eitaa logo
عشق‌دیرینه💞
21.5هزار دنبال‌کننده
717 عکس
633 ویدیو
0 فایل
تو، شدی همون زیباترین تجربه♥️🖇️ تبلیغاتمون😍👇🍬 https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074 #هر‌گونه‌کپی‌برداری‌حرام‌است‌‌وپیگرد‌‌قانونی‌و‌‌الهی‌دارد‌حتی‌با‌ذکر‌نام‌نویسنده❌
مشاهده در ایتا
دانلود
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #210 مهران سریع سین زد و گفت _متوجه شدم پسره مشغول معرفی کردن م
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 من اینجا منتظرم حواستون به موبایلتون باشه اگه اتفاقی افتاد بهتون خبر میدم سری تکون دادیم و بدون اینکه کسی متوجه بشه به طرف سالن تاریک رفتیم بعد از اینکه مسیر رو طی کردیم به حیاط پشتی رسیدیم به اطراف نگاه کردیم و سری به اون اتاق که گوشه حیاط بود رفتیم کنار در اتاق ایستادیم درش قفل بود آرشام مشغول باز کردن قفل کرد بعد از چند دقیقه کوتاه در رو باز کرد..... داخل اتاق که شبیه انبار بود شدیم ..... همه جا تاریک بود ..... به طرف پریز برق رفتم و خواستم چراغ ها رو روشن کنم که آرشام گفت: _نه نزن ...... متعجب بهش نگاه کردم وآروم گفتم : _چرا؟ به کنار چراغ ها اشاره کرد و گفت: رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وپنجاه_ویک آب دهنمو باصدا قورت دادم.. چشمام گرد شد و بهت زد
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 باکوبیده شدن سیلی که توسط مهراد توی صورتش خورده بود صداشو بالاتر برد وشروع کرد به بدوبیراه گفتن.. اشک تو چشمم جمع شده بود.. ترسیده بودم.. خجالت میکشیدم.. داشتم خفه میشدم... تحمل دیدن صحنه های روبه رومو نداشتم.. بلندشدم وقبل ازاینکه همه ی افراد خونه رو توی اتاق جمع کنه ازدر پشتی زدم بیرون.. بی هدف توی تاریکی شب میدویدم و به حرف های فرشته فکرمیکردم وگریه میکردم.. یعنی مهراد با اون.. یعنی ازسرنیازبامن.. نه نه.. مهراد گفت دوستم داره.. خودش گفت..!! اونقدر دویدم که نفسم بند اومده بود.. دورتادورم درخت بود.. ای خدا.. تو این بیابون بی آب وعلف این درخت های ترسناک ازکجا پیداشون شد.. ترسیده بودم.. به پشت سرم نگاه کردم.. وای خدا.. تاریک بود.. اونقدر ترسیده بودم که شروع کردم بلندبلند گریه کردن.. به درخت نخلی که پشت سرم بود تکیه دادم و زیرلب آیت الکرسی میخوندم.. با دیدن سایه ای که به طرفم میومد باوحشت گفتم: _کی اونجاست؟ سایه نزدیک ترشد.. دیگه نزدیک بود بمیرم از ترس.. شروع کردم به طرف صاحل دویدن سایه پشت سرم میومد.. هرچه تند تر میرفتم سرعت اونم بیشترمیشد.. به عقب برگشتم که ببینم کیه یه دفعه زیر پام خالی شد وافتادم توی آب.. جیغ کشیدم.. باصدای فریاد بلند مهراد بی اراده اسمشو صدا زدم.. _مهراد... اومد توآب و آوردم بیرون.. ترسیده بود.. صداش میلرزید.. موهاش روی پیشونیش ریخته بود.. ازشدت ترس شونه هاش میلرزید... _چرا پریدی تو آب؟ میخواستی چیکارکنی؟ هان؟ میخواستی خ. ودکشی کنی؟ _توبودی پشت سرم میومدی؟ _چی؟ _یکی پشت سرم بود... توبودی؟ _من نبودم.. واسه چی پریدی توآب؟ باگریه گفتم: _ترسیده بودم.. محکم به خودش چسبوندم.. جفتمون میلرزیدیم ازکـدام حفره ای در شب ! چنین ویرانی میبارد؟ کدام نجوای خاموش مردابی حس آغوش ماه را ! از برکه میگیرد ؟ @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #211 من اینجا منتظرم حواستون به موبایلتون باشه اگه اتفاقی افتاد ب
