eitaa logo
مطلع عشق
273 دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
2هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
مطلع عشق
پیشنهاد میکنم ، کانال اقای رضوی عضو شین و از تحلیل هاشون استفاده کنین😊🌸
🔴رژه افتخار با پرچم رنگین کمانی در شبکه نهال! 🔴پویانمایی احمقانه‌ای که مدتی بود هرروز با اشعار سخیف تیتراژش کودکان را به وحشی بودن تشویق می‌کرد، امروز رسماً مراسم رژه افتخار با پرچم رنگین کمان و نمادهای همجنسبازان را نمایش داد! چه اسمش بی‌دقتی و سهل انگاری باشد چه نفوذ، چنین خطای بزرگی قابل بخشش نیست. در روزگاری که شیطان با همه توانش در حال کشاندن بشر در لجنزار متعفن همجنس گرایی‌ست و یکی از مهمترین ابزارهایش رسانه کودکان است، 🔻از مسوولان رسانه ملی و شبکه کودک توقع دیگری داشتیم. توقف پخش این پویانمایی و برخورد با عوامل پخش آن کمترین خواسته‌ای است که می‌توان داشت. ✍ رها عبداللهی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌خب قسمت پایانی سریال قهوه‌ترک هم منتشر شد و خداروشکر این فیلم چرک و مبتذل تمام شد.. 🔶قصه دختری که حالش از همه چیز وطن و خانواده‌اش بهم میخورد و به قصد زندگی در اروپا بطور قاچاق از وطنش فرار میکند.. 🔷آنقدر در ترکیه تحقیر شد که حتی خواهر دوقلویش را هم در آنجا از دست داد،اما در پایان بی وطن بودن را انتخاب کرد!!! ✖️پرستار بدون مرز بودن در کمپ های مهاجران در ترکیه را انتخاب کرد🤦‍♂ ❌مفهوم وطن و اجتماع در این سریال از بین رفت و هر آنچه بود خودخواهی و خود محوری بود،امثال این سریال کاتالیزورهای قوی برای نسل Z هستند تا این روزهایشان برایمان آرزو شود
مطلع عشق
#قسمت_ششم آخر این مسیر چی میشه و چه سختی هایی در انتظارشه! این‌روال ادامه پیدا کرد طوری که دیگه
بدون اینکه مکث کنم گفتم: اینقدر کار هست، مثلا یکیش سبزی فروختن! محمد در حالی بهم یه نگاه عاقل اندر سفیه انداخت که چشماش چهار تا شده بود و بعد یکدفعه بلند زد زیر خنده گفت: خیلی با مزززززه بود! حقیقتا هیچ وقت به ذهن خودم نمی رسید! خیلی جدی نگاهش کردم و گفتم : من جدی گفتماااا اصلا هم شوخی نکردم! دست از کارش کشید و گفت: نرگس میدونی چی داری می گی عزیزم ! من که دارم کارم رو میکنم! حالا نهایتا یه کم بیشتر وقت میذارم! گفتم محمد نمیدونی که چه درآمدی داره که!خودم دیدم مغازه سر کوچه سبزی پاک کرده بسته بندی رو به قیمت هوا و فضا میداد و ملت هم ازش میخریدن! خوب چرا ما باید همیشه خودمون رو بندازیم توی سختی! چرا همیشه باید کاری که دردسرش بیشتر رو انجام بدیم! نه واقعا چرا!!!!!! منتظر جواب نشدم، برای اینکه محمد فکرهاش رو بکنه رفتم داخل آشپزخونه یه لیوان دمنوش بابونه براش آماده کنم... برگشتن دیدم دوباره مشغول کار... گفتم: بیا یه کم استراحت کن... دمنوش بابونه برات آوردم... همینطور که مشغول بود نیش خندی زد و با حرص گفت: کار از بابونه گذشته، اینجوری اروم نمیشه! با تعجب گفتم: چی؟ گفت: اعصاب من! خیلی ناراحت شدم و گفتم: بیا خوبی کن! بیا و به فکر شوهرت باش! اینم جوابم! سینی رو همونجا گذاشتم و رفتم داخل اتاق... چند دقیقه ای گذشت محمد با سینی اومد داخل اتاق... نشست کنارم و گفت: خانمم... عزیزم... خوب من دارم تلاشم رو می کنم شما کمی صبر کن همین... ناراحت گفتم: مگه من چی گفتم که بهت برخورد! مگه این کارا اشکالی داره! مهم اینه آدم نون حلال در بیاره! توی این مدت به هر سختی زندگی کردم حرفی نزدم و تحمل کردم اونوقت شما اعصابت آروم نمیشه! محمد که انتظار این همه ری اکشن رو بخاطر یه