اگر میخواهید نذرے کنید،
فقط گناه نکنید !
مثلا نذر کنید یک روز گناه نمیکنم
هدیه به آقا صاحب الزمان(ﷻ)
یکی از مجربترین کارها برای آقاست!
#شهید_مجید_سلمانیان
#امامزمان
--------------
#تلنگرانه
میگـفت:بیاینیھقرارےبزاریـم؛روزےدوسھباردلمون
واسھخودمونتنگبشھ!
واسھروزاےِخوبمون..
واسھنمـازِاولوقتمون..
واسھوقتایےڪھ
دلامونمیشڪسـت
دمِخونھخدارفتنامون...
واسھدعـاےِفرجمون..
واسھشباےِجمعھدعاڪمیلمون..
ڪجاستاونروزاےِبندگے؟
ڪجارفتھاوناخلاصمون؟
------------------
‹🐻🤎›
ـ ـ ـــــ᯽ـــــ ـ ـ
چـٰادربَراۍمَننَمـٰادِعَفـٰاتاَست
نَمـٰادفـٰاطمہۅآرزیستَنۅخُدایۍشُدَن...!:)
#چآدرآنہ
‹🚙🦋›
ڪَبوتَرهَمڪِهباشے
گاهے،دودِشَھرپَروبالَتراسیاهمےڪُنَد
بِہیِڪهَوایِپاڪنیازداری!
چیزیشَبیہِهَوایِحَرَم(:🖐🏻
🦋⃟🚎¦⇢ #ڪربلآ••
شھدا بامعرفتند
حاضرند تا پای جان بروند
تا تو جـان بگیری
شھدا رفیقبازند!🌿
باورکن...
آنھا نیکو رفیقانی برای ما راه گم کرده هاهستند...😇❤
#راهیاننور💔
دراینسیاھـےِشهر؛
دلبهـنگاھِشمابستهـایم ˘˘
حتۍٰثانیهـاۍ،لحظهـاۍ
نگاھتانرارھانڪنید ..🌿:)
#حاج_قاسم_ما
ریحانه زهرا:))🇵🇸
_
دلتنگےدرمانِقطعےندارد
تنهاباید
به عکس های حَرَم نگاه کردو
دردراکاهشداد . . .🚶🏾♂
ریحانه زهرا:))🇵🇸
نام تو زندگی من #پارت_ده از رشت در صدای عزیزبه گوشم رسید. - چرا این در قفله؟ - نمی دونم عزیز؟ ص
نام تو زندگی من
#پارت_یازده
- سالم آقا جون.
با شنیدن صدای من نگاهش رو باال گرفت و در نگاهم دوخت. سر شو تکون
داد. ا شاره ای به مبل کرد، که رو اون ب شینم. نگاهی به عزیزکردم که لبخندی
زد و سرشو تکون داد. روی مبل نشستم و نگاهم رو به انگشتای دستم دوختم.
- می دونم ماه بانو )عزیز( همه چیزو بهت گفته، ولی من هم بگم، فکر کنم
خیالت راحت تر بشه.
بار دیگه تسوبیحشووتوی انگشوتاش جا به جا کرد. نگاهی به عزیزکردم که با
اخمی به آقاجون زل زده بود.
- شهاب رو که دیدی و شناختی. من از همه نظر قبولش دارم. رسر با خدا و با
ایمانیه. توی مسجد همیشه می بینمش سر به زی ،
ِ
ر سرش تو کار خودشه. فعال
که درسوش تموم شوده و داره توی شورکت آقای شویدایی، ردرش کار می کنه.
امروز هم آقای شیدایی اومد م ازه، درباره ی تو صحبت کرد. برای نامزدیتون
قراره بیان.
دستامو مشت کردم و نگاهم رو به زیردوختم و چشمامو بستم.
- هر چی شما بگین آقا جون.
خواستم از جام بلند بشم که صدای آقا جون اجازه نداد و سرجام نشستم.
- امروز قراره بیان که نامزدی کنید. من هیچ برای نامزدی راضووی نبودم. می
خوا ستم عقد و عرو سی با هم با شه ولی شماها، بچه های امروزی ه ستین.
برای همین بهتره همدیگررو بشناسین و بعد عقد و عروسیوراه میندازیم.
آهی کشیدم. مگه چاره ای جز قبولی داشتم.
#ادامه_دارد...
نام تو زندگی من
#پارت_دوازده
- بله آقا جون هر چی شما صالم می دونین.
