eitaa logo
65 دنبال‌کننده
319 عکس
58 ویدیو
0 فایل
✍️ قلمی سزاوار مدح است که برای هدایت بنویسد، ضلالت را ذلیل کند، نادیدنی‌ها را در سطور، دیدنی کند و در برخورد و اصطکاک با محیط، صریرش به خروش آید. علی فراهانی @M_AliFarahani
مشاهده در ایتا
دانلود
▶️ یک تجربه مفید👌 در یکی از جلسات داستان نویسی، افراد حاضر هرکدام داستانی نوشته بودند. من که داستانم رو خوندم، (درباره سرگذشت یک هندوانه که همسایه یک موز متکبر شده بود) یکی از حاضران، بعداز اتمام داستان، می‌گفت در وقت خوندن داستان، دقیقا بوی موز رو احساس می کردم. او می گفت خوب توصیف کردی ولی متوجه راز موفقیت نوشته من نشده بود. اما آن راز و فن هنری چه بود؟ 👇👇👇
صریر
▶️ یک تجربه مفید👌 در یکی از جلسات داستان نویسی، افراد حاضر هرکدام داستانی نوشته بودند. من که داستانم
✅ نوشته‌های ما با آفرینش ما، شخصیت پیدا می‌کنند. آن‌ها آینه خالقشان هستند. اگر به‌آن‌ها درست شخصیت بدهیم و توانایی لازم رو به آن‌ها بدهیم، حتماً می‌توانند در دل‌ها نفوذ کنند. ✅شاید براتون جالب باشه که اندیشمندان علوم روان‌پزشکی، دوازده حس کشف کردند که ما انسان‌ها تنها از پنج تای آن‌ها، به‌طور غریزی استفاده می‌کنیم. و جالب‌تر آنکه، دانشمندان اسلامی ما، متوجه شدند که در زیارت اربعین، 🌸حضرت سیدالشهدا🌸 علیه‌السلام از هر دوازده حس، برای توصیف نعمت‌های خداوند، استفاده کرده‌ است. ✅ موضوع بحث من، اهمیت به‌کارگیری پنج حس معروف در نوشته‌هایمان است. اگر نوشته‌های ما با خلاقیت ما تشخص پیدا می‌کنند و جلوه‌ای از خالقشان می‌شوند، پس سعی کنیم آن‌ها را یک‌چشم نیافرینیم. دو چشم بینا، لازمه هستی آن‌هاست. بهتر این است که آن‌ها را بدون حواس چشایی، شنوایی، بویایی و لامسه، نیافرینیم. هرچقدر استفاده شما از تعداد حواس بیشتر شود، واقع‌نمایی نوشته‌تان، بیشتر خواهد شد. 👈نوشته‌ای که می‌شنود، می‌بیند، می‌بوید، از نوشته‌ای که فقط می‌بیند، به‌مراتب، در برقراری ارتباط با خواننده، موفق‌تر خواهد بود.👉 ✅ پس بیافرینید ولی ناقص خلق نکنید که خالق ما، حضرت باری‌تعالی، ما را ناقص خلق نکرده است. اگر شخصی، معلول خلق شده باشد، خدای رحمان، آن‌قدر حواس دیگر او را قوی می‌آفریند تا او بتواند جبران نداشته‌هایش را بکند. ✍️علی فراهانی @Fanus_AliFarahani
✔️نه به سیاست های غرب ✔️نه به WHO ✔️نه به کاسبان واکسیناسیون ✔️نه به بازی‌گردان‌های کووید_۱۹ ✔️نه به سیاست‌های استکبار جهانی ✅ اما ✔️نه به تفرقه؛ ✔️نه به بازی‌ در زمین دشمن؛ ✔️نه به تشویش اذهان عمومی با ایجاد تردیدها؛ ✔️نه به برهم زدن امنیت ذهنی مردم؛ ✔️نه به ایجاد بی‌اعتمادی به نظام بین مردم؛ ✔️نه به ساده‌لوحی و چماق بی‌بی‌سی شدن برسر کسانی که صرفا از رهبرشان تبعیت می‌کنند. 🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴 سرلشگر سپاه حسین‌بن‌علی علیهماالسلام است؛ نوک پیکان قدرت سپاه است؛ وجودش مایه وحشت دشمن است؛ مایه فخر بنی‌هاشم است؛ سرداران، جنگیدن کنار او را افتخار می‌دانند اما... اما ولیّ به او فرمان داد که سقایی کند، فقط گفت: چشم؛ در آخر هم جان گرانش