eitaa logo
📝 گاه‌نوشته‌های من
67 دنبال‌کننده
53 عکس
35 ویدیو
3 فایل
📚 کانال شیخ رضا احمدی کارشناس کلام اسلامی کارشناس ارشد مدرسی علوم عقلی کارشناس مشاوره و پاسخگویی به شبهات دینی مشاور مذهبی، مدرس، نویسنده و پژوهشگر ✅ ارتباط با ادمین کانال: 📬 @RezaAhmadi_PM
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 💠 نقل است: زمانی به مختارالسلطنه گفتند که ماست در تهران خیلی گران شده است. فرمان داد تا ارزان کنند. پس از چندی ناشناس به یکی از دکان‌های شهر سر زد و ماست خواست. ماست فروش که او را نشناخته بود پرسید : چه جور ماستی می‌خواهی ؟ ماست خوب یا ماست مختارالسلطنه ! وی شگفت‌زده، از این دو گونه ماست پرسید. ماست فروش گفت: ماست خوب همان است که از شیر می‌گیرند و بدون آب است و با بهای دلخواه می‌فروشیم. ماست مختارالسلطنه همین تغار دوغ است که در جلوی دکان می‌بینی که یک سوم آن ماست و دو سوم دیگر آن آب است و به بهایی که مختارالسلطنه گفته می‌فروشیم. تو از کدام می‌خواهی؟! مختارالسلطنه دستور داد ماست فروش را جلوی دکانش وارونه از درختی آویزان کرده و بند تنبانش را دور کمر سفت ببندند. سپس تغار دوغ را از بالا در لنگه‌های تنبانش بریزند و آنقدر آویزان نگهش دارند تا همه آب‌هایی که به ماست افزوده از تنبان بیرون بچکد! چون دیگر فروشنده‌ها از این داستان آگاه شدند، همگی ماست‌ها را کیسه کردند!!! ✅ وقتى ميگن فلانى يعنى اين... —————— 📝 گاه نوشته های من @RezaAhmadi_ir
📌 ✍️ مرحبا به أعضای محترم که از آزمون دشوار خود سربلند بیرون آمدند 🔻 اعضای شورای نگهبان، بین و تأیید صلاحیت أفراد ناصالح برای جلب مشارکت بیشتر، و ، به درستی انجام وظیفه را برگزیدند و به وظیفه ی شرعی و قانونیشان عمل کردند. 🔹 مگر نه این است که یکی از اهداف شورای نگهبان جلوگیری از ورود ناأهلان و بی کفایتان به عرصه انتخابات است 🔸 مگر نه این است که مردم شریف ایران با اتکا به تأیید صلاحیتی که آن شورا انجام می دهد، شخصی را برمی گزینند و به او رأی می دهند ✳️ پس حال که این شورا، به وظیفه ی خود عمل کرده، به جای توصیه های بیجا، از آن در مقابل معاندان حمایت کنیم و قدردان آن باشیم . ✅ فراموش نکنیم، جلب مشارکت مردم در انتخابات با روشنگری رسانه ها و سربازان انقلاب محقق می شود نه با تخلف شورای نگهبان. 🔴 یادآوری این نکته هم لازم است که تأیید صلاحیت، به معنی این نیست که نامزدها، همه چی تمام هستند و قرار است نقش انسان کامل و منجی را ایفا کنند، بلکه فقط عَلَی الظّاهر خیرُالموجودین هستند، همین. تلاش کنیم بین آنها بهترین را انتخاب کنیم. 🌺 موفق باشید 🌺 🍃 یاحق 🍃 —————— 📝 گاه نوشته های من @RezaAhmadi_ir
📌 💠 سربسته : اشتباهات را تکرار نکنیم ✍️ بارها گفته ام و باز هم می گویم 🔻نوعاً شخصیت ها و مسئولین صالح را، دو امر، فاسد و گمراه می کند: 1. حملات و تخریب های غیر منصفانه و ممتد مخالفین، و نادیده گرفتن خدمات شخص، که باعث انحراف او از مسیر اصلی اش می شود و او را به جای انجام وظیفه درگیر تَقَلاّ برای دفاع از خود و بازپس گیری آبروی به ناحق خدشه دار شده اش می کند. 2. معصوم انگاری و قدیس سازی از شخص توسط حامیان و هواداران، و توجیه دائمی اشتباهات و کوتاهی های او، که او را به سمت تباهی سوق میدهد. 🔹ما را با مخالفین کاری نیست صدایمان هم به گوش آن مسئولین صالح نمی رسد می ماند حامیان و هواداران عزیزان، مراقب باشید با هواداری افراطی و مصلحت سنجی های جاهلانه ی خود، و سعی در درست جلوه دادن اشتباهات، شخصیت های مخلص و صالح را به سمت تباهی هدایت نسازید. افکار، رفتار و گفتار غلط، برای همه غلط است، حتی برای ... که نمی شود 🔴 فراموش نکنیم، وقتی با هشدار آگاهان از خواب غفلت بیدار نشویم، باید آماده ی سیلی روزگار باشیم. 🍃 یا حق 🍃 —————— 📝 گاه نوشته های من @RezaAhmadi_ir