دمنوش نخوردن نداشت و حسابی جا خورده بود گفت: یاااا حسین چه دلت از من پره و خبر نداشتم !!!! خوب حالا شما میگی بریم سبزی بفروشیم بهتره! یعنی بیشتر سود می کنیم! اینطوری خوب میشه ؟! والا من حرفی ندارم ولی باور کن به این راحتیم که می گی نیست نرگس! خوشحال شدم که حداقل راضی شد بهش فکر کنه، بخاطر همین سریع واکنشم رو عوض کردم و گفتم: باور کن خیلی راحت‌تر از چیزی هست که حتی فکرش رو می کنی.... نفس عمیقی کشید و مستاصل گفت: باشه... منم معطل نکردم و گفتم: پس کی سبزی می گیری؟ گفت: سفارش هایی که گرفتم رو تحویل بدم در اولین فرصت چشم... چند روز گذشت ولی خبری نشد منم چیزی نگفتم تا کارهاش تموم بشه ... چند روز شد، چند هفته! اما باز هم هیچی به هیچی! یه روز که شاید باورتون نشه، شاید هم تجربه اش رو داشته باشید ، پول نون هم تو خونمون پیدا نمیشد دیگه طاقت نیاوردم، محمد که از سرکار اومد با اینکه از شدت فشار کار خصوصا اینکه تنها هم بود حسابی خسته بود و کلافه گفتم.... نویسنده:
میدونم خسته ای... کلافه ای... فقط نمیدونم چرا لج می کنی؟! این همه اصرار به کار سختی که، آخرشم یه لقمه نون توی خونه ی آدم پیدا نشه برای چیه آقا محمد؟! خیره شد بهم و گفت: نرگس خانم طعنه میزنی!!! خودت که خوب میدونی این شرایط برای خیلی ها هست وضعیت رو که می بینی... گفتم: نه دیگه این بهانه است! حرف من اصلا ربطی به بقیه و وضعیتشون نداره ! اجازه نداد حرفم تموم بشه ! بدون اینکه نگام کنه گفت: من میرم بیرون کار دارم زود بر میگردم! خیلی ناراحت شدم گفتم: تو که هنوز داخل نیومدی که داری میری بیرون ؟! در حالی که داشت در رو می بست گفت: استقبالت خیلی گرم بود میروم یه خورده هوا بخورم خنک بشم! و در بست و رفت.... منم همینطور داشتم حرص میخورم.... یک ساعتی گذشته بود که زنگ‌ خونه به صدا در اومد، یعنی کی می تونست باشه؟! محمد که کلید داشت! چادر سر کردم و رفت در رو باز کردم ... از دیدن صحنه ی جلوم اینقدر جا خوردم که حد نداشت!!! توی دلم ‌گفتم: دیوونه ی دوست داشتنی.... آره محمد بود! با حدود بیست، سی کیلو سبزی که به سختی نگهشون داشته بود! گفت: هر چی سبزی فروش محله، سبزی داشت خریدم تا شاید نرگسی ما، راضی بشه... بعد در حالی که به شوخی می گفت: حالا ببینم چه جوری سبزی پاک می کنی اومد داخل... نون نداشته و گرسنگی یادم رفت و با لبخند گفتم: شرمنده کردی آقاااا! حالا تا من یه زیر انداز میندازم و سبزی ها رو پاک می کنم برو دستهات رو بشور بیا... تا اینو گفتم، به شوخی گفت: نرگس میرم بیرون دیگه نمیامااا بابا بذار یه دقیقه بشینیم چشم! اجازه بده عرق کارگر خشک بشه خانم! منم دیدم راست میگه! برای اینکه یه کم خستگیش کم بشه رفتم یه چایی براش آوردم و کمی کنارش نشستم و بعد از صحبت های متفرقه رفتیم سراغ پاک کردن سبزی ها.... حالا مگه تموم میشدن! دقیقا فکر کنم پنج ، شش ساعتی طول کشید تا کارمون تموم شد ! حالا نوبت شستن بود... به هر سختی بود انجامش دادیم ولی چه انجام دادنی! به معنی واقعی کلمه دو تایی هلاک شدیم! دیگه نماز صبح بود، بعد از نماز به محمد گفتم : آقا من دیگه نمی کشم، نه سری مانده... نه دستی... خندید و گفت: کمرم را بشکستی.... بعد ادامه داد: اینقدر راحت میشه با سبزی پاک کردن پول درآورد! چشمام رو درشت کردم و گفتم : محمددددد داری منو مسخره می کنی! گفت: نه بابا کی من! مسخره کردن کار خوبی نیست! بیا که هنوز پاکت کردنشون مونده عشقم! گفتم: تا خشک میشن بیا یه کم استراحت کنیم! محمدم قبول کرد اما خوابیدن همانا وقتی بیدار شدیم خیلی دیر شده