را در سِمَت همین سقایی فدای امامش کرد. 🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴 ✅ روزها و ماه‌ها و بی‌خواب‌های مشتی جوان مخلص را برای تولید واکسن ندیدیم، ✅و با بازی دانستن کورنا، مسخره‌شان کردیم، ✅امام امت دومرتبه واکسن زد، ندیدیم، ✅در مرئای میلیون‌ها بیننده، ماسک می‌زند، نمی‌بینیم؛ ✅سفارش به بصیرت می‌کند، ✅توصیه به وحدت می‌کند، ✅تأکید بر قانون‌مداری می‌کند، نمی‌شنویم... مطالبه را از مسیر مجامع علمی طلب می‌کند، نمی‌پذیریم. با تحصن و جلوگیری از واکسن زدن دیگران و کانال زدن و پخش پیام‌های اضطراب‌زا، ایمنی روان و جسم مردم را تراشیدیم؛ آنقدر که نه با واکسن، آن ایمنی بر می‌گردد و نه با کندر و گلاب و داروی امام کاظم علیه‌السلام. حقا که در آخرالزمانیم... . ✍علی فراهانی @Fanus_AliFarahani
صریر
👵🏻#حکایت‌های_ننه‌آقا 2️⃣1️⃣ #مرواریدهای_مشکی 3️⃣ 👵🏻 دریکی از دورهمی‌های فامیلی، تمام بزرگ‌ترها، در
👵🏻 3️⃣1️⃣ یک روز ننه‌آقا، به من مأموریت خطیری داد؛ انداختن لحاف روی کرسی و روشن کردن منقل برقی. چون می‌خواستم زود کارم را تمام کنم و سراغ بازی خودم بروم، سریع منقل را روشن کردم و لحاف را به‌جای آن‌که روی کرسی بیاندازم، پرتاب کردم. ننه‌آقا داخل آشپزخانه مشغول بود و من هم داخل سالن سرگرم بازی بودم. مدتی گذشت تا اینکه متوجه بوی سوختنی شدم. سرم را بالا آوردم. سالن پر از دود شده بود.😱 با صدای کشیدۀ «یا ابالفضل» به سمت کرسی جستم و لحاف را از منقل دور کردم. فقط خداخدا می‌کردم که ننه‌آقا وارد سالن نشود. مثل قورباغه از این‌سو به‌آن سو پریدم و هرچه در و پنجره بود، باز کردم. چادرنماز ننه‌آقا را برداشتم و همچون فنر بالا و پایین می‌پریدم و چادر را در هوا می‌چرخاندم. بوی دود بیش‌ازحد پخش شده بود. در همان هنگام که من مشغول بال‌بال زدن بود و احساس می‌کردم شبیه نیروهای جهادی در حال خاموش کردن جنگل‌های گلستانم، ننه‌آقا سر رسید.😓 👵🏻- یا پیغمبر! چی کار کردی بچه... - چیزی نشده ننه، خودم حلّش می‌کنم. نگران نباش ننه. 👵🏻- فقط بگو چی شده؟ - هی هی چی. انگار منقل لحاف رو سوزنده. 👵🏻- بچه چرا حواست نیست... - تقصیر من نبود. انگار منقل درست داخل کرسی نرفته بوده، لحاف افتاده روش. ننه‌آقا از طرفی خدا را شکر می‌کرد که اتفاقی برای من و خانه نیفتاده و از طرفی به من شِکوِه می‌کرد که چرا حواست نبود. از ننه‌آقا اصرار بر حواس‌پرتی من و از من انکار. ننه‌آقا بعد از پافشاری من بر بی‌تقصیریم، دیگر چیزی نگفت و سرش را پایین انداخت و رفت داخل آشپزخانه. مدتی که گذشت و فضا آرام شد، 👵🏻ننه‌آقا به من گفت: برای اشتباهت توجیه نکن که مجبور میشی برای توجیهت هم توجیه بیاری. بعد می‌بینی پشت سرت، کلّی توجیه آبکی جمع کردی. حالا دیگه مجبوری به خاطر غدگری‌ات از همه‌شون هم دفاع بکنی. ✍️علی فراهانی @Fanus_AliFarahani
