﷽🕊
☕️☕️☕️☕️☕️☕️
💠#یک_فنجان_چای_باخدا
#قسمت_سیزدهم
وامانده و متحیر از آن خانه خارج شدم، راستی چقدر فضایش سنگین بود.
پشت در ایستادم و حریصانه نفس گرفتم. چشمم به عثمان افتاد، تکیه به دیوار روی زمین کنار در نشسته بود. بلند شد و با لحنی نرم صدایم زد: سارا ... حالت خوبه؟؟
آره ...
عثمان همان مسلمان ترسو مهربان بود!
آرام در خیابان ها قدم می زدیم، درست زیر باران.
بی هیچ حرفی ...
انگار قدمهایم را حس نمیکردم، چیزی شبیه بی حسی مطلق ...
عثمان تا جلوی خانه همراهیم کرد: واسه امروز بسه ...
اما لازم بود ...
روز بخیر ...
رفت و من ماندم در حبابی از سوال و ابهام و وحشت ...
و باز حصر خودساخته ی خانگی.
خانه ای بدون خنده های دانیال ...
با نعره های بدمستی پدر ...
و گریه های بی امان مادر، محضِ دلتنگی ...
چند روز گذشت و من فکر کردم و فکر کردم. قیقا بین هزار راهی از بی فکری گم شده بودم. دیگر نمیدانستم چه کنم.
باید آرام می شدم.
پس از خانه بیرون زدم.
بی اختیار و بی هدف گام برمی داشتم.
کجا باید میرفتم؟
دانیال کجا بود؟
یعنی او طبع درنده خوی مسلمانها را از پدر به ارث برده بود؟؟
کاش مانند مادر ترسو میشد ...
حداقل، بود ...
ناگهان دستی متوقفم کرد.
عثمان بود و نفسهای تند که خبر از دویدن میداد. معلوم هست کجایی؟؟
گوشیت که خاموشه ...
از ترس پدرتم که نمیشه جلوی خونتون ظاهر شد ...
الانم که هی صدات میکنم، جواب نمیدی ...
و با مکثی کوتاه: سارا ...
خوبی؟؟
و اینبار راست گفتم که نه ...
که بدتر از این هم مگر می شود بود؟؟عثمان خوب بود ...
نه مثل دانیال ...
اما از هیچی، بهتر بود ...
پشت نرده ها، کنار رودخانه ایستادیم. عثمان با احتیاط و آرام حرف می زد ...
از گروهی به نام "داعش" که سالهاست به کمکِ دروغ و پولهای هنگفت در کشورهای مختلف یار گیری میکنند.
که زیادند دخترکانی از جنس آن زن آلمانی و هانیه و دانیال که یا گول خورده اند یا رایحه ی متعفن پول، مشامشان را هواییِ خون کرده.
که اینها رسمشان سر بریدن است.
که اگر مثل خودشان شدی دیگر خودت نمیشوی.
که دیگر دانیال یکی از همان هاست و من باید مهربانی هایش را روی طاقچه ی دلم بنشانم و برایش ترحیم بگیرم.
چون دیگر برای من نیست و نخواهد بود این برادر زنجیر پاره کرده ...
من خیره ماندم به نیم رخ مردی به نام عثمان ...
راستی او هم هانیه را دفن می کرد؟؟
با تمام دلبری هایش؟؟
و او با بغضی خفه، زل زده به جریان آب از هانیه گفت ...
از خواهری که مطمئن بود دیگر نخواهد داشت ...
از خواهری که یا به رسم فرمانروایانش حیف می شد یا مانند آن دختر آلمانی از شرم کودکِ مفقودالپدرش، در هم آغوشیِ ایدز، جان تسلیم می کرد.
قلبم سوخت و او انگار صدایش را شنید و با نگاه به چشمانم با آهی بینهایت گفت: سارا ... می خوام یه دروغ بزرگ بهت بگم ...
و من ماندم خیره و شنیدم : همه چی درست میشه ...
و ای کاش راست میگفت ...
✍🏻 #زهرا_اسعد_بلند_دوست
@ReyhanatoRasoul97
برنامه هفتگی
هیئت ریحانه الرسول
ویژه بانوان
به مناسبت حلول ماه مبارک رمضان
سلسله مباحث طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
سخنران: حجه الاسلام دکتر صفی
همراه با قرائت فرازهایی از دعای شریف جوشن کبیر توسط برادر بهبهانی پور
زمان: دوشنبه، 98/2/16، ساعت 15
مکان: شهرکرد، خیابان ملت، حدفاصل چهار راه بازار و میدان دوازده محرم کوچه مسجد جامع ساختمان مقابل درب اصلی مسجد، طبقه دوم.
