🗓 سال عجیبی را شروع کردیم؛
🦠 ویروسی به نام کرونا تمام غرور و ادعای بشر را به تمسخر گرفت و به ما فهماند چقدر بی پناه و محتاج یک منجی وعده داده شدهی خدا هستیم.
بی پناهی وجودمان را در بر گرفته بود و انتظارِ پایانِ تمام این مشکلات، بیشتر از هر چیز در زندگیمان به چشم میخورد.
🔆 هر روز دعای «الهی عظم البلا» خواندیم و از عمق وجود ظهور امام غایبمان را از خدا طلب کردیم.
🌃 نیمه شعبان انگار که مهمان عزیزی در راه داریم، خانهی دلمان را آب و جارو کردیم. از حرم ها و حسینیه ها و مساجد دور ماندیم و درد دلتنگی به غمهایمان اضافه شد. پای تلویزیون ضریح و گنبد و صحن های خالی از زائر را دیدیم و مناجات کردیم. چه کسی فکرش را میکرد که روزی پشت درهای بسته بمانیم.
🔸 اما پشت این درهای بسته بود که کمی حال امام غریبمان پشت پرده غیبت و پشت درهای بسته قلبمان را فهمیدیم. این روزها به همه چیز حتی تغییر شکل زندگی هایمان عادت کرده ایم.
اما ای کاش به نا امید شدن و جهان بی منجی عادت نکنیم. ای کاش مثل همان روزهای پر التهاب، با اضطرار دعای فرج بخوانیم.
🌙 باید در این ماه عزیز، حالا که بر سر سفره خدا مهمانیم، تنها ظهور آرامش دل هایمان را از او بخواهیم.
🌐 این ویروس هم که نباشد، باز هم فردایی پر از غم و ترس، جنگ و بی عدالتی و فریادهای در گلو مانده ی مظلومان در انتظار ماست. اصلا دنیای بی امام زمان یعنی همین.
💢 شاید شب قدر امسال، سالی که تا این حد ما را مضطر کرد، همان شبی باشد که خدا دیدن ظهور مهدی فاطمه (عج) را در تقدیر ما بنویسد. اگر بخواهیم و اگر او را با اضطرار و نیاز بخوانیم.
🌌 #دلنوشته_مهدوی ؛ ویژه #شب_قدر
❣ @Mattla_eshgh
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
🔰 در این روزها،افراد ضد اسلام و باستان پرست،شبانه روز مطلب پخش می کردند که #ابن_ملجم_مرادی ملعون ، ایرانی بوده و اسم اصلی اش #بهمن_جادویه بوده و جملاتی به کار می برند در دفاع از او.
👈 قابل توجه این نابغه های علم تاریخ باید عرض کنم همانطور که در تصویر می بینید و خط گذاری کردم از کتاب ترجمه تاریخ طبری ج5 ص 1717، #بهمن_جادویه از سرداران سپاه ساسانی بود که در جنگ قادسیه در نبرد با #قعقاع از فرماندهان لشکر اسلام کشته شد !!!
👈 یعنی #بهمن_جادویه در سال 15 هجری ، یعنی 25 سال قبل شهادت امیرالمومنین (ع) کشته شده بود!
👈 #ابن_ملجم ملعون هم از قبیله کندی بود و در عرب بودنش شکی نیست.
🌀 از جماعت ضد اسلام و باستان پرست انتظار نداریم قرآن و مفاتیح بخوانند، اما کمی توصیه می کنیم که وقتی می خواهند علیه اهل بیت چیزی بنویسند، حداقل یکبار آن چیزهایی که می شنوند را تحقیق کنند و بعدا نشر دهند تا این چنین رسوا نشوند!
✍️ احسان عبادی
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
➖آقا پس چرا شما میری رای گیری شرکت میکنی⁉️ حالا شما بزار ما "لــا الهَ " بگیم بعد "الا الله"ش رو می
👌شما مطمئن باشید💯
ما این حرف هارو به جامعه جهانی برسونیم✅
دیگه فاصله ای با ظهور آقــــ💫ــا نخواهیم داشت....فداشون بشم
⛔️و تمام حوادث تلخ عالم برای اینه که مردم این حرف ها رو بفهمن✔️
🔷🔹روایت داره که میفرماید...
💫🌱ظهـــور ، زمانی رخ خواهد داد
که هیچ منطقی و مرامی ادعا نکنه...✖️
زندگی بشر رو میتونه اداره بکنه🚫❌
همه به شکست برسن...
یکیش دموکراسی هست...✔️
دموکراسی شکستش که تو عالم اعلام شد☑️
آقـــــــا میاد ✅
➖آقاممکنه بعد از دموکراسی یه شیوه دیگه برقرار بشه مردم به سمت اون شیوه برن❓❓
⚠️خب اگه رفتن منتظر میشیم اونم بطلان خودش رو اثبات بکنه...
