🌳 حفظ محیط زیست جزو تعالیم اسلام است.
🌱 نگاهی به اهمیت محیط زیست از دیدگاه رهبر انقلاب
🔻 تخریب محیط زیست، از آن چیزهائی است که ضربهاش را یک ملت، یک منطقهی جغرافیائی، گاهی همهی دنیا در وقتی احساس میکنند که دیگر قابل جبران نیست. مسئلهی محیط زیست، بسیار مسئلهی مهمی است. اسلام هم بر روی محیط زیست خیلی تکیه کرده است. حفظ محیط زیست، رعایت محیط زیست، این چیزی که امروز دنیا به آن دست یافته، از جملهی چیزهائی است که جزو تعالیم اسلام است. ۸۹/۰۱/۰۹
#درخت_برای_زندگی
@nasle_nasim
شهادت مظلومانه امام موسی کاظم(ع) بر شما عزیزان تسلیت باد😢
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
🏴عمری زدیم از دل صدا باب الحوائج را
🏴خواندیم بعد از ربنا باب الحوائج را
🏴روزی ما کرده خدا باب الحوائج را
🏴از ما نگیرد کاش "یا باب الحوائج " را
🏴هرکس صدایش کرد بیچاره نخواهد شد
🏴کارش به یک مو هم رسد پاره نخواهد شد
#امام_موسی_کاظم
@nasle_nasim
39.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 ببینید | بیانیه #گام_دوم_انقلاب خطاب به ملت ایران به ویژه جوانان
🔸 شماره سوم
💻 @Khamenei_ir
1.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مبعث پیامبر عظیم الشأن اسلام بر شما عاشقان حضرتش مبارک باد😍
#محمد_رسول_الله
@nasle_nasim
19.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸مبارک باد زیبا مبعثش که با 🍃
🌸*اقرا باسم ربک الذی خلق* آغاز🍃
🌸و با *انا اعطیناک الکوثر* بیمه 🍃
🌸و با *الیوم اکملت لکم دینکم*🍃
🌸جاودانه شد و 🍃
🌸با *قل جاء الحق و زهق الباطل*🍃
🌸در عالم طنین انداز خواهد شد...🍃
مبعث پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم را به محضر امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و نائب بر حقشان مقام معظم رهبری و تمام شیعیان جهان تبریک و تهنیت عرض می نمائیم.
عاشقان، عیدتان مبارک
#عید_مبعث
@nasle_nasim
#رمان
#ناحلہ🌺
#قسمت_نوزدهم
#پارت_اول
°•○●﷽●○•°
محمد:
پنجرهی ماشینو تکیه گاه آرنجم کردم،
یه دستم رو فرمون بود.
نگاهمو به در مدرسه ریحانه دوخته بودم، حدس زدم اگه خودم نرم داخل ریحانه پایین بیا نیست.
یه دستی به موهام کشیدم و به همون حالت همیشگی برشون گردوندم.
از ماشین پیاده شدم.
تو دلم خدا خدا میکردم زنگ تفریحشون نباشه!
خوشبختانه با دیدن حیاط خلوتشون فهمیدم که همه چی امن و امانه.
در زدم و وارد دفتر مدیر شدم.
بعد از اینکه بهشون گفتم اومدم ریحانه رو ببرم سریعا از مدرسه بیرون رفتم و به در ماشین تکیه زدم تا بیاد.
مدیرشون یکی رو فرستاده بود که به ریحانه بگه من اومدم.
چند دقیقه بعد صورت ماه خواهرم به چشمم خورد.
خواستم یه لبخند گرم بزنم که با دیدن کسی کنارش همونطور جدی موندم!
صدای ریحانه رو شنیدم که گفت:
+سلام داداش یه دقیقه وایستا الان اومدم.
توجهام جلب شد به دختری که با تعجب بهم خیره شده بود.
خیلی نامحسوس یه پوزخند زدم و تو دلم گفتم: امان از دختر بچههای امروزی!
وقتی ریحانه اومد سمت ماشین، ماشینو دور زدم و در طرف راننده رو باز کردم و نشستم.
شیشه پنجره طرف ریحانه باز بود.
هنوز درو باز نکرده بود که دوستش بلند صداش زد:
ریحووووون
اخمام تو هم رفت، خیلی بدم میومد دختر جیغ بزنه.
و مخصوصا اسم ابجیمو اینجوری صدا کنن!