بار دیگه از جام بلند شدم.
- با اجازه خسته ام.
آقا جون سرشو تکون داد.
بلند شدم و به طرک رله ها رفتم. روی رله ی اول بودم که صدای عزیزمتوقفم
کرد.
- نمی خواین چیزدیگه ای بگین؟
به طرک هر دوی اون ها برگشوتم. عزیزدسووت به سووینه و با اخمی به آقا جون
نگاه می کرد. آقا جون سرشو تکون داد و نگاهم کرد.
- می تونی اگه دانشگاه قبول شدی درست رو ادامه بدی.
- واضح تر بگین. ما متوجه نشدیم.
خندمگرفته بود. بار دیگه نگاهم رو به آقا جون دوختم.
- کسی مخالف ادامه تح یلت نیست. خودم ری گیر ادامه تح یلت هستم.
لبخند رهنی زدم. می خواستم به طرک آقا جون برم و گونه اش رو بب*و*سم.
- ولی اگه قبول نشدی دیگه ...
منظورش رو فهمیده بودم. باید قید تح وویل رو می زدم. سوورمو تکون دادم.
نگاهم رو به عزیزدوختم. عزیزمبرای خودش جذبه ای داشووت و ما ازش بی
خبر بودیم!
- برو موهاتو خشک کن دخترم. سرما می خوری.
سرمو تکون دادم و رله ها رو دو تا یکی باال رفتم.
#ادامه_دارد...
نام تو زندگی من
#پارت_سیزده
اتاق باال فقط اتاق من بود. عزیزو آقا جون همیشووه رایین بودن. باال سووه اتاق
داشت که اتاق وسط که به طرک حیاط دید داشت مال من بود. لبخندی زدم و
رریدمتوی اتاق. از خوشحالی نمی دونستم چی کار کنم. دیگه تحمل سخت
بود. جی ی از شوادی کشویدم. با ذوق باال و رایین رریدم. دور خودم چرخیدم.
بار دیگه جی ی کشیدم.
- موووووووومنونوووووووووم خوووووووووودا جونووووووووووووم.
****
نگاهی به سینی چایی که توی د ستام بود کردم. سینی توی د ستام می لرزید.
صدای بگو بخند از رذیرایی به گوش می ر سید. با ناراحتی بار دیگه نگاهی به
سینی کردم و آه رر دردی کشیدم.
با صدای عزیز به خودم اومدم.
- آیه دخترم، چایی بیار.
چادرمو روی سرم در ست کردم. با قدم های لرزون از آ شپزخونه خارج شدم.
نگاهی به جمع کردم. مادر و ردر شهاب نگاهشون به من بود. ولی نگاه شهاب
به زیر. با نگرانی نگاهی به عزیز کردم که با لبخندی جوابمو داد. نگاهم رو
برای دیدن آقا جون گردوندم که اول سوالن سورجای سولطنتیش نشوسوته بود.
اخمی کرد. نگاهم رو ازش گرفتم و به سینی دوختم.
همون طور که عزیز یادم داده بود، اول به بزرگ ترها تعارک کردم. به شووهاب
رسیدم.
خانم شیدایی با لبخند گفت:
#ادامه_دارد...
نام تو زندگی من
#پارت_چهارده
- رسرم بردار دیگه.
آهی کشیدم. هیچ از صدایجیغ جی وی این زن خوشم نمی اومد. خود شیفته
بود و به تمام چیزهایی که داشت می نازید و فخر می فروخت.
شهاب سرشو باال گرفت و نگاهی به من کرد. سینی رو جلوش گرفتم که لبخند
شیطونی، روی لبم اومد. می
دون ستم حاال چ شمام از شیطنت داره برق می زنه. شهاب با تعجب یک تای
ابروشو باال داد. باز هم لبخندمو تکرار
کردم.
- بهتره چاییتون رو بردارین.
حرکتی نکرد، ولی بعد آروم دسووتشووو به طرک اسووتکان چایی دراز کرد، که
ا ستکان از سینی سر خورد. هر دو نگاهمون به ا ستکان بود که به طرک رایین
حرکت می کرد. استکان برعکس شد و صدای فریاد شهاب باال رفت.
- وای سووووختم.
از جاش بلند شد. چون سینی باالی سرش بود سرش محکم به سینی خورد.
- آخ سووورم.
د ستپاچه شدم که سینی از د ستم افتاد رو رای شهاب. شهاب فریاد بلندتری
کشید.
- آخ رووووووام.