🔻 یک ماه از شروع جنگ خندق گذشته بود. 🔻شهر در محاصره قرار گرفته بود و به خاطر خندق‌های اطراف شهر، عملاً رفت‌وآمد ناممکن شده بود. 🔻غذا و مایحتاج شهر و سپاه اسلام رو به اتمام بود. 🔻تعداد مسلمانان تنها سه هزار نفر بود و در مقابل، تمام حزب‌ها و قبایل مشرکان و یهودیان باهم متحد شده بودند. تعداد سپاهیان آن‌ها بیش از سه برابر مسلمانان بود. 💨 ابر سیاه خستگی و ناامیدی بر امیدهای تفتیده سایه انداخته بود. 🔻 سرمای ترس، جان‌ها را به گلوگاه‌ها رسانده بود. 🔻چشم‌های لرزان به سپاه بزرگ دشمن خیره شده بود. 🔻حال عده‌ای به وعده خدا تردید می‌کنند. 🔻برخی هم با تردید آن‌ها، به لبه کفر نزدیک می‌شوند. 🔻خبر می‌رسد که قبیله بنی قریظه معاهده خودشان را با مسلمانان پاره کرده‌اند و به سپاه دشمن پیوسته‌اند. 🔻کم‌کم اهل نفاق، نفاقشان را آشکار می‌کنند. 🔻🔻می‌گویند: خدا و رسولش ما را با وعده‌هایشان، فریب داده‌اند. 🔻🔻گروهی که ایمانشان سست شده بود، نزد پیامبر آمدند و به‌دروغ گفتند: خانه‌های ما حفاظ ندارد. اجازه دهید برگردیم... و خداوند نظاره‌گر آن‌ها بود. 🔻🔻🔻در این هنگامه ترس و ناامیدی، عمربن‌عبدود، پهلوان نامی، آن‌کس که به‌تنهایی با پنجاه نفر جنگیده بود و شکست داده بود، جلو آمد و فریاد «هل‌من‌مبارز» داد. پیامبر رو کرد به سپاهش و فرمود: چه کسی می‌رود؟ 🔴 چشمان مسلمانان به یکدیگر خیره شد. جلودارها، سرهایشان را از نگاه پیامبر پنهان کردند. هیچ امیدی نبود. خبری از رویش نبود، فقط ریزش بود... 🔺 تا به‌یک‌باره کوهی قد برافراشته رخ نشان می‌دهد. 🔺تیز غیرتش از ابر سیاه می‌گذرد. او جوانی از بنی‌هاشم بود. غیرتمندانه فریاد می‌زند که من آماده‌ام. 🌸 پیامبر او را از کودکی بزرگ کرده بود. او جان پیامبر بود. عزیز و چشم‌روشنی رسول خدا بود. پیامبر فرمود: بنشین. دومرتبه پرسید: چه کسی می‌رود؟ 🔺 دوباره همان جوان برمی‌خیزد و می‌گوید: من آماده‌ام. پیامبر می‌گوید: می‌دانی او کیست؟ عمربن عبدود است. جوان دستش را محکم بر روی سینه‌اش می‌گذارد و می‌گوید: من هم 🌷علی بن ابی‌طالب🌷 هستم. 🔺غیرت علوی او، ابر سیاه را پاره می‌کند و با رعدی غرّان، ابر را می‌گریاند. او می‌رود و عمرو را شکست می‌دهد. سپاه اسلام در اوج ناامیدیِ نهال‌هایش، پیروز می‌شود. در این لحظه بود که ریزش‌ها جان گرفتند و رویش‌ها آغاز شدند. هنر «غیرت دینی است که تهدیدها را به فرصت تبدیل می‌کند.» با عنایت از آیات ده تا پانزده سوره احزاب. ✍️علی فراهانی https://eitaa.com/joinchat/1765408858C7a31089d11
آرزو کوچیک‌تر که بودم وقتی می‌پرسیدن:«می‌خوای وقتی بزرگ شدی چیکاره بشی؟» بدون لحظه‌ای درنگ می‌گفتم:«معلومه می‌خوام مامان بشم» بهم می‌خندیدن و می‌گفتن:«می‌خوای چه شغلی داشته باشی؟» مجبور بودم کمی فکر کنم آخه مگه مادری شغل نبود؟ انتخاب بعدی‌م معلمی بود. چون معلم‌ها هم مثل مامان‌ها درس می‌دادن. اون وقت می‌گفتن آفرین معلمی خیلی خوبه! مگه مامان بودن خوب نبود؟ اون روزها دوستام دلشون می‌خواست دکتر بشن، مهندس بشن، معمار و نقشه کش ساختمون بشن! اون‌ها توی بازی‌هاشون ساختمون سازی می‌کردن، دکتر می‌شدن، نقشه می‌کشیدن و من با عروسک‌هام تمرین مادر بودن می‌کردم. براشون شعر می‌خوندم، قصه می‌بافتم، مواظبشون بودم، لباس گرم تنشون می‌کردم بهشون کارای خوب یاد می‌دادم. سال‌ها گذشت. دوستام رفتن دانشگاه و من ازدواج کردم. هنوز خیلی از دوران نوجوانی فاصله نگرفته بودم که به آرزوم رسیدم و مادر شدم. دوستام مدرک دانشگاهی‌شون رو گرفتن و من سومین فرزندم رو به آغوش کشیدم. اون‌ها بعد قاب گرفتن مدارک دانشگاهی مادر شدن و از اینکه حالا که مادرن نمی‌تونن آرزوهاشون رو دنبال کنن غصه دارن. و من در کنار بچه‌هام به موفقیت‌های بزرگی رسیدمو آرزوهایی که شاید برای خیلی‌ها محال به نظر برسه دنبال کردم. حالا من یه مادر موفقم که به آرزوهاش رسیده. الهی شکرت🤲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همه ما، در مادر بودیم وقتی هنوز مادرمان، همه دنیایمان بود. و آنگاه که مادر را یافتیم، یافتیم که مادر، در ما بوده است وقتی هنوز گوشتی به تنمان نروییده بود. و مادر در ما بود تا گوشتی دیگر در تنمان نبود. روزت مبارک 💐مادر💐 علی فراهانی 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 همه ما، در مادر بودیم...: نوزاد بطن مادرش را همه دنیایش می‌داند. وقتی از آن دنیای تاریک بیرون آمد، درمیابد که وقتی هنوز گوشتی در بدن نداشت، مادر بود که از خون و گوشت خودش، او را تغذیه می‌کرد. یادگاری‌های مادر در وجود او هست تا وقتی بدن فرزند زیر خاک برود. 🎊🌸روز مــا❤️در مبـااااارک🌸🎊
👵🏻 کنار مضجع شریف 🌷امام رئوف علیه‌السلام🌷، زیاد یادش کردم. 🌸 وقتی نزدیک «فلکه آب» می‌شد و گنبد طلای 🌷امام رضا علیه السلام🌷 را می‌دید، بی‌اختیار، زانوهایش سست می‌شد. دو دستش را به سمت گنبد، باز می‌کرد و با صدای بلند و بغض‌آلود می‌گفت: «السلام علیک یا علی بن موسی الرضا، السلام علیک یا امام رئوف، السلام علیک...» ما بچه‌های واقعاً بچه، با تعجب و حس شرمساری به اطراف نگاه می‌کردیم که نکند رفتار غیرمتعارف ننه‌آقا توجه دیگران را جلب کند. چه صحنه‌ای! تقابل ننه‌آقای عاشق و بچه‌های غافل، غافل از وصال، غافل از محبوبی که مدت‌ها از او دور بودیم. 🌸در همین حال و هوا بودیم که ننه‌آقا، حرکت دومش را آغاز کرد؛ همان‌جا روی آسفالت خیابان زانوهایش را خم کرد و آماده سجده شکر شد. (برایش داغی کف آسفالت در تابستان یا یخی آن در زمستان مهم نبود) ننه‌آقا در اوج ابراز عشق و ما در اوج ابراز غفلت دیگر تاب نیاوردیم. با نیشخندی که مثلاً «پیرزنه دیگه، دست خودش نیست»، زیر کتف‌های او را گرفتیم و آرام کنار گوشش گفتیم: « ننه‌‌جان! بسه دیگه، دارن نگاه می‌کنند.» ننه‌آقا دست‌های خاکی‌اش را بر پیشانی و چشم‌های اشک‌آلودش کشید و به قربان و تصدق رفتن امام رئوف ادامه داد... . جایت خالیست ننه آقا.🌸 ۸ بهمن ۱۴۰۰ ✍️علی فراهانی
ذره‌ای وارد چشم شد. چشم، ظرف مدت ده ثانیه با آب شورش، دفعش کرد. ذره اخراج‌شده با جریان باد کنار چشمان شخص دیگری آرام گرفت. با خرسندی و احساس پیروزمندانه فریاد زد: پیروز شدم. حالش را گرفتم. دیدش را مختل کردم. صدایی برخاست و گفت: مگر چه کردی، کجا را فتح کردی که انقدر خوشحالی؟! ذره از صدایی که نمی‌دانست از کجاست، تعجب کرد. پرسید: مگر ندیدی که پلک‌هایش را برهم زدم و اشک چشمش را درآوردم؟ صدا پاسخ داد: همه هنرت همین بود؟ تو اشک در نیاوردی، خودت را غرق کردی. هنر را از من بیاموز. من چنینم که با چشمان میزبانم، همه چیز را میبینم. اشکش را به وقتش درمیاورم و چشمانش را به مرور ضعیف می‌کنم. قبل از آنکه اتاق فرمان مغزش متوجه دیده‌ها بشود، من آن را می‌بینم. _تو کیستی؟ _ لنز چشمان میزبانم هستم.🤩 لنز تکانی خورد موجی از اشک آمد و ذره را شست.😊 ✍️علی فراهانی
