عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وهفتاد دست وصورتمو شصتم که خون دستم باز شد وبازم دستمال کاغذی
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#صد_وهفتادویک
شماره ناشناس بود.. نمیدونم از استرس یاشنیدن خبربود.. واقعا نمیدونم چرا اما به سحر گفتم: توجواب بده!
جواب داد_ بله؟
....
سحر_شما؟
....
سحر_اوکی چندلحظه گوشی!
گوشی رو به من گرفت وگفت: یه دختره اس خیلی هم عصبانیه باتو کار داره!
_صحرا؟
سحر_نه صحرا نیست.. صدای اونو میشناسم!
باتردید گوشی رو گرفتم..
_بله؟
بنفشه_ مرتیکه ی بیشرف زدی دختر مردمو کور کردی وباخیال راحت داری خوش میگذرونی؟
_درست صحبت کن ببینم.. این چه طرز حرف زدنه؟ ازکی حرف میزنی؟
باجیغی که کشید تلفونو ازخودم دور کردم اما با ادامه ی حرفش به سرعت چسبوندم به گوشم..
_صحرا کورشده بی پدرومادر.. به سرش ضربه زدی وانداختیش بیمارستان وخودت...؟
ازصحرا متنفر بودم اما تموم تنم سست شده بود..
کورشده؟ یعنی چی؟ یاد ظهر افتادم.. یاد سرش که به کمد برخورد کرد..
درمقابل جیغ ها وبدوبیراه های بنفشه فقط پرسیدم:
_کدوم بیمارستان؟
بنفشه_ به خانوادش میگم برن ازت شکایت کنن... میگم بدبختش کردی..
آخ اگه این دختر فضول جلوی دستم بود دندون هاشو تو حلقش میریختم..
بانعره ی بلند گفتم:
_خفه شو... پرسیدم کدوم بیمارستان؟
سحر_چی شده؟ به من ببینم کیه؟
دستشو محکم پس زدم وبهش توپیدم:
_به تو مربوط نیست..
بنفشه_ تشریف بیار بیمارستان(..)
گوشی رو قطع کردم وبا عجله به سمت اتاق رفتم..
سحر_ چی شده مهراد؟
_برو خونت سحر.. دیگه ام اینجا نیا..
سحر_ گناه من چیه؟
یقه شو گرفتم وکوبوندمش به دیوار ومیون دندون های کلید شده گفتم:
گناهت اینه که دنبال یه مرد زن دار افتادی میخوای خودتو بهش غالب کنی..
محکم به عقب هولش دادم ولی چون به دیوارچسبیده بود چیزیش نشد..
به سویچم چنگ زدم وازخونه زدم بیرون..
_خدایا غلط کردم.. من نمیخواستم این بلا سرش بیاد.
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
هدایت شده از ویرانه❤️🔥عشقِ بیگانه🍊💚
⭕️ اطلاع از جدیدترین و مهمترین خبرهای حوزه مهاجرین
⛔️ اختلاف افکنی ممنوع
✅ #لزوم_مقابله_با_اختلاف_افکنان
#جمعیت_افغانستانیهای_مقیم_ایران
https://eitaa.com/joinchat/3500474498C27bed6731b
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #53 حالا چرا این همه خرج کردین و لباس سفید خریدین لوازم آرایشی ک
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#54
_پس میخوای باهام در بیوفتی هان؟؟
لبخند تمسخر آمیزی زدم گفتم:
_نوچ من از اول با تو در افتاده بودم
آرشام هم مثل خودم لبخند زد و گفت:
_پس بچرخ تا بچرخیم .....
سری تکون دادم گفتم:
_بچرخ تا بچرخیم
بعد زود تر از اونا به طرف در رفتم و از اتاق بیرون رفتم
اونا هم پشت سرمن اومدن ......
از هتل خارج شدیم و سوار ماشین مهران شدیم
سرم رو روی شیشه های سرد ماشین گذاشتم
و به خیابان های شلوغ ترکیه چشم دوختم
نمیدونم چرا دلم گرفته بود وقتی به آرشام نگاه میکردم احساس تنفر میکردم
میدونستم احساس اونم نسبت به من تنفر هست
اما نمیدونم چرا این حس تو چشاش بعد از اینکه با بابام حرف زد بیشتر شد ؟؟
کاش این عملیات زودتر تموم بشه خدا بهم صبر بده
چطوری قراره این آدم تخس و بیشعور رو تحمل کنم؟؟ ....
