داروخانه معنوی
#احسن_القصص ☘سید ابوالحسن اصفهانی (۲۳) آیتالله سیّدمحمّدباقر شیرازی فرزند مرحوم آیتالله العظمی سی
#احسن_القصص
☘سید ابوالحسن اصفهانی (۲۴)
قصابی در نجف اشرف نقل کرد:
مرحوم سید ابوالحسن اصفهانی در آغاز ورود به این شهر، با پدرم قرار گذاشت که هر روز حدود دویست و پنجاه گرم گوشت بگیرد و وجه آن را در پایان هر ماه بپردازد. پدرم موافقت کرد. پس از چندی از پدرم پرسیدم: "بدهکاری این آقا سید را به چه نامی در دفتر بنویسم؟ پدرم گفت: "نامش را نپرسیدم و نمیدانم نامش چیست؟ بنویس: سید با کمربند سبز رنگ. " آقا سید در پایان هر ماه بدهی خود را می پرداخت و این برنامه، مدتی طولانی ادامه یافت. اما پدرم ماه های بعد گفت: بدهی این اقا سید را به نام "سید با وفا" بنویس.
به هر حال، ما تا زمانی که این آقا سید بزرگوار با وفا، به مقام مرجعیت رسیدند، نامشان را نپرسیدیم و نمی دانستیم.
#شرح_حال_اولیاء_خدا
@Manavi_2
@Manavi_3
@Manavi_4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ
#ویدیو
#خدا
از خدا پرسیدم:
خدایا چطور می توان بهتر زندگی کرد؟
خدا جواب داد:
گذشته ات را بدون هیچ تاسفی بپذیر؛
با اعتماد زمان حالت را بگذران..
وبدون ترس برای آینده آماده شو...
ایمان را نگه دار !
و ترس را به گوشه ای انداز؛
شک هایت را باور نکن !
وهیچ گاه به باورهایت شک نکن!
زندگی شگفت انگیز است ؛
فقط اگر بدانید که چطور زندگی کنید.
#نلسون_ماندلا
@Manavi_2
@Manavi_3
@Manavi_4
#دعای_اسم_اعظم
#حاجت
سید علیخان شیرازی در کتاب «کلم طیب» نقل فرموده:
اسم اعظم خدای تعالی آن است که افتتاح او «الله» و اختتام او «هو» است،
هر که اسم اعظم خدای تعالی را روزی 《11》 بار ورد خود قرار بدهد،
هر آینه هر امر مهم جزئی و کلی برای او آسان شود و آن اسم اعظم پنج《5》 آیه از پنج سوره مبارکه #بقره، #آل_عمران، #نساء، #طه و #تغابن است،
با این ویژگی که حروف آن نقطه ندارد و تغییری در اعراب آنها صورت نمی گیرد:
«الله لا إله إلا هو الحی القیوم...» تا آخر آیه الکرسی
«الله لا اله الا هو ...نزل علیک الکتاب ...»
«الله لا إله ان هو لیجمعنکم ...»
«الله لا إله ان هو له الاسماء...»
«الله لا إله الا هو و علی إلله...»
📚کلم الطیب
@Manavi_2
@Manavi_3
@Manavi_4
داروخانه معنوی
#احسن_القصص #تشرفات (قسمت دوم): 💥عرض کردم آقا نشانه ای و علامتی مرحمت فرمایید که مردم باور کنند که
#احسن_القصص
#تشرفات
جناب شیخ صادق خلیفه به نقل از داییشان حاج محمد فرمود:
روزی در کنار شط فرات پس از گرفتن وضو آماده نماز بودم، ناگهان شخصی به نزدم آمده و از من خواست تا با او به مسجد سهله برویم، وقتی با او به مسجد سهله آمدیم در بسته بود. آن مرد چنین صدا زد: خضر، خضر! کسی از داخل مسجد پاسخ داد: بلی مولا! آنگاه همان مرد در مسجد سهله را با آن کلون بزرگ باز کرد و ما به اتفاق یکدیگر وارد شدیم و نماز گزاردیم. آن شب را تا به صبح در مسجد ماندم، خسته شدم.
✨💫✨
پس با آن مرد خداحافظی کرده و از جایم برخاستم تا به خانه بازگردم. وقتی به در مسجد رسیدم، با حیرت آن را بسته یافتم، با ناراحتی به سراغ خادم رفته و اعتراضکنان از علت بسته بودن در پرسیدم، او با تعجب گفت: من از اول شب در مسجد را بسته بودم و دیگر آن را باز نکردم. شما در مسجد چه می کردید و چگونه وارد شدید؟ آن وقت بود که فهمیدم آن شب را خدمت حضرت ولیعصر ارواحنافداه گذراندهام و حضرت خضر را نیز دیدهام.
📗نقل از کتاب تشرف یافتگان
🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیدة
@Manavi_2
@Manavi_3
@Manavi_4
روحانی شهید عبدالله میثمی بزرگوار❤️
🌷 #هر_روز_با_شهدا
#هیچ_شهیدی_از_بیتالمال_نخورد....
