eitaa logo
میوه دل من
4.6هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
2.8هزار ویدیو
23 فایل
بسم الله النور انجام کارهای روزمره والدین در کنار بچه ها بازی های مناسب طبایع مختلف شعر و قصه های کاربردی بازی و خلاقیت و... ویژه کودکان زیر۷سال👶 ارتباط با ما:👈 @Rahnama_Javaher زیر نظر کانال طبیبِ جان: @Javaher_Alhayat
مشاهده در ایتا
دانلود
کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید: می گویند فردا شما مرا به زمین می فرستید، اما من به این کوچکی وبدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم؟ خداوند پاسخ داد: در میان تعداد بسیاری از فرشتگان،من یکی را برای تو در نظر گرفته ام، او از تو نگهداری خواهد کرد اما کودک هنوزاطمینان نداشت که می خواهد برود یا نه،گفت : اما اینجا در بهشت، من هیچ کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم و این ها برای شادی من کافی هستند. خداوند لبخند زد: فرشته تو برایت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود کودک ادامه داد: من چگونه می توانم بفهمم مردم چه میگویند وقتی زبان آنها را نمی دانم؟... خداوند او را نوازش کرد و گفت: فرشتهّ تو، زیباترین و شیرینترین واژه هایی را که ممکن است بشنوی در گوش تو زمزمه خواهد کرد و با دقت و صبوری به تو یاد خواهد داد که چگونه صحبت کنی. کودک با ناراحتی گفت: وقتی می خواهم با شما صحبت کنم ،چه کنم؟ اما خدا برای این سوال هم پاسخی داشت: فرشته ات دست هایت را در کنار هم قرار خواهد داد و به تو یاد می دهد که چگونه دعا کنی. کودک سرش را برگرداند و پرسید: شنیده ام که در زمین انسان های بدی هم زندگی می کنند،چه کسی از من محافظت خواهد کرد؟ فرشته ات از تو مواظبت خواهد کرد ،حتی اگر به قیمت جانش تمام شود . کودک با نگرانی ادامه داد: اما من همیشه به این دلیل که دیگر نمی توانم شما را ببینم ناراحت خواهم بود. خداوند لبخند زد و گفت: فرشته ات همیشه دربارهّ من با تو صحبت خواهد کرد و به تو راه بازگشت نزد من را خواهد آموخت،گر چه من همیشه در کنار تو خواهم بود در آن هنگام بهشت آرام بود اما صداهایی از زمین شنیده می شد. کودک فهمید که به زودی باید سفرش را آغاز کند. او به آرامی یک سوال دیگر از خداوند پرسید: خدایا !اگر من باید همین حالا بروم پس لطفآ نام فرشته ام را به من بگویید.. خداوند شانهّ او را نوازش کرد و پاسخ داد: نام فرشته ات اهمیتی ندارد، می توانی او را ... * مـادر* صدا کنی ♦️🔆 ۳ تا ۵ سالگی⬇️ http://eitaa.com/joinchat/993132563Cab0f5ceb85
وقت غذا که میشه چه روز چه شب همیشه با آب گرم و صابون خوب می شوییم دستامون با یاد و نام الله اول میگیم بسم الله آروم غذا می جویم وقتی که ما سیر شدیم الحمدالله میگیم شکر میکنیم خدا را که آفرید غذا را http://eitaa.com/joinchat/993132563Cab0f5ceb85