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وهفتادویک شماره ناشناس بود.. نمیدونم از استرس یاشنیدن خبربود..
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#صد_وهفتادودو
باعصبانیت ونعره ی بلندی برای خفه کردن بنفشه کشیدم توی چندسانتی ازصورتش توپیدم:
_صحرا صاحب داره.. الکی دایه ی مهربان تراز مادرنشو! فهمیدی؟
بنفشه_ آدم به کثیفی توندیدم.. دستمو بالا بردم که بکوبم توی فکش اما وسط راه پشیمون شدم..
باگفتن لااله الا الله به سمت اتاق صحرا رفتم..
همین که درو باز کردم انگار فهمید منم چون گفت:
_گمشو بیرون!
سکوت کردم ورفتم کنار تختش..
_باید بریم خونه.. درست میشه.. آروم باش صحرا.. التماست میکنم صبور باش
صحرا_ بگین عماد بیاد..
دستم مشت شد.. چشمامو بادرد روی هم فشردم..
صحرا_ من فقط بااون برمیگردم خونه.. اونم نه خونه تو.. خونه ی عماد
_حالت که خوب شد ازهم جدا میشیم.. اونوقت هرجا دلت خواست برو!
بلند دادزد:
_ترجیح میدم بمیرم تا اینکه پامو تو خراب شده ی تو بذارم! حالاهم برو بیرون تحمل حضورتو ندارم!
_نمیخواستم اینجوری بشی..
صحرا_ مهم نیست.. اصلا میدونی چیه؟ خداروشکر که کورم وقیافه ی تو رو نمی بینم!
داشتم از شدت عصبانیت می لرزیدم ومیدونستم اگر یک ثانیه بیشتر تواتاق بمونم دستم روش بلند میشه!
پس به سرعت ازاتاق زدم بیرون ودرمقابل نگاه چندش بنفشه بیمارستانو ترک کردم..
پشت فرمون بودم که مامانم زنگ زد.. واسه اولین بار حوصله اشو نداشتم و گوشیمو خاموش کردم وروندم سمت خونه.. تنها جایی که آرومم میکرد خونه ی سوت وکور ویران شده ی خودم بود
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
هدایت شده از ویرانه❤️🔥عشقِ بیگانه🍊💚
157.4K
باورت نمیشه خرید خونه
شدنیه پس گوش کن 😱
با ذکر و کد های مجربی که
تو این کانال بهت میگن خیلی
زود میتونی به تموم آرزو هات
برسی 😎👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/356581800C196e9d5730
سریع عضو شو تا جا نموندی 🚨
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #53 حالا چرا این همه خرج کردین و لباس سفید خریدین لوازم آرایشی ک
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#54
_پس میخوای باهام در بیوفتی هان؟؟
لبخند تمسخر آمیزی زدم گفتم:
_نوچ من از اول با تو در افتاده بودم
آرشام هم مثل خودم لبخند زد و گفت:
_پس بچرخ تا بچرخیم .....
سری تکون دادم گفتم:
_بچرخ تا بچرخیم
بعد زود تر از اونا به طرف در رفتم و از اتاق بیرون رفتم
اونا هم پشت سرمن اومدن ......
از هتل خارج شدیم و سوار ماشین مهران شدیم
سرم رو روی شیشه های سرد ماشین گذاشتم
و به خیابان های شلوغ ترکیه چشم دوختم
نمیدونم چرا دلم گرفته بود وقتی به آرشام نگاه میکردم احساس تنفر میکردم
میدونستم احساس اونم نسبت به من تنفر هست
اما نمیدونم چرا این حس تو چشاش بعد از اینکه با بابام حرف زد بیشتر شد ؟؟
کاش این عملیات زودتر تموم بشه خدا بهم صبر بده
چطوری قراره این آدم تخس و بیشعور رو تحمل کنم؟؟ ....