جلوی تو
ِ
دهنموگرفته بودم. با اشک تمسام ی چشمام نگاهش کردم. صدای
مامان شهاب که از تعجب بود، بلند شد.
- چی کار کردی دختر؟!
#ادامه_دارد...
نام تو زندگی من
#پارت_پانزده
با صدایی که خودمم نمی دونستم چطور ب ض دار شده بود، یک قدم به عقب
برداشتم.
نگاه همه روی من بود.
- من ... من معذرپ میخوام.
و گر
ِ
با هق هق یه ی ساختگی از رله ها باال رفتم و وارد اتاق شدم.
دیگه نتونسووتم تحمل کنم از خنده منفجر شوودم. با صوودای بلند شووروع به
خندیدن کردم. این قدر خندیده بودم که ا شک از چ شمام سرازیر شد. تکیهام
رو به دیوارکنار رنجره دادم و روی زمین نشستم. هنوز خنده روی لبم بود. دلم
خنک شده بود. ریچاره، حتما اون شلوار خوش دوختش خراب شده.
خنده ی دیگه ای کردم که سوایه ای باالی سورم افتاد. نفسوم توی سوینه حبس
شده بود. نفس های ع بی کسی و باالی سرم احساس می کردم. لرزش اون
نفس ها، باعث شد که قلبم تند تند توی سینه بزنه. چشمامو بستم.
- من ... من ... نمی ...
با صدایی که شنیدم چشام گرد شد. سرمو باال گرفتم.
- سوزوندی که رسر مردمو!
با چ شمای شیطون نگاهمو به عزیزدوختم. خیالم با دیدن عزیزراحت شده
بود.
- آخ عزیزیعنی دلم خنک شوووودا.
با خوردن رس گردنی از عزیزاخمی کردم و سرمو مالوندم. عزیزروی صندلی
نشست و خنده ای کرد.
#ادامه_دارد...
هدایت شده از نۅࢪالھدے💚
#بسمـنامٺیااللھ♥
« أَیْنَالْحَبِيبْ؛أَیْنَصاحِبُنـٰا..»
+اللّھُمعَجّلفۍفَرَجنـٰا..(:
#السلـٰامعلیكیـٰاابـٰاصـٰالحمھدۍ🌿'
هدایت شده از نۅࢪالھدے💚
#دعای_عهد
#بـسـماݪـࢪحـمـاناݪـࢪحـیـم
اللّٰهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظِيمِ، وَرَبَّ الْكُرْسِيِّ الرَّفِيعِ، وَرَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَمُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجِيلِ وَالزَّبُورِ، وَرَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَمُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظِيمِ، وَرَبَّ الْمَلائِكَةِ الْمُقَرَّبِينَ وَالْأَنْبِياءِ وَ الْمُرْسَلِينَ .
اللّٰهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِوَجْهِكَ الْكَرِيمِ وَبِنُورِ وَجْهِكَ الْمُنِيرِ وَمُلْكِكَ الْقَدِيمِ، يَا حَيُّ يَا قَيُّومُ، أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذِي أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمَاواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَبِاسْمِكَ الَّذِي يَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، يَا حَيّاً قَبْلَ كُلِّ حَيٍّ، وَيَا حَيّاً بَعْدَ كُلِّ حَيٍّ، وَيَا حَيّاً حِينَ لَاحَيَّ، يَا مُحْيِيَ الْمَوْتىٰ، وَمُمِيتَ الْأَحْياءِ، يَا حَيُّ لَاإِلٰهَ إِلّا أَنْتَ؛
اللّٰهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِيَ الْمَهْدِيَّ الْقائِمَ بِأَمْرِكَ صَلَواتُ اللّٰهِ عَلَيْهِ وَعَلَىٰ آبائِهِ الطَّاهِرِينَ عَنْ جَمِيعِ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِناتِ فِي مَشارِقِ الْأَرْضِ وَمَغارِبِها، سَهْلِها وَجَبَلِها، وَبَرِّها وَبَحْرِها، وَعَنِّي وَعَنْ وَالِدَيَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللّٰهِ، وَمِدادَ كَلِماتِهِ، وَمَا أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَأَحاطَ بِهِ كِتابُهُ .
