#ماه_شوال را مُـرور مےڪُنم و میبینـم ڪہ بہ آخرش رسید...بہ #راستے!!
#راستے...
#صدق...
#صادق...
وقتے نام #صادق(ع) بر زبانـم جارے مے شوَد،ناگـاه غُصہ دلـم را پُـر مےڪُند ڪہ چہ شد بہ مزار خاڪے رسیدم...
بہ #بقیع!
یادِ غُربت اِمامے مےاُفتَم
ڪہ خانہ اش را #آتش زدند
#مسمومش ڪَردند،...
#سَم...!
#مسموم شدن مرا یاد #امام_جواد(ع) مےاندازد
ڪہ در اوجِ #جوانے #مسموم شد و عامِلِ #شَہادتش شد
و
یاد خودم می افتم ڪہ نڪُند جوانیم بگذرد و من جز پشیمانے سودے نڪُنم.
وقتے بیچارگـیم را یادم مےآید،
یادِ پدر #امام_جواد(ع) مےافتم
ڪہ ولے نعمتـم است
ڪہ چقدر به #رضا بودنش محتاجم....!ڪہ چقدر #ضامن_آهو در روزهـاے سخت و طاقت فَرسایم بہ تُ نیاز دارم
آقاے من...
دوباره به نام رئیس مڪتب برمے گردم ولے بازهم دردے غریب در دلم انبار میشود..
#امام_صادق(ع) ما در قبرستانے است که حتے کسے شمعے بر مزارش نمےگُذارد
ولے امام ما دلش قُرص است چون ڪِنار خود #حسنے دارد
ڪہ بہ #ڪریم بودن مَعروف است
و
#مادر...
#مادر #پهلو #شڪستہ اش
ڪہ شمع مزارش را میگذارد...
#مادر سفارش ڪرد ڪہ بعد از رفتنش یادشان نرود ڪہ بالاے سر #حُسِینَش #آب بگذارند ڪہ مبادا تشنه شود!
#تشنہ...
#تشنگے...
#عَطَش
وَ صِداے #العطش #رُقیہ_سہ_سالہ ڪہ طاقت عمہ ے #ڪوه_صبرش را،
عموے #علمدارش را طاق میڪند
ومن تسلسل را که ادامہ میدهم، میرسم به #گودال........
#غریب_آقاے_من!!
#کانون_خادمین_گمنام_شهدا
🆔@KHGShohada_ir
#شهید_مفقودالاثر_مدافع_حرم_حسن_جعفری
متولد۱۳۷۰
فرزند ڪوچڪ خانواده اے ۷نفره ڪہ سایه ے پدر را چندسالی بود نداشتند
با برادرانی #باغیرت و خواهرانی #با_حیا و البته مادرے پر قدرت
در خانہ اے صمیمی و آرام رشد یافتہ بود
مادر و برادرش از #دلسوزے و #زحمتڪشی اش میگفتند...از #با_غیرتی و زیر بار حرف زور نرفتنش...
برادرش با شوق از قد و بالاے #رشیدش میگفت...از اینڪه برادر ڪوچڪترش دست نوازش میڪشید بر پای مادر و تلاش بر تسڪین درد مادر داشت
مادر از #راستگوییش میگفت و اینڪه با هرڪسی رفاقت نمیکرد
تمام فرزندان را به ثمر رساند و چشم انتظار عاقبت بخیری و وصال فرزند ڪوچڪش بود ڪہ #عاقبت_بخیریش با #شهادتش ڪامل شد
تمام زندگیشان در آرامش و شادے بود...همه از شادے و خوش رو بودن خانوادیشان تعریف میکردند
دورهمی هاے پر از شادی و خنده
تا اینڪہ خبر شهادت دوست حسن میرسد
به سراغ مادر میرود برای جلب رضایت
مادر اما دل نمیڪند
اتمام حجت میڪند با مادر...
-مادر میتوانم بروم...بدون خبر...بدون اسم...اما میخواهم با #رضایتت باشد...با #اذن تو و #خداحافظی
مادر با تمام علاقه اذن #عازم شدن به #میدان_نبرد را میدهد
قبل از اعزام تمام بدهی ها را صاف میڪند
معتقد بود همه چیز را باید درنظر گرفت بعد پا به سفر بگذارد
هنگام خداحافظی خبر برنگشتن را میدهد
بہ تاریخ۹۳/۸عازم میشود....قبل از اربعین حسینی
در اولین اعزامش
به دست بوسی حضرت زینب(س)ڪہ میرسد،رفیقش میگوید بخواه از اینجا آنچہ را هیچ جا نمیدهند...#شهادت بخواه و اسیر نشدن
با اطمینان میگوید نه!اسیر نمیشوم...از بانویم خواستم پیش خودش بمانم
خواست و ماند...خواست و خواسته شد
۱۵روز پس از اعزام
در روز #اربعین_حسینی سال ۹۳ به فیض #شهادت نائل آمد
خبر #مفقودے رسید
و مادرے ماند که #چشم_انتظار خبری از آخرین فرزندش است
خبر #شهادت که رسید مادر آرام گرفت و چشم از در برداشت که فرزند رشیدش از در می آید
و حالا مادر گوش به زنگ خبرے از پیڪر فرزندش است
مادر از خواب ڪنار اروند میگفت که پلاڪ فرزندش را در #ڪربلا یافته
یا خوابی که او را در ڪربلا دیده و گفته #منتظرت بودم مادر چرا نیامدے ؟!
