eitaa logo
محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
1.1هزار دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2هزار ویدیو
61 فایل
#بِسم‌الࢪب‌الشهدا ولۍاگہ شهید بشین تابوتتون بہ بوسہ آسیدعلۍ متبࢪڪ میشہ.! قشنگ‌نیس(: #تولد۱۳۷٠/۰۴/۲۱ #شهادت۱۳۹۶/٠۵/۱۸ خادم‌المحسن: @Bisimchi_hojaji فروش‌کتاب‌سربلند: @Atfe_M84 #ڪانال_ࢪسمۍ #باحضوࢪخانواده‍‌شهید #ڪپۍباذڪࢪصلوات‌
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹 علامه طباطبایی (رحمه‌الله علیه) 🔸 برای این که خیر و برکت وارد زنـدگی شما بشود و گرفـتـاری‌ها از زنـدگی شما بـیـرون برود، دائــم در هر جا که هستید سـوره توحـیـد را بخوانید و هدیه کنید به امام زمان ارواحنا له الفداه🌱 🎙 (رحمه‌الله‌علیه)
حی علی الصلاه نمازتون سرد نشه:)
شهید نام و نام خانوادگی: محمد حسین معز غلامی نام پدر : علی اکبر محل تولد : امیدیه - خوزستان تاریخ ولادت: ۱۳۷۳/۱/۶ تاریخ شهادت : ۱۳۹۶/۱/۴ محل شهادت: حماه- سوریه مدت عمر: ۲۳ سال محل مزار : گلزار شهدای بهشت ​​زهرا تهران قطعه و ردیف و شماره : ۱۸ - ۱۱۶ - ۵۰ کتاب مربوط به این شهید: سرو قمحانه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫✨ آسمان از تو خبر داشت ولی ما از تو، سهم‌مان بی خبری بود نمی دانستیم... آسمان نشینم:) محسن حججی🌷 『@Mohsendelha1370
Ali-Fani-Ziyarat-Ashoura.mp3
11.65M
زیارت عاشورا 🌸 به نیابت شهید نوید صفری🌷
چهره‌هایِ گرد آلود و خاک گرفته بچه‌هایِ جبهه را که می‌دید آن‌ها را در آغوش گرفته و خود را به آن‌ها تبرک می‌کرد..!
تو آدم نیستی این را خدا در گوش من گفته ببین بیرون زده از زیر چادر بالِ پروازت..! | امید صباغ نو |
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دعـاے فـرج بہ عشـق آقـا صاحب‌الزمان :)🌸.. {عج‌اللّٰہ} : بہ شیعیـان و دوستـان ما بگوییـد کہ خـدا را بہ حـق عمـہ‌ام حضـرت زینب{سلام‌اللّٰہ‌عليها} قسـم دهنـد کہ فـرج مـرا نزدیک گردانـد. |📚 شیفتگان حضرت مهدے، جلد۱، صفحہ۲۵۱| کـانـال‌رسمےشھیـدمحسن‌حججی🥀 ♡j๑ïท🌱↷ 『@Mohsendelha1370
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊 بسم الرب الشهدا و الصدیقین اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 ••••••••••♡♡♡♡••••••••••• 『@Mohsendelha1370
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یا زهرا اول اصلا نشناختمش ...  چشمش ڪه بهم افتاد رنگش پرید...  لب هاش مے لرزید ... چشم هاش پر از اشڪ شده بود... اما من بے اختیار از خوشحالے گریه مے ڪردم ... از خوشحالے زنده بودن علے ... فقط گریه مے ڪردم ... اما این خوشحالے چندان طول نڪشید ... اون لحظات و ثانیه هاے شیرین ...  جاش رو به شوم ترین لحظه هاے زندگیم داد ... قبل از اینڪه حتے بتونیم با هم صحبت ڪنیم ...  شڪنجه گرها اومدن تو ... من رو آورده بودن تا جلوی چشم هاے علے شڪنجه ڪنن ... علے هیچ طور حاضر به همڪارے نشده بود ... سرسخت و محڪم استقامت ڪرده بود ... و این ترفند جدیدشون بود ... اونها، من رو جلوے چشم هاے علے شکنجه مے ڪردن ... و اون ضجه مے زد و فریاد مے ڪشید ...  صداے یازهرا گفتنش یه لحظه قطع نمے شد ... با تمام وجود، خودم رو ڪنترل مے ڪردم ... مے ترسیدم ... مے ترسیدم حتے با گفتن یه آخ ڪوچیڪ ...  دل علے بلرزه و حرف بزنه ... با چشم هام به علے التماس مے ڪردم ... و ته دلم خدا خدا مے گفتم ... نه براے خودم ... نه براے درد ... نه براے نجات مون ...  به خدا التماس مے ڪردم به علے ڪمڪ کنه ... التماس مے ڪردم مبادا به حرف بیاد ...  التماس مے ڪردم ڪه ...بوے گوشت سوخته بدن من ... ڪل اتاق رو پر ڪرده بود ... نویسنده متن👆 همسر وفرزند شهید سید علے حسینے ...