اگه اثبات نشد چی❓
اگه نشد که آقــــا میاد✅
هیچ قاعده ای از این محکم تر برای نزدیک بودن ظهور نیست💯✅✅
ما تاریخ و ساعت نمیتونیم اعلام بکنیم📅🕰
طبق قاعده که میتونیم آمار بگیریم که بحث ظهور هست یا نه✔️
🔻چرا حضرت امام به گورباچف نامه نوشتن✍
که نظام کمونیستی از بین رفت✖️
نرید سمت نظام غربی⛔️
اونجا خبری نیست✖️
بیاید سمت اسلام✅
خب این بندگان خدا اشتباه کردند
الان هم به اشتباهشون پی بردند😊👌
رفتن به سمت جامعه دموکراتیک غربی درسته؟؟
بعد تا اونا بفهمن اونجاهم اشتباهه خبری نیست❌
ظهور به تاخیر افتاده😞
اگه اینا زودتر اعلام میکردن جامعه دموکراتیک غربی به درد ما نمیخوره زودتر به ظهور میرسیدیم...😔
حالا شماهم خندتون نگیره از این حرف های من ها☺️
ولی خب همینجوریه دیگه...
👌حرف حق گاهی اوقات انقدر تفاوت داره با وضع باطنی که مردم در اون زندگی میکنن
خنده دار جلوه میکنه
به همین دلیل پیامبران رو مسخره میکردن...
🔺🔻اگر بلوک شرق میومد اعلام میکرد📢
ما جوامع دموکراتیک غربی رو، الگوشونو برای زندگی و توسعه خودمون انتخاب نمیکنیم✖️
بعد دلایلش رو هم اعلام میکردن✔️
👌میدونین چقدر راحت میشد کار ظهـــور✅
حاج آقا پس چیکار میکردن❓
هیچی میومدن میگفتن ما ولایت فقیه رو قبول کردیم و رفتیم دنبال ولایت فقیه و مرگ بر ضد ولایت فقیه و...✊
حتما قبلش هم یه سه تا الله اکبر باید میگفتن و😅 اینجوری میشد...
👈👈👈لبخند نزنید...❌
این اتفاق خواهد افتاد💯✅✅✅
به سهولت به مدد خداوند متعال
و با کمک و یاری شما دوستان...👌✅
#کمی_از_اسرار_ولایت
❣ @Mattla_eshgh
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
هدایت شده از سدرة المنتهى
4_6026355968357433561.mp3
6.18M
🔉 #تاریخ_تحلیلی_اسلام (۴۳)
📅 جلسه ۴۳ | حاکمیت
#هیئت_شهدای_گمنام
🔍 #ولایت_و_سیاست
@Panahian_ir
@Panahian_mp3
هدایت شده از سدرة المنتهى
4_6026355968357433562.mp3
6.9M
🔉 #تاریخ_تحلیلی_اسلام (۴۴)
📅 جلسه ۴۴ | حاکمیت
#هیئت_شهدای_گمنام
🔍 #ولایت_و_سیاست
@Panahian_ir
@Panahian_mp3
هدایت شده از سدرة المنتهى
4_6026355968357433563.mp3
7.5M
🔉 #تاریخ_تحلیلی_اسلام (۴۵)
📅 جلسه ۴۵ | حاکمیت
#هیئت_شهدای_گمنام
🔍 #ولایت_و_سیاست
@Panahian_ir
@Panahian_mp3
نفتکشهای ایرانی دور عربستان سعودی چرخیدند، از ۲۰۰ کیلومتری اسرائیل رد شدند، از تنگهی تحت کنترل بریتانیا گذر کردند و درحال رسیدن به ونزوئلا کشوری که تحت سنگینترین تحریمهای آمریکاست هستند بدون اینکه کسی جرات تهدید آنها را داشته باشد!
افول آمریکا یعنی این که روزی در خلیج فارس کشتیهای ایرانی زیر آتش آمریکاییها بودند ولی حالا کل جهان نظارهگر مانور اقتدار ایران در آبهای بینالمللی است...
پ.ن: آمریکاییها به تکاپو افتادند و به دنبال ممانعت از ورود این نفتکشها به ونزوئلا هستند ولی ترامپ خوب میداند با کوچکترین تعرض به نفتکشهای ایرانی پاسخی بسیار سخت دریافت خواهد کرد، شاید هم ترامپ دلش بخواهد طمع پاسخ ایران در خلیج فارس را دوباره بچشد 😏
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#وآنکه دیر تر آمد #قسمت ششم 🌾احمد خوشحال و ناباور پشت سر هم می گفت : « حالا دیدی ! حالا دیدی ! » ن
#وآنکه_دیرتر_آمد
#قسمت هفتم
🌾آنقدر نرم و سبک تاخت می کردند که به نظر می آمد هرگز به ما نمی رسند . احساس کردم قلبم از سینه ام بیرون می جهد . دست وپایم می لرزید و می دانستم احمد هم حال و روزی بهتر از من ندارد . در چنذ قدمی ما از اسب پیاده شدند . احمد جلو دوید و سلام کرد و من هم به خود آمدم و سلام کردم . مرد جوان انتهای دستار را از صورتش کنار زد . صورت چون ماهش پیدا شد . تبسمی کرد و جواب سلاممان را داد . جلوتر رفتم . احمد را دیدم که خم شد دستش را ببوسد اما سرور او را بلند کرد و دستی به سرش کشید . بی اختیار بو کشیدم و گفتم : « دلمان خیلی هوایتان را کرده بود . »
گفت : « می دانم ... شما دلتنگ خدا بودید که سرنماز چنان ذکر می گفتید.اجازه بدهید من هم نمازم را بخوانم تا بعد ... »
مردِ دیگر جانماز را پهن کرده بود . مرد سپید پوش اذان می گفت و حی علی خیر العمل را با چنان تحکمی ادا کرد که احساس کردیم ما را هم به خواندن نماز دعوت می کند . گفتم : « منظورش این است که ما هم با آنها نماز بخوانیم ؟ »
احمد گفت : « منظورش هرچه باشد ، من نمازم را با آن ها می خوانم »
به دست هایشان اشاره کردم و گفتم :
« نگاه کن ! آن ها شیعه هستند. »
#نوبت_عاشقی_ما
❣ @Mattla_eshgh
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
#وآنکه_دیرتر_آمد
#قسمت هشتم
🌾دست هایشان هنگام نماز مثل شیعیان از بغل آویخته بود . احمد پس از مکثی طولانی شانه بالا انداخت که اهمیتی ندارد و پشت سر سرور قامت بست. من هم قامت بستم .بوی خوش چنان پراکنده بود که بی اختیار چشمانم را بستم و به کلمۀ کلمۀ نماز فکر کردم.