از خوابی که بعد از مراسم سالگرد میبیند و اورا #خوشحال جلوے در خانہ دیده بود
مادر برای رفع #دلتنگی #اشڪ میریزد و #دعا میکند برای سلامتی رزمنده ها و آرام شدن دل چشم انتظاران
میگوید خوش بحالت مادر...اما ڪاش پیڪرے از تو به دستم میرسید
همه اتفاق نظر دارند ڪہ شهید حسن جعفری از وقتی رفتہ است خوشی نیز رخت بر بسته
دعا ڪن برایمـان حسن آقا
بہ امید بازگشت تمامے جاویدالاثر ها و حاجت روایی همگیمان و نگاه عمہ ی سادات بہ دلهای آلوده مان
#کانون_خادمین_گمنام_شهدا
#چهارشنبه_های_شهدایی
🆔 @KHGShohada_ir
به توکل نام اعظمت بسم الله الرحمن الرحیم 🍃
📜#شهید سید ابراهیم عالمی ..📜
✍سال ۷۶ بود که اولین فرزندم در مشهد به دنیا آمد.
پسر بود. نامش را ابراهیم گذاشتیم ، سید ابراهیم.
آرام و منظم بود ، درس خوان بود و بچه ها را نصیحت و تشویق به درسخواندن میکرد، با بچه ها مهربان بود، شوخ طبعی و جدیت را باهم داشت.
به همه احترام میگذاشت ، به خصوص من و پدرش .
همسرم نانوا بود و ناراحتی قلبی داشت ، سید ابراهیم هوای پدرش را خیلی داشت .
✍سید ابراهیم ۱۶ساله شده بود ، روزی آمد و گفت :من میخواهم به سوریه بروم ، احتیاج به رضایت شما دارم .
پدرش نتوانست اورا از رفتن منع کند ، میگفت اگر راضی نشوم شرمنده حضرت زهرا (س) میشوم .
اما من ، نه ، ته دلم راضی نبودم ، او فرزندم بود و پاره ای از وجودم .
مدام تکرار میکرد و به من میگفت :الکی که روضه نمیگیریم ! شما هم باید اجازه بدی ..
✍با حرف هایش دلم را کنار گذاشتم و با رفتنش موافقت کردم .
رفتم و رضایت دادم و فرم پر کردم ..
۲۰روز تهران بود ، ۳ماه سوریه ، سال ۹۲بود که اعزام شد.
تماس که میگرفت میگفتم ابراهیم مرخصی بگیر و برگرد اما در جوابم فقط میگفت : مرخصی نمیام ! اینجا نیرو کمه ..
✍آخرین بار دقیق یادم نیست که چه روزی تماس گرفت اما این بار با همیشه فرق میکرد، با تک تک افراد خانواده صحبت کرد و حلالیت طلبید ، میگفت : اینجا کشور غریبه و معلوم نیست چه اتفاقی میافته ، تا پیکر رو ندیدین قبول نکنین .
خیلی ناراحت نباشین و گریه نکنین ، اگه گریه کنید ثواب خودتون رو کم میکنین. به بی بی حضرت زینب (س) فکر کنین که در یک روز ۴ #شهید دادن...
✍چهارشنبه شب بود که خبر #شهادتش را دادند ، پدرش به خاطر ناراحتی قلبی که داشت روز پنجشنبه فوت کرد .
اوایل خیلی خوابش را میدیدم ،
#شهادت آرزوی سید ابراهیم بود و همیشه در خواب هایم خوشحال بود .
بهشت رضا میرفتم اما بر سر کدام مزار؟
هر چند که همه #شهدا همچون فرزند خودم هستند اما دور میزدم .
برای سید ابراهیم مزاری درست کردیم و سنگی گذاشتیم به امید اینکه صدایم را میشنود با او درد و دل میکنیم .
اگر سید ابراهیم دوباره بیاید بازهم میفرستمش ، فدای سر حضرت زینب (س)... باید پیش حضرت زهرا (س) آبرو کسب کنیم و شرمنده نباشیم.
#خواهران
#چهارشنبه_های_شهدایی
#شهیدمدافع_حرم_سیدابراهیم_عالمی
#کانون_خادمین_گمنام_شهدا
🆔 @KhGShohada_ir