🌱روزگاری باغیران ما، بذرهای زیادی داشت؛ دانه‌هایی مستعد زیر خاک‌های خشک و تفتیده ولی در انتظار یک فرج. 🌱باغبان دلسوز ما، در گوش بذرها، چیزها گفت. خبری در راه بود. فرجی نزدیک بود. 💨ناگهان ابرهای رحمت، روی باغیران ما سایه انداختند. ⚡️رعدوبرق‌های شدید، ریشه‌ خارهای هرزه را لرزاندند. 💧 قطرها با بدرقهٔ فرشته‌ها به زمین رسیدند. ☑️خارها خرسند از خفقان ایجادشده روی زمین، فرشته‌ها خرسند از بذرهای آماده زیر زمین. 💦قطرات خاک‌ها را کنار زدند. بذرها را به آغوش گرفتند. بذرها حرف‌های باغبان را در یاد داشتند، از اعجاز آب باران آگاه بودند. از صمیم قلب، را فریاد زدند و... ✅ در این لحظه بود که پدید آمد... 🌴انقلابی برای ریشه کردن 🌴انقلابی برای روییدن 🌴انقلابی برای کندن بوته‌های بی‌خاصیت 🌴انقلابی برای تحقق « لِیَقُومَ ٱلنَّاسُ بِٱلۡقِسۡطِۖ» 🌸 و چه زیبا گفت آن باغبان از قول خدا به گوش بذرها: لَقَدۡ أَرۡسَلۡنَا رُسُلَنَا بِٱلۡبَیِّنَـٰتِ وَأَنزَلۡنَا مَعَهُمُ ٱلۡكِتَـٰبَ وَٱلۡمِیزَانَ لِیَقُومَ ٱلنَّاسُ بِٱلۡقِسۡطِۖ ... (حدید/۲۵) باغبان ما 💐💐 سالروز بازگشتت مبارک 💐🌸🌹🌷💐🌸🌹🌷💐🌸🌹 علی فراهانی
ولادت با سعادت امام محمدباقر علیه السلام، حلول ماه مبارک رجب و ایام الله دهه فجر بر همه مبارک. 🌺🌺🌺🌺🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🌺🌺🌺🌺
◾️‏آرامگاه آیت الله صافی گلپایگانی (ره) در حرم امام حسین علیه‌السلام در کربلای معلی و در باب قاضی‌الحاجات. 🔹عمری جهاد علمی برای این جایگاه می‌ارزید 🔹عمری شاگردی برای مکتب امام صادق علیه‌السلام، برای این لحظه می‌ارزید. 🔹 سال‌ها برای اربابمان شعر سرودن، برای درک چنین روزی می‌ارزید؛ 🔹عمری با برکت در حوزه‌های علمیه و خدمت به فقه آل الله، برای جلب نظر اربای، می‌ارزید. طوبی لک
اینترنت... و ما ادراک ما الاینترنت ☑️ در معرکه‌ای که گروهی پرسروصدا از اطبای شیمیایی، نگاه صنعتی به بیمار شدن مردم دارند و ☑️ گروهی پرهیاهو از تاجران طب سنتی، با تخریب طب مدرن، قوطی‌های عطاری‌شان را به قیمت‌های چنان، خالی می‌کنند و رسولانی مدعی در طب اسلامی با تخریب هرچه هست از علمی و پزشکی و صنعتی و سنتی و... با روایات معصومان علیهم السلام تجارت می‌کنند؛ و همه و همه برای این جسم، این مرکب، این ابزار، کیسه‌های زیبا می‌دوزند، 😞این روح پاک و لطیف نوجوانان ماست که دستخوش امواج مهلک زرسالاران مستعمر قرار گرفته است. 😞این روح، این ذات، این سوار بر مرکب است که افسار مرکبش را در دست خودش ندارد.... 😔در واتس و تلگ و اینستا، یله و رها فقط می‌چرخند و می‌چرند. در وب‌گاه ها می‌بینند چیزهایی که اصلا بنا نداشتند، ببینند. 😔تشویق می‌شوند برای تحریک خود، تحریک می‌شوند برای تشویش ذهن دیگران و تشویش می‌شوند برای یه مشت کذاب مزدور. 