ایده نقاشی لاک پشت با کف دست 🎈🌸🎈🌸🎈 🔙77🔜
میوه دل من
کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید: می گویند فردا شما مرا به زمین می فرستید، اما من ب
👆 🏴🌷🕊 بسم الله سلام✋ اوقات تک تک شما بخیر 🍃 یه نکته راجع به این پیامهای خالی خدمتون عرض کنم یادتون بمونه ، باشه❓ من به اتفاق همکارام ، به ترتیب 1⃣ داستان 2⃣شعر 3⃣بازی 4⃣فیلم و انیمیشن به کانال میفرستیم الان داستان باید بفرستیم اونجا بعد هم شعر بعد بازی که ما به دلائلی پیش میاد زودتر میفرستیم😊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎈🌸🎈🌸🎈 عبدالله رضیع.....عطشان و وجیع😭😭 سینه زنی و نوحه خوانی بسیا زیبای کودکان😔 دیدنش رو از دست ندید. http://eitaa.com/joinchat/993198099Ce5ba89258f 🎈🌸🎈🌸🎈 🔙78🔜
🎈🌸🎈🌸🎈 دخترک از کنار گل های شب بو رد شد. وقتی به آنها نگاه کرد خندید. چون آن ها را مثل چند دخترک زیبا دید که دست های هم دیگر را گرفته بودند. انگار داشتند آواز می خواندند. دخترک هیچ دوستی نداشت. شب بوها دوستان تنهایی اش بودند. یکی از شب بوها را بو کرد. بعد به خانه ی ارباب رسید. وارد خانه شد. ارباب با اخم زیاد سبد خرما را از او گرفت. یک خرما برداشت و توی دهان گشادش گذاشت. فوری عصبانی شد. هسته ی آن را بیرون انداخت و گفت:« این چه خرمایی است؟ خیلی بدمزه است؛ ببر پس بده و گرنه تنبیه خواهی شد!» دل کوچک دخترک شکست. چشم های عسلی اش پر از اشک شد. او کسی را نداشت تا آرامش کند. پدر و مادرش از دنیا رفته بودند. ارباب به سر او داد زد. دخترک ترسان و لرزان به مغازه ی خرما فروش رفت. با خجالت زیاد به او گفت:« آقا! اربابم این خرماها را نمی خواهد.» مرد خرما فروش بد اخلاق شد و داد زد:« به من چه که نمی خواهد. از اینجا برو، زود باش.»دخترک دوباره گریه کرد. اما ترسید به خانه برود. رفت کنار یک دیوار نشست. صدای گریه اش بلند شد. مرد مهربانی که از آنجا می گذشت، بالای سرش ایستاد. چشم هایش قشنگ بود. پیراهنش پر از بوی گل شب بو بود. دخترک گریه اش را خورد. مرد مهربان به سرش دست کشید و پرسید:« دخترم! چرا گریه می کنی؟» دخترک ماجرا را برای او تعریف کرد. مرد مهربان دست او را گرفت و جلوی مغازه ی خرمافروش برد. بعد به آن مرد گفت:« آقا چرا خرمای این دختر را پس نمی گیری؟» مرد خرمافروش بیشتر عصبانی شد و به سر او هم داد زد. مرد مهربان عصبانی نشد. فقط سکوت کرد. پیرمردی که آنجا بود فوری در گوش مرد خرما فروش گفت:« چرا سر او داد می زنی؟ او خلیفه ی مسلمانان، حضرت علی(ع) است.» مرد خرما فروش ترسید. من و من کرد. صورتش خیس عرق شد. فوری جلوی حضرت علی (ع) خم شد و راست شد و گفت:«ببخشید من اشتباه کردم. آن ها را پس می گیرم.» حضرت علی (ع) به او گفت:« سعی کن از این به بعد خرمای خوبی به مردم بفروشی.» مرد خرما فروش گفت:«چشم، چشم، من این خرماها را عوض می کنم.» بعد فوری خرماها را پس گرفت. سکه های دخترک را کف دستش گذاشت. صورت دخترک از خنده، زیبا شد. حضرت علی (ع) او را تا سر کوچه شان همراهی کرد. دخترک او را نمی شناخت؛ او مثل پدرش مهربان و دوست داشتنی بود. ♦️🔆 ۳ تا ۵ سالگی⬇️ http://eitaa.com/joinchat/993132563Cab0f5ceb85 🎈🌸🎈🌸🎈 🔙79🔜
🎈🌸🎈🌸🎈 (ع) گلي در باغ پژمرد كه او خوش بو ترين بود كسي از اين جهان رفت كه زين العابدين(ع) بود شاعر:شكوه قاسم نيا ♦️🔆 ۳ تا ۵ سالگی⬇️ http://eitaa.com/joinchat/993132563Cab0f5ceb85 🎈🌸🎈🌸🎈 🔙80🔜
🎈🌸🎈🌸🎈 هماهنگی چشم دست ♦️🔆 ۳ تا ۵ سالگی⬇️ http://eitaa.com/joinchat/993132563Cab0f5ceb85 🎈🌸🎈🌸🎈 🔙81🔜
🎈🌸🎈🌸🎈 زنبور چگونه عسل درست می کند🤔⁉️ زنبور کوچولو تازه ازتخم در امده بود .👶 او هنوز نمی دانست که زنبورها چگونه عسل تولید می کنند🤔❓ وچرا فقط ز نبور ملکه تخم می گذارد⁉️ او رفت واز ملکه پرسید:چرا فقط شما که ملکه زنبورها هستی تخم می گذارید⁉️ ملکه گفت :چون بقیه زنبورها کار دارند . ومن تخم می گذارم☺️ حال زنبور کوچولو جوابِ یکی از سؤال هایش را فهمیده بود. پیشِ زنبور های کارگر رفت تا برای خودش یک دوست پیدا کند یک زنبور پیدا کرد و سلام دادو پرسید: ببخشیدشماچطور عسل درست می کنید⁉️ زنبور گفت: عده ای از ما برای جمع کردنِ شهد گلها می رویم. یک عده از ما د ر خانه می مانیم. وبا شهدِ گلها عسل درست می کنیم. زنبور کوچولو گفت:من اصلا نفهمیدم .😊 زنبور خوشحال شد که از او سؤال کرده . اورا بغل کرد وگفت:من می دانم تو یک روز سربازِ خوبی خواهی شد. چند روز دیگر متوجه می شوی.☺️ 🌹چند روز بعد🌹 ملکه با چند سرباز امدند وگفتند:زنبورک در اتاقت هستی⁉️ زنبور گفت:حتما امده اند من را ببرند تا درست کردنِ عسل را به من بیاموزند. باز سربازها اورا صدا کردند. زنبورک گفت:امدم. بعد به طرفِ در رفت. وبا انها به دشت ِپر گل رفت. انها با خرطومِ خود شهدگل هارا گرفتند. بعد انها را در محلی که در بدنِ خود داشتند . ذخیره کردند. وبه لانه بردند. یک عده دیگر از زنبورها شهدِ های دیگری اوردن باهم مخلوط کردند و عسل درست کردند. به به چه خوشمزه😋 حالا دیگر زنبورک سؤالی نداشت 😊 فرجام پور ♦️🔆 ۳ تا ۵ سالگی⬇️ http://eitaa.com/joinchat/993132563Cab0f5ceb85 🎈🌸🎈🌸🎈 🔙83🔜
🎈🌸🎈🌸🎈 (ع) رهبری عزیز مثل نوبهار از حسین پاک مانده یادگار توی کربلا گشته او اسیر بوده او بزرگ بوده او دلیر ♦️🔆 ۳ تا ۵ سالگی⬇️ http://eitaa.com/joinchat/993132563Cab0f5ceb85 🎈🌸🎈🌸🎈 🔙84🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎈🌸🎈🌸🎈 هماهنگی چشم و دست با آهنربا و مقوا اين بازی جذاب رو درست کنيد. ♦️🔆 ۳ تا ۵ سالگی⬇️ http://eitaa.com/joinchat/993132563Cab0f5ceb85 🎈🌸🎈🌸🎈 🔙85🔜
