eitaa logo
محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
1.1هزار دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2هزار ویدیو
61 فایل
#بِسم‌الࢪب‌الشهدا ولۍاگہ شهید بشین تابوتتون بہ بوسہ آسیدعلۍ متبࢪڪ میشہ.! قشنگ‌نیس(: #تولد۱۳۷٠/۰۴/۲۱ #شهادت۱۳۹۶/٠۵/۱۸ خادم‌المحسن: @Bisimchi_hojaji فروش‌کتاب‌سربلند: @Atfe_M84 #ڪانال_ࢪسمۍ #باحضوࢪخانواده‍‌شهید #ڪپۍباذڪࢪصلوات‌
مشاهده در ایتا
دانلود
دعـاے فـرج بہ عشـق آقـا صاحب‌الزمان :)🌸.. {عج‌اللّٰہ} : بہ شیعیـان و دوستـان ما بگوییـد کہ خـدا را بہ حـق عمـہ‌ام حضـرت زینب{سلام‌اللّٰہ‌عليها} قسـم دهنـد کہ فـرج مـرا نزدیک گردانـد. |📚 شیفتگان حضرت مهدے، جلد۱، صفحہ۲۵۱| کـانـال‌رسمےشھیـدمحسن‌حججی🥀 ♡j๑ïท🌱↷ 『@Mohsendelha1370
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊 بسم الرب الشهدا و الصدیقین اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 ••••••••••♡♡♡♡••••••••••• 『@Mohsendelha1370
و شهادت نام گرفت ، وقتی خداوند کسی را از شدّت عشق کُشت !′ (: ‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
#رمان_بدون_تو_هرگز #پارت_شانزدهم ایمان علے سکوت عمیقے کرد ... - هنوز در اون مورد تصمیم نگرفتیم
شاهرگ مثل ماست کنار اتاق وا رفته بودم ... نمے تونستم با چیزهایے که شنیده بودم کنار بیام ... نمے دونستم باید خوشحال باشم یا ناراحت ... تنها حسم شرمندگے بود ... از شدت وحشت و اضطراب، خیس عرق شده بودم ... چند لحظه بعد ... علے اومد توے اتاق ... با دیدن من توے اون حالت حسابے جا خورد ... سریع نشست رو به روم و دستش رو گذاشت روی پیشونیم ... - تب که ندارے ... ترسیدے این همه عرق کردے ... یا حالت بد شده؟ ...بغضم ترکید ... نمے تونستم حرف بزنم ... خیلی نگران شده بود ... - هانیه جان ... مے خواے برات آب قند بیارم؟ ... در حالے که اشک مثل سیل از چشمم پایین مے اومد ... سرم رو به علامت نه، تکان دادم ... - علے ... - جان علے؟ ... - مے دونستی چادر روز خواستگارے الکے بود؟ ... لبخند ملیحے زد ... چرخید کنارم و تکیه داد به دیوار ... - پس چرا باهام ازدواج کردے و این همه سال به روم نیاوردے؟ ... - یه استادے داشتیم ... مے گفت زن و شوهر باید جفت هم و کف هم باشن تا خوشبخت بشن ... من، چهل شب توے نماز شب از خدا خواستم ... خدا کف من و جفت من رو نصیبم کنه و چشم و دلم رو به روے بقیه ببنده ...سکوت عمیقے کرد ... - همون جلسه اول فهمیدم، به خاطر عناد و بے قیدے نیست ... تو دل پاکے داشتے و دارے ... مهم الانه ... کے هستے ... چے هستے ... و روے این انتخاب چقدر محکمے... و الا فرداے هیچ آدمے مشخص نیست ... خیلے حزب بادن ... با هر بادے به هر جهت ... مهم براے من، تویے که چنین آدمے نبودے ... راست مے گفت ... من حزب باد و ... بادے به هر جهت نبودم ... اکثر دخترها بے حجاب بودن ... منم یکے عین اونها... اما یه چیزے رو مے دونستم ... از اون روز ... علے بود و چادر و شاهرگم ... نویسنده متن👆همسر وفرزند شهید سید علے حسینے ...
