هدایت شده از تبلیغات با سیاست🌿🍭❤️
5.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥خداحافظی با بوتاکس برای همیشه🤩
✅روش دائمی و مقرون به صرفه برای برطرف کردن چین و چروک و افتادگی پوست💁🏻♀️
✅مورد تایید متخصصین وزارت بهداشت🤗
💭برای خرید و دریافت مشاوره رایگان روی لینک کلیک کنید 👇
https://www.20landing.com/68/1344
https://www.20landing.com/68/1344
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #61 پس کاری به کارم نداشته باش ..... خواستم از اتاق بیرون بیام ک
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#62
اما هرچی در زدم آرشام جواب نداد.....
با بی حوصلگی و کلافگی در رو باز کردم
که دیدم آرشام با بالا تنه لخت روی تخت خوابیده
این کلا عادت داره اینطوری تو خونه بگرده و بخوابه
پوزخندی زدم و به خودم گفتم:
(پس چه توقعی داری تو ترکیه بزرگ شده ها این چیزا براش عادیه)
ولی واقعا هیکلش خیلی خوب هست معلومه که ورزشکاره
یه چک آرومی به خودم زدم و با تلنگر گفتم:
_عه چشاتو درویش کن دختر چشم سفید آخه کجای این خوش هیکله
برای اینکه از دست تلنگر های خودم فرار کنم ،مودبانه گفتم:
_آقا آرشام؟؟؟
اما انگار نه انگار هیچ جوابی نداد انگار خرس قطبی خوابیده بود
بعد از اینکه چند بار صداش زدم اما جواب نداد
با کلافگی با صدای بلندی جیغ زدم:
_آقا آرشام
بیچاره با دلهره روی تخت نشست و گفت :
_چی شده؟؟
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وهشتادودو صحرا: توی ماشین نشسته بودم وبا استرس با انگشت هام با
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#صد_وهشتادوسه
چندلحظه ای بعد وارد خونه ای شدیم و فشار دستش دور بازم کم شد ودرآخر پرت شدم روی زمین!
مهراد_ فرار میکنی آره؟ با عشقت فرار میکنی؟
وبازهم کتک.. چقدر مرد بی معرفتم بی درک بود ونمیفهمید که بی دفاع ترین آدم روی زمینم..
تحملم تموم شد و بیهوش شدم..
نمیدونم چقدر گذشته بود که با بدنی کوفته و دردشدیدی که توی سرم پیچیده بود بیدارشدم..
بادیدن اتاق روشن نور آفتاب چشممو محکم روی هم فشار دادم اما بایاد آوری کور بودنم به سرعت چشممو باز کردم و مثل فنر توی جام نشستم..
نوراذیتم میکرد اما خنده روی لبم نشست.. باخوشحالی تند تند پلک میزدم وبه صورتم دست کشیدم.. می دیدم! چشمام میدید.. باگریه وخوشحالی خداروشکر میکردم..
بینایی چشمم برگشته بود و فکرنمیکردم موقت بودن نابیناییم کمتر از 2هفته باشه!
هیچوقت فکرنمیکردم یه روزی دیدن آفتاب اونقدرواسم لذت بخش باشه که ازشدت خوشحالی اشک بریزم..
بلندشدم ودنبال آینه گشتم.. توی اتاق نبود.. دلم میخواست خودمو ببینم.. به سمت پنجره رفتم تا بتونم توی پنجره تصویر خودمو ببینم..
اما باشنیدن صدای دراتاق به سرعت توی تختم برگشتم وخودمو به خواب زدم..
مهراد نباید میفهمید بیناییمو به دست آوردم..
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #62 اما هرچی در زدم آرشام جواب نداد..... با بی حوصلگی و کلافگی د
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#63
فقط بچه جان فردا قراره مهران ما رو به باند خلافکار معرفی کنه.....
البته اگه گریه ات نگیره
بعد خنده چندشی کرد و ادامه داد:
_ الان هم برو بیرون که من خسته ام میخوام بخوابم
بی توجه بهش از اتاق خارج شدم حیف که حوصله اش رو ندارم و گرنه...