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #54 _پس میخوای باهام در بیوفتی هان؟؟ لبخند تمسخر آمیزی زدم گفتم
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#55
مهران ماشین رو تو یه خیابون پارک کرد و به طرف در نسبتا بزرگی حرکت کردیم
با وارد شدن به سالن متعجب داشتم نگاه میکردم
به طرف مهران چرخیدم و گفتم :
_مهران عجب جاییه صیغه ما که الکی و به خاطر عملیات هست چرا اینقدر خرج کردن
توی جای به این شیکی وقت گرفتن؟؟
مهران_نه بابا اینجا مثل ایران نیست ارزون ترین جا همین هست
با چشم های از حدقه بیرون زده پشت سرشون رفتم و چیزی نگفتم
با رسیدن به سالن ،آرشام به ترکی به دختره گفت؛
_سلام ،وقت قبلی داشتیم .....
از اونجایی که مامان ترک زبان بود
برای همین هم من ،هم پرهام از زبان ترکی سردرمیاوردیم
دختره ما رو راهنمایی کرد و وارد سالن بزرگی شدیم
رفتیم تو جایگاه عروس داماد نشستیم...
مهران هم روی صندلی که اونجا بود نشست
یهو یه مرد میانسال با چهره مهربان وارد سالن شد
سلام گرمی کرد گفت؛
_اول تبریک میگم
بعد روی صندلی نشست و خطبه رو جاری کرد....
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وهفتادویک شماره ناشناس بود.. نمیدونم از استرس یاشنیدن خبربود..
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#صد_وهفتادودو
باعصبانیت ونعره ی بلندی برای خفه کردن بنفشه کشیدم توی چندسانتی ازصورتش توپیدم:
_صحرا صاحب داره.. الکی دایه ی مهربان تراز مادرنشو! فهمیدی؟
بنفشه_ آدم به کثیفی توندیدم.. دستمو بالا بردم که بکوبم توی فکش اما وسط راه پشیمون شدم..
باگفتن لااله الا الله به سمت اتاق صحرا رفتم..
همین که درو باز کردم انگار فهمید منم چون گفت:
_گمشو بیرون!
سکوت کردم ورفتم کنار تختش..
_باید بریم خونه.. درست میشه.. آروم باش صحرا.. التماست میکنم صبور باش
صحرا_ بگین عماد بیاد..
دستم مشت شد.. چشمامو بادرد روی هم فشردم..
صحرا_ من فقط بااون برمیگردم خونه.. اونم نه خونه تو.. خونه ی عماد
_حالت که خوب شد ازهم جدا میشیم.. اونوقت هرجا دلت خواست برو!
بلند دادزد:
_ترجیح میدم بمیرم تا اینکه پامو تو خراب شده ی تو بذارم! حالاهم برو بیرون تحمل حضورتو ندارم!
_نمیخواستم اینجوری بشی..
صحرا_ مهم نیست.. اصلا میدونی چیه؟ خداروشکر که کورم وقیافه ی تو رو نمی بینم!
داشتم از شدت عصبانیت می لرزیدم ومیدونستم اگر یک ثانیه بیشتر تواتاق بمونم دستم روش بلند میشه!
پس به سرعت ازاتاق زدم بیرون ودرمقابل نگاه چندش بنفشه بیمارستانو ترک کردم..
پشت فرمون بودم که مامانم زنگ زد.. واسه اولین بار حوصله اشو نداشتم و گوشیمو خاموش کردم وروندم سمت خونه.. تنها جایی که آرومم میکرد خونه ی سوت وکور ویران شده ی خودم بود
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وهفتادودو باعصبانیت ونعره ی بلندی برای خفه کردن بنفشه کشیدم تو
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#صد_وهفتادوسه
صحرا:
داشتم گریه میکردم که صدای بنفشه باعث شد بترسم وتکونی بخورم.. کاش اینقدر یواشکی نیان.. کاش متوجه باشن ازتاریکی میترسم و حضور یه دفعه ایشون میترسونتم...
بنفشه_ خودتو کشتی اینقدر گریه کردی.. دلم خونه صحرا.. داری باگریه هات داغونم میکنی..
_میخوای بگی گریه نکن کور میشی؟ خب من که کورهستم..
بنفشه_دکتر گفت کوتاه مدته و خوب میشی.. مگه جلوی خودت این حرفو نزد؟
_بنفشه منو ازاینجا میبری؟ توروخدا نذار مهراد منو ببره!
بنفشه_ مامانم توراه بیمارستانه.. حتی اگر مجبور میشدم به خانوادت هم بگم نمیذاشتم اون کثیف تورو باخودش ببره..