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 _نگاه کن کنار چراغ ها یه لامپ ریز قرمز هست اگه چراغ ها رو روشن کنیم..... سریع یه خبر هشدار به یه دستگاهی که احیانا دست صمدی هست داده میشه َآره حق با اون بود چرا من متوجه این موضوع نشده بودم؟ سری تکون دادم و حرفی نزدم ..... آرشام یه چراغ قوه از داخل ساک کوچکی که دستش بود در آورد و روشن کرد از چیزی که میدیدم تعجب کردم همه جا پر از بسته های سیاه رنگ بود با همدیگه قدم برداشتیم یکم جلوتر یک میز بزرگ بود..... که روش وسایل هایی شبیه وسایل های آزمایشگاه بود روی ترازوهای کوچک مقداری مواد بود با آرشام به طرف میز رفتیم آرشام یکم از پودر رو برداشت و بو کرد رو بهش کردم و گفتم:_چیه رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وپنجاه_ودو باکوبیده شدن سیلی که توسط مهراد توی صورتش خورده ب
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 باد لعنتی به لباس های خیسم که میخورد روح از تنم پرمیکشید.. اونقدر سردم شده بودکه دندون هام روی هم بند نمیشدن.. کم کم به خودم اومدم وازش جداشدم.. _واسه چی اومدی دنبالم؟ _دروغ میگفت.. باورنکن.. _چی روباور نکنم؟ میخوای بگی پسر پیغمبری و...؟ _باهاش نبودم صحرا باورم کن.. _باورت کنم؟ مگه تو منوباورکردی؟ من به تو اعتماد ندارم وهیچوقت فراموش نمیکنم چه آدمی هستی.. دستشو روی لبم گذاشت ولب هاشو به گوشم نزدیک کرد وگفت: _هیس.. باشه.. ازاینجا که رفتیم تو برو راه خودت ومن راه خودم... فقط امشبو سکوت کن.. تموم تنم میلرزید.. این دفعه از سرما نبود.. ازسردی جمله های آخر مهراد بود.. یه کم بعد بلند شدیم و به سمت عمارت برگشتیم.. انگار خیلی از عمارت دور شده بودیم چون هیچ اثری از عمارت نبود.. جفتمون ساکت بودیم.. انگار حرفی برای گفتن نداشتیم وفقط به کنار هم بودن نیاز داشتیم.. وسط راه بودیم که مهراد مسیرشو کج کرد وبه سمت جایی که به عمارت نمیرسید رفت.. _کجا میری؟ _نمیخوام برم عمارت... _یعنی چی؟ _دنبالم بیا.. دوستم داره.. همین کافی بود واسه اعتماد مگه نه؟ باد به شدت به تن ولباس های خیسم میخورد و باتمام وجودم میلرزیدم.. دلم میخواست بغلم کنه اما انگار مهراد توی این دنیانبود.. انتهای کوچه به خونه ای که بین چندتا درخت پوشیده شده بود رسیدیم.. _اینجا کجاست؟ دررو باز کرد و گفت: _اینجا روچند شب پیش پیدا کردم.. جای آرومیه واسه فکرکردن.. _من نمیام.. برمیگردم عمارت.. _نترس کاریت ندارم.. بدون برگشتن ونگاه کردن به پشت سرش رفت داخل ومنم مثل دورازجونم بز پشت سرش رفتم.. @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #212 _نگاه کن کنار چراغ ها یه لامپ ریز قرمز هست اگه چراغ ها رو روش
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 آرشام_نمیدونم ولی هر چی هست این مواد خلاف هست و نوعی مواد مخدر حساب میشه سری تکون دادم که دوباره ادامه داد: _از داخل کیف دوربین رو بردار و از همه قسمت ها عکس بگیر منم یکم از این مواد برمیدارم میدم به مهران بده به رئیس آزمایش بگیرن و نتیجه رو بهمون بگن ولی باید بفهمیم که با این مواد چیکار میکنن یه دوربین خیلی ریز هم اون گوشه میزارم تا از کارشون سر در بیاریم سری تکون دادم و دوربین رو برداشتم ریز به ریز از همه جا عکس گرفتم آرشام هم بعد از اینکه از اون پودر برداشت شروع به نصب دوربین کرد حدود ۲۰ دقیقه گذشته بود که کارمون تموم شد آرشام به طرفم اومد و دوربین رو از دستم گرفتم همونطوری که دوربین رو تو کیفش میذاشت یهو پیامی به گوشیش اومد پیامک رو باز کرد و بعد از خوندن پیام سریع بهم نگاه کرد با ترس گفتم:_چی شده ؟ رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وپنجاه_وسه باد لعنتی به لباس های خیسم که میخورد روح از تنم پ