بیچاره با دلهره روی تخت نشست و گفت :
_چی شده ؟؟
همونطوری رو که سعی میکردم خنده ام رو جمع کنم گفتم:
_اتاق من کجاست؟؟
آرشام وقتی که فهمید به خاطر این صداش زدم با عصبانیت گفت:
_برای این منو بیدار کردی؟؟؟مگه قراره دو تا اتاق باشه؟؟؟
یادت نیست مهران گفت اونا تحقیق میکنن؟
اگه از پرسنل هتل تحقیق کنن و بفهمن اینجا دو تا اتاق هست اونوقت لو میریم،
میدونستم عقل نداری ولی نه اینقدر .....
با عصبانیت و چشمانی از حدقه بیرون زده گفتم:
_سرهنگ چرا اینطوری میکنه صیغه رو قبول کردم ولی این رو عمرانمیتونم ،
چطوری قبول میکنه اینجا یه اتاق با تخت دو نفره باشه ؟؟
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وهشتادوسه چندلحظه ای بعد وارد خونه ای شدیم و فشار دستش دور باز
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#صد_وهشتادوچهار
دستی سرد روی پیشونی و صورتم نشست.. احساس کردم پلک هام تکون خورد.. ضربان قلبم اونقدر به خاطر خوشحالی بالا بود که مطمئنن میدونست بیدارم وخودمو به خواب زدم..
چند ثانیه گذشت که صدای بم ومردونه اش به گوشم رسید.. انگار داشت با تلفن حرف میزد..
مهراد_خسته نباشید.. میتونم با دکتر بهادری صحبت کنم؟
......
مهراد_ همسریکی ازبیمارهای ایشون هستم..
.......
مهراد_ممنون متشکرم!
گوش هامو تیزکرده بودم تابتونم صدای آرومشو بشونم هرلحظه صداش دور ترمیشد وانگار اتاقوترک کرده بود اما بازم میشنیدم! نافهموم بود اما بعضی ازکلماتو اونقدر واضح میشنیدم که دلم آروم میگرفت..
مهراد_ ازدیشب تب داره وتوخواب هزیون میگه.. نگرانشم.. میترسم چیزیش بشه..
مهراد_تهران نیستم وگرنه میاوردمش پیشتون..
مهراد_ خطری تهدیدش نمیکنه؟ ازدیروز تاالان خوابه...
_اوکی خیلی ممنون..
دوباره صدای پاشو توی اتاق شنیدم.. دلم بیتاب دیدنش بود پس چشم هامو باز کردم..
ریش های نامرتب و موهای ژولیده از همیشه زیباترش کرده بود..
توچی داری لعنتی؟ عاشق چی تو شدم؟ خداکنه یه جوری اززندگیم گورتو گم کنی که حتی اسمتم یادم نمومه..
متوجه بیدار شدنم شد و واسه اینکه نفهمه می بینمش آهسته گفتم:
_کی اونجاس؟
بدون حرف اومد نزدیکم.. اخم وتنفر توی صورتش بیداد میکرد..
نگاهی اجمالی به کل صورتم انداخت وبانفرت گفت:
_عمادجونت نیست.. منم.. پاشو باید برگردیم تهران.. تا نیم ساعت دیگه راه میوفتیم..
بغض کرده گفتم:
_چرا به دکترم نگفتی اونقدر کتکش زدم که دووم نیاورد وازحال رفته؟
مهراد_پاشو جمع کن خودتو تا دوباره عصبی نشدم و به جونت نیوفتادم.. ازاین به بعد میشی کلفت خونه ام وکنیزی منو عشقمو میکنی..
خودت میدونی قانون بازن های کثیفی مثل تو چیکارمیکنن.. پس واسه نجات جونت هم شده باید هرکاری بگم بکنی!
حالا هم پاشو تانیم ساعت دیگه باید آماده باشی... وازاتاق رفت بیرون
قطره اشکم ازگوشه ی چشمم سرخورد وراهشو توی گوشم پیدا کرد
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وهشتادوچهار دستی سرد روی پیشونی و صورتم نشست.. احساس کردم پلک
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#صد_وهشتادوپنج
میدونستم داره دروغ میگه و عشقی نداره اما اون زن... حرفش اونقدر واسم سنگین بود که بغضمو باصدای بلندی شکست وبع هق هق تبدیل شد..
حتی فکرکردن به حرف هاشم بند بند دلمو پاره میکرد و حالمو خراب می کرد.. میدونستم پای یه زن در میونه ومیدونستم مهراد اونقدر نامرده که اونو برده توی خونه ی من..