@ReyhanatoRasoul97
﷽🕊
💠سرّ عشق
ما ز دلبستگی حیله گران، بی خبریم
از پریشانی صاحبنظران بی خبریم
عاقلان، از سر سودایی ما بی خبرند
ما ز بیهودگی هوشوران، بی خبریم
خبری نیست ز عشّاق رُخش، در دو جهان
چه توان کرد که از بیخبران بی خبریم؟
سرّ عشق، از نظر پرده دران پوشیده است
ما ز رُسوایی این پرده دران بی خبریم
راز بیهوشی و مستیّ و خراباتی عشق
نتوان گفت، که از راهبران بی خبریم
ساغری از کف خود بازده، ای مایهی عیش!
ما که از شادی و عیش دگران بی خبریم
📖#دیوان_اشعار_امام_خمینی
🌷اللّهم عجِّل لِولیِّکَ الفَرَج🌷
@ReyhanatoRasoul97
🚫این پست را حتما بخوانید👇
#زمینه_سازی_برای_ظهور
⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️
همه میدانیم که برای تشکیل #دولت_اسلامی و #جامعه_اسلامی و در نهایت #تمدن_سازی_اسلامی و رسیدن به زمان ظهور و مهدویت؛ قطعا نیاز به "نقشه راه" در راستای تربیت نیروی انسانی و تولید محتوا و فکر انقلابی است، این نقشه راه توسط نائب امام زمان در جامعه اسلامی ارائه میگردد.
امروز #اندیشه ها و #دغدغهها و #مطالبات مقام معظم رهبری همان #نقشه_راهی است که فهم آنها و التزام به عمل به آنها، ما را به تمدن اسلامی خواهد رساند.
بر این اساس باید نه تنها بر #بصیرت خود بلکه بر بصیرت و فهم جامعه بیفزاییم تا بتوانیم به عمل برسیم؛
مطالعه ی کتاب #"طرح_کلی_اندیشه_اسلامی_در_قرآن" که از ناب ترین کتب در زمینه کتب اعتقادی میباشد بر همین مبنا در دستور کار هیئت ریحانه الرسول قرار گرفت.
از این پس برای اینکه همراهان عزیز هیئت بتوانند بهتر مطالب کتاب را دنبال کنند و عزیزانی هم که در ادامه به هیئت پیوسته و میپیوندند در جریان مباحث گذشته قرار گیرند خلاصهای از مباحث هر جلسه را در کانال قرار میدهیم.
باشد که انصار المهدی شویم انشاالله ...
@ReyhanatoRasoul97
﷽🕊
☕️☕️☕️☕️☕️☕️
💠#یک_فنجان_چای_باخدا
#قسمت_چهاردهم
عثمان می گفت و می گفت و من نمی شنیدم ...
یعنی نمی خواستم که بشنوم.
مگر می شد که دانیال را دفن کنم، آن هم در دلی که به ساکتی قبرستان بود اما هیچ قبری نداشت؟
عثمان اشتباه می کرد ...
دانیال من، هرگز یک جانی نبود و نمی شد ...
او خوب، رسم بوسیدن و ناز کشیدن را بلد بود ...
دستی که نوازش کردن از آدابش باشد، چاقو نمی گیرد محضِ بریدن سر ... محال است!
پس حرف های عثمان به رود سپرده شد و من حریص تر از گذشته، مستِ عطرِ آغوشِ برادر ...
چند روزی با خودم فکر کردم.
شاید آنقدرها هم که عثمان میگفت بد نباشند.
اصلا شاید آن دختر آلمانی اجیر شده بود برای دروغ گفتن ...
ولی هر چه میگشتم، دلیلی وجود نداشت محضِ دروغ و اجیر شدن ...
باید دل به دریا می زدم ...
دانیال خیلی پاکتر از اخبار عثمان بود ...
اصلا شاید برادرم وارد این گروه نشده و تنها تشابهی اسمی بود ...
اما این پیش فرض نگران ترم می کرد ...
اگر به این گروه ملحق نشده، پس کجاست؟؟ چه بلایی سرش آمده؟؟
نکند که …
چند روزی در کابوس و افکار مختلف دست و پا زدم و جز تماس های گاه و بیگاه عثمان، کسی سراغم را نگرفت، حتی مادر ...