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 وارد اتاق شدم.. یه اتاق حدودا 6متری بود جایی شبیه به نگهبانی.. تخت فلزی یک نفره گوشه ی اتاق بود فرش ماکارانی قهوه ای پرده کوچولویی که به پنجره کوچیک وصل شده بود بامزه اش کرده بود.. اتاقک جالبی بود.. با اینکه دروپیکرش باز بود وکسی توش نبود اما حسابی تمیز بود.. تنها بدی که داشت به شدت سرد بود.. شایدم بخاطر لباس های خیسم شدت سرمارو زیادی حس میکردم.. مهراد روی زمین پایین تخت نشست و جیبش فدک وسیگاری درآورد و بانگاهی زیرچشمی به من که همنطور ایستاده بودم سیگارشو روشن کرد ودودشو به سمت من فرستاد.. تودلم گفتم خاک توسرت کنن که هیچوقت عادت های مسخره و توخالیتو ترک نمیکنی! بادست هام خودمو بغل کردم و بدون حرف کنار در نشستم.. ویییی خدا چقدر سرده آخه.. چه خبره روزا به اون داغی وشبا به این سردی! یه کم که گذشت دیدم صدا از دیوار بیرون بیاد از مهرادبیرون نمیاد دیگه تحمل سرمارو نداشتم پس گفتم: _میخوای تاصبح اینجا بشینی؟ من سردمه میخوام برگردم عمارت... به تخت اشاره کرد وگفت: _برواینجا بخواب گفتم که نمیخوام کسی رو ببینم.. _توبمون... من باید برم.. تنها که نیومدم تنها تصمیم بگیرم.. الان همه ناراحتم میشن... سرشو تکون داد وپک عمیقی به سیگار زد وگفت: _اوکی میتونی بری همین مسیرو مستقیم بری میر‌سی به عمارت.. چیییی؟؟ این الان گفت؟؟ میخواد تنهایی برگردم؟؟ اونم تواین برهوت.. عجب نامردیه! باحرص سرمو به نشونه ی تایید تکون دادم وبلندشدم.. درروباز کردم وبادیدن تاریکی یاد اون سایه که دنبالم بود افتادم.. باترس آب دهنمو قورت دادم وروبه مهراد گفتم: _تنها برم یعنی؟ @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #213 آرشام_نمیدونم ولی هر چی هست این مواد خلاف هست و نوعی مواد مخ
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 آرشام با لحن آرومی گفت: _مهرانه میگه صمدی اومده این وقتی صمدی رو مشغول میکنه چند نفر از زیر دست های صمدی میان این طرف میگه سریع مخفی بشین نبینتتون با ترس گفتم: _حالا چیکار کنیم اگه بیان و ما رو ببینن چی میشه آرشام سریع دستم رو گرفت.... و به یه گوشه ای که به هیچ جا دید نداشت برد منو به دیوار تکیه داد خودش هم با فاصله کمی ایستاد به زور نفس میکشیدم ..... تپش قلبم به شدت بالا رفته بود به نیمرخش خیره شده بودم ...... آرشام هم به طرف در نگاه میکرد ...... تا ببینه کسی میاد یا نه ...... بعد چند دقیقه کوتاه دو نفر در رو باز کردن و وارد انبار شدن رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وپنجاه_وچهار وارد اتاق شدم.. یه اتاق حدودا 6متری بود جایی شب
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 _یعنی تنها برم؟ بانیم نگاهی به من بالش روی تخت رو برداشت، زیرسرش انداخت و دراز کشید.. _ازمن اجازه میخوای؟ _معلومه که نه! _درم پشت سرت ببند!! بیشعورررررر نفهممم بی غیرتتت بوووق!! نمیگه اگه اون سایه بازم بیوفته دنبالم سکته میکنم بی صحرا میشه.. مرتیکه ی... هرچی فکر کردم بهش لقب چی بدم به ذهنم نرسید شونه ای بالا انداختم وتصمیم گرفتم تا خود عمارت مثل اسب بدوم و به هیچی فکر نکنم.. درو محکم به هم کوبیدم و هنوز چند قدم برنداشته بودم که چنان ترسیدم 2پا داشتم 2تا دیگه قرض کردم و مسیر اومده رو برگشتم.. دروبازکردم و وارد اتاقک شدم.. با وحشت وچشمای گرد شده به درتکیه دادم که دیدم مهراد بانیش باز داره نگاهم میکنه.. حالا خوب میتونستم جای خالی رو پرکنم وبهش لقب مرتیکه ی بوفالو بدم.. باحرص نگاهش کردم وگفتم: _عمدا میکنی آره؟ باچشمای شیطون به تخت اشاره کرد وگفت: _هنوز یه دونه بالش اضافه داره روتختی که شک داشتم تمیز باشه بهم چشمک میزد.. فکرخوبی بود اگه خودمو باهاش گرم میکردم.. باحرص خودمو به تخت رسوندم و روتختی رو روی سرم انداختم.. @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #214 آرشام با لحن آرومی گفت: _مهرانه میگه صمدی اومده این وقتی صمدی