بود! ترازو رو آوردیم، تند تند و کاملا ناشیانه مثل تمام مراحل قبلی که انجام دادیم و نمیدونستیم هر کاری راه و روش و سیستم خودش رو داره حتی سبزی فروختن! سبزی ها را بسته بندی کردیم و رسیدیم به مرحله ی آخر کار که پخش بود! گفتم: خوب دیگه این مرحله کلا به شما تنفیذ میشه همسر جان! چشم هاش رو ریز کرد و با یه حالت خاصی گفت: باعث سرافرازیه! واقعا الان نمیدونم با این پست و مقامی که بهم اعطا کردی چی بگم! زبونم بند اومده از این تنفیذ! اخم هام رو کشیدم توی هم و گفتم:
گفتم: محمد قرار نشد دیگه ساز مخالف بزنی! چشمکی زد و گفت: چشم سبزی های بسته بندی شده را جمع و جور کرد و رفت .... از موقعی که در رو بست تا ظهر منتظرش بودم ببینم چی میشه! با اومدن محمد انتظار هر چیزی رو داشتم الا چیزی که گفت!!! چهر هاش بهم ریخته بود! گفتم: چه خبر؟ چی شد؟ همه رو فروختی؟ سری تکون داد و گفت: خانم من نگفتم هر کاری تخصص خودش رو میخواد ! تا رسیدم در مغازه ی اولی گفت: که نمیخوایم! گفتم: چرا آخه ما قیمت مناسب میدیم! گفت حرف از قیمت نیست! اولا یه شرکت هست با بسته بندی شیک برامون میاره! بعد هم چرا سبزی ها روشستین زود خراب میشن! سوما هم تره ها رو چرا قاطی بقیه ی سبزی ها گذاشتین اینا تا ظهر آب میندازن ! منم گفتم: آقا بر دارید شاید تا ظهر فروختیدشون! بالاخره با کلی چک و چونه گفت: باشه پس فروش نرفتن و خراب شدن من مسئولیتش رو قبول نمی کنمااا! و این اتفاق در هر مغازه ای رفتم تکرار شد! بعد هم نفس عمیقی کشید و گفت: نرگس سرم خیلی درد میکنه من میرم دراز بکشم... معلوم بود خیلی بهش فشار اومده! منم تنها کاری که کردم سکوت بود.... خیلی حس بدی داشتم هر جا که اومدم کمک شوهرم کنم خراب شد! واقعا نمیدونستم چرا این اتفاقها می افتاد! چرا ما باید این همه ضربه بخوریم! احساس میکردم تا جایی بیشتر از توانم با شوهرم همراهی کردم ! با انبوهی از فکرها توی دلم کلی از محمد دلخور شدم که حتی عرضه ی یه سبزی فروختن رو نداره! ته این همراهی ها و همکاری ها نابود شدن توان من بود و ریز ریز شدن اعصابم! ترجیح دادم دیگه پیشنهاد کاری ندم! روزگارمون سخت بود خیلی... ولی اعصاب خراب شده ی من که تحت فشار این وضعیت از کنترل خارج شده بود، و همین زندگی رو سخت تر می کرد! مدت ها با همین روال گذشت... توی این مدت گاهی از شدت فشارها حرمت ها بین ما می شکست! یادمه چند باری وسط بحث و دعواهامون حرفی زدم که محمد انتظار رو نداشت! اینکه تو یه آدم بی عرضه ای که توان جمع کردن زندگیت رو نداری! آخه من چقدر باید تحمل کنم؟! چقدر باید صبر کنم؟! چقدر.... وسط این گیر و دار جمع دونفره ی ما شد چهار نفر... خدا دوقلوی به ما لطف کرد... دو تا پسر که هر چی بگم از شیطنت کم نگفتم! دیگه نه من نرگس قبلی بودم! نه محمد، محمد قبل! بیشتر وقتا سر شیر خشک و پوشک بحثمون میشد! بعضی وقتها، شدت فشار نداری و خستگی و مراقبت از بچه ها جرقه ای میشد تا از کوره در برم! اما عجیبش اینجا بود که حرفهایی میزدم که خودم باورم نمیشد این منم! جالبتر اینکه محمد هم دیگه بی واکنش شده بود! مثل یه سیب زمینی بی رگ! انگار اصلا من و بچه ها براش مهم نبودیم! احساس میکردم وضعیتمون طوری شده که بدبختی روی بدبختی زندگیمون رو تصرف کرده بود! و بی خیال ما نمیشد! بچه ها کم کم بزرگ و بزرگتر میشدن و نیازهاشون بیشتر... تا خودم بودم میتونستم دست از خواسته های خودم بردارم و با همین زندگی بسازم، ولی دیگه طاقت دیدن سختی کشیدن بچه ها رو نداشتم و همین باعث شد یه کاری کنم که کسی باورش نمیشد حتی خودم....