😖تخیل جوان ما را از ایده و خلاقیت خالی می‌کنند و از صحنه‌های مبتذل و مستهجن پر. 😖شخصیت کودک ما را از هویت، توانستن، آزادمنشی، حق‌طلبی تهی می‌کنند و از باربی و میکی‌ماوس و کیتی مملو. 🧐فضای‌مجازی که زادگاهش آمریکا است، گروه‌بندی سنی برای استفاده دارد و در چین و ماچینش، از تولیدات بومی حمایت می‌شود ✔️حال چه می‌شود که ما در رسانه ملی، تبلیغات دینی، برنامه‌های بومی، از شبکه‌های غیراجتماعی غربی استفاده می‌کنیم. ✔️چه می‌شود که طرح‌های رایگان شبانه همراه اولی‌ها، ما را از همراهی اولیات سلامتی روح باز می‌دارد. 🌹آری، روح کودک و نوجوان ما خیلی تنها و مظلوم است‌. علی فراهانی
صریر
🌴ج: در استعمار با رسانه های نوین، دشمنی و ابزار دشمن پیچیدگی فراوانی دارد. ما با ابزاری روبه رو هستی
🌴ج: در استعمار با رسانه های نوین، دشمنی و ابزار دشمن پیچیدگی فراوانی دارد. ما با ابزاری روبه رو هستیم که هم خدمات و تسهیلات رفاهی عرضه می کند و هم فکر و روان استفاده کننده را هدف قرار می دهد؛ یعنی رسانه های نوین دوسویه است: هم استفاده خوب دارد و هم بد و این پیچیدگی و فریبندگی آن را به شدت زیاد می کند: ✅ «امروز مهمترین ابزار جنگ بین قدرتها در دنیا رسانه است و امروز حتی قدرتهای بزرگ هم با رسانه‌ها دارند کار می‌کنند. ✨ امروز تأثیر رسانه‌ها و تلویزیونها و هنرها و این شبکه‌های عظیم اطلاع‌رسانىِ اینترنتی و... از سلاح و از موشک و از بمب اتم بیشتر است.✨ امروز دنیا، یک چنین دنیایی است. روزبه‌روز هم دارند این میدان را گسترش می‌دهند. من در آن جلسه به مدیرانمان عرض می‌کردم که امروز آرایش رسانه‌ای و فرهنگی که در مقابل جمهوری اسلامی قرار دارد، بسیار آرایش پیچیده، متنوع، متکثر، کارآمد و فنی و پیشرفته است. بیانات بیانات پس از بازدید از سازمان صدا‌ و ‌سیما 28/2/1383 ✅ «ما نمیگوییم این راه را ببندید؛ نه، اینکه بی‌عقلی است. یک کسانی نشسته‌اند، فکر کرده‌اند، یک راهی باز کرده‌اند به‌عنوان این فضای مجازی و به قول خودشان سایبری؛ خیلی خب، از این استفاده کنید منتها استفاده‌ درست بکنید؛ دیگران دارند استفاده‌ی درست می‌کنند؛ بعضی از کشورها طبق فرهنگ خودشان این دستگاه‌ها را قبضه کرده‌اند. ما چرا نمی‌کنیم؟ چرا حواسمان نیست؟ چرا رها می‌کنیم این فضای غیرقابل کنترل و غیرمنضبط را؟» بیانات در دیدار فرهنگیان 13/2/1395 https://eitaa.com/joinchat/1765408858C7a31089d11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹 ‏پسر شهید رنجبر بالای سر قاتل پدرش در روز تشیع جنازه ✍ چند روز پیش، در وقت نزاع، یک مرد به حکم وجدان دست به سلاح نمی‌برد، ولی یک نامرد به رسم بی‌وجدانیش، دست به سلاح می‌برد. امروز آن مرد به حکم خدا، دست سیدالشهدا علیه السلام را می‌گیرد و این نامرد به حکم خدا، سرافکنده دار مجازات را به دست می‌گیرد؛ ✅ داشتن وجدان، عجب نعمت بزرگی است... . @Fanus_AliFarahani
سلام دوباره به دیدبان؛ دیدبانی نالایق برای نگاه‌ها؛ نگاه‌های شکیبنده برای یافتن عبارات پسندیده؛ عفوم را پذیرا باشید، باشد که قلم عفو بر جریره قلم پر ضعفم کشیده شود.