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 یکی رو به اون یکی گفت: _چرا در اینجا بازه؟ مگه آخرین بار در رو نبستی؟ پسره با تعجب گفت: _فک کنم بسته بودم ....... +فک میکنی؟مردیکه دیوونه حواست رو جمع کن اگه صمدی میدید بیچارمون میکرد..... خوبه اول خودمون اومدیم سریع دو تا جعبه بردار بریم .... پسره سری تکون داد و دو تا جعبه برداشتن و رفتن در رو بستن و صدای کلید ها نشون میداد که در رو قفل کردن آرشام به طرفم چرخید..... صدای نفس هاش صورتم رو نوازش میکرد دلم میخواست زمان بایسته و من خیره بهش نگاه کنم آرشام هم محو چشام شده بود ..... کم کم فاصله اش رو با هام کمتر و کمتر میکرد رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وپنجاه_وپنج _یعنی تنها برم؟ بانیم نگاهی به من بالش روی تخت ر
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 نمیدونم بخاطر سرما بود یاهیجان کنار مهراد بودن وبوی عطر لباس نم خورده اش که دندون هام روی هم بند نمیشدن و هرچقدر هم مثل جنین توخودم جمع میشد فایده ای نداشت.. دلم بی قراری میکرد انگار.. زیراون پتو آرام وقرار نداشتم.. دلم میخواست یه دل سیربهش نگاه کنم.. دلم نوازش ومحبت هاشو میخواست.. بالاخره بعداز کلی کلنجار پتورو کنار کشیدم و به مهراد نگاه کردم.. دستاشو زیر سرش گذاشته بود وبه سقف خیره شده بود.. باعجز اسمشو صدا زدم.. _مهراد؟ دلم آغوششو میخواست.. گور بابای دنیا و غرور های مسخره وبی رحمی که این همه ازهم دورمون میکردن.. به قول مهراد یه امشبو بیخیال همه چی میشم! بدون حرف نگاهم کردو منتظر ادامه ی حرفم شد.. ای خدابگم این غرور گوربه گور شدتو چیکار کنه ازبس غد ویک دنده ای.. اما نه.. الان وقت این حرف هانیست.. خودمو لوس کردم و بانگاهی مظلوم گفتم: _سردمه.. انگار متوجه منظورم شد.. خودشو یه کم کنار کشید ودستشو باز کرد وگفت: _بیا... ازخداخواسته مثل موجودی که اسمشو نمیگم بهش تیتاب نشون داده باشن رفتم وخودمو کنارش جاکردم.. @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #215 یکی رو به اون یکی گفت: _چرا در اینجا بازه؟ مگه آخرین بار در
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 انگار توان پس زدنش رو نداشتم .... همونطوری بی حرکت بهش نگاه میکردم فاصله اش با هام خیلی کم بود خیره به لبام بود ..... که یهو اتفاقات های چند دقیقه پیش یادم افتاد وای من چیکار میکردم .... این مرتیکه بیشعور رو چند لحظه پیش داشت با یه دختر دیگه رو هم میریخت اونم در حالی که بهم اعتراف کرده بود گفته بود که دیوونه وار دوستم داره.... یهو خشم تو چشام هجوم برد.... با عصبانیت دستم رو روی سینه اش گذاشتم هلش دادم ..... آرشام متعجب بهم نگاه میکرد .... انگار ذهنش هنوز اتفاقات رو هضم نکرده بود بعد چند دقیقه انگار متوجه شد و اخم کرد رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
❤️😍سلام سلام سورپراز داریم براتون بچه ها وی آی پی راه اندازی شد😍😍 تو وی آی پی ۲۰۰ پارت جلو تر هستیم و روزانه ۵ پارت براتون قرار میدیم تا ۱ ماه آینده هم تو وی آی پی تموم میکنیم رمان رو بدو تا دیر نشده🥹 برای دریافت وی آی پی مبلغ ۴۲ هزار تومن رو به شماره کارت زیر واریز کنید
6063731160771326
مهدی محمد علی زاده بزنید رو کارت کپی میشه فیش واریزی رو به آیدی زیر بفرستید👇 @admin_part پارت اول رمان امواج عشق😌👇 https://eitaa.com/Sekans_Eshgh/24023