در کمال تعجب همه ی اطرافیان رفتم سرکار! آره من نرگس، تصمیم گرفتم برای کمک به این وضع زندگیم برم سرکار! خیلی ها باورشون نمیشد، همینطور که بعد ها خیلی چیزها رو باور نکردن! اون موقع خودم هم باور نمیکردم با مدرک تحصیلی کارشناسی ارشد، توی یه شرکت بسته بندی شروع به کار کنم! از عجائب زندگی دیگه، حتما شما هم تجربه کردید! ولی این اتفاق برای من، یه اتفاق عادی نبود شروع ماجرای فوق العاده ای بود که، هیچ وقت فکر نمیکردم یه روز بهش برسم! یه تغییر بزرگ توی زندگی! البته همه چی به این سادگی و راحتی شروع نشد! چیا کشیدم تا به چی رسیدم حکایت ها داره... روز اول همه چی برام سخت و وحشتناک بود! جدا شدن از بچه ها یه طرف! محیط کار و زمان زیادش یه طرف! روح متلاشی شدم یه طرف... توی دلم فقط می گفتم: بابا کجایی که ببینی، نتیجه تحقیقات میدانیت رو که بعد از چند سال زندگی الان دخترت توی چه وضعیه!!!! احساس یه انسان ورشکسته رو داشتم که برای ته مونده ی زندگیش داره دست و پا میزنه... نگاهی که به خانم هایی اونجا کار میکردن انداختم، دیدم چقدر حالشون شبیه حال من بود! همون هفته ی اول سوالاتی توی ذهنم رژه می رفت و این فشار کار رو برام بیشتر میکرد! اینکه اصلا چرا باید خانم ها به این شکل اینجا مشغول کار بشن! ساعت کار زیاد با حقوق کم! به علاوه ی فشار روحی بالای جدایی، از محیط خونه و حجم بالای کار، توی محیط شرکت! اینکه از خانوادت بزنی، تا برای خانوادت کار کنی! چه پارادوکس وحشتناکی...چرا آخه... واقعا چرا.... این همه ظلم.... یعنی کی باعثش... چی باعثشه..؟! سوالهای بی جوابی که آخرش می رسیدم به نداری و فشار اقتصادی و از اینجور حرفها... ولی واقعا آیا همین علتش بود! لیلا دختر جوانی که حالا یک هفته ای هست با هم دوست شدیم بهم میگه: جوابش واضحه نرگس خانم خیلی خودت رو اذیت نکن! چه بخوایم چه نخوایم باید قبول کنیم خانم ها نیروی کار ارزونن! کفری بهش نگاه می کنم و میگم آخه کی این پروژه ی مسخره رو شروع کرد؟ لیلا نیمچه لبخند تلخی میزنه و ادامه میده: شروعش جنگ جهانی دوم بود، که اکثر مردها توی جنگ کشته شدن و زن ها مجبور شدن توی کارخونه ها مشغول کار بشن و چون شرایط سختی داشتن به حقوق کم و کار زیاد تن میدادن! از اطلاعاتش تعجب می کنم! میگم چقدر خوب حرف میزنی لیلا... فقط اینکه میگی، جنگ جهانی دوم، لامصب الان ما توی قرن بیست و یکمیم با همین وضعیت!!! چند نفر از خانم ها ی دیگه که کمی اونطرف تر بودن خندشون گرفت و انگار شنونده یه طنز بودن ولی از نوع تلخش! انگار پذیرفته بودن که باید کار کنن و به این حرفها بخندن البته چاره ای نداشتن درست مثل من!!! این روال سخت ادامه داشت و من تحمل میکردم چون راه دیگه ای نمی دیدم ... محمد که دیگه حالا کمتر کار به تورش می خورد و بیشتر توی خونه بود اوایل مخالف نبود، و حداقل بچه ها رو نگه میداشت ولی کم کم با شروع یکسری مسائل خاص ساز مخالفتش توی گوشم مدام صدا میداد تا اینکه...