ریحانه جوابشو داد.
میخواستم بهش بگم بشین بریم ولی خب کنترل کردم خودمو.
کلافه منتظر تموم شدن گفتگوشون بودم که دوباره داد زد:
+جزوه قاجارو میفرستم برات.
خواستم اهمیتی ندم به جیغ زدنش که یهو بلند بلند زد زیر خنده.
واییی خداا اگه ریحانه اینجوری میخندید تو خیابون میکشتمش.
نمیتونستم کاری کنم که از اینجور رفتارا بدم نیاد. هرکاری میکردم ریلکس باشم فرقی نمیکرد و ناخودآگاه عصبی میشدم.
ریحانه هم خیلی خوب با خصوصیاتم آشنا بود.
خندید ولی صدایی ازش بلند نشد و
دوستشو فاطمه خطاب کرد.
صدایی که از دوستش شنیدم به شدت برام آشنا بود، مخصوصا وقتی جیغ زد.
ریحانه نشست تو ماشین.
میخواستم برگردم و یه بار دیگه با دقت ببینم ولی ترسیدم خدایی نکرده هوا برش داره.
دخترای تو این سن خیلی بچهان. فکر و خیال الکی تو ذهنشون زیاده.
با این حال به دلیل کنجکاوی خیلی زیادم
طوری که متوجه نشه، نگاهش کردم.
بعد از چند ثانیه پامو روی گاز فشردم و حرکت کردم.
فکرم مشغول شده بود.
تمرکز کردم تا بفهمم کجا دیدمش و چرا انقدر آشناست.
یهو بلندددد گفتم: عهههههههه فهمیدم.
بعد از چند ثانیه مکث زدم زیر خنده
و توی دلم گفتم:
آخییی اینکه همون دخترست چقدر کوچولوئه، وای منو باش جدیش گرفته بودم.
خب خداروشکر الان که فهمیدم همسن خواهرمه خیالم راحت شد!
توجه ام جلب شد به ریحانه که اخمو و دست به سینه به روبه روش خیره شده بود.
بہ قلمِ🖊
#فاطمه_زهرا_درزی و #غزاله_میرزاپور
#به_وقت_رمان
@nasle_nasim
#رمان
#ناحلہ🌺
#قسمت_نوزدهم
#پارت_دوم
°•○●﷽●○•°
با دیدن قیافش خندم گرفت،
زدم رو دماغشو گفتم:
_چیه بازم قهری؟؟؟
حق به جانب سریع برگشت طرفمو گفت:
+ ۱۰۰ بارررررر صدات زدم. إ إ إ، معلوم نیست حواسش کجاست نشنید حتی!!!!
لپشو کشیدم و گفتم:
_خب حالا تو هم، حرص نخور جوجه کوچولو.
چشم غره رفت که گفتم:
_سلام بر زشت ترین خواهر دنیا،
حال شما چطوره؟
با همون حالت جواب داد:
+ با احوال پرسی شما. راستی بابا چطوره. کجاست؟
_خونست. پیش داداش. رفتیم خونه زود آماده شو که بریم.
پکر گفت:
+چشم.
_نبینم غصه بخوریا.
لبخند قشنگی زد و دوباره به دستش خیره شد.
____
رسیدیم خونه.
داداش علی برامون ناهارو آماده کرده بود.
ما که رسیدیم خونه خیالش راحت شد و رفت سر کارش.
خیلی زود آماده شدیم.
و بعد از خوردن ناهار، اینبار با پدرم نشستیم تو ماشین.
بابام اولین الگوی زندگی بود و از بهترین آدمایی که میشناختم!!
حاضر بودم جونمم بدم تا کنار ما بمونه،
داغ مادرمون نفس گیر بود و طاقت غمِ دیگه ای رو نداشتیم.
......
یکی دو ساعت بود که تو راه بودیم.
بی حوصله به جاده خیره شده بودم.
بابا خواب بود.
صدای زنگ موبایل ریحانه همین زمان بلند شد.
از تو آینه نگاهش کردم و گفتم کیه؟
صداشو قطع کرده بود و به صفحهاش نگاه میکرد.
وقتی دیدم جواب نمیده دستمو بردم پشت تا گوشیو بده بهم.
بی چون و چرا موبایلشو گذاشت کف دستم.
تماس قطع شده بود.
گوشیو گذاشتم روی پام که اگه دوباره زنگ زد جواب بدم.