  علے زنده است ثانیه ها به اندازه یڪ روز ... و روزها به اندازه یڪ قرن طول مے ڪشید ... ما همدیگه رو مے دیدیم ... اما هیچ حرفے بین ما رد و بدل نمے شد ...  از یڪ طرف دیدن علے خوشحالم مے ڪرد ... از طرف دیگه، دیدنش به مفهوم شڪنجه هاے سخت تر بود ...  هر چند، بیشتر از زجر شڪنجه ...  درد دیدن علے توے اون شرایط آزارم مے داد ...  فقط به خدا التماس مے ڪردم ... - خدایا ... حتے اگر توے این شرایط بمیرم برام مهم نیست... به علے ڪمڪ کن طاقت بیاره ... علے رو نجات بده ... بالاخره به خاطر فشار تظاهرات و حرڪت هاے مردم ...  شاه مجبور شد یه عده از زندانے هاے سیاسے رو آزاد ڪنه ... منم جزء شون بودم ...از زندان، مستقیم من رو بردن بیمارستان ... قدرت اینڪه روے پاهام بایستم رو نداشتم ...  تمام هیڪلم بوی ادرار ساواڪی ها ... و چرڪ و خون مے داد ... بعد از 7 ماه، بچه هام رو دیدم ... پدر و مادر علے، به هزار زحمت اونها رو آوردن توے بخش ... تا چشمم بهشون افتاد... اینها اولین جملات من بود ...  علے زنده است ... من، علے رو دیدم ... علے زنده بود ... بچه هام رو بغل ڪردم ... فقط گریه مے ڪردم ... همه مون گریه مے ڪردیم ... نویسنده متن 👆همسر وفرزند شهید سید علے حسینے ...
Ali-Fani-Ziyarat-Ashoura.mp3
11.65M
زیارت عاشورا 🌸 به نیابت شهید حاج احمد کاظمی 🌷
شهید نام: محمودرضا نام خانوادگی : بیضایی نام جهادی: حسین نصرتی نام پدر: محمد تاریخ تولد: ۱۳۶۰/۹/۱۸ محل تولد : تبریز تاریخ شهادت:۱۳۹۲/۱۰/۲۹ محل شهادت: جنوب شرقی دمشق(قاسمیه) محل دفن:تبریز،گلزار شهدای وادی رحمت کتاب مربوط به این شهید: تو شهید نمیشوی
معرفی شهید امشبمون به درخواست اعضای کانال🙂
🙃🍃 این پا و آن پا مۍڪرد انگار سردرگم بود تازه جراحتش خوب شده بود تا اینڪہ بالاخره گفت: نمۍدانم ڪجاۍ ڪارم لنگ مۍزند حتماً باید نقصـۍ داشتہ باشم ڪہ شهید نمۍشوم نڪند شما راضۍ نیستۍ؟ آن روز بہ هر زحمـتۍ بود سوالش را بۍپاسخ گذاشتم موقع رفتن بہ منطقه بود زمان خداحافظی بہ من گفت: دعا ڪن شهید بشم ناراضۍ هم نباش! این حرف محمـدرضا خیلۍ بہ من اثر ڪرد نمۍتوانستم دلم را راضۍ ڪنم و شهادتش را بخواهم! اما گفتم: خدایا هرچہ صلاحت است براۍ او مقدر ڪن و براۍ همیشہ رفت… همسر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دعـاے فـرج بہ عشـق آقـا صاحب‌الزمان :)🌸.. {عج‌اللّٰہ} : بہ شیعیـان و دوستـان ما بگوییـد کہ خـدا را بہ حـق عمـہ‌ام حضـرت زینب{سلام‌اللّٰہ‌عليها} قسـم دهنـد کہ فـرج مـرا نزدیک گردانـد. |📚 شیفتگان حضرت مهدے، جلد۱، صفحہ۲۵۱| کـانـال‌رسمےشھیـدمحسن‌حججی🥀 ♡j๑ïท🌱↷ 『@Mohsendelha1370
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊 بسم الرب الشهدا و الصدیقین اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 ••••••••••♡♡♡♡••••••••••• 『@Mohsendelha1370