باگریه ازجام بلندشدم وخودمو به سرویس بهداشتی رسوندم..
توی آینه نگاهم به خودم افتاد و گریه هام تبدیل به ضجه شد..
چقدر حقیرشدم.. چقدر خارو ذلیلم خدایا..
درتوالت باشدت بازشد وتصویر ترسیده ی مهراد جلوی چشمم نمایان شد..
کاش میتونستم بگم می بینمت اما زبون به دهن گرفتم..
مهراد_ چته؟ چی شده؟
_بذار برم مهراد.. بذار برم سراغ بدبختی های خودم.. برو دنبال زندگیت خواهش میکنم بذار برم.. یه زن کور وناتوان رو میخوای چیکار؟
یه کلفت کور به چه دردت میخوره؟
باگریه حرف میزدم ومتوجه اشک های جمع شده توی قشنگ ترین چشم های دنیا میشدم.. اون فکرمیکرد من نمی بینم..
دندون های روی هم فشورد وصداشو مثل نگاهش سنگ کرد وگفت:
_فکرکردم خبرمرگت چیزیت شده.. تو توجایگاهی نیستی بخوای تصمیم بگیری نگران نباش توهیچوقت به چشم من یه زن نیستی وبادیوار واسه من فرقی نمیکنی.. هروقتم صلاح بدونم پرتت میکنم بیرون ازخونه ام.. اما تاوقتی که لازم بدونم پیش من میمونی وتاوان عذاب هایی که به من دادی رو پس میدی..
زودباش بیا بیرون.. میخواست بره بیرون که یه لحظه برگشت وباغم توی نگاهش وصدای پرازنفرت گفت:
_گریه کنی چشمات بیشتر کور میمونه.. حالا اگه میخوای کور بمونی تاهرچقدر میخوای گریه کن!
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #63 فقط بچه جان فردا قراره مهران ما رو به باند خلافکار معرفی کنه..
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#64
این محاله من نمیتونم قبول کنم.....
آرشام که معلوم بود از این موقعیت میخواد برای عصبانی کردن من استفاده کنه گفت:
_خب چی میشه بیا این گوشه از تخت بخواب
یه جوری میگی انگار من کشته مرده ی توام
با عصبانیت خواستم چیزی بگم اما یهو😝😝😝
با یادآوری کاناپه ای که تو سالن بود لبخند خبیثانه ای زدم و گفتم:
_من یه فکر خوب دارم تو میری روی کاناپه ای که تو سالن هست میخوابی
منم روی تخت خواب.....
آرشام یه تای ابروش رو بالا انداخت و گفت :
_نه بابا کی بهت گفته زرنگی؟؟
چرا من روی کاناپه بخوابم من که اعتراضی ندارم....
تو اعتراض داری خودت برو روی کاناپه بخوا
قیافه ام رو معصوم کردم ....
دقیقا همون قیافه ای که هروقت اینطوری میکردم
که هیچ کس نمیتونست رو حرفم حرف بزنه و با لحن مهربان و معصومی گفتم:
_آخه دلت میاد من روی کاناپه بخوابم؟؟
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وهشتادوپنج میدونستم داره دروغ میگه و عشقی نداره اما اون زن...
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#صد_وهشتادوشش
نیم ساعتی بود که راه افتاده بودیم و نورافتاب چششمو میزد و من حتی نمیتونستم گوشه ی چششمو یه چین کوچولو بدم..
تندتند چشمم اشک میکرد و متوجه نگاه های زیرچشمی مهراد شده بودم!
ترسیدم شک کرده باشه.. دلم نمیخواست بدونه بیناییمو به دست آوردم.. دلم میخواست تموم کارهاشو زیر نظر داشته باشم!
عینک آفتابیمو زدم وسرمو به صندلی تکیه دادم!
سعی کردم تموم راهو بخوابم و به آهنگی که تموم مدت ریپلای میشد گوش کنم..