دلم یه جوری شد.. چرا کثیف؟ منظور بنفشه از کثیف چی بود؟
سوالمو به زبون آوردم که گفت:
_ساعت ۴صبح زنگ زدم خونتون بگم تواینجایی وبگم چه گهی خورده که یه زنه جواب داد وبعدم گوشی رو داد به مهراد!
بنددلم با حرف بنفشه پاره شد.. به این زودی یکی رو جای گزینم کرد؟
آهسته پرسیدم:
_کی بود؟
بنفشه_ من ازکجا بدونم؟ نگو که روی مهراد غیرت داری!
قطره اشکم گوشه ی چشمم چکید.. وآهسته ترازقبل گفتم:
_ندارم
اما دلم آشوب شد.. بیشتر ازش متنفرشدم.. چقدر پست ونامرد بود وخبر نداشتم.. حرصم گرفته بود.. نمیدونستم از خودخواهی بود یا هم نشینی با مهراد که گفتم:
_بنفشه؟
بنفشه_ جانم؟
_شماره ی عمادو واسم میگیری؟
بنفشه_ باعماد چیکار داری؟
نمیدونستم چیکار دارم.. نمیدونستم دارم چیکار میکنم فقط میدونستم بازم قراره از اون بیچاره سواستفاده کنم وبه خاطر تلافی از مهراد با دلش بازی کنم..
_خواهش میکنم هیچی نپرس فقط بهش زنگ بزن وتلفونو بده به من!
بنفشه_ اینجوری خانوادت میفهمن اینجایی وچه بلایی سرت اومده..
_اگه من ازش بخوام به کسی نگه هیچی نمیگه..
بنفشه_ باشه زنگ میزنم.. صبرکن مامان بیاد توحیاطه دارم می بینمش داره میاد داخل...
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وهفتادوسه صحرا: داشتم گریه میکردم که صدای بنفشه باعث شد بترسم
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#صد_وهفتادوچهار
درحالی که دست عمادو محکم گرفته بودم گفتم:
_عماد التماست میکنم آروم باش.. پشیمونم نکن بهت زنگ زدم.. التماست میکنمممم!
عماد_ پدرشو درمیارم.. تازنده به گورش نکنم ولش نمیکنم..
عماد گریه میکرد و بخاطر چشمام اونقدر عصبی بود که بااون حال خراب چشمایی که جز تاریکی چیزی نمیدید محار کردنش کارخیلی سختی بود..
صدامو بالا بردم وگفتم:
_نمی بینی نمیتونم جلوتو بگیرم؟ نمی بینی ناتوان شدم درمقابل همه؟ واسه چی این کارهارو میکنی؟ واسه چی پشیمونم میکنی که بهت زنگ زدم؟
دست عماد توموهام نشست وقطره اشکشو روی صورتم حس کردم..
عماد_ نمیتونم قبول کنم اون مرتکیه چشمای قشنگتو ازت گرفته باشه.. چطور میتونم ساکت بمونم وقتی نور چشمای تنها عشق زندگیمو ازش گرفته..
_عماد موقته.. دکتر گفت کوتاه مدته وبه زودی خوب میشم.. اما.. اما نگفت مدت به چندسال میگن مدت کوتاه!
عماد_چرا کتکت زد؟ چرا؟
شونه هاش لرزید..
کاشکی هیچوقت به عماد زنگ نمیزدم و هیچوقت وارد نقشه های کثیفم نمیکردمش..
_گریه نکن عماد.. من حالم خوبه.. آدما با امید زنده ان وتو داری منو از امیدوار بودن میندازی.. بجای این کارها منو ببر یه جای امن.. جایی که مهراد هیچوقت نتونه پیدام کنه..
عماد_ میبرمت..دیگه نمیذارم هیچوقت دست اون نامردبهت برسه.. هیچوقتتت!
صدای تقه ی دراتاق باعث شد عماد خودشو ازم دور کنه ومن ازترس مهراد قالب تهی کنم..
صدای بنفشه که خبراز مرخص شدنم میداد دلمو آروم کرد..
بااسترس گفتم:
_بریم دیگه.. الانه که مهراد پیداش بشه.. بنفشه لطفا بیا لباس هامو تنم کن..
