eitaa logo
مجمع الذاکرین خمین🎤
1.3هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
389 ویدیو
229 فایل
🕋بنام خدای بی نیاز🕋 پدرم گفت علی،عاشق مولا شده ام بین مردم همه جا والهُ شیدا شده ام مادرم داد به من درس محبت با شیر نوکرُ ریزه خور سفرهٔ زهرا شده ام 🎤👋بامابروزمداحی‌کن.👌🎤 https://eitaa.com/joinchat/3542745823C3e1ead0ed9
مشاهده در ایتا
دانلود
پایان ماه محرم رفتی محرم و به صفر واگذاریم یعنی که از خطر به خطر واگذاریم با کوله بار داغ عزیزان رفته بر بند اسارت و به سفر واگذاریم رنگ محرمی زده ای ماه بعد را باید که جان دهم که مگر واگذاریم دارم من از صفر به دلم غصه ها ولی در این صفر تو بر همه سر واگذاریم آشفته از شهادت گلهای سرخ با یک داستان ز غنچه ی تر واگذاریم در این سفر ملازم سر کردیم ولی با خیزران و ضربه ی شر واگذاریم ای عسکری به همره زینب بگو تو هم ظالم مگر به ماه دگر واگذاریم http://eitaa.com/Maddahankhomein
غروب مه غم به آخر رسید طلوع مهِ تارِ دیگر رسید به شام بلا نیز خواهر رسید به همراه راس برادر رسید نگر عمه‌ی پاک سادات را و در وازه ی نحس ساعات را چو آمد ز ره، خسته آن قافله اسیران همه در غل و سلسله به همراهشان خولی و حرمله میان کِل و شادی و هلهله ز مهمان نوازی، اهالی شام بر آنان زدند سنگ از روی بام جفاها شد از قوم پست لعین بر آن اهل بیت رسول امین روانه نمودند از روی کین چو از کوچه های یهودی نشین که اینان همه وارث حیدرند همه اهل بیت یل خیبر ند بگیرید از اینان دگر انتقام بگیرید از هر چه سر انتقام ز سرهای مد نظر انتقام به چوب و به سنگ و حجر انتقام بریزند خاکستر از روی کین به روی سر سیدالساجدین ز یک سوی رنج و غم بی حساب ز سوی دگر گریه های رباب ز سویی بدستان آنان طناب ز سویی ورودِ به بزم شراب امان از دل زینب و کودکان امان از لب و چوبه ی خیزران http://eitaa.com/Maddahankhomein
مجبور بودم از دل بازار بگذرم از کوچه های خنده ی اشرار بگذرم چیزی از ان جلال قدیمم نمانده بود دست مدافعی ز حریمم نمانده بود آنکس که روی سینه ی زخمی تو نشست فریادها ش حرمت ما را زد و شکست عباس کو که سایه ی آرامشم شود چشمش دوباره آیه ی آسایشم شود دستم نمی رسید سرت را بغل کنم یا لحظه ای سر پسرت را بغل کنم جانی نمانده بود به راهت فدا کنم دستی نماند تا سپر سنگ ها کنم یک قافله شکار هزاران هزار چشم افتاده در حصار هزاران هزار چشم پلکی به سمت این تن زخمی بزن حسین خون می چکد ز چشم تو و چشم من حسین قرآن بخوان قناری شیرین دهان من قرآن بخوان مسافر نیزه مکان من از آفتاب جان و تن ما گداختند ما را به سنگ خارجی از دین نواختند هم درد من شدند کنیزان سوخته انداخت مردکی طرفم نان سوخته کاش ان کنیز سابقه حرمت نمی شناخت من را در این لباس اسارت نمی شناخت آوار شد جهان به سر دختر علی در کوچه های کینه ای از خیبر علی تازه زمان اذیت آنها شروع شد باران سنگ و آتش از آنجا شروع شد می سوخت زیر آتش نیزه سرت حسین آتش گرفت روسری دخترت حسین باران سنگ از لب هر بام تا رسید دیدم سرت ز نیزه که بر خاک پر کشید خوردی زمین همینکه زمین خورد دخترت خونین و خسته نام تو می برد دخترت https://eitaa.com/Maddahankhomein
مرثیه کوفه تا شام از تنت دوری و سرنیزه مکانت شده است آیه ی کهف خدا ذکر زبانت شده است سرِ تو دست سنان است و گلویت خسته خسته از دست تکان های سنانت شده است بین هجده گل سرخم که به نی می سوزند زخم پیشانی تو خوب نشانت شده است برسان از سر نی نیم نگاهی به من و دخترت که نفسش، مرثیه خوانت شده است من عزادارم و دستانم اگر بسته، ولی سنگ ها بر سر من لطمه زنانت شده است شده امروز مرا همسفر کوفه و شام آنکه دیروز تو را قاتل جانت شده است معجر سوخته ی دخترکانت، امروز بدترین زخم روی روح و روانت شده است https://eitaa.com/Maddahankhomein