شنیدم با یکی دیگه هستی به جا من دل به غریبه بستی
شنیدم هر جا میره باهاشی می میره اگه یه روز نباشی
انقدره واست عزیزه که همه خاطراتم و فراموش کردی
می دونی بی تو می میرم واسه اینه دست به هر کاری زدم برگردی
پس دل من چی چرا گذاشت و رفت
ای دل غافل اونم گذاشت و رفت
بی کسی آخر امد سراغم
چاره ندارم باید جداشم
پس دل من چی چرا گذاشت و رفت
ای دل غافل اونم گذاشت و رفت
بی کسی آخر امد سراغم
چاره ندارم باید جداش
(ایمان_غلامی)
کاش میشد به گذشته برگشت وکاش میشد همه چی رو واسش توضیح بدم.. کاش میشد کورشدن چشمامو ببخشم.. کاش میتونستم ببخشمت!
ازپشت عینکم یواشکی نگاهش کردم.. با غمگین ترین حالت ممکن آرنجشو به پنجره و دستشو کنار لبش گذاشته بود و به روبه رو خیره بود..
دلم میخواست به اون یک ماهی که همه چی واسمون قشنگ بود برگردم..
به روزهای قبل از فوت بابا..
یانه.. اصلا.. دلم میخواد به همون روز برفی وآشناییم با اون پسری که گرمای وجودش آتیشم زده بود برگردم..
قطره اشکم از گوشه ی چشمم چکید.. کی فکرشو میکرد؟
این مرد همون جنتلمن رویاهام باشه..
کی فکرشو میکرد؟
خانم خونه اش بشم و حالا کلفت خونه اش!
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #64 این محاله من نمیتونم قبول کنم..... آرشام که معلوم بود از این
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#65
جثه ی من ضعیفه اما تو درشت هیکلی
اگه روی کاناپه هم بخوابی کمر و گردنت درد نمیکنه
آرشام لبخندی زد که یعنی خر خودتی بعد گفت:
_کوچولو اشتباه گرفتی من کسی نیستم که با این قیافه و حرفا خر بشم ...
از این که این همه سرسخت بود کلافه شدم
برای همین با عصبانیت گفتم:
_تا روی کاناپه نخوابی من نمیخوابم و همین جا می ایستم
آرشام شونه اش رو بالا انداخت و با بیخیالی گفت:
_چیکار کنم نخواب.....
بعد خودش با خیال راحت رو تخت دراز کشید و خوابید
چند دقیقه ای توی اتاق قدم زدم اما اینطوری که نمیشه باید یه فکری بکنم
که یهو با چیزی که به ذهنم رسید......
لبخند خبیثانه ای زدم و گوشی ام رو برداشتم
یه آهنگ شاد رو با صدای بلند پلی کردم
همین که آهنگ رو پلی کردم آرشام دوباره با کلافگی روی تخت نشست
باناله دستش رو به طرف آسمان دراز کرد و گفت:
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وهشتادوشش نیم ساعتی بود که راه افتاده بودیم و نورافتاب چششمو م
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#صد_وهشتادوهفت
مهراد:
کلیدو به درانداختم ووارد خونه شدم..
خونه ای که از گوشه به گوشه اش متفربودم..
امروز بعداز ۳روزه که برمیگردم خونه وحتی برای یک ثانیه هم نمیتونم سنگینی فضاشو تحمل کنم..
مامان اینا به رابطه مون شک کردن و بابا امروز باتشر بهم گفت: یادیگه اینجا نیا ویااگر اومدی با زنت بیا!
اونا چه میدونن ازدل مهراد؟ چی از عروس کثیفشون میدونن؟
ازوقتی که فهمیدن صحرا با کتک های من بینایشو ازدست داده باهام سر سنگین شدن.. ازوقتی صحرا سکوتشو شکست وبه خانواده ام گفت باعشق باهم ازدواج نکردیم باهام سرد شدن و از داشتن پسری مثل من شرم دارن!
آره خب.. شرم دارن چون مهراد سکوت کرده وهیچی از صحرا نگفته..
نگفتم عاشقم کردو ولم کرد.. نگفتم وقتی که داشتم توآتیش عشق میسوختم چطوری بابی رحمی تنهام گذاشت، فقط بخاطراینکه روش غیرت داشتم.. آره عشق زیادی مریضم کرده بود.. اما اون حق نداشت عاشق کس دیگه ای بشع وقتی که من داشتم می مردم براش!
نگفتم اون لجن پسرشونو نابود کرد وداشت باعشقش ازدواج میکرد..
اما فردا وقت گفتن حقیقت بود.. فردا با ترلان نامزد میکنم وخانواده ام باید بفهمن! بفهمن پسرشون داره زن دوم میگیره و واسم مهم نبود اگه راجع به من چه فکر هایی میکنن!!