چند ثانیه بعد دوباره زنگ خورد.
جواب دادم و گفتم: الو؟
بازم قطع شده بود. بعد چند لحظه زنگ خورد.
حدس زدم مزاحمه و بازیش گرفته واسه همین لحنمو ملایم کردم و گفتم:
_ سلام.
وقتی جواب نداد آماده شدم هرچی میتونم بگم که صدای نازک و دخترونه ای مانع حرف زدنم شد.
گفته بود: الو بفرمایین؟
حدس زدم از دوستای ریحانه باشه.
وقتی به جملش فکر کردم، یهو منفجر شدم.
گوشی رو از خودم فاصله دادم و لبمو به دندون گرفتم تا صدام بلند نشه.
ریحانه که قیافه سرخمو دید دستپاچه گفت:
+کیه داداش؟
دوباره گوشی رو کنار گوشم گرفتم....
بہ قلمِ🖊
#فاطمه_زهرا_درزی و #غزاله_میرزاپور
#به_وقت_رمان
@nasle_nasim
#رمان
#ناحلہ🌺
#قسمت_بیستم
#پارت_اول
°•○●﷽●○•°
کسی که پشت خط بود و هنوز نفهمیده بودم کیه بلند گفت:
+ دوست ریحان جونم. ممنون میشم گوشیشو بدین بهش.
بعد تموم شدن جملش تماس قطع شد.
با چشمایی که از جاشون دراومده بودن به صفحه گوشیم نگاه کردم و بلند زدم زیر خنده که ریحانه زد رو بازوم و گفت:
+هییییس بابا بیدار شد.
صدامو پایین تر آوردم ولی نمیتونستم کنترل کنم خندمو.
از تو آینه به ریحانه نگاه کردم و گفتم: _وای تو چجوری کنار این دوستای خلت دووم میاری؟
ریحانه:
+چیشد کی بود چی گفت!؟
_اوووو یواش نمیری از فضولی، زنگ بزن بهش، میگم بهت بعدش.
+ حداقل بگو کی بود.
_فکر کنم این دوست جیغ جیغوت بود که دم مدرستون ازش خداحافظی کردی.
از اینکه دوستشو جیغ جیغو خطاب کردم خندش گرفت و گفت:
+نه بابا فاطمه خیلی خانوم و آرومه.
_بله کاملا مشهوده چقدر آروم و خانومه.
داشت شماره میگرفت که گفت:
+إ داداش من گوشیم شارژ نداره.
گوشیمو دادم بهش و گفتم:
_ بیا با گوشی من بزن.
ریحانه از تعجب چشماش چهارتا شد و گفت:
+چییییی؟؟؟ با گوشی تو زنگ بزنم به دوستم؟؟؟؟؟؟ دختره ها!!
خندیدم و گفتم:
_اره بزن. اینی که من دیدم باید بره با عروسکاش بازی کنه، خطرناک نیست!
ریحانه هنوزم تردید داشت.
بالاخره شماره دوستشو گرفت.
تو فکر بودم و اصلا متوجه حرفاشون نشدم.
با خداحافظی ریحانه از دوستش به خودم اومدم.
یادِ اون شب دوباره عصبیم کرده بود.
از تو آینه به ریحانه نگاه کردم.
_ریحانه جان.
+جانم داداش؟
_این دوستتو چقدر میشناسیش؟
بہ قلمِ🖊
#فاطمه_زهرا_درزی و #غزاله_میرزاپور
#به_وقت_رمان
@nasle_nasim
#رمان
#ناحلہ🌺
#قسمت_بیستم
#پارت_دوم
°•○●﷽●○•°
+هیچی تقریبا در حد یه همکلاسی. با اینکه چند ساله باهمیم زیادم صمیمی نیستیم. راستش دخترِ خیلی آرومیه.
دوست نداره زیاد با کسی دم خور بشه.
برای همین با هیچکس گرم نمیگیره.
_اها پس مغروره.
+نه اتفاقا. فاطمه دختر خیلی خوبیه.
_تو که میگی نمیشناسیش بعد چطور دختره خوبیه؟
+إ خب کامل نمیشناسمشو از جزئیات زندگیش خبر ندارم ولی میدونم دختر خوبیه.
_که اینطور. داداش داره؟
+تک بچه است.
_ازدواج کرده؟
زد زیر خنده.
+اوه اوه تو چیکار به اونش داری آقا داداش؟
_إهههه پرو شدیا!