علے مشکوک مے شود ...من برگشتم دبیرستان ... زمانی که من نبودم ... علے از زینب نگهدارے مے کرد ... حتے بارها بچه رو با خودش برده بود حوزه ... هم درس مے خوند، هم مراقب زینب بود ... سر درست کردن غذا، از هم سبقت مے گرفتیم ... من سعے مے کردم خودم رو زود برسونم ... ولے عموم مواقع که مے رسیدم، غذا حاضر بود ... دست پختش عالے بود ... حتے وقتے سیب زمینے پخته با نعناع خشک درست مے کرد ... واقعا سخت مے گذشت علے الخصوص به علے ... اما به روم نمے آورد ... طورے شده بود که زینب فقط بغل علے مے خوابید ... سر سفره روے پاے اون مے نشست و علے دهنش غذا مے گذاشت ... صد در صد بابایے شده بود ... گاهے حتے باهام غریبے هم مے کرد ... زندگے عادے و طلبگے ما ادامه داشت ... تا اینکه من کم کم بهش مشکوک شدم ... حس مے کردم یه چیزے رو ازم مخفے مے کنه ... هر چے زمان مے گذشت، شکم بیشتر به واقعیت نزدیک مے شد ... مرموز و یواشکے کار شده بود... منم زیر نظر گرفتمش ... یه روز که نبود، رفتم سر وسایلش ... همه رو زیر و رو کردم... حق با من بود ... داشت یه چیز خیلے مهم رو ازم مخفے مے کرد ... شب که برگشت ... عین همیشه رفتم دم در استقبالش ... اما با اخم ... یه کم با تعجب بهم نگاه کرد ... زینب دوید سمتش و پرید بغلش ... همون طور که با زینب خوش و بش مے کرد و مے خندید ... زیر چشمے بهم نگاه کرد ... - خانم گل ما ... چرا اخم هاش تو همه؟ ... چشم هام رو ریز کردم و زل زدم توے چشم هاش ... - نکنه انتظار دارے از خوشحالی بالا و پایین بپرم؟ ... حسابے جا خورد و زینب رو گذاشت زمین ... نویسنده متن👆همسر وفرزند شهید سید علے حسینے ...
 هم راز علے حسابے جا خورد و خنده اش کور شد ... زینب رو گذاشت زمین ... - اتفاقے افتاده؟ ... رفتم تو اتاق، سر کمد و علے دنبالم ... از لاے ساک لباس گرم ها، برگه ها رو کشیدم بیرون ... - اینها چیه علے؟ ... رنگش پرید ... - تو اونها رو چطورے پیدا کردے؟ ... - من میگم اینها چیه؟ ... تو مے پرسے چطور پیداشون کردم؟ ... با ناراحتے اومد سمتم و برگه ها رو از دستم گرفت ... - هانیه جان ... شما خودت رو قاطے این کارها نکن ... با عصبانیت گفتم ... یعنے چے خودم رو قاطے نکنم؟ ...  مے فهمے اگر ساواک شک کنه و بریزه توے خونه مثل آب خوردن اینها رو پیدا مے کنه ... بعد هم مے برنت داغت مے مونه روے دلم ...نازدونه علے به شدت ترسیده بود ... اصلا حواسم بهش نبود... اومد جلو و عباے علے رو گرفت ...  بغض کرده و با چشم هاے پر اشک خودش رو چسبوند به علے ...  با دیدن این حالتش بدجور دلم سوخت ...  بغض گلوے خودم رو هم گرفت...خم شد و زینب رو بغل کرد و بوسیدش ...  چرخید سمتم و دوباره با محبت بهم نگاه کرد ... اشکم منتظر یه پخ بود که از چشمم بریزه پایین ... - عمر دست خداست هانیه جان ... اینها رو همین امشب مے برم ... شرمنده نگرانت کردم ... دیگه نمیارم شون خونه... زینب رو گذاشت زمین و سریع مشغول جمع کردن شد ... حسابے لجم گرفته بود ... - من رو به یه پیرمرد فروختے؟ ... خنده اش گرفت ... رفتم نشستم کنارش ... - این طورے ببندی شون لو میرے ... بده من می بندم روے شکمم ...  هر کے ببینه فکر مے کنه باردارم ... - خوب اینطورے یکی دو ماه دیگه نمیگن بچه چے شد؟ ... خطر داره ... نمی خوام پاے شما کشیده بشه وسط ... توی چشم هاش نگاه کردم ... - نه نمیگن ... واقعا دو ماهے میشه که باردارم ... نو یسنده متن👆همسر وفرزند شهید سید علے حسینے ...