فردا وقت شکستن راز بزرگ صحرا ومهراد بود..
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #65 جثه ی من ضعیفه اما تو درشت هیکلی اگه روی کاناپه هم بخوابی ک
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#66
_خدایا به من صبر ایوب بده من از دست این دختره چیکااااار کنم؟؟
بعد بع طرف من چرخید و ادامه داد:
_باشه قبوله اما یه روز تو روی تخت میخوابی یه روز من اوکی؟
اول خواستم لجبازی کنم اما دلم براش سوخت
برای همین سری تکون دادم و گفتم:
_قبوله
ِآرشام _خب امشب رو من روی تخت بخوابم
با جدیت سرم رو به نشانه مخالفت تکان دادم و گفتم:
_نه نمیشه من امروز خیلی خسته ام من میخوابم
با کلافگی سری تکون داد و همونطوری که خمیازه میکشید
یه بالشت و ملافه برداشت و از اتاق خارج شد
لبخند پیروزمندانه ای زدم و با خوشحالی به طرف تخت رفتم
روی تخت دراز کشیدم و با فکر به امروز به خواب رفتم ....
صبح با سروصدای شدید مهران و آرشام از خواب بیدار شدم
خمیازه ای کشیدم و بعد از یه حموم سرپایی ،
لباس مرتب پوشیدم و از اتاق بیرون آمدم
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وهشتادوهفت مهراد: کلیدو به درانداختم ووارد خونه شدم.. خونه ای
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#صد_وهشتادوهشت
صحرا:
سه ماه ازاون روزها میگذره و توی همون هفته ای اول نتونستم طاقت بیارم و مهراد فهمید که چشمم خوب شده..
حتی نذاشت واسه چهلم بابا برم و ارتباط بادنیای بیرون از خونه واسم ممنوع شد..
روزی که مهراد جلوی چشمم با سحر... واسه همیشه ازچشمم افتاد وهمه چی رو به خانوادش گفتم... گفتم که به زور وتهدید زنش شدم.. گفتم که با ضربه های دست های بی رحمش چشمم کورشد و... همه چی روگفتم و مهراد سکوت کرد..
سکوت.. آره.. اون لعنتی داره باسکوت عذابم میده.. اون روز بعداز رفتن مهراد وسحر سعی کردم خوپمو نابود کنم و ازشانس قشنگم مهراد فهمید و نجاتم داد.. جون سگ داشتم و انگار مجبورم این زندگی لعنتی رو تحمل کنم..
بعداز اون روز شاید در هفته یک بار خونه میاد وشایدم اصلا خونه نیاد..
فکراینکه شبارو کجا صبح میکنه آتیشم میزنه..
چشمه ی اشکم خشک شده و قلبم انگار یه سنگ محکم وسخت شده!
توهمین فکرها بودم وداشتم باحسرت به تلوزیون خاموش نگاه میکردم که کلید توی در چرخید وقیافه ی اخموی مهراد توی چارچوب در نمیان شد!
دیدنش عذابم میداد.. نمیتونستم صورت مردی رو که دیگه مرد من نبود نگاه کنم!
بدون حرف.. بدون نگاه کردن به صورتش ازجام بلندشدم وبه سمت اتاقم رفتم که صدای مردونه اش به گوشم رسید!
مهراد_کجا؟
_میرم اتاقم..
مهراد_ سلامت کو؟ نوکر بابات نیومده اینجوری مثل گاو سرتو میندازی پایین میری!
قلبم مچاله شد.. بعداز ۳ روز اومده وهنوز نیومده توهین وتحقیر کردن هاش شروع شد!
سرمو پایین انداختم و با آستین لباسم بازی کردم..
مهراد_ حمومو گرم کن میخوام برم حموم خسته ام!
دستم چنگ شد روی دست دیگه ام!
میخواستم بگم انرژیتو جای دیگه حروم میکنی که هروقت برمیگردی خسته ای..
اشتباه کردم که گفتم چشمه ی اشکم خشک شده چون...
قطره اشک سمج توی چشمم، دیدمو تار کرده بود!
مهراد_ واسه چی ماتت برده؟
باصدای لرزون گفتم:
_الان آماده میکنم و فورا به قفسم پناه بردم!
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