و بیچاره مادر ...
که در برزخی از نگرانی و گریه زانو بغل گرفته بود، به امید خبری از دردانه ی تازه مسلمان شدهاش؛
که تا اطلاع ثانوی ناامیدش کردم و او روزش را تا به شب در آغوشِ خدایش، دانه های تسبیح را ورق می زد ...
و چقدر ترحم برانگیز بود پدری مست که حتی نبودِ پسرش را نمیفهمید!
شاید هم اصلا، هیچ وقت نمیدانست که دو فرزند دارد و یا از احکام سازمانی اش؛ عدم علاقه به جگرگوشه ها بود ... نمی دانم، اما هر چه که بود، یک عمر یتیمی در عین پدر داری را یادمان داد!
تصمیمم را گرفتم و هر روز دور از چشم عثمان به امید دیدن سخنرانیِ تبلیغ گونه ی داعش، خیابانها را وجب به وجب مرور میکردم. هر کجا که پیدایشان میشد، من هم بودم. با دقت و گوشی تیز و چاشنی از سوالاتی مشتاق نما، محضِ پهن کردن تور و صید برادر.
هر روز متحیرتر از روز قبل می شدم ... خدای مسلمانان چه دروغ های زیبایی یادشان داده بود ...
دروغهایی بزرگ از جنس بهشت و رستگاری ...
چقدر ساده بود انسان که گول اسلام و خدایش را میخورد.
روزانه در نقاط مختلف شهر، کشور و شاید هم جهان، افراد متعددی به تبلیغ و افسانه سرایی برای یارگیری در جبهه داعش میپرداختند.
تبلیغاتی که از مبارزه با ظلمِ شیعه و رستگاری در بهشت شروع می شد و به پرداختِ مبالغ هنگفت در حسابهای بانکیِ سربازان داوطلب ختم می شد.
و این وسط من بودم و سوالی بزرگ!!!
اسلام علیه اسلام؟؟؟
مسلمانان دیوانه بودند ...
و خدایشان هم ...
از طریق اینترنت و دوستانم در دیگر کشورها متوجه شدم که مرز تبلیغشان، گسترده تر از شهر کوچک من در آلمان است و تمرکز اصلی شان برای جمع آوری نیرو در کشورهای فرانسه، کانادا، آمریکا، آلمان و دیگر کشورهای غربی و اروپایی است که تماما با کمک خودِ دولتها انجام میشد و باز چرایی بزرگ؟؟؟
در این میان، تماسهای گاه و بیگاهِ عثمانِ ذاتا نگران، که همه شان، به رد تماس دچار میشدند، کلافه ام می کرد.
✍🏻 #زهرا_اسعد_بلند_دوست
@ReyhanatoRasoul97
﷽🕊
🌺#رمضــان عجب ماهی است ...
✨خوابیدن مان عبادت حساب می شود ...
✨نفس کشیدن مان تسبیح خداست ...
✨یک آیه ثواب یک ختم قرآن دارد ...
✨افطاری دادن به یک نفر ثواب آزاد کردن یک اسیر دارد ...
✨و تمام گناهان را به عبادت و توبه
تو می بخشند ...
🌸 وقتی خـــدا میزبانِ مهمانی شود معلوم است سنگ تمام می گذارد ...
حلول ماه مبارک رمضان ماه میهمانی خداوند را بر عموم مسلمانان تبریک و تهنیت عرض می نماییم.
🌺التماس دعای فرج
@ReyhanatoRasoul97
شرط ورود به مهمانی خدا.mp3
2.36M
طولانیه ولی گوش کنید...
بدجور تلنگر میزنه....
حتما حتما قبل از ورود به #ماه_رمضان این صوت رو گوش کنید حتی اگه چند دقیقه مونده باشه...
#پناهیان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
@ReyhanatoRasoul97
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما بااااید مقرب شویم💗💗💗
🌺
@ReyhanatoRasoul97
mojtehedi_sharh-doa-roozhaye-mah-e-ramezan01.mp3
1.91M
#شرح_دعای_روز_اول
#ماه_رمضان
https://eitaa.com/oshaghalhosein_313
🌺🍃
@ReyhanatoRasoul97
﷽🕊
☕️☕️☕️☕️☕️☕️
💠#یک_فنجان_چای_باخدا
#قسمت_پانزدهم
بیچاره عثمان، که انگار نافش را با نگرانی بریده بودند ...
و این خوبی و توجه بیش حد، او را ترسوتر جلوه می داد ...