🎈🌸🎈🌸🎈 🌹😊 دانه زیرِخاک بود . او می خواست از خاک بیرون بیاید وجوانه بزند.🌱 ولی هنوز زمستان بود🌨❄️ او با تمامِ قدرت خودش را از زیرِ خاک بیرون کشید🌱 بادِ مهربان گفت:تو الان بایدزیرِ خاک باشی💨 زمستان با دستهای خود ارام دانه را زیر خاک گذاشت 🌨 ودانه زیرِ خاک ارام خوابید🌱 زمستان رفت وبهار امد🌤 اما دانه هنوز خواب بود. خاک گفت:دانه بیدار شو ، بهار در انتظارِ توست.🌤 دانه نگاهی به بقیه دانه ها کرد. که جوانه زده بودند. گفت:شما چقدر قشنگ شدید😍 گفتند:تو هم قشنگ شدی. دانه نگاهی به خودش کرد. دید چقدر قشنگ شده😍 نگاهی به جوانه اش کرد وبا خوشحالی گفت :وای این کِی در امده😍 خاک گفت:برو بیرون .قشنگ تر هم می شوی😊 دانه ارام ارام روئید واز خاک بیرون امد.🌱 دید لاله ها چه تاجِ زیبایی روی سرشان هست🌷 وخودش چقدر زیبا شده🌹 نتیجه🌸 برای رشد کردن، عجله نکنید☺️ فرجام پور ♦️🔆 ۳ تا ۵ سالگی⬇️ http://eitaa.com/joinchat/993132563Cab0f5ceb85 🎈🌸🎈🌸🎈 🔙87🔜
🎈🌸🎈🌸🎈 (ع) مانده در “بقیع” جسم پاک او داده بر زمین اشک و آبرو روی ماه او رفته زیر خاک رفته رهبری مهربان و پاک شد شهیدو شد روح او جدا یادگار آن شاه کربلا دشمنش به او داده زهر و سم شد دلم پر از درد و رنج و غم شد چهارمین رهبرم شهید مثل مجتبی رفت و پر کشید *شاعر:مهدی وحیدی صدر ♦️🔆 ۳ تا ۵ سالگی⬇️ http://eitaa.com/joinchat/993132563Cab0f5ceb85 🎈🌸🎈🌸🎈 🔙88🔜
🎈🌸🎈🌸🎈 ایده تزيين کلاس برای مدارس و مهد کودک ها ♦️🔆 ۳ تا ۵ سالگی⬇️ http://eitaa.com/joinchat/993132563Cab0f5ceb85 🎈🌸🎈🌸🎈 🔙89🔜
🎈🌸🎈🌸🎈 🎄🎄🎄🕊🕊🦃🐓🐥 یکی بود یکی نبود. دردونه؛ اسم کبوتری بود که روی درختِ کاج زندگی می کرد.🌲🕊 ولی یک روزباد تندی وزید و لانه ی در دونه را خراب کرد. دردونه تصمیم گرفت. برای خودش یک جای دیگری لانه درست کند. او شنیده بودکه کمی دورتر؛ شهری هست که پرنده ها باهم زندگی می کنند. دردونه راه افتاد. پرواز کرد تا آن شهر را پیدا کند.🕊 رفت و رفت و رفت ؛ تا بالاخره به شهرِ پرنده ها رسید. خسته و گرسنه بود. پیشِ طوطی بزرگ رفت که شهردار شهر پرنده ها بود.🐦 طوطی وقتی حرف های در دونه را شنید؛ گفت: _خب تو الان تنهایی نمی تونی برای خودت لانه درست کنی. خیلی هم خسته هستی. صبر کن تا بگم پرنده ها بهت کمک کنند. طوطی بالای درختی رفت و همه پرنده هارا صدا زد و گفت: _همه شما به دردونه کمک کنید تا برای خودش لانه درست کنه. تا هوا تاریک نشده؛ باید لانه آماده باشه. بعضی پرنده ها قبول کردند و برای کمک آمدند. ولی بعضی پرنده هاگفتند: _ما خودمان کار داریم. به ما ربطی نداره. ونیامدند کمک کنند. خلاصه؛ بعد از چند ساعت لانه ی دردونه آماده شد.