آخه یه جا با یه نفر دیدمش...
لا اله الا الله.
لبشو گزید و محکم زد رو دستش.
+ای وایِ من. محمد!!!! داداشم تو که اینطوری نبودی!!. از کی تا حالا مردمو دید میزنی؟
از کی تا حالا داداشم آبرویِ یه مومنو میبره؟؟
وای محمد!! باورم نمیشه این حرف از دهن تو دراومده باشه.
محمد خودتی اصلا؟ ببینمت!!
چجوری قضاوت میکنی آخه؟
چی میگی تو!؟
از یه ریز حرف زدنش خندم گرفته بود.
راستم میگفت بچه!
خودمم دلیل تغییر یهوییمو نفهمیده بودم.
نمیدونم چرا انقدر رو مخم بود.
دوباره از آینه نگاهش کردم.
_خلاصه زیاد باهاش گرم نشو. به نظر دختر خوبی نمیاد.
+محمد خدایی از تو توقع این حرفا رو ندارم. از کی تا حالا انقدر مغرورو از خود مطمئن شدی که تو یه نگاه تعیین میکنی کی بده کی خوب؟
مگه من دست پرورده ی خودت نیستم!؟
إ إ إ. ببین دوستات چقدر روت تاثیر منفی گذاشتن.
بهتره تو روابطتو با اونا قطع کنی نه من.
اینو گفت و از پنجره محو تماشای جاده شد. یهو انگار که چیزی یادش اومده باشه برگشت سمتم.
+نگفتی واسه چی ریسه رفتی از خنده؟!
_وای دوباره یادم آوردی.
اینو گفتمو زدم زیر خنده.
_این دوستت پزشکیَم میخواد قبول بشه لابد؟
+خب اره چشه مگه؟
_هیچی خواهرم هیچی،
زنگ میزنه به گوشیت میگه الو بفرمایین!دختره ی خل و چل!
ریحانه چند ثانیه مکث کرد و بعدش زد زیر خنده. انقدر با هم خندیدیم و بیچاره رو سوژه کردیم، دل درد گرفتیم.
___
نزدیکای تهران بودیم زدم کنار که یه کش و قوسی به بدنم بدم.
به ریحانه نگاه کردم که مظلومانه زیر چادر خوابیده بود.
عادتش بود تو ماشین اینجوری میخوابید.
چادرشو دادم کنار تا بیدارش کنم از منظره لذت ببره.
وقتی دیدم چجوری خوابیده دلم رفت براش.
صورتشو نوازش کردم و بیخیال بیدار کردنش شدم.
ریحانه ی بیچاره.
تنها تکیه گاهش من بودم.
من باید جای تمام نداشته هاشو پر میکردم.
واسه همین خیلی تو رفتارم باهاش دقت میکردم و میکنم.
همیشه سعی میکنم جوری باشم که همه خواسته هاشو به خودم بگه نه به غریبه!تو همین افکار بودم که صداش بلند شد.
کلافه گفت؟
+رسیدیم؟
_نه خواهری. خسته شدم نگه داشتم.
دوست داری بیا قدم بزنیم.
اینو گفتم و نگاهم برگشت سمت بابا که از اول راه خواب بود و جیکَم نزد. بیچاره
به خاطر دردی که داشت چقدر زجر میکشید...
همیشه به خاطر این قضیه ناراحت بودم تا فهمیدم خودمم به دردش دچار شدم ...
ولی ارثیهی فراموش نشدنیمو با تمومِ تراژدی هاش دوست داشتم.
اما من فقط یک هزارم دردشو داشتم ...
و اون هر روز با هزار تا درد دیگه هم دست و پنجه نرم میکرد ...
بہ قلمِ🖊
#فاطمه_زهرا_درزی و #غزاله_میرزاپور
#به_وقت_رمان
@nasle_nasim
شهید فخری زاده، مایه فخر کشور است.
راهت ادامه دارد...🌹
#شهیدانه
@nasle_nasim
4.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بوی گلهای بهشتی ز فضا میآید
عطر فردوس هم آغوش صبا میآید
نو گل مصطفوی، زینت باغ علوی
مظهر پنج تن آل عبا میآید😍
🔹️میلاد سومین پرچم دار امامت، حضرت اباعبدالله الحسین بر امام زمان(ع) و شما دوستداران ایشان مبارک🌹
@nasle_nasim