اللّٰهُمَّ إِنِّي أُجَدِّدُ لَهُ فِي صَبِيحَةِ يَوْمِي هٰذَا وَمَا عِشْتُ مِنْ أَيَّامِي عَهْداً وَعَقْداً وَبَيْعَةً لَهُ فِي عُنُقِي لَا أَحُولُ عَنْها وَلَا أَزُولُ أَبَداً، اللّٰهُمَّ اجْعَلْنِي مِنْ أَنْصارِهِ وَأَعْوانِهِ، وَالذَّابِّينَ عَنْهُ، والْمُسارِعِينَ إِلَيْهِ فِي قَضاءِ حَوَائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلِينَ لِأَوامِرِهِ ، وَالْمُحامِينَ عَنْهُ، وَالسَّابِقِينَ إِلىٰ إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدِينَ بَيْنَ يَدَيْهِ؛
اللّٰهُمَّ إِنْ حالَ بَيْنِي وَبَيْنَهُ الْمَوْتُ الَّذِي جَعَلْتَهُ عَلَىٰ عِبادِكَ حَتْماً مَقْضِيّاً فَأَخْرِجْنِي مِنْ قَبْرِي مُؤْتَزِراً كَفَنِي، شاهِراً سَيْفِي، مُجَرِّداً قَناتِي، مُلَبِّياً دَعْوَةَ الدَّاعِي فِي الْحاضِرِ وَالْبادِي . اللّٰهُمَّ أَرِنِي الطَّلْعَةَ الرَّشِيدَةَ، وَالْغُرَّةَ الْحَمِيدَةَ، وَاكْحَُلْ ناظِرِي بِنَظْرَةٍ مِنِّي إِلَيْهِ، وَعَجِّلْ فَرَجَهُ، وَسَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَأَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُكْ بِي مَحَجَّتَهُ، وَأَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ .
وَاعْمُرِ اللّٰهُمَّ بِهِ بِلادَكَ، وَأَحْيِ بِهِ عِبادَكَ، فَإِنَّكَ قُلْتَ وَقَوْلُكَ الْحَقُّ: ﴿ظَهَرَ الْفَسٰادُ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِمٰا كَسَبَتْ أَيْدِي النّٰاسِ﴾، فَأَظْهِرِ اللّٰهُمَّ لَنا وَلِيَّكَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِيِّكَ الْمُسَمَّىٰ بِاسْمِ رَسُولِكَ، حَتَّىٰ لَايَظْفَرَ بِشَيْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَيُحِقَّ الْحَقَّ وَيُحَقِّقَهُ؛
وَاجْعَلْهُ اللّٰهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِكَ، وَناصِراً لِمَنْ لَايَجِدُ لَهُ ناصِراً غَيْرَكَ، وَمُجَدِّداً لِمَا عُطِّلَ مِنْ أَحْكامِ كِتابِكَ، وَمُشَيِّداً لِمَا وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دِينِكَ وَسُنَنِ نَبِيِّكَ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وآلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّٰهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدِينَ .
اللّٰهُمَّ وَسُرَّ نَبِيَّكَ مُحَمَّداً صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وآلِهِ بِرُؤْيَتِهِ وَمَنْ تَبِعَهُ عَلَىٰ دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِكانَتَنا بَعْدَهُ . اللَّهُمَّ اكْشِفْ هٰذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هٰذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَعَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيداً وَنَرَاهُ قَرِيباً، بِرَحْمَتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ.
«سه بار» بر ران خود دست میزنی و در هر مرتبه میگویی:
الْعَجَلَ الْعَجَلَ يَا مَوْلايَ يَا صاحِبَ الزَّمانِ.
#𝐍𝐎𝐑𝐀𝟑𝟏𝟑
@nora313_ir
هدایت شده از نۅࢪالھدے💚
سݪامسݪام😍🖐🏻
امࢪۅزمیخۅایمدࢪمۅࢪد
مذهبےنماهاحࢪفبزنیم
#به_قلم_مهدوی 🎙
هدایت شده از نۅࢪالھدے💚
سوال . . .
اصلا مذهبےنما ڪیہ؟ چرا بہش این لقبو دادن؟ اصلا خوبہ یا نہ؟ هدفش چیہ از این ڪار؟ اصلا این خصلتے ڪہ درش بہ وجود اومده دست خودشہ؟ 🤔
افراد افراطے چطور؟
خب خب . . .
دین همیشہ فرد رو بہ متعادل بودن یا تعادل داشتن تشویق ڪرده.