برای اولین بار بدون کمترین مکث نمازم را کامل خواندم . آن نماز زیبا ترین و خالصانه ترین نمازی بود که در طول زندگی خوانده ام . حسرتش هنوز بر دلم است .
پس از نماز دو زانو در برابر سرور نشستیم . مرد دلنشین ترین تیسم ها را کرد و گفت :
«خوب ، مردان مؤمن ، شب را چطور گذراندید ؟ »
احمد گفت : « خیلی راحت بودیم . حتی تشنه و گرسنه و گرما زده هم نشدیم . فقط خیلی دلتنگ شما بودیم . مطمئنم از احوال ما با خبر بودید . »
گفتم : « این معجزه های شما فقط از پیامبران بر می آید.»
جوان پس از مکثی طولانی لبخند زد و گفت:
« شما که خوب می دانید پیامبری با رسالت حضرت محمد مصطفی (ص) خاتمه یافت. مردی که شما سرور لقبش داده اید ، پیامبرنیست ، بلکه پیامبرزاده است . »
به پهلوی احمد زدم و گفتم : « دیدی ؟ می داند به او سرور لقب داده ایم . »
احمد پرسید : « نَسَبتان به کدام پیامبر می رسد ؟ »
لبخندی زد و گفت: « به آقا و سرورمان 🌸محمد مصطفی🌸 که درود و رحمت خدا بر اوست از ازل تا به ابد . »
پرسیدم : « پدرتان کیست ؟ »
گفت : « حسن بن علی ! »
احمد با تعجب گفت : « امام شیعیان ! » و با دهانی باز به جوان خیره شد .
گفت : « اما شیعیان که می گویند پسر حسن بن علی از دیده ها غایب است ؟ »
جوان خدید و گفت : « آیا این طور است ؟ آیا من از نظر شما غایبم یا به چشمتان می آیم ؟ »
اشک از چشمان احمد جاری شد و گفت : « پدرم اعتقاد شیعیان را به شما باور ندارد . »
و محکم به زانوی خود زد و گریان گفت : « ای پدر ، کجایی که ببینی آن که به او بی اعتقادی پیش چشمان من است ؟ »
سرور دست روی شانۀ احمد گذاشت و با مهربانی گفت :
« اگر تو به آنچه می بینی شک نکنی ، پدرتنیز به من ایمان خواهد آورد »
احمد گریان گفت : « آقا چگونه شک کنم به آنچه می بینم ؟ اگر به آنچه خود هستم شک کنم، به آنچه شما هستید ، شک نمی کنم . »
من نیز گریان گفتم : « اگر احمد هم شک کند ، من شک نمی کنم . »
دست به سرم کشید . در این نوازش مهری بود که من تا آن زمان بیهوده ، آن را در دستان پدر و مادر جستجو کرده بودم...
#نوبت_عاشقی_ما
❣ @Mattla_eshgh
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
#وآنکه_دیر_تر_آمد
قسمت 9
🌾مرد گفت :
« نمی خواهید حنظل بخورید ؟ »
احمد گفت : « هرچه از شما برسد ، نیکوست »
سرور دو حنظلی را که مردِ همراهش به او داده بود ، در دست چرخاند و نیمه کرد و به ما داد و گفت :
اینک من می روم ، اما خیالتان آسوده باشد.تا ساعتی دیگر از اینجا نجات خواهیدیافت . »
حنظل را به دهان گذاشتم . با آن که شیرین و خنک بود ، اما مزه نمی داد ، چون فکر جدایی از او تلخ تر از طعم حنظلِ شیرین بود .
گریان گفتم : « باز هم شما را خواهیم دید ؟ »
احمد روی پای او افتاد و گفت : « نمی شود ما را هم با خودتان ببرید ؟ »
سرور موی او را نوازش کرد و گفت :
« هر وقت مرا از ته دل بخوانید ، می بینید» .
شما از من خواهید بود ، احمد زودتر و محمود دیرتر . »
نرم و سبک برخاست . مرد سپید پوش نیز .
نالیدم :
«آقا ! »
آن ها سوار بر اسب شدند . احمد مبهوت ایستاده بود . مرد به خداحافظی دست بلند کرد و حرکت کرد . به دنبالش دوبدم و فریاد زدم :
« ما را فراموش نکنید .»
نگاهشان کردم تا آخرین تپه محو شدند .
ادامه دارد ...