صریر
👵🏻#حکایت‌های_ننه‌آقا کنار مضجع شریف 🌷امام رئوف علیه‌السلام🌷، زیاد یادش کردم. 🌸 وقتی نزدیک «فلکه آ
👵🏻 5️⃣1️⃣ 🌿ننه‌آقا یک فلاکس چای داشت و یک قوطی کمپوت آناناس🍍. داخل قوطی‌اش، همیشه علاوه بر قند، آب‌نبات‌قیچی و قدری هل و دارچین هم داشت. 🌿شب‌های قدر، ننه‌آقا از ساعت ده شب، با فلاکس چای و قوطی مخصوصش و یک پلاس کوچک آماده بود. 🌿برای شب‌های قدر، از بین اماکن متبرکه، جمکران را بیشتر ترجیح می‌داد. 🌴 شب بیست و سومی در گوشه‌ای از حیاط مسجد جمکران نشسته بودیم. زنی چادری گوشه‌ای ایستاده بود و باحالتی مردد به خانواده‌هایی نگاه می‌کرد که هرکدام در قسمتی از حیاط نشسته بودند. توجه‌ام را به خودش جلب کرد. فهمیدم فقیر است. 👵🏻ننه‌آقا گفت: «آقاجان، به چی نگاه می‌کنی؟» 👤گفتم: «چیز خاصی نیست. دارم به اون خانم نگاه می‌کنم. بدبخت، ندار هستش، 🧐چی‌جور با التماس به مردم نگاه میکنه!» 👵🏻ننه‌آقا فوراً دستش را دخل کیفش کرد و یک اسکناس درآورد و گفت: ننه‌جان، به‌جای اینکه غنیمت بدونیش، داری با زبونت، خودت رو بدبخت می‌کنی؟! پاشو مادر، برو اینو بهش بده. ان‌شاءالله دستت رو امام علی بگیره.» 🌷پيامبر اكرم (صلّي الله عليه و آله و سلم) مي‌فرمايند: مؤمنان فقير را بشارت باد كه روز قيامت به اندازه پانصد سال زودتر از اغنيا (از حساب و کتاب) فارغ شوند. آنان در بهشت از نعمت‌ها بهره می‌برند و اينان در حال حساب پس دادنند. نهج الفصاحه،ح 2369 ✍️علی فراهانی @Fanus_AliFarahani
🍃 میان گله اهل چرا، گوسفندی🐑 بود قوی و پروار. ☑️ در کَل ‌انداختن و سر کوبیدن، یکه‌تاز و پرفروغ شده بود. ☑️ در مبارزه، جوری سُمش را به زمین می‌کشید که حریف، او را در قامت یک گاو وحشی می‌دید. ☑️ برای چند تار علف و مشتی علوفه، می‌بافید پشم دوست را به پوزه. بی‌باک و پرزور و مغرور، ولی از فهمیدن این‌همه نقص، دلش کور. 🌱 نهایت، آن‌قدر به خود مطمئن شد که از دوستانش جدا می‌شد و تنها می‌رفت چرا، ولی از خود نپرسید که این‌قدر فاصله، آخر چرا؟ ☘ گرگ، گوسپندِ گم‌کرده‌پند را بی‌چاره دید، آن‌همه هیکل و قدرت را برای خود، یک‌لقمه دید. 🍀 آن‌که فریب فربه‌ای خود را خورد، دیگر ادامه ندهم که آخر گرگ او را خورد. 🌳 امام علی - علیه السلام - فرمودند: دست خدا (یاری خدا) بر سر جماعت است، از تفرقه بپرهیزید؛ زیرا شخص تکرو، شکار شیطان است؛ همانگونه که گوسفند تکرو، طعمه گرگ است. « بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏۶۵، ص۲۸۹» ✍️علی فراهانی @Fanus_AliFarahani
صریر
🍃 میان گله اهل چرا، گوسفندی🐑 بود قوی و پروار. ☑️ در کَل ‌انداختن و سر کوبیدن، یکه‌تاز و پرفروغ شده
رسول الله صلى الله عليه وآله: 🔷 ان الشيطان ذئب الانسان كذئب الغنم ياخذ الشاه القاصية و الناحية فاياكم و الشعاب و عليكم بالجماعة و العامة و المسجد؛ 🔶 شيطان، گرگ انسان است؛ همانند گرگ گوسفندان كه هميشه ميشهاى دور افتاده و كناره گير را مى گيرد. 👈 پس از دسته بنديها (گروه گرايى و خط بازى) بپرهيزيد و بر شما باد به حضور در جماعت و مجالس عمومى و مسجد. (كنزالعمال، ج ۷، ص ۵۸۱، حديث ۲۰۳۵۵) پ.ن: و از نمونه‌های بارز این حضور در اجتماعِ وحدت و صحنه اتحاد، حضور در راهپیمایی روز قدس🌷 است. @Fanus_AliFarahani