🎍🌳 و او با خوشحالی به لانه ی جدید وارد شد. واز همه پرنده هایی که کمکش کرده بودند تشکر کرد. پرنده هایی که کمک نکرده بودند.وقتی دیدندکه لانه دردونه به این سرعت ساخته شده وطوطی و پرنده هایی که کمک کردند همه خوشحال هستند؛ از این که کمک نکرده بودند؛ پشیمان شدند. جلو آمدند و از طوطی و دردونه معذرت خواهی کردند. وگفتند: _مارا ببخشید. ماهم دلمون می خواد کاری کنیم. طوطی خندید وگفت:🐦 _شماهم برید برای شام امشب فکری کنید. چون همه ی ما خسته و گرسنه ایم. پرنده ها با خوشحالی رفتند تا شام را آماده کنند. آن شب در شهر پرنده ها جشنِ بزرگی بر پا شد. وهمه شاد و خوشحال کنارِ هم یک شام خوشمزه خوردند.💥 http://eitaa.com/joinchat/993132563Cab0f5ceb85 🎈🌸🎈🌸🎈 🔙91🔜
🎈🌸🎈🌸🎈 شعر در مورد حضرت محمد ص 🌷خدای مهربونی 🌷داده به ما نشونی 🌷محمدمصطفی(صلی الله علیه وآله) 🌷هستند پیامبر ما 🌷ایشون که مهربون بود 🌷از اهل آسمون بود 🌷به همه خوبی یاد داد 🌷خبرهای خوشی داد 🌷که هرکسی باخداست 🌷همیشه تو قلب ماست 🌷چون نکنی کار زشت 🌷حتما میری به بهشت 🌷شیطون و دورش بکن 🌷به حرف من گوش بکن 🌷به بابا احترام کن 🌷به مامان احترام کن 🌷فرشته با تو دوست میشه 🌷شیطونک از تو دورمیشه http://eitaa.com/joinchat/993132563Cab0f5ceb85 🎈🌸🎈🌸🎈 🔙92🔜
🎈🌸🎈🌸🎈 روش های آموزش تکنيک های جرأت مندی به کودکان: 💎1. بازی چشم تو چشم به اينگونه که کودک با يکی از والدين مقابل هم بوده و به چشمهای هم خيره نگاه ميکنند، و نبايد بخندند، اين تمرين برای کودکانی با اعتماد به نفس پايين، خجالتی و ضعيف بسيار توصيه ميشود چون اين افراد قدرت نگاه کردن در چشمان طرف مقابل را ندارند و اين موجب ضعفشان ميشود. 💎2- کشتی گرفتن: با کودک خود کشتی بگيريد و بگذاريد هر از گاهی او برنده شود و هر بار که برنده ميشود با ذوق و شوق فراوان او را تشويق کنيد. 💎3- نقش بازی کنيد: در مقابل رفتار کودکان ديگر چه رفتاری از کودک خود انتظار داريد؟ شما نقش کودک خود و کودکتان نقش کودک مقابل را بازی کند، رفتاری که انتظار داريد کودکتان در مقابل کودکان ديگر داشته باشد را با ايفای نقش کودکتان اجرا کنيد، تا کودکتان ياد بگيرد، حال کودک نقش خود را و شما نقش کودک مقابل را بازی کند، از کودکتان بخواهيد همانگونه بازی کند که چندی پيش شما نقش آن را بازی کرده بوديد، و آنقدر اين بازی را تمرين کنيد تا رفتار دلخواهی که انتظار داريد نهادينه شود. http://eitaa.com/joinchat/993132563Cab0f5ceb85 🎈🌸🎈🌸🎈 🔙93🔜
🎈🌸🎈🌸🎈 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃؟ 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🍃 🎈🌸🎈🌸🎈