🌷برای ملاقات با آیت الله حائری به شیراز رفته بودیم. بعد از این که برنامههایمان را به انجام رساندیم، دیدیم فرمانده سپاه شیراز ماشین خودش را با یک راننده برای برگرداندن ما به اهواز، آماده کرده است. حاج آقا میثمی گفت: «من بلیط اتوبوس گرفتهام.» فرمانده سپاه شیراز اصرار کرد. حاج آقا میثمی گفت: «اصرار نکنید، اتوبوس دو راننده پایه یک دارد. یکی که خسته شد، دیگری میراند. بنابراین لازم نیست یک نفر به خاطر من بیخوابی بکشد. از طرف دیگر، من و چهل نفر دیگر با یک وسیله نقلیه میرویم؛ در استهلاک ماشین و سوخت صرفهجویی میشود.»
🌷بار دیگر، در شوش، از ساعت نه صبح تا یک بعد از ظهر تلاش کرد تا با تلفن عمومی با خانواده اش تماس بگیرد. گفتم: حاج آقا، سپاه که پنج خط تلفن دارد، از آنجا زنگ میزنیم، پولش را به حساب سپاه واریز میکنیم. گفت: نخیر، میخوام از بیت المال به هیچ شکلی استفاده نکنم. اگر خودم کوچکترین استفاده شخصی بکنم، دیگر به آن آقای نوعی نمیتوانم بگویم از بیت المال استفاده نکن. حتی هر ماه مبلغی از حقوق خود را به حساب سپاه واریز میکرد، مبادا از تلفن استفاده کرده باشد و هزینه آن را بیت المال بپردازد.
🌹خاطره ای به یاد روحانی شهید عبدالله میثمی
📚 کتاب "عبدالله" نویسنده: سید علی بنی لوح
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#محبت_باسیب
#باب_عشق_ومحبت
#عشق
#محبت
برای #مطیع کردن همسرتان ..
سیب سرخ را در دست راستتان بگیرید و با یک بسم الله 《40》 مرتبه آیه زیر را به سیب بخوانید و به خورد همسرتان بدهید.
زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاء وَالْبَنِینَ وَالْقَنَاطِیرِ الْمُقَنطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ وَالْخَیْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَالأَنْعَامِ وَالْحَرْثِ ذَلِکَ مَتَاعُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَاللّهُ عِندَهُ حُسْنُ الْمَآبِ اللهم بحرمه هذه الایات الشریفه أن تلقى محبه فلانه فى قلب فلان
فلانه نام خود شخص فلان نام همسر
📚علوم غریبه
@Manavi_2
@Manavi_3
@Manavi_4
✳️ #ماه_رجب ، فرصتی برای شستشوی روح از آلودگیها
ماه رجب یک نهر و دریایی است که انسان میتواند خودش را در آن دریا شستشو دهد، بشوید و پاک کند.
👌وقتی شما به یک محفل مهمانی دعوت میشوید، نمیگویید بههرحال خانهی آنها حمّام دارد، آنجا حمّام میروم و خودم را میشویم!
کدام انسان عاقلی اینکار را میکند؟!
👈کسانی که توبه را برای ماه مبارک رمضان میگذارند و میگویند شبهای احیا مینشینیم قرآن سر میگیریم و توبه میکنیم، مثل همین است.
میگویند در محفل مهمانی خدا میرویم، آنجا توبه میکنیم و خودمان را میشوییم!!!
نه، عقل سلیم میگوید شما خودتان را از قبل بشویید. خودتان را از آلودگیها، چرک، نجاسات و هرچه که سبب شده بوی بد و گند بدهید و بدنتان کثیف و آلوده شود، پاک و تمیز کنید.
👌ماه رجب برای این بوده که انسان خودش را شستشو دهد.
💠استاد حاج آقا زعفری زاده حفظه الله تعالی
@Manavi_2
@Manavi_3
@Manavi_4
﷽ #احکام_ربا
❓پرسش
برای رهن خانه چه کنیم که دچار ربا نشویم؟
✅ پاسخ
راه صحیح آن است که از اول به عنوان اجاره، قرارداد بسته شود، به طوری که مالک، خانه خود را تا مدت مشخص به مبلغ معینی، به مستاجر اجاره دهد و شرط کند که مستاجر مبلغی را به او قرض دهد.
اما اگر اول به عنوان قرض، پول را به صاحبخانه دهد،به شرط آنکه خانه را به کمتر از قیمت اجاره دهد، ربا است.
@Manavi_2
@Manavi_3
@Manavi_4
﷽ #احکام_خانواده
❓پرسش
آیا شوهر می تواند همسر را از تصرف در اموال خودش نهی کند؟
✅ پاسخ
خیر، زن می تواند هر گونه تصرفی در اموال خود انجام دهد و اجازه شوهر لازم نیست هر چند اجازه بگیرد بهتر است.(مگر در مورد نذر ...).