🌿قدر فقدان دانشمند دلسوز را زمانی می‌توان فهمید که بلا نزدیک شود... 🌿 همان‌گونه که عذاب برای قوم حضرت یونس نزدیک شد؛ ✔️وقتی آسمان تیره‌تر می‌شد، ✔️ صدای غرش ابرهای سیاه، زمین را می‌لرزاند، ✔️ برق‌های دهشت، آسمان و زمین را به هم می‌دوخت، 🌱 به یاد «روبیل»، مرد عالم شهر افتادند. 🔹 همو که از عذاب آگاه بود، ولی شهر را ترک نکرد؛ 🔹 از وعده صادق خدا باخبر بود، ولی هنوز به فعالیت در جبهه آگاهی‌بخشی، امید داشت. 🌿 به او گفتند: - اعتراف می‌کنیم که با یونس بد کردیم، او را تنها گذاشتیم، او را دروغگو پنداشتیم؛ حال تو بگو چه کنیم؟ - از خانه‌های خود بیرون بیایید و مادران را از کودکان جدا کنید، ناله سر دهید و دست‌ها را رو به آسمان بگیرید و استغفار و توبه کنید... . 👈و این‌چنین راهنمایی یک دانشمند، یک قوم را از عذاب نجات داد. 🌹به یاد دانشمند دلسوز کشورمان در جبهه و مرحوم حاج یازده اردیبهشت 1401 ✍️علی فراهانی https://eitaa.com/joinchat/1765408858C7a31089d11
صریر
▶️ ناصر با سه تا از پسرعموهایش، قرار گذاشته بود تا در تعطیلات آخر هفته به اطراف شهر بروند. کنار نهر آب، قورباغه و ماهی بگیرند و داخل موتورخانه آب، شنا کنند. با شاخه‌های درخت، تیرکمانی درست کنند و چند گنجشک شکار کنند. 🍂 ناصر کنار پنجره کلاس، تمام این‌ها را تصور می‌کرد و برای چندوچون آن نقشه می‌کشید. 🌹معلم درسش را تمام کرد. از روی دلسوزی، وسط کلاس ایستاد و با نیم‌لبخندی گفت: ⏸ خب بچه‌ها، می‌دونم که بعضیاتون برای تعطیلات آخر هفته، برنامه تفریح و بیرون رفتن با خونواده‌هاتون رو دارید. امیدوارم بهتون خوش بگذره، ولی یه خواهشی دارم: 🌿 بیاییم همینجور که قراره این روزهای تعطیل، برامون خوش بگذره، برای طبیعتمون، درختامون و حیوونامون هم خوش بگذره. 🐥 اونا گناه نکردن که شدن حیوون و ما آدم. اونا برای خوشی ما زجر بکشند و ما با زجر اونا، خوش بشیم. 🎯 به نظرتون نمیشه به جای حیوون، به یه قوطی، سنگ پرتاب کرد، به جای شکستن شاخه درخت، شاخه‌های خشک‌شده رو سوزوند؟... . 👤 به این فکر کنید، اگر یکی از همین حیوونا رو، انسانها اختراع کرده بودند، چقدر قیمتی و ارزشمند می‌شدند؟ چقدر ازش محافظت می‌کردند؟ اما الآن اینها رو چه کسی و با چه قدرتی آفریده؟ پناه این‌ها کیه...؟ 🌱 ناصر درهمان حال که به سؤالات معلم فکر می‌کرد، برای نقشه‌هایش هم جایگزین‌هایی انتخاب می‌کرد. ✅ به همین سادگی... یک معلم می‌تواند جان چند حیوان را نجات دهد و از جراحت به درختی، جلوگیری کند. امام باقر عليه السلام: مُعَلِّمُ الخَيرِ يَستَغفِرُ لَهُ دَوابُّ الأرضِ...؛ جنبندگان زمين و ماهيان درياها و هر موجود ريز و درشتى در زمين و آسمان خدا، براى معلم خوب، آمرزش مى‌طلبند. ثواب الأعمال، ص121 💐روز معلم مبارک💐 ✍️علی فراهانی https://eitaa.com/joinchat/1765408858C7a31089d11