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
  علے زنده است ثانیه ها به اندازه یڪ روز ... و روزها به اندازه یڪ قرن طول مے ڪشید ... ما همدیگه رو مے دیدیم ... اما هیچ حرفے بین ما رد و بدل نمے شد ...  از یڪ طرف دیدن علے خوشحالم مے ڪرد ... از طرف دیگه، دیدنش به مفهوم شڪنجه هاے سخت تر بود ...  هر چند، بیشتر از زجر شڪنجه ...  درد دیدن علے توے اون شرایط آزارم مے داد ...  فقط به خدا التماس مے ڪردم ... - خدایا ... حتے اگر توے این شرایط بمیرم برام مهم نیست... به علے ڪمڪ کن طاقت بیاره ... علے رو نجات بده ... بالاخره به خاطر فشار تظاهرات و حرڪت هاے مردم ...  شاه مجبور شد یه عده از زندانے هاے سیاسے رو آزاد ڪنه ... منم جزء شون بودم ...از زندان، مستقیم من رو بردن بیمارستان ... قدرت اینڪه روے پاهام بایستم رو نداشتم ...  تمام هیڪلم بوی ادرار ساواڪی ها ... و چرڪ و خون مے داد ... بعد از 7 ماه، بچه هام رو دیدم ... پدر و مادر علے، به هزار زحمت اونها رو آوردن توے بخش ... تا چشمم بهشون افتاد... اینها اولین جملات من بود ...  علے زنده است ... من، علے رو دیدم ... علے زنده بود ... بچه هام رو بغل ڪردم ... فقط گریه مے ڪردم ... همه مون گریه مے ڪردیم ... نویسنده متن 👆همسر وفرزند شهید سید علے حسینے ...
رمان_بدون_تو_هرگز  آمدی جانم به قربانت ... شلوغے ها به شدت به دانشگاه ها ڪشیده شده بود ... اونقدر اوضاع به هم ریخته بود ڪه نفهمیدن یه زندانے سیاسے برگشته دانشگاه ...  منم از فرصت استفاده ڪردم... با قدرت و تمام توان درس مے خوندم ... ترم آخرم و تموم شدن درسم ... با فرار شاه و آزادے تمام زندانے هاے سیاسے همزمان شد ... التهاب مبارزه اون روزها ... شیرینے فرار شاه ... با آزادے علے همراه شده بود ... صداے زنگ در بلند شد ... در رو ڪه باز ڪردم ... علے بود ... علے 26 ساله من ... مثل یه مرد چهل ساله شده بود ... چهره شڪسته ... بدن پوست به استخوان چسبیده ...  با موهایے ڪه مے شد تارهای سفید رو بین شون دید ...  و پایے ڪه مے لنگید ... زینب یڪ سال و نیمه بود ڪه علے رو بردن ... و مریم هرگز پدرش رو ندیده بود ...  حالا زینبم داشت وارد هفت سال مے شد و سن مدرسه رفتنش شده بود ... و مریم به شدت با علے غریبے مے ڪرد ...  مے ترسید به پدرش نزدیڪ بشه و پشت زینب قایم شده بود ... من اصلا توے حال و هواے خودم نبودم ...  نمی فهمیدم باید چه ڪار ڪنم ... به زحمت خودم رو ڪنترل مے ڪردم ...دست مریم و زینب رو گرفتم و آوردم جلو ... - بچه ها بیاید ... یادتونه از بابا براتون تعریف مے ڪردم ... ببینید ... بابا اومده ... بابایے برگشته خونه ...