اما در این بین فقط دانیال مهمترین آدم زندگیم بود ...
و من داشته هایم آنقدر کم بود که تمام نداشته هایم را برای داشتنش خرجش کنم ...
به شدت پیگیر بودم ...
چون به زودی یک دختر مبارز و داعشی نام میگرفتم ...
مدام در سخنرانی هایشان شرکت میکردم. مقابله با ظلم و اعتلای احکام پاک رسول الله ...
از بین بردن رافضی ها و احکام و مقدساتِ دروغین و خرافه پرستی هایشان ...
برقرار حکومت واحد اسلامی ...
مگر عقاید دیگر، حق زندگی نداشتند؟؟؟یعنی همه باید مسلمان، آنهم به سبک داعشی باشند؟؟
و برشورهایشان را میخواندم ...
زندگی راحت برای زنان ...
استفاده از تخصص و دانش ...
داشتن مقام و مرتبه در حکومت داعش ...
پرداخت حقوق ...
داشتن خانه های بزرگ بدون واریز حتی یک ریال ...
آب و برق و داروی رایگان ...
امنیت و آسایش ...
همه و همه برای زنان در صورت پیوستن به داعش ...
چرا؟؟؟ چه دلیلی وجود داشت؟ این همه امکانات و تسهیلات در مقابل چه امتیازی؟؟؟
در ظاهر همه چیز عالی بود ...
بهترین امکانات و مبارزه برای آرمانهایی والا و انسان دوستانه، آزادی و مذهب که فاکتور آخری برایم بی ارزش ترین مورد ممکن بود ...
مذهب، مزحک ترین واژه ...
با این حال، بوی خوبی از این همه دست و دلبازی به مشام نمی رسید ...
همه چیز، بیش از حد ممکن غریب و نامانوس بود. اما در برابرِ تنها انگیزه ی نفس کشیدنم، مهم نبود ...
باید بیشتر میفهمیدم ...
مبارزه با چه؟؟؟
اسم شیعه را سرچ کردم ...
فقط عکسها و تصاویری ویدئویی از قمه کشیدن به سر و زنجیرِ تیغ دار زدن بر بدن و پشت، آنهم در مراسم عزاداری به نام عاشورا ...
خون و خون و خون ...
بیچاره کودکانش که با چشمان گریان مجبور به تحمل دردِ برش در سر بودند.
یعنی خانواده ما در ایران به این شکل عزاداری میکردند؟؟
یعنی این بریدگی ها، در بدن پدر و مادر من هم بود؟؟
اما هیچ گاه مادر اینچنین رفتارهایی از خود نشان نمی داد ...
درد و خون ریزی، محضِ همدردی با مردی در هزار و چهارصد سال پیش؟؟
انگار فراموش کردم که مادر، یک مسلمان ترسوست ...
در اسلام بزدلها مهربانند و فقط گریه می کنند ...
در مقابل، شجاعانشان جان میگیرند و خون میریزند ...
عجب دینی است،"اسلام"...
هر چه بیشتر تحقیق میکردم، به اسلامی وحشی تر می رسیدم ...
درداااا …
چند روزی بود که هیچ تماسی از عثمان نداشتم ...
و تقریبا در آن تجهیز اطلاعاتی؛ مردی با این نام را از یاد برده بودم ...
روز و شب کتاب می خواندم و سرچ میکردم و در جمع سخنرانی و جلساتشان شرکت میکردم ...
و هر روز دندان تیزتر میکردم برای دریدنِ مردی مسلمان که ته مانده آرامشم را به گنداب اعتقادات اسلامی اش هدایت کرده بود.
آن صبح مانند دفعات قبل از خانه تا محل اجتماعشان را قدم می زدم که کسی را در نزدیکم حس کردم ...
↩️ #ادامہ_دارد ...
✍🏻 #زهرا_اسعد_بلند_دوست
@ReyhanatoRasoul97
4_5767340518098863042.mp3
3.89M
#کربلایی_مهدی_رعنایی🎤
🔴 #شورزیبا(شبای خوب زندگیم..)
🔴ویژه #ماه_مبارک_رمضان
https://eitaa.com/oshaghalhosein_313
🌺🍃
@ReyhanatoRasoul97
﷽🕊
الهــــــے العــــــفو !
بـوے ِ نـاب ِ بهشـت مے دهـد همـۀ نام هاے ِ قشـنگ ِتـو مے گذارمشان روے ِزخــم هاے
د ِ لَ م ...