متاسفانه کار از بحث و دعوا های روز مره گذشت و حرمت شکنی ها بیشتر میشد! دیگه اعلام انزجار من صراحت داشت... خوب طبیعتا حق هم داشتم! این همه توی زندگی زحمت می کشیدم! داشتم بیشتر از توانم میگذاشتم! یه تنه توی این میدون جنگ نفس گیر این من بودم که داشتم می جنگیدم! هم خونه رو می چرخوندم، هم سرکار می رفتم! بعد تازه آقا حس غر زدن و ساز مخالف کوک کردنش اومده بود! زندگیم دیگه گرمایی که نداشت هیچ! سرد ، بی روح شده بود... محمد هم نه تنها ازم تشکر نمی کردو قدر دان کارهام نبود حتی توجهش هم ازم گرفت! اینقدر محبت بینمون کم رنگ شده بود که داشت خودش رو به تنفر و تحمل همدیگه میداد! منم تنها کاری که از دستم بر میومد این بود که خودم رو دلخوش به همون چند ساعتی که تو خونه نیستم بکنم که حداقل یه نفس راحتی بکشم.... هنوز با همون وضعیت حقوق کم و ساعت زیاد کار، درست و حسابی سرکارم جا نگرفته بودم که شرکت تعطیل شد! با این شرايط واقعا نمیدونستم باید چکار کنم‌! حضور من و محمد دو تایی توی خونه با شیطنت های پسرها ، حسابی جرقه میزد که هر آن ممکن بود یکیمون منفجر بشیم و بساط جر و بحث راه بیفته! ولی خداروشکر خیلی طولی نکشید که به پیشنهاد لیلا جایی دیگه مشغول شدم! جای خاصی بود! با یه شرایط خاص! با اینکه تولیدی لباس بود، ولی خیلی سخت نیرو میگرفتن ! یعنی امثال من رو خیلی سخت می پذیرفتن! خیلی خدا کمک کرد که منم قبول کردن، چون خیلی شرایط داشت... وضعیت ساعت کاری اینجا بهتر از جای قبلی بود، کارمون هم همینطور... شاید یکی از بهترین لطفهای خدا حضور لیلا بود، که اینجا هم همراهم شده بود تا بالاخره من رو به جایی که باید برسم، کمک کنه... اگه لیلا نبود شاید هیچ وقت هم نمی فهمیدم باید چکار کنم و چطوری از پس خودم و زندگیم بر بیام.... یه روز سرکار از حال و روز قیافه ام قشنگ معلوم بود یه چیزم شده، لیلا خیلی با احتیاط ازم پرسید: نرگس چیه؟ چرا سرحال نیستی ؟ منم که با محمد حسابی دعوام شده بود و از اون طرفم بچه هام مدام میگفتن مامان نرو سرکار، شروع کردم با لیلا درد و دل کردن و از خونه و زندگیم گفتن، صحبت هایی که قبلا اصلا راجعبشون حرف نزده بودم... اینکه شوهرم قدرم رو نمیدونه، تو خونه خرج زندگیمون در نمیاد، به جای اینکه تشکری بکنه مدام غر میزنه، محبت کردنم که دیگه شاید از یه سنگ بر بیاد، از شوهر من بعیده و از اینجور حرفها... متعجب نگاهم کرد و گفت: نرگس تو شوهر داری؟!!! متعجب تر از اون من نگاهش کردم و گفتم: خوب آره... چراااا برات اینقدر عجیبه؟! البته بگم از شوهر من فقط اسمش رو تو شناسنامه دارم ما بقیش برا من یُخ!!! گفت: عجیبش اینجاست که چطور خانم صادق زاده قبول کرده اینجا کار کنی؟! گفتم: وا لیلا خوب شرایط فاجعه بار من رو هر کسی بدونه بهم کار میده! البته بگما اون روز خانم جوادی بود که من رو قبول کرد... بعد هم یکدفعه دلهره گرفتم و با حالت التماس گفتم: تو رو خدا اگر میدونی که بفهمن بیرونم می کنن، چیزی نگی لیلا من به این کار نیاز دارم... یه جور خاصی بهم گفت که احساس نا امنی...