@Manavi_2
@Manavi_3
@Manavi_4
16.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اینا که هر سال میگن فیلم ها و عکس های راهپیمائی مال سال قبله
یعنی سال قبل ما راست میگفتیم و اینا دروغ
✋😂
#بسم_رب_العشق ❤
#رمان
#قسمت_هشتاد_یکم
#جانمــ_مےرود
#فاطمه_امیری
ـــ ای بابا! این دیگه کیه؟!
دوباره رد تماس زد.
مهران از صبح تا الان چند بار تماس گرفته بود. اما مهیا، همه را رد تماس زده بود.
چادرش را مرتب کرد؛ کیفش را برداشت؛ و گفت:
ـــ مامان بریم؟!
ـــ بریم!
مهلا خانم و مهیا، برای عیادت مریم، آماده بودند.
بعد از فشار دادن دکمه آیفون، شهین خانوم در را برایشان باز کرد.
محمد آقا، خانه نبود و چهار نفر در پذیرایی نشسته بودند.
مریم، سینی شربت را جلویشان گذاشت.
ـــ بنشین مریم! حالت خوب نیست.
ـــ نه! بهتر شدم. دیشب رفتم دکتر، الان خیلی بهترم.
مهلا خانم، خداروشکری گفت.
ـــ پس مادر... مراسم عقدت کیه؟!
شهین خانم آهی کشید و گفت:
ـــ چی بگم مهلا جان... هم مریم هم محسن می خواند که شهاب، تو مراسم عقد باشه... ولی خب، تا الان که از شهاب خبری نیست.
شهین خانم، نگاهی به دخترکش انداخت، که با ناراحتی سرش را پایین انداخته بود.
ـــ محمد آقا هم گفت، اگه تا فردا شهاب نیاد؛ پس فردا باید مراسم برگزار بشه...
مهلا خانم، دستش را روی زانوی شهین خانوم گذاشت.
ـــ خدا کریمه، شهین جان! خوب نیست زیاد طولش بدیم. بالاخره جوونند، دوست دارند با هم برند بیرون، بشینند حرف بزنند، حاج آقا خوب کاری میکنه.
مهیا، اشاره ای به مریم کرد. بلند شدند و به سمت اتاق مریم رفتند.
مریم روی تخت نشست.
ـــ چته مریم؟!
مریم، با چشم هایی پر از اشک، به مهیا نگاهی کرد.
ـــ خبری از شهاب، نیست...
با این حرف مریم، مهیا احساس ضعف کرد. دستش را به میز گرفت، تا نیفتد.
با اینکه خودش هم حالش تعریفی نداشت، اما دلش نمی آمد، به مریم دلداری ندهد.
با لبخندی که نمی توان اسم لبخند را رویش گذاشت...
کنار مریم نشست و او را در آغوش گرفت.
ـــ عزیزم...خودش مگه بهتون نگفته، نمیشه بهتون زنگ بزنه؟! کارش هم حتما طول کشیده، اولین ماموریتش که نیست! مگه نه؟!
مریم از آغوش مهیا، بیرون آمد و با چشمانی پر اشک به مهیا نگاه کرد.
ـــ ولی من می خوام تو مراسم عقدم داداشم باشه! انتظار زیادیه!
ـــ انتظار زیادی نیست! حقته!
اما تو هم به فکر محسن باش؛ از مراسم بله برونتون یه هفته گذشته، خوب نیست بلا تکلیف بگذاریش...
ـــ نمی دونم چیکار کنم؟ نمی دونم !
ـــ بلند شو؛ لوس نشو!
مراسم عقد و برگزار کنید. از کجا میدونی تا اون روز، شهاب نیاد. یا اگه هم نیومد، تو عروسیت جبران میکنه.
مریم لبخندی زد؟
بوسه ای به گونه ی مهیا زد.
ـــ مرسی مهیا جان!
ـــ خواهش میکنم خواهرم. ما بریم دیگه...
ـــ کجا؟! زوده!
ـــ نه دیگه بریم... الان پدرم هم میاد.
مریم بلند شد.
ـــ تو لازم نیست بیای! بنشین چشمات سرخ شده نمی خواد بیای پایین..
همانجا با هم خداحافظی، کردند.
مهیا از اتاق مریم خارج شد. نگاهی به در بسته ی اتاق شهاب انداخت.
با صدای مادرش، از پله ها پایین رفت.
ـــ بریم مهیا جان؟!
ـــ بریم...
#ادامه_دارد
@Manavi_2
@Manavi_3
@Manavi_4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باید سرشار بود و نیایش کرد
عاشق بود و نیایش کرد🌙
نیایش همنوایی صدای تو با
مهتاب و ستاره است در سکوت شب.✨
شبتون بخیر 🌙✨
عاشقانه هاتون با خدا همیشگی🌙✨