@qazalegerye السلام علی الشیب الخضیب به ابی انت و امی یا اباعبدلله سرت از روی نی با هر تکانی ساده می افتد بدون سنگ بازی هم گهی بر جاده می افتد تمام قافله را بهت خواهد برد وقتی که نگاه دخترت بر این سر افتاده می افتد نسیم از بین گیسوی تو رد شد قلب من لرزید نگاهت کی عزیزم بر من دلداده می افتد؟ صدایت را مفسر با سکوتی تلخ پنهان کن اگر نه کار لبهایت به طشت و باده می افتد حواس چشم هایت را به من ده سایه ی چشمم اگر نه چشم تو بر نیزه ی شهزاده می افتد https://eitaa.com/Maddahankhomein
🏴درعزای اول ماه صفر نذرکاروان اسرا و 🏴 از کربلا و کوفه آمد با غمی ناب و تمام این کاروان ِ دست-بسته، خسته، همراهِ امام بیتاب بودند و گرسنه! شهر؛ پُر آزار بود در هر قدم میخورد عطرِ نانِ تازه بر مشام بسیار در دروازهٔ ساعات سرگردان شدند بر قلبشان میزد چراغانی چه خنجرها مدام کِل می کشیدند و شنیدم جای عرض تسلیت دشنام می آمد به استقبالشان جای سلام با هلهله با قهقهه با پایکوبی پشتِ هم میخورد بر سرهایِ روی نیزه سنگ از پشت بام رفت و به او خلخال داد آورد بینِ جمعیت ناموس خود را شمرِ ملعون در کمال احترام بغضی شبیه سنگ، ساکن شد میانِ حنجره از ذهنشان رد شد غروب و داغ و آتش، ازدحام... میریخت از هر سو حرامی؛ با جسارت، بی حیا آن لحظه که در شعله میشد تلّ خاکستر خِیام گودال و غارت را به چشمش دید اما بیشتر شد قتلگاهِ زینب‌ کبری(س) سرِ بازار شام! https://eitaa.com/Maddahankhomein
این سواران کیستند انگار سر می‌آورند از بیابانِ بلا، گویا خبر می‌آورند... تخته خواهد کرد بازار شما را، شامیان! این که بی‌پیراهن و بی‌بال و پر می‌آورند هم عمو می‌آورند و هم برادر، حیرتا! هم پدر می‌آورند و هم پسر می‌آورند آشنا می‌آید آری این گل بالای نی هر چقدر این نیزه را نزدیک‌تر می‌آورند تا بگردد دور این خورشیدهای نیمه‌شب ماه را نامحرمان از پشت سر می‌آورند... زنبق هفتاد و یک برگم! به استقبال تو خیزران می‌آورند و طشت زر می‌آورند شاعر: https://eitaa.com/Maddahankhomein
س همین که بانگ "یاقَوم اُسْکُتُوا" شد بر فضا غالب "فَقامَت زَینَبُ بِنتَ عَلی‌بن ابی‌طالب" به منبر رفت، دنیا از سکوت مهلکی پر شد زمین ساکت، زمان ثابت، جهان غرق تحیر شد نه تنها از صدای او زبان‌ها از صدا افتاد که حتی زنگ‌های کاروان‌ها از صدا افتاد به منبر رفته و می‌خواند با صوت جلی خطبه ولی گویی که می‌گوید بر آن منبر علی خطبه به "بسم الله الرحمن الرحیم" آغاز گفتن کرد که او تکلیف را از ابتدای کار روشن کرد شکوه تازه‌ای با خطبه‌اش بر واژه‌ی زن داد به "اشباه‌الرجال" شهر درس مرد‌بودن داد در اثنای سخن بعد از ثنای ایزد منان قرائت کرد - مانند برادر - آیه‌ی قرآن به آنان گفت: ای هم‌کاسه‌های هرشب شیطان! که گوش خویش را دادید هردم بر لب شیطان همیشه سست‌عهد و ساده‌لوح و بی‌خرد بودید که راه کفر را از راه حق بهتر بلد بودید ولی حق از همان روز ازل در خدمت ما بود شبیه پرچمی در دست ما همواره بالا بود در این پاییز چیزی جز شکوفایی نمی‌بینم سراسر زخم‌ها را غیر زیبایی نمی‌بینم قتیل عشق را خون جوهر امضای پیمان است کسی که پای عهدش کشته شد، پیروز میدان است نمایان می‌شود خورشید صبحی زود از کعبه همان دم که می‌آید مهدی موعود از کعبه شاعر: https://eitaa.com/Maddahankhomein