💠 کاروانی به حاکم شکایت بردند که: دو راهزن، کاروان صد نفری ما را غارت کردند. حاکم با تعجب پرسید: چگونه صد کس با دو تن برنیامده اند؟ یکی از آنان در پاسخ گفت: آن ها دو نفر بودند همراه، ما صد نفر بودیم تنها. ✍️ دهخدا —————— 📝 گاه نوشته های من @RezaAhmadi_ir
📌 🔻 یا حسین، عاشورای امسال هم رسید، اما چیزی به جز از اشک نشد روزی نوکر در سوگ تو ممتد شده دلسوزی نوکر از بس که رفیع است ملاقات حریمت گشته ست زیارت، همه بهروزی نوکر اللهم ارزقنا زیارة الحسین علیه السلام ✍️ —————— 📝 گاه نوشته های من @RezaAhmadi_ir
📌 💠 نقطه‌ی صفر مرزی اولین بار بود که آن همه آدم و خانواده‌هایی را می‌دیدم که تشنه، گرسنه، زیر آفتاب سوزان، در یک غربت عجیب، سبک بار، با پای پیاده عزم سفر کردند؛ آدم‌هایی که بدون هیچ آلایشی روی خاک نشسته و چشم به دوردست دوخته بودند تا شاید فرجی شود و از بی‌سر و سامانی نجات پیدا کنند. آوارگان سرزمینی غریب اما نه از سر ترس و فرار از شمر و خولی‌های وطن، نه به امید رسیدن به آرزوهای خفن؛ آدم‌هایی را می‌دیدم که در شهرشان برای خود کسی بودند اما در آن نقطه هیچ هیچ‌ بودند، درست مثل من. من هم دیگر یکی از آنها بودم. ما دل به دریایی زده بودیم که قرار بود به اقیانوس وصل شود. با تمام وجود آمده بودیم که غرق شویم. غرق در اقیانوسی پر جاذبه که وصفش ما را به آن حال و روز کشانده بود. بعد از ساعت‌ها سردرگمی بالأخره ماشین‌های وَن از راه رسیدند و ما به راهی که در پیش گرفته بودیم ادامه دادیم. در ماشین ما، غیر از یک زوج جوان، همه مردهای جوانی بودند که اگرچه ظاهرشان غلط‌انداز بود اما در طول مسیر، با مرام و معرفت‌شان نگاهم را نسبت به خود تغییر دادند. آن زوج، حال جسمی‌شان رو به راه نبود. معلوم بود از گرمای شدید، تشنگی و گرسنگی دچار ضعف شدیدی شده‌اند. جوان‌ها هم که این را فهمیده بودند، برای اینکه آنها راحت باشند، علی‌رغم تعداد زیادشان و محدودیت فضای وَن و ناهمواری مسیر، روی پای یکدیگر نشستند و سعی کردند فضای راحت‌تری برای نشستن آن‌ها ایجاد کنند. هر جا هم که ماشین در بین راه برای استراحت توقف می‌کرد، اول به آنها رسیدگی می‌کردند و آب و غذا برایشان می‌آوردند. بعد از ساعت‌ها انتظار، آن مسیر طولانی، پر پیچ و خم و ناهموار به انتهای خودش رسید؛ همان جایی که همه‌ی ما انتظارش را می‌کشیدیم. ما دیگر به مقصد و مقصودمان رسیده بودیم. آنجا دیار عاشقان، بهشت زمین، کربلای معلّا بود و ما زائران اربعین حسینی. ✍️ —————— 📝 گاه نوشته های من @RezaAhmadi_ir
📌 📖 دو مرد در کنار دریاچه ای مشغول ماهیگیری بودند. یکی از آنها ماهیگیر با تجربه و ماهری بود اما دیگری ماهیگیری نمی دانست. هر بار که مرد با تجربه یک ماهی بزرگ می گرفت، آنرا در ظرف یخی که در کنار دستش بود می انداخت تا ماهی ها تازه بمانند، اما دیگری به محض گرفتن یک ماهی بزرگ آنرا به دریا پرتاب می کرد. ماهیگیر با تجربه از اینکه می دید آن مرد چگونه ماهی را از دست می دهد بسیار متعجب بود. لذا پس از مدتی از او پرسید: چرا ماهی های به این بزرگی را به دریا پرت می کنی؟ مرد جواب داد: آخر تابه من کوچک است! گاهی ما نیز همانند همان مرد، فرصت های بزرگی را که خداوند به ما ارزانی می دارد را قبول نمی کنیم. چون ایمانمان کم است و توانایی های خود را دست کم می گیریم. به خدا داشته باش از او هدایت و حمایت بخواه توانایی و استعدادت را با چشم باز ببین و با کامل از آنچه خداوند بر سر راهت قرار می دهد به درستی استفاده کن. —————— 📝 گاه نوشته های من @RezaAhmadi_ir