❣ @Mattla_eshgh
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
🖤 وصیت امیرالمومنین به پسران و شیعیانش را همه دیدند، اما تقسیم میراث علی در خفا و به دور از چشم نامحرمان انجام شد.
➖ تکلیف دشوار سکوت و صبر را به حسن داد.
➖ فرق شکافته و هارون بودن برای خلیفه الله را به ابوالفضل.
➖ و مظلومیت و دیدن بی حرمتی به اهل و زخم خوردن از کوفیان را به حسین داد.
💢 میراث علی بیش از اینها بود. ثروتمند ترین مرد تاریخ است علی. به همه پسرانش سهمی داد حتی به آخرینشان.
🔹 جدا از آقایی و شجاعت و غیرت و بخشندگی و رحم و مروت و همه خوبی های دنیا، جدا از غم کوچه بنی هاشم که ارث عام پسران علی است، خارِ در چشم و استخوانِ در گلو، تنهایی و گوشه نشینی و محبین کوفی صفت هم سهم مهدی شد.
🔸 آری ما کوفیان را سرزنش و نفرین میکنیم اما در عمل جا بر جای پای آنان میگذاریم؛ علی ۲۵ سال خانه نشین شد و مهدی ۱۱۸۱ سال.
🔻حالا تو بگو کوفیان بی وفاترند یا ما؟ پس یادمان باشد امشب هنگام قرآن به سر گذاشتن، از بی وفایی و همدل نبودن و به تاخیر انداختن ظهور هم توبه کنیم.
🌌 #تلنگر ؛ ویژه #شب_قدر
مطلع عشق
📌 #طرح_مهدوی 🌅 #عاشقانه_مهدوی 🔆 ذکر لبم شده که الهی ببینمت... 🖼 #پروفایل ؛ #دخترانه ❣ @Mattla_e
پستهای روز شنبه(امام زمان (عج) و ظهور)👆
روز یکشنبه(خانواده وازدواج)👇
#عاشق_بمانیم ۴۸
تمرین کنید؛
با نگاهتون به پایِ هم، عشق بریزید...❤️
❣ @Mattla_eshgh
هدایت شده از مطالب زنانه
#زن_مسلمان
📣📣 دانشمند یهودی🔬 متخصص در علوم ژنتیک و بارداری: زن مسلمان پاکیزه ترین زن روی کره زمین است.
پروفسور رابرت گیلهم رئیس دانشکده البرت انیشتین متعلق به یهودیان و متخصص در علوم ژنتیک #مسلمان شدنش را رسما اعلام کرد.
آنهم فقط به یک دلیل: 👇👇
👈کشف یک حقیقت علمی و معجزه و بی نظیر بودن قرآن📖 به دلیل مشخص کردن دوره تحمل فاصله در طلاق برای زنان که به مدت سه ماه
او جهان مدرن و همه علوم پیشرفته را شگفت زده کرد
یک سورپرایز و نظریه به اثبات رسیده علمی با نام (أثر اسپرم💧).
شرح: اسپرم دارای 62 نوع پروتئین است و این پروتئین ها از هر فرد به فرد دیگر متغیر است همانطور که اثر انگشت متغیر است !😧
و این مانند یک تراشه الکترونیکی است که هر فرد تراشه خاص خودش راحمل میکند. وبدن زن در درون خود یک رایانه به تمام معنا حمل میکند و این رایانه اطلاعات تراشه. همسرش را در خودثبت میکند .
این زن اگر در آن واحد ، بلافاصله بعد از طلاق از همسر با مردی دیگر ازدواج کند و یا اینکه در یک برهه تراشه های متعددی را پذیرا شود.این عمل مانند ویروسی خطرناک سیستم درونی . هورمونی و جسمی و روانی او را دچار اختلالات و بیماریهای گوناگون میکند.
پروفسور به صورت علمی ثابت کرد که❎ اولین حیض بعد از طلاق باعث ریزش 32% الی 35% و حیض دوم 67% الی72% و حیض سوم 99.9% از أثر اطلاعاتی مرد میشود و در واقع رحم زن از هر اثری که در گذشته بوده پاک و طاهر میشود و آماده استقبال از تراشه و أثر اطلاعات جدید بدون هیچگونه ضرری برای زن میباشد.
لذا میبینیم زنانی که مقید به این قانون الهی نیستند دچار بیماریهای سخت و گوناگونی میشوند .
☘ این تحقیق و این علم بخش کوچکی از علوم بی انتهای قران کریم است و هر روز که میگذرد پرده های جدیدی از علوم بی نظیر قرآن برداشته میشود. امیدوارم کسانیکه به این معجزه آسمانی ایمان ندارند تا مجال و فرصت هست به خدا و قرآن و معصومین و راه آنها که راه نور است ایمان بیاورند.
#پیام_مخاطبین
🚨حواس مون به جوون هایی که داره از سن ازدواج شون می گذره، هست؟!!
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#ازدواج_آسان
#آستین_بالا_بزنیم
❣ @Mattla_eshgh
#تجربه_من
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#سبک_زندگی_اسلامی
#قسمت_اول
من دختری سرحال و خوش صحبت بودم و در عین حال خیلی با حیا و مغرور، این خصوصیت باعث شد که همسرم به فکر خواستگاری از من بیوفته چون ما با هم فامیل هستیم. البته این را هم بگم که هیچ وقت لزومی نمیدیدم با پسرهای فامیل صحبت کنم مگر در حد سلام و همسرم از این اخلاق من هم خوشش آمده بود.