مقابل من نشسته بود ...سه ماه قبل از تولد دو سالگے زینب ...  دومین دخترمون هم به دنیا اومد ... این بار هم علے نبود ... اما برعکس دفعه قبل... اصلا علے نیومد ... این بار هم گریه مے ڪردم ... اما نه به خاطر بچه اے ڪه دختر بود ...  به خاطر علے ڪه هیچ ڪسے از سرنوشتش خبرے نداشت ... تا یه ماهگے هیچ اسمے روش نگذاشتم ... ڪارم اشک بود و اشڪ ... مادر علے ازمون مراقبت مے ڪرد ...  من مے زدم زیر گریه، اونم پا به پاے من گریه مے ڪرد ...  زینب بابا هم با دلتنگے ها و بهانه گیرے هاے ڪودڪانه اش روے زخم دلم نمڪ مےپاشید ...  از طرفے، پدرم هیچ سراغے از ما نمے گرفت ...  زبانے هم گفته بود از ارث محرومم ڪرده ...  توے اون شرایط، جواب ڪنڪور هم اومد ... تهران، پرستارے قبول شده بودم ... یه سال تمام از علی هیچ خبرے نبود ...  هر چند وقت یه بار، ساواڪی ها مثل وحشی ها و قوم مغول، مے ریختن توے خونه ...  همه چیز رو بهم می ریختن ...  خیلے از وسایل مون توے اون مدت شکست ...  زینب با وحشت به من مے چسبید و گریه مے کرد ... چند بار، من رو هم با خودشون بردن ولے بعد از یڪے دو روز، ڪتڪ خورده ولم مے ڪردن ... روزهاے سیاه و سخت ما مے گذشت ...  پدر علے سعے مے ڪرد ڪمڪ خرج مون باشه ولے دست اونها هم تنگ بود ... درس مے خوندم و خیاطے مے ڪردم تا خرج زندگے رو در بیارم ... اما روزهاے سخت ترے انتظار ما رو می ڪشید ... ترم سوم دانشگاه ... سر ڪلاس نشسته بودم که یهو ساواڪی ها ریختن تو ... دست ها و چشم هام رو بستن و من رو بردن ...  اول فڪر می ڪردم مثل دفعات قبله اما این بار فرق داشت ... چطور و از ڪجا؟ ...  اما من هم لو رفته بودم ...  چشم باز ڪردم دیدم توی اتاق بازجویے ساواکم ... روزگارم با طعم شڪنجه شروع شد ...  ڪتڪ خوردن با ڪابل، ساده ترین بلایی بود ڪه سرم مے اومد ... چند ماه ڪه گذشت تازه فهمیدم اونها هیچ مدرکی علیه من ندارن ...  به خاطر یه شک ساده، ڪارم به اتاق شڪنجه ساواڪ کشیده بود ... اما حقیقت این بود ... همیشه مے تونه بدترے هم وجود داشته باشه ...  و بدترین قسمت زندگی من تا اون لحظه ...  توی اون روز شوم شڪل گرفت ... دوباره من رو ڪشون ڪشون به اتاق بازجویے بردن ...  چشم ڪه باز ڪردم ... علے جلوے من بود ...  بعد از دو سال ...  ڪه نمی دونستم زنده است یا اونو ڪشتن ... زخمے و داغون ... جلوے من نشسته بود ... نویسنده متن👆همسر وفرزند شهید سید علے حسینے ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹 علامه طباطبایی (رحمه‌الله علیه) 🔸 برای این که خیر و برکت وارد زنـدگی شما بشود و گرفـتـاری‌ها از زنـدگی شما بـیـرون برود، دائــم در هر جا که هستید سـوره توحـیـد را بخوانید و هدیه کنید به امام زمان ارواحنا له الفداه🌱 🎙 (رحمه‌الله‌علیه)
حی علی الصلاه نمازتون سرد نشه:)