📌 💠 لحظه ای نگاهم افتاد به ظرفی خالی که مورچه‌ای روی لبه‌اش راهپیمایی می‌کرد و پیوسته دور ظرف می‌چرخید، نه متوقف می‌شد و نه تغییر مسیر می‌داد، دو دقیقه‌ای نگاهش کردم و رفتم. دو سه ساعت بعد برگشتم و دوباره نگاهم به آن ظرف افتاد و در کمال تعجب دیدم که هنوز آن مورچه روی لبه‌ی ظرف مشغول حرکت است، اولش خنده‌ام گرفت، با خودم گفتم: این مورچه یا خیلی گیج است که نمی‌فهمد در یک افتاده یا احیانا چیزی زده، فاز سنگین برداشته. بعد یک دفعه به فکر فرو رفتم که: دور باطل! تکرار بدون توقف و برای این که اگر اشتباه رفته ای تغییر مسیر دهی! آن مورچه خود منم! من هم که مدتیست همین‌ گونه عمل می کنم! به خود آمدم و فهمیدم گیج وغافل و آن که گویی بی‌هدف به دور خود می‌چرخد خود منم و عجیب اینکه درست در همین لحظه دیدم آن مورچه مسیرش را عوض کرد و رفت دنبال زندگیش، انگار مأمور شده بود که مرا به هوش و حواسم را سر جایش آورد. ✍️ —————— 📝 گاه نوشته های من @RezaAhmadi_ir
📌 🔹دیدین بعضیا در ابراز محبتشون هم بی ادبن ؟!؟ مثلاً: طرف میخواد به یه عالِمی ابراز ارادت و محبت کنه میره سر اون عالم رو میگیره میکشه سمت خودش که پیشونیش رو ببوسه، خب مرد حسابی، گردن اون بیچاره از سه جا رگ به رگ شد که، این چه مدل ابراز ارادته یا میره علیه السلام از فاصله ی چند متریِ ضریح کَتاشو باز میکنه میگه عَععلییی، با آرنج تو سر و صورت مردم میزنه، دست میندازه به سر و گردن و کت و کول مردم هر کسی جلوشه پرت می کنه عقب که خودش بره جلو بچسبه به ضریح و مثلاً زیارت و ابراز محبت کنه، بعدشم با یه ذوقی میگه خدا رو شکر، عجب زیارتی کردم. از یه سری خانومها هم که دیگه نگم، محدوده نزدیک ضریح براشون مثل میدون جنگه، بعضیاشون جوری چادرشون رو می پیچن به کمرشون و با غضب جمعیت رو از هم میشکافن که انگار میخوان دشمن رو از پا دربیارن آمّا خبر خوب این که این روزها در حرم امام رضا علیه السلام بخاطر کرونا اتفاق خوبی افتاده که راهرو هایی رو با نرده برای زیارت زائرین درست کردن که در اون مسیر مردم به صف میشن و در کمال و احترام میرن کنار ضریح. چند لحظه دستی به ضریح میکشن، متبرک میشن، ارتباطی میگیرن و میرن اینجوری هم حرمت زائرین حفظ میشه هم حرمت زیارت شونده درود بر کسی که این ایده رو داده و اجرایی کرده کاش همیشه اینجوری بمونه ✍️ —————— 📝 گاه نوشته های من @RezaAhmadi_ir
📌 بسمه تعالی ❌ 🔹اخیرا گیجِ گری بادگلوی مستانه ای زده است و وصف حال خویش به خاندان عصمت و طهارت نسبت داده است. باری این یاوه گویی ها از مزدوران تفرقه افکنی چون او مسبوق به سابقه است. اگرچه با دعای گربه سیاه باران نمی آید و آب دریا به پوز سگی نجس نمی شود، اما از مسئولین امر انتظار می رود از آن حقیر سراپا تزویر درس عبرتی سازند برای سایرین، و بدانند برای رفع هذیان گویی گاهی نیاز به یک سیلی محکم است. ✍️ —————— 📝 گاه نوشته های من @RezaAhmadi_ir