علے با چشم های سرخ، تا یه ساعت پیش حتے نمی دونست بچه دوم مون دختره ... خیلی آروم دستش رو آورد سمت مریم ...  مریم خودش رو جمع ڪرد و دستش رو از توے دست علے ڪشید ... چرخیدم سمت مریم ... - مریم مامان ... بابایے اومده ...علے با سر بهم اشاره ڪرد ولش کنم ... چشم ها و لب هاش مے لرزید ...  دیگه نمی تونستم اون صحنه رو ببینم ... چشم هام آتش گرفته بود و قدرتے براے ڪنترل اشڪ هام نداشتم ...  صورتم رو چرخوندم و بلند شدم ... - میرم برات شربت بیارم علي جان ... چند قدم دور نشده بودم ... که یهو بغض زینبم شکست و خودش رو پرت ڪرد توے بغل علے ... بغض علے هم شڪست ... محڪم زینب رو بغل ڪرده بود و بے امان گریه مے ڪرد ... من پاے در آشپزخونه ... زینب توے بغل علے ... و مریم غریبے ڪنان ...  شادترین لحظات اون سال هام ... به سخت ترین شڪل مے گذشت ... بدترین لحظه، زمانے بود ڪه صداے در دوباره بلند شد ... پدر و مادر علے، سریع خودشون رو رسونده بودن ... مادرش با اشتیاق و شتاب ... علے گویان ... دوید داخل ... تا چشمش به علے افتاد از هوش رفت ... علے من، پیر شده بود ... نویسنده متن👆همسر وفرزند شهید سید علے حسینے ...
 روزهای التهاب روزهاے التهاب بود ... ارتش از هم پاشیده بود ... قرار بود امام برگرده ... من هنوز دولت جایگزین شاه، سر ڪار بود ... خواهرم با اجبار و زور شوهرش از ایران رفتن ... اون یه افسر شاه دوست بود ... و مملڪت بدون شاه برای اون معنایی نداشت ...  حتی نتونستم برای آخرین بار خواهرم رو ببینم ... علے با اون حالش ... بیشتر اوقات توے خیابون بود ...  تازه اون موقع بود ڪه فهمیدم ڪار با سلاح رو عالے بلده ... توی مسجد به جوان ها، ڪار با سلاح و گشت زنے رو یاد مے داد... پیش یه چریڪ لبنانے ... توے کوه هاے اطراف تهران آموزش دیده بود ... اسلحه مے گرفت دستش و ساعت ها با اون وضعش توے خیابون ها گشت مے زد ... هر چند وقت یه بار ... خبر درگیری عوامل شاه و گارد با مردم پخش مے شد ...  اون روزها امنیت شهر، دست مردم عادے مثل علے بود ... و امام آمد ... ما هم مثل بقیه ریختیم توے خیابون ...  مسیر آمدن امام و شهر رو تمییز مے ڪردیم ...  اون روزها اصلا علے رو ندیدم ... رفته بود برای حفظ امنیت مسیر حرڪت امام ...  همه چیزش امام بود ... نفسش بود و امام بود ... نفس مون بود و امام بود ... نویسنده متن👆 همسر وفرزند سید علے حسینے ...
همیشه میگفت: زیباترین شهادت را مےخواهم! یڪ بار پرسیدم: شهادت خودش زیباست زیباترین شهادت چگونه است؟! در جواب گفت: زیباترین شهادت این است ڪه جنازه‌اے هم از انسان باقے نماند :)
جوانان عزیز! در راهِ تحصیلات خود ناامید نشوید! آینده‌ی کشور،در دستانِ شماهاست من امید دارم که قطعا کشور را به بالاترین قله‌یِ موفقیت می‌رسانید ❤️