ازاینکه نمیتونستم لباس هامو خودم انتخاب کنم وتنم کنم دلم گرفت.. اما الان جای گریه وزاری نبود.. وقت رفتن بود
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_وهفتادوچهار درحالی که دست عمادو محکم گرفته بودم گفتم: _عماد ال
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#صد_وهفتادوپنج
توی کل مسیر دستم توی دست های عماد بود واحساس شرم میکردم..
نه بخاطر مهراد چون اونقدرازش کینه به دل داشتم که واسم مهم نباشه.. فقط بخاطر دل عماد که بازم بازیچه ام شده بود شرمم میشد..
زن مهراد بودن خودخواهم کرده بود.. بدجنسم کرده بود.. اون عوضی به من که هیچ اشتباهی نکرده بودم بد کرد.. نمیذارم ازگلوش پایین بره.. باید هرچه زودتر ازش جدا بشم..
باصدای عماد رشته ی افکارم پاره شد..
عماد_ بیداری؟
سرمو آروم فقط تکون دادم..
عماد_ به چی فکرمیکنی؟
_به زندگیم.. به آینده ی تاریکم...
عماد_ازدکتر پرسیدم.. موقته خوب میشی بخدا.. بهت قول میدم!
_اوهوم.. خوب میشم! داریم کجا میریم؟
عماد_ میریم شمال ویلای خودم..
_عماد من..
انگاری منظورمو ازته قلبم فهمید ومیان حرفم پرید وگفت:
_صحرا توشوهر داری.. اینو خوب میدونم و حدخودمم میدونم.. عشقمی درست.. تاوقتی هم ازش جدا نشی چیزی ازت نمیخوام..
اسم جدا شدن اومد قلبم لرزید.. تازه داشتم طعم خوشبختی رو می چشیدم.. چی شد؟ چه بلایی سرزندگیم اومد؟ منی که هنوز ۷ماه ازازدواجم نگذشته.. خانوادم.. بچه ام.. پدرم.. شوهرم.. زندگیم.. همه چیمو ازدست دادم.. لعنت به بخت وطالع شومم!
بی مقدمه پرسیدم:
_چقدر دیگه میرسیم؟
عماد_ دوست داری دریا رو ببینی؟
دلم مچاله شد.. من دریا رو نمیتونستم ببینم..
دستمو فشورد وگفت:
_معذرت میخوام.. حواسم نبود..
خندیدم وگفتم:
_خودمم حواسم نبود.. عجله داشتم برم ودریا رو ببینم..
عماد_ خداروچه دیدی؟ شاید مدت کوتاه همین یکی دو روز باشه!
_زندگی اونقدر قشنگ نیست!
صدای زنگ گوشیم باعث شد من به روبه رو زل بزنم و دست عماد ازدستم جدا بشه!
_کیه؟
عماد_کثافط به چه سرعتی فهمید!
تپش قلب گرفتم...
بااسترس دسته ی کیفمو چنگ زدم وگفتم؛
_مهراده؟
عماد_ آره
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #55 مهران ماشین رو تو یه خیابون پارک کرد و به طرف در نسبتا بزرگی ح
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#56
بعد از جاری شدن خطبه دوباره بدون هیچ حسی سوار ماشین شدیم و برگشتیم
تو مسیر برگشت هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد
دلم بدجور گرفته بود نمیدونم دلیل این همه ناراحتیم چی بود
وقتی رسیدیم هتل مهران با حالت طنزی گفت:
_شما زوج عزیز رو تنها میزارم و میرم
یه تای آبروم رو بالا انداختم و گفتم:
_کجا مگه قرار نیست تو یه جا زندگی کنیم ؟؟
مهران باخنده_وا پریا قبلا باهوش بودیا
آخه عقل کل من وقتی شما رو به این باند معرفی کردم
صددرصد تا موقعی که مورد اعتمادشون بشین شما رو تعقیب میکنن
تا درباره تون اطلاعات جمع آوری میکنن
اگه منو با شما ببینن که تو یه جا زندگی میکنیم به نظرت شک نمیکنن
در ضمن اونا یک ساله که منو میشناسن و من برای خودم خونه دارم
بعد با حالت بامزه ای گفت:
_خب من دیگه رفتم
بعد ماشین رو روشن کرد و رفت
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