گفته بودے اَلجَبّــــــار
یعنے ڪسے ڪه جُبران مے ڪند همـۀ شڪستگے هاےِ د ِ لَ ت را ...
گفته بودے اَلمُصـــــَـوِّر
یعنے ڪسے ڪه از نُـو مے سازد
همـۀ آنچه را ویـران شده است درون ِ د ِ لَ ت
گفته بودے الشّافــــــے یعنے ڪسی ڪه شفا مے دهد تمـام ِ زخم هایِ عمیق و نا علاج را ...
هواے ِ دلـم سبڪ مے شود با زمزمـۀ نام هاےِ زیبایت ...
نَفـَس مے ڪِشَم در هواےِ مهـربانے هـاےِ نابـــــت ...
#خدا
@ReyhanatoRasoul97
رهبرانه
💚 💚 💚 💚 💚 💚 💚 💚
امام خامنه ای(مدظله العالی):
قرآن📖 یک اثر هنری بی نظیر
است ...
مخاطب را با هنر میشود تحت تاثیر قرار داد. این تلاوت هایی
که میشنویم وگوش میدهیم و تشویق میکنیم، معنایش این است.
یعنی شما یک اثر فاخر بی نظیر هنری را به شکل هنرمندانه اجرا مینکنید که اثرش میشود چند برابر!
💚 💚💚 💚💚 💚💚 💚💚
#رهرو_رهبری
🌺
@ReyhanatoRasoul97
💐🍃🌿🌸🍃🌾
🍃🌺🍂•┈••✾◆🍃🌸🍃◆✾••┈•
🌿🍂 •┈••✾◆🍃🌸🍃◆✾••┈•
❣
🍃🌹با خدا حرف بزن 😊👇
✅ مرحوم حاج محمّد اسماعیل دولابی دربارهٔ کدورت و اندوه و مواردی نظیر آن می فرمودند :
1⃣👈 همین که گردی بر دلتان پیدا می شود
🌷یک سبحان الله بگویید ، آن گرد کنار می رود.
2⃣👈 هرجا هم فیضی و نعمتی به شما رسید
🌷الحمدلله بگویید ، چون شکرش را به جا آورده ای ، گرد نمی گیرد.
3⃣👈 هر وقت خطایی انجام دادید
🌷استغفرالله چاره است.
📚👈با این ۳ ذکر با خدا صحبت کنید.
❤️صحبت کردن با خدا ، ذات غم و حُزن را می برد.
🔸🔹🍃🌸🍃🔹🔸
چه تعبیر زیبایی ...
#التماس_دعا_فرج 🌺
*┄┄┄••❅💞❅••┄┄┄*
@ReyhanatoRasoul97
🍁
🌿
🌾🍂
🍃🌺🍂
💐🌾🍀🌼🌷🍃
جزء دوم.mp3
4.05M
🕊🕊🕊🕊🕊
🕊
📖بسم الله الرحمن الرحیم📖
#ویژه_ماه_مبارک_رمضان
#ختم سی جزء #قرآن کریم به صورت هر روز یک#جزء هر روز به نیابت از یک شهید :
✅ سلامتی و تعجیل در فرج #آقا_امام_زمان_عج
✅ سلامتی #مقام_معظم_رهبری
✅ هدیه به روح پاک #شهدا و #امام_شهدا_اموات و نیت خاصه شما
#تندخوانی_قرآن_کریم
#جزء_دوم
#استاد_معتز_آقایی
@ReyhanatoRasoul97
🕊
🕊🕊🕊🕊🕊
﷽🕊
☕️☕️☕️☕️☕️☕️
💠#یک_فنجان_چای_باخدا
#قسمت_شانزدهم
...چند متر بیشتر به محل تجمع نمانده بود که ناگهان به عقب کشیده شدم.
از بچگی بدم می آمد کسی، بی هوا مرا به سمت خودش بکشد.
عصبی و ترسیده به عقب برگشتم. عثمان بود!
برزخی و خشمگین: می خوام باهات حرف بزنم.
و من پیشگویی کردم متن نصیحت هایش را: نمیام ...
برو پی کارت ...
و او متفاوت تر: کار مهمی دارم ...
بچه بازی رو بذار کنار
با نگاهی سرد بازوم را از دستش بیرون کشیدم و به طرف محل اجتماع رفتم ...
چند ثانیه بعد دستی محکم بازویم را فشرد و متوقفم کرد.
خبرای جدید از دانیال دارم ...
میل خودته ...
بای
رفت و من منجمد شدم.