سال ۸۲ بود که همسرم به خواستگاری ام اومد من اون موقع ۱۵ سال داشتم و از اونجایی که درسم خیلی خوب بود به خانواده ام اعلام کردم که دوس دارم درس بخونم و فعلا به ازدواج فکر نمیکنم.
همسرم جواب من رو قبول نکردن و با فرستادن واسطه هایی سعی داشتند که من را راضی کنند. البته من بدون هیچ تحقیق و شناختی از ایشون و فقط به خاطر درس خواندن جواب رد می دادم. کم کم با تعریف واسطه ها از این آقای خوب و باتقوا، به فکر افتادم که کمی اطلاعات در مورد اخلاق و رفتارشون کسب کنم. بیشتر افرادی که واسطه خواستگاری ما بودند صفت ایمان و مهربانی ایشون رو گوشزد میکردند و من در حدیثی خوانده بودم که اگر مردی ایمان و تقواش زبان زد باشد، برای ازدواج کردن با او نباید دنبال صفت دیگر بود.
حدود یکسال بعد از خواستگاری من به این نتیجه رسیدم که به ایشون جواب مثبت بدم ولی خجالت و شرم این پاسخ را به تعویق انداخت و بی مورد یکسال دیگر از زندگیم تلف شد و من هنوز حسرت این دو سال را میخورم که میتونست پر از خاطرات شیرین من و آقایی باشه. خلاصه سال ۸۵ عقد کردیم و من همچنان درس میخوندم.
همسرم یک کارگر کارگاه تراشکاری و تزریق پلاستیک بود و وقتی با من ازدواج کرد شد سر کارگر و این از برکات ازدواج ما بود.
همسرم در کنار کارش با وجود اینکه درس نخوانده بود، در فعالیتهای فرهنگی و مذهبی و هیات امنا مسجد و هم چنین فعالان محلی حضور پررنگ داشت و من از اینکه او همیشه در حال فعالیت بود خوشحال بودم و نداشتن مدرک تحصیلی بالا اصلا برایم مهم نبود. هنوز هم همیشه برایش میخونم:
"نگار من که به مکتب نرفت وخط ننوشت
به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد"😉
و واقعا هم همینطور بود او مطالعات خیلی گسترده ای در همه زمینه ها داشت.
خلاصه کنکور دادم و به پیشنهاد پدر شوهر و پدرم و البته از روی علاقه خودم رشته کشاورزی رو انتخاب کردم و دلیل دیگر هم این بود که دانشگاه محل تحصیلم به شهر مشهد که محل زندگی همسرم بود، نزدیکتر بود.
قبول شدن در دانشگاه همانا و عروسی گرفتن ما هم همانا. البته به خاطر مرگ برادر شوهرم یکسال عروسی ما عقب افتاد وگرنه آقایی قبل از قبول شدن در دانشگاه، قصد داشتند سور وسات عروسی رو به پا کنه.
من و همسرم در طی سالهای عقد وسائل لازم برای زندگی را با همدیگه آماده کردیم و شاید باورتون نشه هنوز که هنوزه، نمیدونم دقیقا کدومها رو من خریدم، کدومها رو آقایی... خیلی خیلی مختصر و اینکه هر جا مسافرت میرفتیم یا برای دور زدن و تفریح یک تکه از وسائلمان را میخریدیم و اینجوری دفتر خاطراتمان در خانه و در بین وسیله هایمان همیشه بازه و آن روز های زیبا را به ما یادآوری میکنه.
برای مراسم عروسی از آنجا که خانواده همسرم مراسمات پر سر وصدا داشتند من و آقایی تصمیم گرفتیم سفر سوریه را انتخاب کنیم تا در طول این سفر قبل از اینکه بخواهیم به خانه خودمان برویم انشالله با دست کوچک حضرت رقیه دوام زندگی مان را امضا کنیم. همین گونه هم شد بعد از سفر ولیمه ناهار دادیم من و همسرم به سنت ها پیامبر توجه خاص داریم ولیمه ناهار ما باعث تعجب همه شده بود. مهمانها خیلی زیاد نبودند در حد کسانی که دوست داشتند برای عروسی ما شادی کنند.
با آرایش و لباس عروس خیلی ساده و دوست داشتنی، بدون هیچ استرسی از کم وکسریها، از این اتفاق بزرگ لذت بردیم. جهیزیه من واقعا مختصر بود و همون روز اول حرفهایی پشت سر جهیزیه گفته شد ولی از عشق من و همسرم حتی یک ذره کم نشد و اصلا باعث ناراحتی ما نشد چون سلیقه و خواسته خودمان و کسب رضای الهی خیلی اهمیت بیشتری داشت از حرفهای اطرافیان.
قبل از اذان مغرب و عشا من و همسرم وارد خانه ی خودمان شدیم و طبق سنت زیبای پیامبر، همسرم پاهای من را شست و آب را جلوی در خانه ریخت و با هم نماز شکر خواندیم.
👈 این تجربه ادامه دارد.
❣ @Mattla_eshgh
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
#تجربه_من
#فرزندآوری
#سبک_زندگی
#قسمت_دوم
پیش خودم میگفتم من ضعیفم که دارم اذیت میشم. اون داره راه درست رو میره پس کسی نباید به خاطر کار درستش توبیخش کنه...