از وجودم کلا پر کشید و با اطمینان گفت: از بابت من خیالت راحت ولی اگر بدونن خیلی بعیده بذارن ادامه بدی؟! اما یه سوال نرگس؟! تو که شوهر داری برای چی کار میکنی؟ زن که خرج زندگی نباید در بیاره! گفتم: اولا معلوم نفست از جای گرمی بلند میشه! دوما: تو که لالایی بلدی چرا خوابت نمی بره لیلا خانم! خودت اینجا چکار می کنی! سوما: مگه چی میشه آدم شوهر داشته باشه و کار کنه؟! لیلا در جوابم خیلی آروم و با با ناراحتی گفت: سوال اول و دومت اینکه من اگه شوهرم زنده بود عمرا مشغول کار میشدم... واقعا فکر نمیکردم لیلا همسرش رو از دست داده باشه! لبم رو گزیدم و گفتم: وای ببخش لیلا جان من نمیدونستم خدا رحمتش کنه... نفس عمیقی کشید و گفت: خدا همه ی رفتگان رو بیامرزه و بعد فضا رو خودش با جواب سوال سومم عوض کرد و گفت:اما سوال سومت خانم خانما! به شرط اینکه به همسر داریش و بچه هاش لطمه وارد نشه هیچ اشکالی نداره! چشمهام رو ریز کردم و با خنده‌ی کنایه آمیزی گفتم: لطمه وارد نشه!!! دارم اینجا جون میکَنم که حداقل زندگیم از بین نره، لطمه پیش کش! لبخندی زد و گفت: المرأة ریحانة و لیست بقهرمانة... اخم هام رو کشیدم توی هم و گفتم: برای چی ما قهرمان نیستم دیگه واقعا چکار باید بکنیم که نکردیم!!! گفت: نه اشتباه نکن! معنی قهرمان توی عربی با فارسی فرق می کنه نرگسی خانم! اینجا به معنی قهرمان نیست اینجا پیامبر میگن : زن گل هست، کار فرماااا نیست! یعنی زن تاج سر، واسه چی خودش رو بندازه تو کارهایی که خارج از توانشه که پر پر بشه! تا لیلا گفت: زن کارفرما نیست، یکدفعه یاد چند سال پیش افتادم همون صبحونه ی دلچسب! اولین باری که محمد بهم گفت خانم کارفرماااا! اشتباهم از همونجا بود و من چقدر از این حرفش ذوق کردم! سری با تاسف برای خودم تکون دادم و با حسرت گفتم: پیامبر(ص)الحق که چقدر درست گفته! ولی چه فایده کیه که، اینجوری که ایشون گفتن زندگی ما رو بسازه! این حدیث رو باید برم بذارم کف دست شوهر بی انصافم!!!! لیلا که دید من اینجوری میگم حرفش رو ادامه داد و گفت: میدونی نرگس: خانم ها تو زندگی زحمت زیادی میکشن، ولی محصولش رو برداشت نمیکنن و این موضوع خیلی اذیتشون می‌کنه درسته؟ مثل حال و روز این روزای خودت... تا حالا بهش فکر کردی چرا اینجوری میشه؟ بعد خودش منتظر جوابم نموند و گفت: این مسئله برمیگرده به اینکه زنها از مرداشون شناخت روشن و درستی ندارن.. تعجب من رو با اخم بیشتر ابرهام که دید، لبخندش پر رنگ تر شد و گفت: یه مثال بزنم برات نرگس خانم ، شما وقتی میخواید داخل خونه ای بشید، درب خونه، دستگیره داره؛ حالا دستگیره ها یکیش با کشیدن باز میشه، یکیش با چرخوندن، یه دستگیره هم باید کلید بندازید روش... اما درهای امروزی رو اصلا نمیخواد زحمتی بکشید، فقط کافیه که در آستانه‌ی_تأثیرش قرار بگیرید خودش اتوماتیک باز میشه! من که همینطور متحیر حرفهای لیلا رو بادقت گوش میدادم با هیجان بیشتری ادامه داد: چرا این مثال رو زدم، میخوام از این مثال استفاده کنم بگم اگر زن ها هم آستانه تأثیر بر مرد رو میشناختن، مسلما نتیجه چیز دیگه ای بود؛ اونچه که رنجش، فشار، زحمت و خدمات زن رو زیاد ولی برداشت زن رو کم میکنه، نشناختن این کلید یا دستگیره، تاثیر_بر_مرد هست!! حرفش به اینجا که رسید با حرص گفتم: خوب لیلا خانم حالا این دستگیره،چمیدونم کلید! چیه؟ کو؟ کجاست؟! تا این قفل زندگی متلاشی من رو باز کنه هر چند که بعید میدونم؟! ادامه دارد.... نویسنده:
میدونین چرا پنگوئنا بیسوادن ؟ چون همش برف میاد مدرسشون تعطیله ..😁 تو رو خدا باز سوالی داشتید، بپرسید... با من راحت باشین..😂😂 😂 😂 😂
یارو چربى خون داشته, دکتر بهش میگه: روزى 6 کیلومتر راه برو! بعد از 3 ماه زنگ میزنه میگه: من الان لب مرزم چه کار کنم؟ بیشتر برم میزنن😄😂😂😂