عین آدم برفی هایِ محکوم به بی حرکتی!
با گامهای تند به سمتش دویدم و صدایش زدم ...
عثمان ...
صبرکن ...
درست روبه رویش نشسته بودم، روی یکی از میزها در محل کارش.
سرش پایین بود و مدام با فنجان قهوه اش بازی می کرد.
استرس، مزه ی دهانم را تلختر از قهوه ی ترک، تحویلم می داد ...
لب باز کرد اما هیستریک: می فهمی داری چیکار می کنی؟؟
وقتی جواب تماسهام رو ندادی، فهمیدم یه چیزی تو اون کله کوچیکت میگذره ...
چندین بار وقتی پدرت از خونه می زد بیرون، زنگ درتون رو زدم ...
هربار مادرت گفت نیستی ...
نزدیکه یه ماه کارم شده کشیک کشیدن جلوی خونتون و تعقیبت ...
می دونم کجاها میری با کیا رفت و آمد داری ...
اما اشتباهه!
بفهم ...
اشتباه ...
چرا ادای کورا رو درمیاری؟؟
که چی برادرتو پیدا کنی؟؟؟
کدوم برادر؟؟
منظورت یه جلاده بی همه چیزه؟؟؟
داد زدم: خفه شو ...
توئه عوضی حق نداری راجع به دانیال اینطوری حرف بزنی ... و بلند شدم...
به صدایی محکم جواب داد: بشین سرجات ...
این عثمانِ ترسو و مهربان چند وقت پیش نبود. خیره نگاهش کردم.
و او قاطع اما به نرمی گفت: فردا یه مهمون داری ...
از ترکیه میاد ...
خبرای جالبی از الهه ی عشق و دوستیت داره!
فردا راس ساعت ۱۰ صبح اینجا باش ...
بعد هر گوری خواستی برو ...
داعش…
النصر ...
طالبان ...
جیش العدل ...
می بینی توام مثه من یه مسلمون وحشی هستی ...
البته اگه یادت باشه من از نوع ترسوشم و تو و خوونوادت مسلمونای شجاع و خونخوار ...
راستی یه نصیحت، وقتی مبارز شدی، هیچ دامادی رو شب عروسیش، بی عروس نکن ...
حرفهایش سنگین بود ...
اشک ریختم اما رفتم ...
مهمان فردا چه کسی بود؟؟
یعنی از دانیال چه اخباری داشت که عثمان این چنین مرا به رگباره ناملایمتی اش بست ...
دلم برای عثمان تنگ شده بود ...
همان عثمان ترسو و پر عاطفه ...
مدام قدم می زدم و تمام حرفهایش را مرور میکردم و تنها به یک اسم میرسیدم ...
دانیال ...دانیال ...دانیال ...
آن شب با بی خوابی، هم خواب شدم ... خاطراتِ برادر بود و شوخی هایِ پر زندگی اش ...
صبح زودتر از موعد برخاستم ...
یخ زده بودم و میلرزیدم ...
این مهمان چه چیزی برای گفتن داشت؟؟
آماده شدم و جلوی آینه ایستادم ... حسی از رفتن منصرفم می کرد ... افکاری افسار گسیخته چنگ می زد بر پیکره ی ذهنیاتم ...
اما باید می رفتم ...
چند قدم مانده به محل قرار میخِ زمین شدم ...
دندانهایم بهم میخورد. آن روز هوا، فراتر از توانِ این کره ی خاکی سرد بود یا ...؟؟؟
نفس تازه کردم و وارد شدم ...
عثمان به استقبالم آمد آرام و مهربان اما پر از طعنه: ترسیدی؟؟!!
نترس ...
ترسناکتر از گروهی که می خوای مبارزش بشی، نیست.
میزی را نشانم داد و زنی سر خمیده که پشتش به من بود ...
✍🏻 #زهرا_اسعد_بلند_دوست
@ReyhanatoRasoul97
﷽✨
🌹 گزیدهی وصیتنامهی جالب شهید مدافع حرم "حسین محرابی" :
💢 هر خانمی که چادر به سر کند و عفت ورزد،
و هر جوانی که نماز اول وقت را در حد توان شروع کند،
اگر دستم برسد سفارشش را به مولایم امام حسین (علیهالسلام) خواهم کرد
و او را دعا میکنم؛
باشد تا مورد لطف و رحمت حق تعالی قرار گیرد.
#باز_پنجشنبه_و_یاد_شهدا_با_صلوات
@ReyhanatoRasoul97