توی جمع خانواده مدام میگفتم که من خودم خواستم تا بره و... البته ناگفته نماند که بابام هم خیلی از لحاظ روحی حمایتم میکرد یادمه ازینجا براش یه نامه نوشتم که با تمام وجود بهت افتخار میکنم که رفتی و همیشه دلم میخواست که اینجوری باشی و....
خلاصه دوماه تموم شد و برگشت بعد از ۱۵ روز دوباره گفت که میخوام برم... باز رفت و برگشت دیگه انقدر میرفت و میومد که دیگه همه عادت کرده بودن به رفتن هاش جز من... هر دفعه که میرفت با تمام وجووود میسوختم اما پشتش بودم. وقتایی هم که سوریه جور نمیشد و ایران بود حتما حتما جور میکرد و میرفت تبلیغ داخل ایران... ده روز یک ماه... خیلی از ته قلبم خدارو شکر میکردم که همسرم اهل تبلیغ دین و امام زمانه...
یادمه اولین بار که باهم اربعین رفتیم کربلا توی مسیر انننقدر با جووونا میگفت و شوخی میکرد که یه حلقه بزرگ از جووونا دورش بودن و حلقه میزدن دورش و یه مسیر طولانی باهاشون راه میرفت و من از پشت تماشاشون میکردم و توی دلم خداروشکر میکردم که خدا همسری نصیبم کرده که دغدغه فرهنگی داره و توی کارش هم موفقه...
دوران عقد ما با همه بودن و نبودن های همسرم تموم شد و ما بعد از یکسال عقد بستگی عروسی کردیم و اومدیم خونه خودمون...
بعد از حدود دوماه دلم میخواست که بچه دار بشم اما هنوز یه کارایی داشتم که با وجود بچه نمیتونستم انجامشون بدم. ازون طرف هم من تازه ترم یک جامعه الزهرا بودم و باید یه کم پایمو قوی میکردم اما همیشه تو فکر این بودم که کی میتونم زودتر همشو جمع و جور کنم و زود تر یه نینی بیارم😍
اولین تابستون زندگی مشترکمون که مصادف با اولین ماه رمضون بود برای اولین بار با همسرم رفتیم تبلیغ اونجا با یه خانواده دیگه توی یه خونه زندگی میکردیم ولی میتونم بگم از شیرین ترین لحظه های زندگی و عمرم بود و حتی لحظه برام سخت نگذشت و اونجا من مشغول کار با کودک شدم و با بچه و نوجوونا مشغول بودم هم کلاس و هم کار هنری و هم تفریح شبای ماه رمضون رو با نوجوون ها تا صبح توی پارک حلقه داشتیم اونا هم سرشون درد میکرد برای حلقه های اونجوری هر روز حلقمون پر جمعیت تر میشد.
وقتی برگشتیم قم بهش گفتم حالا دیگه واقعا وقتشه که یه کوچولو داشته باشیم ولی گفت باید صبر کنی و اول کلاس رانندگی بری تا وقتایی که من میرم سوریه بتونی ماشین رو برداری و کارای بچه ها رو خودت انجام بدی...
خلاصه من اسمم رو نوشتم کلاس رانندگی و بلافاصله بعد از اینکه گواهی نامم رو گرفتم اقدام به بارداری کردیم و به لطف خدا و عنایت حضرت زینب زودی باردار شدم و اون موقع بود که فهمیدم مادر شدن که به این راحتی ها نیست که من فکر میکردم انقدر ویار شدید داشتم که میتونم راحت بگم تا ۴ ماه هیچی نمیتونستم بخورم و فقط به زور سرم و آمپول دارو سر پا بودم. اون موقع ها بود که تصمیمم عوض شد. گفتم دیگه بچه نمیخوام و همین برای هفت پشتم بسه.
بارداری خییلی سختی داشتم مخصوصا اینکه شوهرم بیشترِ طول بارداری پیشم نبود و واقعا بدون اون خیلی سختی کشیدم. اما خدا کمک کرد و اون روز ها هم سپری شد. تصمیم داشتم طبیعی زایمان کنم برای اینکه بتونم بازم بچه بیارم. خیلی ورزش کردم و تلاش کردم برای زایمان طبیعی، ولی خیلی دیر شده بود وارد ۴۱ هفته شده بودم اما هنوز حتی سر بچه پایین نیومده بود خلاصه که اجبارا استخاره کردیم برای سزارین که خوب اومد و همون شب رفتم بیمارستان برای زایمان الحمدالله خدا نگاه به بارداری سختم کرده بود و برای زایمان، راحتی رو رقم زد که اطرافیانم حتی باورشون هم نمیشد که من با زایمان سزارین انقدر راحت و رو پا باشم به طوری که همون شب توی بیمارستان خودم بچه رو بغل کردم راه بردم تا آروم بشه
جالبه که با تمااام سختی هایی که توی بارداری کشیدم ولی انننقدر بچه زندگیم رو شیرین کرده که از الان با شوهرم برنامه ریزی کردیم که تا ۳۰ سالگی ۵ تا بچه داشته باشیم. با اومدن بچه به زندگی خیلی از مشکلات حل میشه. انگیزه آدم بالا میره، البته که سختم هست و بیخوابی هم داره ولی واقعا شیرینه...