بچه که بودم یبار رفتم نونوایی تو صف وایسادم بعد از ۴۰دقیقه که نوبتم شد از شاطر ادرس سوپری گرفتم 😂😂😂
رفتیم استخر شیرجه زدم تو آب سرم خورد کف زمین😏 نجات غریق اومد گفت چرا اینجوری میکنی؟گفتم بابا اومدیم شنا کنیم دیگه نیومدیم که راه بریم تو آب😌 گفت شنات که تموم شد استخر اونجاست اینجارو گذاشتن از توش رد شین پاهاتون ضد عفونی شه😢😂 😂😂😂
گول خوردین؟!!😃😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❌شاید براتون سوال پیش اومده باشه که بهائیان چه فعالیت هایی توی ایران دارن به چند موردشون اشاره میکنیم: 🔶 اولین تلاش اونا مظلوم نمایی و جلب توجه ایرانیا به خصوص مسلموناست چون میخوان فرقه بهائیت رو که توی نگاه ایرانیا یه گروهک منحرف و ضاله و دستگاه جاسوسیه رو به عنوان یه مذهب الهی و شاخه ای از تشیع معرفی کنن و پیروانش رو هم بی ضرر و مظلوم نشون بدن 🔷 بهائی ها با روش های مختلفی فرقشون رو تبلیغ میکنن (البته به صورت پنهانی) مثلا با دوستیای مدرسه ای، دانشگاهی، کاری و همسایگی.‌ 🔶بعضا شنیده شده که بهائیا توی مهد کودک ها هم نفوذ کردن و از این طریق روی فکر و اندیشه کودک‌ اثر میزارن 🔷 یکی دیگه از فعالیت های اونا ترویج فمنیسم و البته قبح شکنیه که هدف این دو کار اول از بین بردن استحکام خانواده و در نهایت جامعه و اسلام هست،از این نوع قبح شکنی ها هم میشه به زنا،همجنسبازی، ازدواج با محارم، استمناء و بی حجابی و ترویج بد لباسی اشاره کرد.. ✖️که این نوع رفتارهای اونا توی شبکه های فارسی زبان ماهواره در قالب فیلم و سریال به صورت نامحسوس ترویج داده میشه! ❌ پ. ن اینجا هم قبله بهایی ها هست در فلسطین اشغالی. قبر نحس علی محمدباب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خاطرات پیشرفت آقای نوید نجات بخش دانشجوی مهندس الکترونیک تونستن به همراه دوستان ، شتاب دهنده های خطی را بوجود بیارن ،که برای درمان بیماران سرطانی مهمه،کاری که غولهای فن آوری دنیا از پسش برمیان.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 عزت در منفی 90 درجه/ایرانی‌ها، این‌بار در قطب جنوب!
مطلع عشق
🔴 عزت در منفی 90 درجه/ایرانی‌ها، این‌بار در قطب جنوب!
🔴 عزت در منفی 90 درجه/ایرانی‌ها، این‌بار در قطب جنوب! 🔹عزم جمهوری اسلامی ایران برای حضور در و احداث پایگاه دائمی علمی و نظامی در این منطقه مطلبی بود که روز گذشته، فرمانده نیروی دریایی ارتش، سردار ایرانی از آن خبر داد. 🔹قطب جنوب چیزی حدود ۱۵ میلیون کیلومتر وسعت دارد یعنی حدود یک و نیم برابر کل قاره اروپا! این منطقه‌ی وسیع در بین اروپا و آفریقا واقع شده و ایران به دلیل امکان دسترسی از طریق مکران به قطب جنوب و حائل نبودن هیچ سرزمینی در این میان حق دارد طبق قوانین بین‌المللی با در اختیار گرفتن مناطقی که به "جنوبگان ایران" مشهور است، در بخشی از قطب جنوب مانند سایر کشورها به فعالیت بپردازد. 🔹️اما این حضور به چند جهت می‌تواند حائز اهمیت باشد: 1. وجود منابع غنی و گسترده ازقبیل: نقره، مس، طلا، نیکل، پلاتین، سنگ آهن، کروم، کبالت، روی، سرب، منگنز، تیتانیوم و همچنین منابع دریایی و نفت و گاز، در حوزه اقتصادی قابل توجه است. 2. یکی از شاخص‌های پیشرفته بودن کشورها در علوم دریایی، فعالیت علمی در جنوبگان است و این تصمیم نشان از عزم جمهوری اسلامی برای بهرمندی علمی از قطب جنوب است. 3. ایران در زمینه رشد پژوهش مقالات و اسناد بین‌المللی در زمینه علوم دریایی بعد از چین رتبه دوم را در جهان دارد و برای پیشرفت در این زمینه و جهانی کردن حوزه مطالعاتی خود نیاز به حضور در قطب جنوب دارد، که منجر به افزایش بیش از پیش سطح فعالیت دانشمندان و پژوهشگران ایرانی در سطح جهانی خواهد شد. 4. از طرفی این اقدام مهم و راهبردی، گامی برای رسیدن به چشم انداز 20 ساله ایران و هدف آن که دستیابی به جایگاه اول اقتصادی، علمی و فناوری در سطح منطقه با هویت اسلامی و انقلابی، بود نیز کمک خواهد کرد. 5. ابعاد نظامی که تقویت کننده امنیت پایدار و نظارت بر رفتار رقبای ایران در پهنه‌ی جدید دارد هم که به جای خود باید به آن پرداخته شود. ✍ درنا مهاجر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▫️گشایش امور با توسل به امام زمان ارواحنا فداه 🎥 مرحوم آیت الله مجتهدی رحمةالله‌علیه