شهید نام و نام خانوادگی: محمد حسین معز غلامی نام پدر : علی اکبر محل تولد : امیدیه - خوزستان تاریخ ولادت: ۱۳۷۳/۱/۶ تاریخ شهادت : ۱۳۹۶/۱/۴ محل شهادت: حماه- سوریه مدت عمر: ۲۳ سال محل مزار : گلزار شهدای بهشت ​​زهرا تهران قطعه و ردیف و شماره : ۱۸ - ۱۱۶ - ۵۰ کتاب مربوط به این شهید: سرو قمحانه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫✨ آسمان از تو خبر داشت ولی ما از تو، سهم‌مان بی خبری بود نمی دانستیم... آسمان نشینم:) محسن حججی🌷 『@Mohsendelha1370
Ali-Fani-Ziyarat-Ashoura.mp3
11.65M
زیارت عاشورا 🌸 به نیابت شهید نوید صفری🌷
چهره‌هایِ گرد آلود و خاک گرفته بچه‌هایِ جبهه را که می‌دید آن‌ها را در آغوش گرفته و خود را به آن‌ها تبرک می‌کرد..!
تو آدم نیستی این را خدا در گوش من گفته ببین بیرون زده از زیر چادر بالِ پروازت..! | امید صباغ نو |
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دعـاے فـرج بہ عشـق آقـا صاحب‌الزمان :)🌸.. {عج‌اللّٰہ} : بہ شیعیـان و دوستـان ما بگوییـد کہ خـدا را بہ حـق عمـہ‌ام حضـرت زینب{سلام‌اللّٰہ‌عليها} قسـم دهنـد کہ فـرج مـرا نزدیک گردانـد. |📚 شیفتگان حضرت مهدے، جلد۱، صفحہ۲۵۱| کـانـال‌رسمےشھیـدمحسن‌حججی🥀 ♡j๑ïท🌱↷ 『@Mohsendelha1370
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊 بسم الرب الشهدا و الصدیقین اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 ••••••••••♡♡♡♡••••••••••• 『@Mohsendelha1370
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یا زهرا اول اصلا نشناختمش ...  چشمش ڪه بهم افتاد رنگش پرید...  لب هاش مے لرزید ... چشم هاش پر از اشڪ شده بود... اما من بے اختیار از خوشحالے گریه مے ڪردم ... از خوشحالے زنده بودن علے ... فقط گریه مے ڪردم ... اما این خوشحالے چندان طول نڪشید ... اون لحظات و ثانیه هاے شیرین ...  جاش رو به شوم ترین لحظه هاے زندگیم داد ... قبل از اینڪه حتے بتونیم با هم صحبت ڪنیم ...  شڪنجه گرها اومدن تو ... من رو آورده بودن تا جلوی چشم هاے علے شڪنجه ڪنن ... علے هیچ طور حاضر به همڪارے نشده بود ... سرسخت و محڪم استقامت ڪرده بود ... و این ترفند جدیدشون بود ... اونها، من رو جلوے چشم هاے علے شکنجه مے ڪردن ... و اون ضجه مے زد و فریاد مے ڪشید ...  صداے یازهرا گفتنش یه لحظه قطع نمے شد ... با تمام وجود، خودم رو ڪنترل مے ڪردم ... مے ترسیدم ... مے ترسیدم حتے با گفتن یه آخ ڪوچیڪ ...  دل علے بلرزه و حرف بزنه ... با چشم هام به علے التماس مے ڪردم ... و ته دلم خدا خدا مے گفتم ... نه براے خودم ... نه براے درد ... نه براے نجات مون ...  به خدا التماس مے ڪردم به علے ڪمڪ کنه ... التماس مے ڪردم مبادا به حرف بیاد ...  التماس مے ڪردم ڪه ...بوے گوشت سوخته بدن من ... ڪل اتاق رو پر ڪرده بود ... نویسنده متن👆 همسر وفرزند شهید سید علے حسینے ...
  علے زنده است ثانیه ها به اندازه یڪ روز ... و روزها به اندازه یڪ قرن طول مے ڪشید ... ما همدیگه رو مے دیدیم ... اما هیچ حرفے بین ما رد و بدل نمے شد ...  از یڪ طرف دیدن علے خوشحالم مے ڪرد ... از طرف دیگه، دیدنش به مفهوم شڪنجه هاے سخت تر بود ...  هر چند، بیشتر از زجر شڪنجه ...  درد دیدن علے توے اون شرایط آزارم مے داد ...  فقط به خدا التماس مے ڪردم ... - خدایا ... حتے اگر توے این شرایط بمیرم برام مهم نیست... به علے ڪمڪ کن طاقت بیاره ... علے رو نجات بده ... بالاخره به خاطر فشار تظاهرات و حرڪت هاے مردم ...  شاه مجبور شد یه عده از زندانے هاے سیاسے رو آزاد ڪنه ... منم جزء شون بودم ...از زندان، مستقیم من رو بردن بیمارستان ... قدرت اینڪه روے پاهام بایستم رو نداشتم ...  تمام هیڪلم بوی ادرار ساواڪی ها ... و چرڪ و خون مے داد ... بعد از 7 ماه، بچه هام رو دیدم ... پدر و مادر علے، به هزار زحمت اونها رو آوردن توے بخش ... تا چشمم بهشون افتاد... اینها اولین جملات من بود ...  علے زنده است ... من، علے رو دیدم ... علے زنده بود ... بچه هام رو بغل ڪردم ... فقط گریه مے ڪردم ... همه مون گریه مے ڪردیم ... نویسنده متن 👆همسر وفرزند شهید سید علے حسینے ...
Ali-Fani-Ziyarat-Ashoura.mp3
11.65M
زیارت عاشورا 🌸 به نیابت شهید حاج احمد کاظمی 🌷
شهید نام: محمودرضا نام خانوادگی : بیضایی نام جهادی: حسین نصرتی نام پدر: محمد تاریخ تولد: ۱۳۶۰/۹/۱۸ محل تولد : تبریز تاریخ شهادت:۱۳۹۲/۱۰/۲۹ محل شهادت: جنوب شرقی دمشق(قاسمیه) محل دفن:تبریز،گلزار شهدای وادی رحمت کتاب مربوط به این شهید: تو شهید نمیشوی
معرفی شهید امشبمون به درخواست اعضای کانال🙂
🙃🍃 این پا و آن پا مۍڪرد انگار سردرگم بود تازه جراحتش خوب شده بود تا اینڪہ بالاخره گفت: نمۍدانم ڪجاۍ ڪارم لنگ مۍزند حتماً باید نقصـۍ داشتہ باشم ڪہ شهید نمۍشوم نڪند شما راضۍ نیستۍ؟ آن روز بہ هر زحمـتۍ بود سوالش را بۍپاسخ گذاشتم موقع رفتن بہ منطقه بود زمان خداحافظی بہ من گفت: دعا ڪن شهید بشم ناراضۍ هم نباش! این حرف محمـدرضا خیلۍ بہ من اثر ڪرد نمۍتوانستم دلم را راضۍ ڪنم و شهادتش را بخواهم! اما گفتم: خدایا هرچہ صلاحت است براۍ او مقدر ڪن و براۍ همیشہ رفت… همسر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا