فرجهالشریف، از کنار کعبه بانگ «انا المهدی» سر بدهد و یارانش را از گوشه گوشه عالم فرا بخواند.
به یقین اینبار هم او همراه و همنوا با شهدای لشگر فاطمیون، بلندتر از همیشه به ولی زمانش «لبیک» میگوید.
#شهید_مدافع_حرم_جمشید_زائرشاه
#شهید_دفاع_مقدس
#خواهران
#چهارشنبه_های_شهدایی
#کانون_خادمین_شهدای_گمنام
🆔 @KhGShohada_ir