📌 بسمه تعالی 🔹 هرچه تلاش کردم درباره‌ی حضرت فاطمه سلام الله علیها بنویسم نشد که نشد. انگار تا اراده می‌کنم بنویسم مغزم منجمد میشود، سوادم تَه میکشد، اطلاعاتم صفر میشود. انگار آلزایمر می‌گیرم. مرا چه شده؟ مشکل کجاست؟ با خود میگویم: بعضی قلم‌ها شأنیت این را ندارند که برای بلند مرتبه‌ای چون حضرت امّ أبیها بنویسند بعضی زبان‌ها صلاحیت این را ندارند که از سیدة نساءالعالمین سخن بگویند بعضی چشم‌ها طهارت این را ندارند که برای مظلومیت خاندان طهارت اشک بریزند بعضی گوش‌ها سلامت این را ندارند که از فضائل و معارف و مصائب اهل‌بیت بشنوند بعضی آدم‌ها لیاقت ندارند حتی اسمشان در حد سیاهی لشکر در لیست خادمین آل الله قرار بگیرد دلم شکسته و دائم این دو بیت را با خود تکرار میکنم : إی خاک آستان تو کُحل بَصَر مرا کوتَه مباد سایه‌ی لطفت ز سر مرا با صد امید بر سر راهت نشسته ام خاکم به سر اگر که برانی ز در مرا ✍️ —————— 📝 گاه نوشته های من @RezaAhmadi_ir
📌 💠 مهرماه سال 1391 ه.ش، شب میلاد امام رضا علیه‌السلام، مدرسه شریفه اباصالح عج آن شب، حال عجیبی داشتم. از چند روز قبل که تصمیم گرفتم معمّم شوم گویی پل صراط را در همین دنیا در مقابل چشمان خود می‌دیدم. ترس بر وجودم مستولی شده بود. قرار بود تن به مسئولیت خطیری دهم. بیم آن که در انجام وظیفه ناتوان باشم افکارم را مشوش کرده بود. تا آن شب، معنویت واقعی، اتصال به حضرت حق و کسب رضایت امام زمان را در عُرَفا و سیر و سلوک آنها دنبال می‌کردم و آن را برای خود امری دست نیافتنی می‌پنداشتم. اما آن شب ... بسم الله الرحمن الرحیم . بإذن الله و اذن رسوله و اذن خلفائه المعصومین صلوات الله علیهم اجمعین. قبا را بر تن کردم. عبا را بر دوش گرفتم. عمامه را تحویل دادم. منتظر در گوشه‌ای از سالن بیرونی نشستم. ناآرام بودم و غرق در فکر. گاهی صلوات می‌فرستادم. گاهی استغفار می‌کردم. گاهی نجوا می‌کردم: خدایا خودت عاقبت ما را ختم به خیر بگردان. گاهی به امام زمان متوسل می‌شدم. گاهی برمی‌خاستم. چند قدمی راه می‌رفتم ، باز می‌نشستم و انتظار می‌کشیدم. تا اینکه... حس کردم به یک‌باره فضا منقلب شد. اتفاقی افتاده بود. ناخواسته از جا کنده شدم. به سمت پله‌ها رفتم. از میان پله‌ها چهره‌ای نورانی نمایان شد که عصا به دست از پله ها پایین می‌آمد. هیبت معنوی‌اش مرا مات و مبهوت کرده بود. از پله‌ها که پایین آمد، نگاهم کرد. سلام کردم. با لبخند سلامم را پاسخ گفت و سری تکان داد. ومن آرام شدم. آرامِ آرام. اولین بار بود که حضرت را از نزدیک می‌دیدم. عظمت معنوی‌ای را که سالها در عُرَفا می کاویدم، آن لحظات در وجود ایشان یافتم. ایشان که به آن معنا عارف نبود! پس چطور ... !؟؟؟ وقتی نامم را برای عمامه گذاری خواندند، سریع از جا برخاستم. چند قدم برداشتم و در مقابل ایشان زانو زدم. نگاهم را به ایشان دوختم. برایم دعا کردند و فرمودند: جَعَلَکَ الله مِنَ العُلماءِ العامِلین و مِن أنصارِ الدین. لبخند زدند. بسم الله الرحمن الرحیم گفتند و عمامه را بر سرم نهادند. و من آرام بودم. آرامِ آرام. دعای ایشان پاسخی بود برای پرسشی که در ذهنم ایجاد شده بود . از همان موقع دعای خیر ایشان را که در چهار نکته خلاصه می‌شد: توجه و وابستگی به لطف الهی، علم، عمل و نصرت دین خدا، نصب‌العین خود قرار دادم. دیگر نترسیدم. مردد نشدم و در تمام مدتی که از آن شب می‌گذرد آرام هستم. آرامِ آرام. ✍️ —————— 📝 گاه نوشته های من @RezaAhmadi_ir