حالا متأسفانہ بعضیا معنے این تعادلو چیز دیگہ میدونن 😕
تعادل بہ معناے اندازه بودن نیست، بہ معناے زیادهروے و ڪمڪارے نڪردن هست ☝️🏿
اون فرد افراطے و مذهبےنما این برداشت رو از تعادل داره ڪہ فرد هرجور بخواد و هرڪارے ڪنہ میتونہ بہ اسم دین انجام بده چون بہنظر خودش بہاندازست 😐🤦🏿♂
معناے این حقیقت چیز دیگریست . . .
خدا مارو تشویق بہ متعادل بودن ڪرده و حتے برا همــــــہچیزم حدوحدود رو مشخص ڪرده. این یہ چیز خیلے روشنہ اما نمیدونم افراطےها و مذهبےنماها چرا خودشونو زدن ڪوچہعلےچپ 🚶🏿♂
وقتے یہ فرد معتقد اینو نفہمہ و بره رو چرخ تفڪر اندازهبودن خودش هم مذهبےنما شڪل میگیره هم افراطے ⛓
این دو گروه ڪہ البتہ صدحیف ڪہ ملت باز بہ اینا میگن مذهبے، دقیقا دارن ضدحرف خدا توسط برداشت و تفڪر اشتباهشون عمل میڪنن 🙄
هدایت شده از نۅࢪالھدے💚
⭕️ مذهبےنماها ⭕️
مذهبےنما اونیہ ڪہ اونقدر همہچیو و آبڪے و زِپِرتے و البتہ با هدف آزادے بہ سبڪ مذهبیا گرفتہ ڪہ آدم حالش بہ هم میخوره 🤐
مذهبےنما یہ لقب نیست یہ شخصیتہ ڪہ ڪسے بہ ڪسے القا نڪرده. اون خود شخص بوده ڪہ اونقدر بد پیش رفتہ ڪہ خودشو اینطورے ساختہ‼️
اونے ڪہ شده مذهبےنما میتونہ دلیلش دو چیز باشہ :
یڪ اینڪہ از همون اوایل بہ زور و اجبار یہ فرد معتقد یا مذهبے باشہ 🕳
دو اینڪہ بہ طرز عجیبے تو جو جامعہ مذهبےنماها قرار گرفتہ باشہ یا ڪلا یہ برداشت اشتباه از دین ڪنہ 📰
تو این شرایطہ ڪہ مذهبےنما نمایان میشہ :|
ڪلا تمام مذهبےنماها حرف و قصدشون از انجام ڪاراشون یہ چیزه 👤
اونم اینہ ڪہ ادعا میڪنن بقیہ دارن خیلے سخت میگیرن و اینا بہ قصد آزادے و راحت بودن دین اون ڪارا رو انجام میدن 😐💔
مثال میزنم. طرف مذهبیه اما رل یا برادر و خواهر مجازے داره چرا؟ چون بنده خدا میخواد روابط اجتماعیش تقویت شہ و برا طرف مقابلش خواهر یا برادرے ڪنہ ڪہ مبادا اون حس ڪمبود محبت ڪنہ 😐😏
رلشم ڪہ چہ عرض ڪنم؟ قصدشون خیره خب میخوان بعدا ازدواج ڪنن و سنت پیامبرو ادامہ بدن . . .
هہ جالبہ . . .
یا مثلا طرف چادر پوشیده اما با چادرش چنان لباسے پوشیده، چنان آرایشے ڪرده، چنان ریخت و قیافہاے درست ڪرده ڪہ حتے دختر هم ببینتش جذبش میشہ 👀
راستے برا این دستہ افراد خبر رسیده همشون قصدشون اینہ ڪہ بگن مذهبیا امل نیستن و اونام آرایش و تیپ خفنزدن اما بہ سبڪ مذهبیش بلدن 😳😐
یا مثلا وقتے بیرونہ چشاش تشنہ چہره طرف مقابلشہ و بندهخدا فقط دید میزنہ نگاهش ڪہ حرام نیس 😑
یا طرف اونقدرے ڪہ با نامحرمش تو مجازے و حقیقے خوشوبش میڪنہ و گرم میگیره و شوخے میڪنہ ڪہ ڪمر حیا و عفتش از وسط میشڪنہ :|
یا مثلا طرف نمازخونہ باخدا و با ایمانہ اما دلیل آرامشش میشہ آهنگاے رپ و ڪیپاپ و این مزخرفات 🤳🏿
هدایت شده از نۅࢪالھدے💚
بگذریم . . .
بقیہ حرفارو میسپارم دست عڪسها . . .