بازارِ شام و بغض ِ ناب ای وای زینب(س) یک عدّه نامردِ خراب ای وای زینب(س) سرهای روی نیزه چوب و سنگ میخورد با هلهله محض ثواب ای وای زینب(س) اشک و هراس ِ بچّه های دست-بسته ذکر لبِ بی بی رباب(س) ای وای زینب(س) یک عدّه غرق پایکوبی پایِ نیزه با عشوه و با آب و تاب ای وای زینب(س) کف میزدند و بود پرچم های رنگی در دستِ چندین بی حجاب ای وای زینب(س) بینِ شلوغی رد شدن سخت است خیلی سخت است! دارد اضطراب! ای وای زینب(س) با داغِ دل شد ساکنِ ویرانۂ شام بی سایبان، در آفتاب ای وای زینب(س) چشم یزیدِ هرزه(لع) و کاخی چراغان... شد واردِ بزم شراب ای وای زینب(س)! شاعر: https://eitaa.com/Maddahankhomein
نه روز عید صیام و نه عید قربان است چه روی داده که شام اینچنین چراغان است زنان شام همه می زنند و می رقصند به هر که می نگرم سخت شاد و خندان است چه روی داده که در دست شامیان سنگ است؟ مگر که دختر حیدر به شام مهمان است میان هلهله ها هیجده سر است به نی به هر سری نگرم مثل ماه تابان است سری به نوک سنان می خورد لبش بر هم هنوز روی لبش آیه های قرآن است نقاب بانویی از گرد و خاک و خون سرش حجاب دخترکی گیسوی پریشان است سوار ناقه جوانی است در غل و زنجیر که چشم سلسله بر ساق پاش گریان است دلا در آتش غم مثل آفتاب بسوز که سایبان اسیران سر شهیدان است سر حسین به بالای نیزه قرآن خواند یکی نگفت که این سر، سر مسلمان است هنوز بر لبش آثار تشنگی پیداست هنوز آن گلوی پاره پاره، عطشان است حرامیان ستم پیشه! کعب نی نزنید به کودکی که تنش مثل بید لرزان است ز دست دختر زهرا طناب باز کنید که او بر این اسرا یاور و نگهبان است به سیل اشک جهان را خراب کن «میثم» که جای گنج الهی به شام ویران است https://eitaa.com/Maddahankhomein
ورود به شام شامیان خنده به زخم جگر ما نزنید ساز با نالۀ ذرّیۀ زهرا نزنید سر مردان خدا را به سر نیزه زدید مرد باشید دگر سنگ به زنها نزنید به زنان بر سر بازار اگر سنگ زدید دختران را به کنار سر بابا نزنید علی و فاطمه در جمع شما اِستادند پیش چشم علی و فاطمه ما را نزنید به اسیری که بود در غل و زنجیر زدید به یتیمی که دویده است به صحرا نزنید رقص شادی جلو محمل زینب نکنید پای سر بریده به زمین پا نزنید بگذارید برای شهدا گریه کنیم خنده بر داغ دل سوختۀ ما نزنید کشتن فاطمه بین در ودیوار بس است تازیانه به تن زینب کبری نزنید به تماشای سر پاک حسین آمده اید اینقدر دست به هنگام تماشا نزنید سخن «» دل سوخته را گوش کنید دوستان غیر در خانۀ مولا نزنید. استادسازگار https://eitaa.com/Maddahankhomein
وقتی رسید قافله در مجلس یزید بالا گرفت قائله در مجلس یزید اشک سر بریده در آمد که پاگذاشت زینب میان سلسله در مجلس یزید زینب رسید و دور و برش جمع خسته ای با پای پر ز آبله در مجلس یزید داغ رباب تازه شد آن لحظه ای که دید بالا نشسته حرمله در مجلس یزید با کینه ای به قدمت تاریخ، کفر داشت با دین سر مقابله در مجلس یزید دف ها به روی دست، و کِل می کشید مست مطرب میان هلهله در مجلس یزید بزم شراب بود و چه کردند پای تشت رقاصه ها پِیِ صِله در مجلس یزید ای وای، بین جام شراب و سر امام چندان نبود فاصله در مجلس یزید بالا که رفت چوب، سه ساله بلند شد صبرش نداشت حوصله در مجلس یزید شد اشک چشم، بغض و بدل کرد اینچنین آتش فشان به زلزله در مجلس یزید صحبت که از خرید و فروش کنیز شد افتاد باز ولوله در مجلس یزید خون خورد زینب و جگرش پاره پاره شد از دست إبن آکله در مجلس یزید https://eitaa.com/Maddahankhomein