مطلع عشق
#قسمت_دوازدهم از وجودم کلا پر کشید و با اطمینان گفت: از بابت من خیالت راحت ولی اگر بدونن خیلی بعید
لیلا لبخند معنی داری زد و گفت: ببین خدا طوری مرد رو خلق کرده که اگه بهش اقتدار و شوکت درست و صحیح بدی، هر کاری بتونه واسه خانمش انجام میده ... چه جوری بگم کلمه اش جا بیفته واست... آهان ببین نرگس شکوه مرد در تامین کردن زنه...!! خدا اینجوری مرد رو خلق کرده... البته اگه ما خانما نزنیم داغونش نکنیم! با کنایه گفتم: هه! خدا خیلی چیزها رو برای خیلی چیزها خلق کرده ولی کو کارایی!! بعد هم تو طرف خانمایی یا که آقایون!! خیلی جدی گفت: همینه میگم که باید راهش رو بلد باشی دیگه، معلومه طرف خانم هام! بابا جان، عزیز من، این اقتدار دادن دقیقا خوبیش و نفعش برای خود خانمه! مطلب رو گرفتی نرگس! اخم هام رو کشیدم توی هم و گفتم: برای شعار دادن جملات قشنگی میگی و بعد هم ساکت شدم... لیلا کمی از تندی و تیزی حرفم ناراحت شد و اخم هاش رو کشید تو هم و ادامه داد: بیا هنوز هیچ کار نکردی، فقط شنیدی قیافه ات اینجوری شده‌... بعد کمی مهربونتر گفت: ببین نرگسی منم یه خانمم! خوب می فهممت! مشکل بعضی از ما خانم ها، نفهمیدن اصل مطلبه، بخاطر همین راه رو اشتباه میریم... واقعیت اینه متاسفانه خانم ها صاف پا گذاشتن روی همین شکوهه. تبدیلش کردن به وظیفته...! منظورم تو نیستیاااا، ولی مثلا زنه به مردش میگه: برو شوهر فلانی رو ببین خجالت بکش... پول یه لقمه نون نداری زن گرفتنت چی بود... میخواد که این مرد راه بیفته با این حرفا؟!!!! خانم چون نمی‌دونه و خبری از اثرش نداره، داره هی تنه میزنه به این در ... هی می‌کوبه ... هی خودشو آزرده میکنه، مدام این ریموت باز شدن در رو می کوبه روی زمین! یکی نیست بگه خاااانم!!! گیرم این در شکست، داخل اومدی، آخه دیگه این در نمیشه که... اینجا زندگی نمیشه... این خانم اینقدر می ایسته و فشار میده تا یک امتیازاتی رو از مرد بگیره... بعیده بگیره و به خواسته اش با این روش برسه ولی گیرم گرفت ، اون امتیازه رو گرفت، اما نمیدونه مرده از دست رفت... شاید اون لحظه، اون خانم تامینی رو پیدا کرد و بهش رسید، اما تامین_کننده دور شد... اصلیه رفت.... آدم عاقل وقتی پای یک رفتاریش هزینه می‌پردازه ، باید میزان بهره‌شم محاسبه کنه نرگس جان! مثلا من بیام شادی کنم بگم این خودکار رو گرفتم، میگن لیلا چقدر براش دادی؟ میگم دو میلیون! خود تو بهم میگی، خب این خودکار که دو هزار تومن بیشتر نمی ارزه تو دو میلیوووووون پای این هزینه دادی؟ حکایت همین خانم که برات مثال زدم همینه، درسته که حساب کرده چی بدست آورده اما حساب نکرده چقدر براش داده!!! آخ که طرز زندگی غلط خانما اینه، چون مرد رو نمیشناسن هم خودشون رو بیچاره می کنن هم زندگیشون رو... بعد دستش رو با حرص تکون داد گفت: در صورتی که خیلی راحت و شیک و مجلسی با حفظ حرمت و اقتدار بخشی می تونست به خواسته اش برسه به همین سادگی! ولی متاسفانه نمیدونم چرا اکثر مواقع، ما دنبال راه حل ساده نمیریم و می خوایم لقمه رو دور سر خودمون بپیچونیم نمیدونم واقعا چرااااا؟! هنوز حرفهای لیلا تموم نشده بود که، احساس کردم سرم عجیب درد گرفت شاید بخاطر..... نویسنده: