eitaa logo
خاطراتی از دفاع مقدس
44 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
292 ویدیو
30 فایل
برای حفظ و نشر آثار دفاع مقدس و معارف دینی و اسلامی باز نشر با ذکر صلوات آزاد است. سپاسگزارم از همراهی شما
مشاهده در ایتا
دانلود
هوالشاهد 🌷 🌷حکایت دقایق کربلا 🖍 روایت شانزدهم 🏴 بر اساس مقاتل عاشورای ۲۱ مهرماه ۵۹ شمسی ✍🕑 حدود ساعت ۱۴ 🌷شهادت حضرت عباس(س) 🌷عاقبت امام حسین علیه‌السّلام و حضرت عباس(س) تنها ماندند. (س) اجازه میدان خواست اما امام او را مامور رساندن آب به خیمه ها کرد. 💥دشمن بین دو برادر فاصله انداخت. عباس(ع) دلاور در حالیکه با شجاعت تمام سعی در آوردن مشک آب برای زنان و کودکان داشت در محاصره دشمن دو دستش قطع شده و با عمودی آهنین بر سرش زدند که از اسب بر زمین افتاد. 🌷اباعبدلله سراسیمه خود را بر پیکر قطعه قطعه برادر رساند. دشمن کمی به عقب رفت. 🌷امام حسين عليه السلام برای دومین بار بعد از مرگ برادر عزیزش گریه کرد و فرمود «اکنون دیگر پشتم شکست.» 🌷والعاقبه للمتقین 🌷اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلی مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد🌷 🌷 اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدالله 🌷 🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸 🍀خاطرات بیادماندنی ✨این قسمت 🌷-ناصر-کاظمی ✨ وقتی به «بادین آباد منگوره رسیدیم، همان شب اول موفق به پاكسازی روستانشدیم و بخشی از آن، از طرف عراق، در تصرف باقی ماند. به همین دلیل خطی دفاعی جلوی روستا، پشت به جاده درست کردیم و همان جا سنگر زدیم. ✨آن روز توپخانه پشتیبانی خوبی نداشت و آن طور که باید از ما حمایت نکرد. «-کاظمی» فرمانده تیپ، ابتدا از «» خواست برای رسیدگی به این موضوع به «پیرانشهر» برود و می خواست با این کار او را عقب بفرستد. ✨ «» قبول نکرد. «» گفت: «پس تو یه سری بزن به خطهایی که تثبیت شدن، ببین بچه ها مستقر هستن یا نه. من برم پیرانشهر، زود برمی گردم.» او خداحافظی کرد و به همراه «-ولی-نژاد» و «-الله- مقدم» با يك جیپ که بی سیم نداشت و شیشه اش هم خوابیده بود، به طرف «پیرانشهر» رفت. ✨من صبح با يك «استیشن» آمده بودم اما آن را به «بادین آباد منگور» نیاورده و در پادگان روستای «-آباد» پارکش کردم. «» صدایم زد .
📗دفتر دوم ، ✨جهاد ادامه می یابد. 🍃تیپ ویژه شهدا در ادامه سلسله عملیاتها ی خود روستای لاوین، تا هنگ آباد و در ادامه تا سه راه ترکش را در تاریخ ۱۷ شهریور ماه ۱۳۶۱ با تقدیم شاخص ترین شهید این عملیات یعنی شهید والا مقام ادامه داده و بلافاصله ارتش جمهوری اسلامی نیز نسبت به استقرار و همراهی در منطقه و آتش پشتیبانی توپخانه ای و هوانیروز کمک شایانی در پیشبرد عملیات در منطقه می نماید. 🍃بله جهاد کماکان ادامه دارد، جهاد سازندگی نیز پا کار است و قدم به قدم نسبت به اقدامات پشتیبانی رزم و سازندگی و بسیج امکانات دست کمی از رزمندگان دلیر تیپ ویژه شهدا و ارتش جمهوری اسلامی ندارد، مخصوصا که مدام مورد کمین قرار گرفته و حتی ماشین آلات راه سازی آنان بر روی مین می رود. 🍃سایر ادارات دولتی نیز به منظور آموزش ، بهداشت و نیرو ... روستاهای اطراف منطقه عملیاتی را به سرعت تحت پوشش گرفته که از درایتهای فرماندهان صحنه عملیات است که در چند صحنه ی نبرد یعنی نظامی، فرهنگی، اجتماعی وارد تا مردم به دام افتاده در چنگال ضد انقلاب را از این دژخیمان زالو صفت نجات دهند و طعم شیرین انقلاب و رأفت اسلامی را پس از گذشت چند سال از انقلاب شکوهمند اسلامی به مردم بچشانند. 🍃جای عزیزان روحانی در این عرصه خالی نبوده و این عزیزان نیز در منطقه عملیاتی و پایگاههای ارتش جمهوری اسلامی حضور فعال داشته و مرتب در حال تردد می باشند. از جمله روحانیون مبارز ارتشی می توان از حجه الاسلام والمسلمین -رنجبری با ۲۵ سال سن نام برد،. 🍃ایشان با ورود به عرصه ی جهاد و ورود به کردستان در سال ۱۳۶۱ ابتدا مسؤولیت تبلیغات تیپ یک زرهی مریوان را بعهده گرفته و سپس در این موقعیت حساس مسؤول دایره سیاسی و ایدئولوژیک تیپ پیرانشهرشده است ، او به همراه ستوان دوم -ذاکر- مسؤول بخش فرهنگی و گروهبان دوم -هادی-میر-موسوی مسؤول تبلیغات و سرباز وظیفه -پیشدادیان در صدد رشد و بالندگی اعتقادی رزمندگان ارتش جمهوری اسلامی در پایگاههای تازه تاسیس هستند . 🍃آنان معتقدند استقرار طولانی مدت در منطقه و حضور نظامی صرف بدون پشتوانه‌های اعتقادی پایدار نخواهد بود، به همین منظور دست به ترویج اسلام ناب محمدی (ص) می زنند.او و همراهان در تلاشی بی وقفه به دنبال چیزی هستند که کمتر کسی در آن دوران سخت آن را می جویند. و یا باور دارد. 🍃حجه الاسلام رنجبری به نوعی به دنبال کادر سازی مردان دلیر جهادی با پشتوانه ی اعتقادی و مذهبی قوی در ارتش جمهوری اسلامی می باشد. و در این زمینه از هیچ کوششی دریغ نمی کند. تا آینده ارتش جمهوری اسلامی با کادر جوان مردانی پر شور و شعف نظامی و اعتقادی تکمیل گردد.
🌷هوالشافی 🌷‏امام سجاد علیه السلام در بیان مقام حضرت ابالفضل العباس فرمودند: 🌷«و إنّ للعباس عندالله عزّوجل منزلة یغبطه بها جمیع الشهداء یوم القیامة؛‌ 🌷برای ‎ در پیشگاه خداوند بزرگ مقامی است که همه بر آن غبطه می‌خورند». ✍واین بنده ی سراپا تقصیر ؛در این وادی بی بدیل و زیبا در حیرانم از چنین توصیفی...💖✋ ✍میلاد با سعادت سید الساجدین امام زین العابدین علیه السلام مبارک باد.🍃🌸🍃 🌷اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلی مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد🌷 🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
🌷هوالشافی 🌷‏امام سجاد علیه السلام در بیان مقام حضرت ابالفضل العباس فرمودند: 🌷«و إنّ للعباس عندالله عزّوجل منزلة یغبطه بها جمیع الشهداء یوم القیامة؛‌ 🌷برای ‎ در پیشگاه خداوند بزرگ مقامی است که همه بر آن غبطه می‌خورند». ✍واین بنده ی سراپا تقصیر ؛در این وادی بی بدیل و زیبا در حیرانم از چنین توصیفی...💖✋ ✍ با سعادت سید الساجدین امام زین العابدین علیه السلام مبارک باد.🍃🌸 🌷اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلی مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد🌷 🌷أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
🕊🌷🕊🌷🕊 🌷 « تاسوعا روزی به نام » ✍ اگر در روز که متعلق است به وجود مقدس حضرت اباالفضل‌العباس ، به مجالس اباعبداللّه حاضر شدی ، بِدان که علاوه بر رسول خدا دو «مادر» خوشامدگو و دعاگوی عزاداران حضرت عباس هستند. 🌷 دو مادر به نام فاطمه: 🌸یکی فاطمة‌ الزهرا سلام‌ الله‌ علیها، سیدة‌ النساء‌ العالمین ، مادر حسین‌بن‌علی سلام‌ الله‌ علیها و دیگری: 🌺 فاطمه ، ملقّب به امّ‌البنین ، مادر اباالفضل‌ العباس علیه‌السلام 💚🌷در همۀ مجالس ابا عبداللّه ؛ این عباس است که همواره سقایت می‌کند و طعم زندگی حقیقی را به عزاداران می‌چشاند. زیرا آب ، طعم خوش زندگی است. 💚🌷 نوشیدن این آب حیات از دستان ابا الفضل‌ العباس طعم گوارای زندگی را به کام تشنگان عشق و معرفت می‌چشاند. 💚 زیستن در پرتو نور عشق و معرفت به زندگی معنا می‌بخشد و آن را لذت‌بخش می‌کند. 🌷أَلسَّلامُ عَلى ساکِنِ کَرْبَلآءَ ... 🌷أَلسَّلامُ‌ عَلَۍ الاَْعْضآءِ‌الْمُقَطَّعاتِ
‍ ‌ ‌ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸 🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت 🌷 ✍ وقتی به روستای «بادین آباد منگوره رسیدیم، همان شب اول موفق به پاكسازی روستانشدیم و بخشی از آن، از طرف عراق، در تصرف ضدانقلاب باقی ماند. به همین دلیل خطی دفاعی جلوی روستا، پشت به جاده درست کردیم و همان جا سنگر زدیم. 🍀آن روز توپخانه پشتیبانی خوبی نداشت و آن طور که باید از ما حمایت نکرد. «-کاظمی» فرمانده تیپ، ابتدا از «» خواست برای رسیدگی به این موضوع به «پیرانشهر» برود و می خواست با این کار او را عقب بفرستد. 🍀«» قبول نکرد. «» گفت: «پس تو یه سری بزن به خطهایی که تثبیت شدن، ببین بچه ها مستقر هستن یا نه. من برم پیرانشهر، زود برمی گردم.» او خداحافظی کرد و به همراه «-ولی-نژاد» و «» با يك جیپ که بی سیم نداشت و شیشه اش هم خوابیده بود، به طرف «پیرانشهر» رفت. 🍀من صبح با يك «استیشن» آمده بودم اما آن را به «بادین آباد منگور» نیاورده و در پادگان روستای «-آباد» پارکش کردم. «» صدایم زد . 🍀و سراغ استیشن را گرفت. بهش گفتم کجاست گفت: «دیشب اون جارو با آرپی جی زدن ، برو ماشینو بردار ببر پادگان پیرانشهر، صبح با برگرد بیا.» 🍀با ماشین های گذری به «پادگان قلموت آباد» ارتش رفتم. استیشن را برداشتم و آمدم پادگان «پیرانشهر». ماشین را جلوی ساختمان فرماندهی گذاشتم و رفتم داخل. 🍀لحظاتی بعد -نژاد وارد شدحال دگر گونی داشت بدون مقدمه گفت: ! 🍀گفتم: «چی؟» گفت: «. مغزم قفل کرده و چیزی جز این نتوانستم بپرسم: «شما که جلوتر از من راه افتادین! 🍀کجا ؟» جواب داد: «یه کم که از شما دور شدیم، سر ، نرسیده به جاده اصلی پیرانشهر به سردشت از لابه لای درخت های سپیدار، یه خشاب رومون خالی شد، یه تیر مستقیم خورد تو سر ، یه تیر هم خورد به .» گفتم: «الان کجان؟» گفت: «بیمارستان پیرانشهر.» 🍀سریع به اتفاق او به طرف بیمارستان حرکت کردیم. رفتم بالای سر ، هنوز زنده بود و نفس داشت. داد زدم: «این که هنوز زنده ست. پس چرا کاری نمیکنین؟» یکی از عوامل بیمارستان گفت: «این جا کاری نمیشه کرد.» تماس گرفتیم هلیکوپتر بیاد. آن شب هلیکوپتر نیامد و» » به همراه « » مسئول واحد به رسیدند. 🍀شبانه آمدیم پادگان، ولی به «» حرفی نزدیم.فردا صبح،من و مهدی اصغرزاده مأمور شدیم تا خبر «» را به بدهیم. کار بسیار سختی بود. «» و «، مانند دو روح در يك بدن بودند. علاقه ی به خصوصی به هم داشتند و همین، کار ما را سخت تر می کرد. 🍀به «اصغرزاده» گفتم: «هرچی فکر میکنم، توی خودم نمی بینم بتونم از پس این کار بر بیام ،کار، کار خودتان، من نمی تونم،! اصغر زاده هم قبول کرد. 🍀 به روستای بادین آباد منگوره که رسیدیم، «» تا چشمش به ما افتاد، پرسید: کو ؟» اصغرزاده دست گذاشت روی شانه «» و همین طور که راه می رفتند، با او حرف زد. من هم پشت سرشان بودم. وقتی بالا و پایین شدن شانه های » را دیدم، فهمیدم خبر شهادت کاظمی را گفته است. 🌷کم کم صدای گریه اش بلند شد. ای که حداقل من یکی تا آن روز گریه اش راندیده بودم، حالا داشت مثل بچه ها با صدای بلند گریه می کرد. اصغرزاده او را به کنجی برد. 🍀، مدتی آنجا نشست و حسابی گریه کرد. اصلا نمی توانست خودش را کنترل کند. ما سعی می کردیم به او تسلی بدهیم. کمی که آرام شد، خودش را جمع و جور کرد و برای اینکه خللی در عملیات و روحیه نیروها ایجاد نشود، بدون فوت وقت، نیروها را به طرف روستا حرکت داد. 🍀 از قضا ضدانقلاب شب قبل کاملا از روستا عقب نشینی کرده بود و ما به راحتی آنجا را تصرف کردیم . 🌷شهدا را میزبان باشیم حتی با ذکرصلواتی 🌷اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلی مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد🌷 🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷 ✍راوی همرزم شهیدان ناصر کاظمی، محمود کاوه ، صفت الله مقدم ،عباس ولی نژاد و... برادر -نظام-پور فرمانده ادوات تیپ ویژه شهدا
🌷🕊🌷🕊🌷🕊 🌷بعد زهرا ، جای زهرا ، مثل زهرا ، مادری 🌷هر چه مادر هست ، قربان چنین نامادری 🌷ام‌البنین یعنی : داشته باشی و بگویی از چه خبر...!؟ 🖤 🌷
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💚🌷💖 💖🌷 آمد تا برادری را معنا کند ، وفا را شرح دهد ، ایثار را الگو باشد ؛ شجاعت را تفسیر کند و دلاوری را مصداقی والا گردد... 💖 امام خامنه‌ای حفظه الله می فرمایند : «در کلمات ائمه، روی دو جمله راجع به حضرت اباالفضل العباس علیه‌السلام تأکید شده است: یکی ، یکی .» 🍀دامن علقمه و باغ گل‌یاس یکیست 🍀قمر هاشمیان بین همه ناس یکیست ‌ 🌺 سِیر کردم عدد ابجدو دیدم به حساب 🌸نام زیباے و یکیست 🌸مبارک باد نورانیت خانه هایی که در سایه شمع وجود ، ذرّه ذرّه به آسمان نزدیک تر می شوند. 💖 🕊🌷🌷 🕊🌷
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ‍ ‌ ‌ 🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸 🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت 🌸 ارتفاع شهید ولی نژاد(۲) ✍یادم آمد ، در همان لحظات ناب و زیبا چندین روز و شب بود که به مقر برنگشته بودیم ؛ شاید سه شبانه روزی میشد. 🍀 شکل و قیافه ی ما شبیه مردان جنگلی شده و به موهامون گِل چسبیده بود. 🍀 به دلیل بارندگی شب قبل ، لباسها کمی خیس و نمور بود. جیره غدایی بیشتر بچه ها هم تمام شده بود و غذایی نداشتیم و مهمات دسته ی ما هم مثل خودمون تحلیل رفته بود. 🍀 اوضاع خوبی برای تعریف کردن نیست. اما جالب است. همین قدر که خستگی و کوفتگی وجود داشت کافیه!! از تپه داخل جنگل پایین اومده بودیم به این خیال که به پادگان پیرانشهر برای استراحت بر می گردیم. چهره رضایت مندی تو چهره بچه ها پیدا بود. 🍀اما اینطور نشد ، سر ایفا ها به طرف سردشت بود. وقتی این شکلی میشد ؛ یعنی باید دور پادگان رفتن را باز هم خط می کشیدیم و می بایستی بریم جلوتر برای یک مرحله عملیات آزادسازی دیگر... 🍀تازه وقتی تا ما رسیدیم؛! ایفاها حرکت کردند و رفتند ؛ یادم هست در کمال نا امیدی برای سوار شدن به خودروهانگاه میکردیم که ، ،ناگهان غذای گرم با ماشین تویوتا رسید 🍀بعد از چند روز دوری از جاده و غدای گرم ؛ صدای ماشین و غذای گرم ، خوب می چسبید قرمه سبزی با یه من روغن و ته دیگ بود توی سرمای منطقه عالی به حساب می آمد. نان لواش هم کنارش .کم بود ،اما وجود داشت. بعضی وقایع هیچگاه از یاد آدم نمیره مثل همین نان!! 🌸عزیز دسته ی ما برادر خوشدل گفت: به پادگان بر نمی گردیم ! ومیریم جلوتر و این یعنی پیاده روی چند ساعته شبانه یه چیزی حد‌ود پنج تا شش ساعت با تجهیزات نظامی! 🍀 اما گفت ما اولین هدف هستیم و راه زیادی در پیش نیست از روی کلافگی چند نفری ، به برادر خوشدل پا هامون نشون دادیم کمی تاول داشت و کمی هم زخم وخونریزی،! البته در آن شرایط ، طبیعی هم بود. 🍀 فرماندهان دسته تقریبا سه برابر بچه ها راه میرفتند خوشدل هم نشست پاشو از پوتین در آورد، نشون داد خیلی بیشتر از ما زخم داشت. شرمنده شدیم و حرفی نزدیم و ساکت شدیم. 🍀تیکه کلامش بود کار برای رضای خدا دلسردی نداره! باید بریم جلوتر فردا بر می گردیم پادگان ، امشب باید تامین دسته دیگه باشیم تا آنها مستقر بشن.! 🍀موقع حرکت دسته ؛ هوا ابری بود اما باران نمی بارید حرکت کردیم. یادم هست یک بار هم توی رودخانه زدیم کم آب اما سرد بود. خودم که با دوتا دست بر اثر شدت جریان آب خوردم زمین اما علی رضا سیف کار کوله پشتی منو گرفت و گفت زاک سر شبی آو بازی و میخندیدیم البته عادت به این کار داشتیم و تفریح بود هرچند بعد ؛ خیلی طول میکشید تا بدون اینکه پوتین و جوراب رو دربیاریم ، خشک بشه...! 🍀به جایی رسیدیم که عبور واقعا سخت شده بود یک دست سرنیزه ؛ یک دست ریشه درخت ها رو میگرفتیم و بالا میرفتیم .گِل های زمین از بالا رفتن نفرات بالایی می خورد توی سرمون 😳😂 و یواشکی میخندیدیم 🍀بعضی اوقات نفربالایی سُر می‌خورد و می افتاد ، و با همدیگه چند متر پایین تر می رفتیم . اما در خفا باز هم می خندیدیم. فرمانده دسته هم خودش گرفتار چنین وضعیتی بود.و نمیتونست بگه ساکت 😳😁 🍀خسته و مونده و کوفته و گِل مالی شده تر رسیدیم روی نقطه مورد نظر و فرمانده دسته جاهایی که باید سنگر می کندیم رو مشخص کرد . 🍀چهار نفری سنگر کندیم و کیسه شن پُر کردیم و منتظر شدیم تا روبه روی ما و در آن سمت جاده دسته دیگری به طرف قله رفته و ارتفاع هدف اصلی رو فتح کنه... 🍀در سکوت مطلق ، شب به یکباره تیراندازی شد. شاید چهل پنجاه تا تیر رد و بدل شدهفت هشت تایی رگبار و کوتاه میزدند و دوباره بعدش یهویی همه جا ساکت میشد. 🍀سه چهار دقیقه بعد صدای الله اکبر و تیر اندازی شروع شد کمی شدید و از همه نقاط تپه با تیرهای رسام بعد پشت بی سییم اینطور شنیدیم. قله تو دست ماست. پاکسازی شد. 🍀پشت بی سیم ،چند دقیقه سکوت وبعد شهید شد. آه مکن ای صبح طلوع! 🍀فرمانده عزیز عملیات و تمام گروهان ها و یک پای دوهای صبحگاهی دور پادگان تی ۲ ارتش پیرانشهر ، مرد خستگی ناپذیر و یکی از شهدای مظلوم کردستان به لقاالله پیوسته بود. 🍀آن شب هم علمدار بود و هم راه گشا، هم انتقام گیر خون سایر شهدا، با تنی بیمار و تب آلود و با یورش رعد آسای او فرمانده ضد انقلاب به درک واصل شده دشمن قله را تخلیه و با همت سایر همرزمان سایر نقاط قله پاکسازی گردید. اما تیپ ویژه شهدا به ملکوت پیوسته بود. 🍀حالا من پس از چند سال روبه روی همان محل نظاره گر و شرح آن واقعه را باگریه در حال روایت برای همرزمان قرارگاه بودم . 🌸همانطور که الان در حال نوشتن خلاصه این رشادت هستم . و نمیتونم آن واقعه رو فراموش کنم . 🌸والعاقبه للمتقین 🌸این نوشتار ادامه خواهد داشت اگر خداوند متعال فرصتی عنایت فرماید. 🌸خوبان_عالم_دعا_بفرمایید ✍نبی زاده