انشالله که خود آقا عنایت کنن و پسر کوچولو من رو هم به سربازیشون قبول کنن. با شوهرم قصد داریم با سبک زندگی سالم، هم جسم بچه ها همیشه سالم باشه، هم روحشون... همسرم میگه اگر محمد علی قراره یار آقا بشه، باید جسم سالمی هم داشته باشه تا بتونه همیشه در رکاب باشه و توان جسمی داشته باشه، برای همین دوتایی شروع کردیم باهم کتاب های طب اسلامی می خونیم تا هم خودمون رو سالم نگه داریم و هم بچه های سالم به دنیا بیاریم و سالم بزرگشون کنیم. انشالله که بتونیم بچه هامون رو هم خوب تربیت کنیم و زمینه ساز ظهور آقا بشیم
❣ @Mattla_eshgh
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻پاسخ پناهیان به سوال یک جوان:
👈🏼 چجوری از شر شهوت جنسی خلاص بشم؟
#تصویری
@Panahian_ir
مطلع عشق
#وآنکه_دیر_تر_آمد قسمت 9 🌾مرد گفت : « نمی خواهید حنظل بخورید ؟ » احمد گفت : « هرچه از شما برسد ،
#وآنکه_دیر_تر_آمد
#قسمت 10
🌾ما مرده هایی بودیم که زنده شدیم . این را پیرمرد خارکنی گفت که ما رو پیدا کرد . دست از کار کشید تا ما را به خانواده مان برساند تا به قول خودش با مژدگانی ای که می گیرد ، یک سور و سات حسابی راه بیندازد .
نمی توانستم از آن جا دل بکنیم .حالا که پیدا شده بودیم ، جای آنکه خوشحال باشیم ، دلتنگ گم شده ای بودیم که بر آن تپه ای که از آن دور می شدیم ، محو شده بود .
#وآنکه_دیرتر_آمد
قسمت 11
🌾مادر آب انار را به سوی پدر دراز کرد که مدام به پشت دستش می زد و نچ نچ می کرد و آه می کشید .
مادر گفت : « بچه ام بس که آفتاب به مغزش خورده ، عقلش را از دست داد.
بابا آب انار را گرفت و گفت : « بعید هم نیست . مگر سلیم نبود که در تیغ آفتاب عقلش را از دست داده و چه حرف ها که نمی زد . »
و آب انار را دم دهانم گرفت و گفت : بخور پسرم گرما زده شده ای و هذیان می گویی .
حکیم از خواندن کتاب پوست بزرگش فارغ شد . کنج لب هایش را پایین کشیده بود و ابروانش را بالا برده بود
دست دراز کرد و پلک زیر چشم راستم را پایین کشید و گفت : این حرف ها خاصیت سن است . قبل از بلوغ ، همه شان دچار توهم و خیالبافی می شوند . می خواهند خودنمایی کنند . خودشان را به بی عقلی می زنند تا جلب ترحم کنند ...
گفتی در صحرا چه خوردید ؟
گفتم : « حنظل » و خواستم بگویم که از معجزۀ دست سرور چفدر شیرین و گوارا شده بود که حکیم مهلت نداد و گفت : « دیگر بدتر ، نشنیده اید زهر حنظل چطور عقل را زایل می کند ؟
مادر به سر زد و نالید : نادر برایت بمیرد که گرسنگی و تشنگی کشیدی.
گفتم : اتفاقا برعکس ، خاصیت حنظلی که سرور به خودمان داد ، نه گرسنگی کشیده ایم و نه تشنگی. تازه خیلی هم ...
پدر حرفم را برید و گفت : « نمی خواهم این مزخرفات را بشنوم . » و رو به حکیم ادامه داد :
« رحم کنید . پسرم دارد از دست می رود
حکیم کیسۀ کوچکی را از جیب درآورد و به پدر داد و گفت : « این دارو بد بوست و بد طعم ، اما خاصیتش حرف ندارد . هم زهر حنظل را می بُرد و هم دیوانگی را از سرش می پراند .
خواستم اعتراض کنم که من دیوانه نیستم و هرچه دیدم و گفتم راست است ، اما ترسیدم برای پرحرفی ام دارویی دیگر اضافه کند.
#وآنکه_دیرتر_آمد
قسمت 12
🌾خواستم اعتراض کنم که من دیوانه نیستم و هرچه دیدم و گفتم راست است ، اما ترسیدم برای پرحرفی ام دارویی دیگر اضافه کند.
با رفتن حکیم ، پدر بر خلاف تصورم با خشونتی عجیب که در چشمان و لحن صدایش موج مبی زد ، به رویم خم شد و گفت :
« ترجیح می دادم بمیری تا آن که بگویند دیوانه شده ای . پس دست از این مسخره بازی ها بردار و دیگر مزخرف نگو . »
خواستم اعتراض کنم ، اما پدر دست دست بالا آورد و گفت :
« حرف نزن . اگر هم بر فرض محال آن چه گفتی درست باشد ، نمی خواهم کلمه ای در موردش با کسی حرف بزنی . نمی خواهم فکر کنند که از مذهب خارج شده ای . خدا شاهد است اگر باز هم حرف آن سرور را بزنی ، در همان صحرا به چهار میخت میکشم تا در تیغ آفتاب بریان شوی . اگر یک بار دیگر با این احمد سلام و علیک کنی، قلم پایت را می شکنم . فهمیدی!
چنان فریادی توی صورتم کشید و نفسش چنان داغ و آتشین بود که بی اختیار سر به تسلیم تکان دادم و به مادر نگاه کردم بلکه میانجی شود اما اخم و خشونت چشم های او دست کمی از چشم های پدر نداشت .
مگر می توانستم احمد را نبینم و از حال و روزش با خبر نشوم !؟ بخصوص پچ پچ همسایه ها کلافه ام میکرد. که احمد و محمود مجنون شده اند و احمد کارش زار است . آنقدر گفتند که خودم هم به شک افتادم . نکند واقعاً دچار توهم شده ام و آن هم تأثیر آفتاب است ؟
کلید راز پیش احمد بود و من از یک روز غیبت پدرم استفاده کردم و به دیدار احمد رفتم...
ادامه دارد ...
هرشب بجز جمعه ها ساعت ۲۲ در کانال👇
❣ @Mattla_eshgh
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
مطلع عشق
#عاشق_بمانیم ۴۸ تمرین کنید؛ با نگاهتون به پایِ هم، عشق بریزید...❤️ ❣ @Mattla_eshgh
پستهای روز یکشنبه(خانواده وازدواج)👆
روز دوشنبه(حجاب وعفاف)👇
👋سلام بر همراهان عزیز❤
🗓 امروز دوشنبه
29 اردیبهشت 1399 هجری شمسی
24 رمضان 1441 هجری قمری
📖وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مِنْ أَمْرِهِ يُسْراً
📖و هركس از خدا پروا كند
براى او در كارش آسانى قرار مىدهد
💌سوره مبارکه طلاق، آیه ۴
❣ @Mattla_eshgh
┈•✾•🍃🌺🍃•✾•┈
مطلع عشق
#رهایی_از_رابطه_حرام 12 ⭕️ یکی از مسائلی که در این گونه رابطه ها وجود داره وعده هایی هست که دو طرف
#رهایی_از_رابطه_حرام 13
⭕️ حالا چرا در برخی موارد وابستگی شدیدی بین دختر و پسر شکل میگیره؟ آیا این وابستگی شدید به خاطر عشق بین اون دو نفر هست؟
🔶 برای رسیدن به جواب دقیق این سوال باید یه مقدار به طبع و مزاج انسان ها پرداخت:
🔹 همونطور که میدونید داخل مهم ترین ماده حیاتی انسان یعنی خون، 4 خلط وجود داره: دم، بلغم، سودا، صفرا
🔶 به طور کلی این 4 خلط باید با یک نسبت مشخصی داخل خون باشن و اگه کم و زیاد بشن انسان دچار غلبه های مزاجی میشه. ضمن اینکه هر کسی بنا به خلقت خودش طبع مخصوص به خودش رو داره که خصوصیات اخلاقی اون فرد رو میسازه.👌🏻
در ارتباط با مبحث خودمون معمولا هر طبعی خصوصیات خودش رو خواهد داشت که سعی میکنیم به طور اجمالی بررسی کنیم.
💢 مثلا کسانی که #دموی هستند به طور معمول احساسات عاشقانه و عرفانی خاصی دارند و اگه خودشون رو کنترل نکنند کمی تنوع طلب هستند. یعنی دوست دارند با چند نفر جنس مخالف ارتباط داشته باشند.
معمولا بین دو فرد دموی رابطه عاطفی شدیدی شکل خواهد گرفت که میتونه باعث استحکام روابط بشه.
#رهایی_از_رابطه_حرام 14
☢️ صفراوی ها معمولا تنوع طلبی بالایی دارند و در روابط خشک تر عمل میکنند. عموما احساسات شدید و کوتاه مدتی دارند. یک دفعه ای شدید وابسته به یه نفر میشه و یه دفعه ای هم شدید ازش متنفر خواهد شد.
🔶 افراط و تفریط در این طبع زیاد هست و باید با اصلاح تغذیه، این موضوع بر طرف بشه. یه صفراوی میتونه همزمان با ده تا جنس مخالف رابطه برقرار کنه به طوری که هیچ کسی هم چیزی متوجه نشه!
😒
زبان تند و تیز صفراوی ها موجب میشه که در رابطه هاشون زیاد درگیری و قهرهای کوتاه مدت باشه. هی دعوا میکنه و چند دقیقه بعد آشتی! دوباره...
🔸 از طرفی با غلبه صفرا، بدن نیاز کاذب و شدیدی به ارضای جنسی پیدا میکنه و فرد صفرایی برای برطرف کردن نیاز خودش روابطی با جنس مخالف پیدا خواهد کرد.
🚫 البته این به این معنا نیست که یه صفرایی به خودش حق بده که این کار رو انجام بده، بلکه دونستن اینا برای این هست که آدم بیشتر خودش رو بشناسه و مراقب خودش باشه.
🔵 بلغمی ها به خاطر وجود بلغم، معمولا کمتر اهل رعایت حجاب و حیا هستند و همین باعث میشه که بیشتر مورد سوء استفاده قرار بگیرند.
🔹وجود افکار منفی زیاد موجب میشه که روابط یک بلغمی با جنس مخالف شکننده و پر از غر و نق باشه!
دوشنبه ، پنجشنبه در کانال 👇
❣ @Mattla_eshgh
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc