eitaa logo
عشق‌دیرینه💞
22هزار دنبال‌کننده
378 عکس
292 ویدیو
0 فایل
تو، شدی همون زیباترین تجربه♥️🖇️ تبلیغاتمون😍👇🍬 https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074 #هر‌گونه‌کپی‌برداری‌حرام‌است‌‌وپیگرد‌‌قانونی‌و‌‌الهی‌دارد‌حتی‌با‌ذکر‌نام‌نویسنده❌
مشاهده در ایتا
دانلود
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_ونودونه مهراد؛ باعصبانیت بازمو ازدست ترلان بیرون کشیدم وگفتم:
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 بغضم گرفته بود.. ازاین همه نامردی دنیا بغضم گرفته بود.. با غم ازجام بلند شدم وگفتم: _اما من پسرتون بودم.. مامان_ توپسرمن نیستی.. من چندماهه که پسرندارم! بابا_ واسه چی دنبالش میگردی؟ برگردونی عذابش بدی؟ _اون عذابم داد.. شما چی میدونین از زندگی من؟ مامان_ اونقدری میدونم که با وقاحت تمام فرصت زندگی رو ازاون دختر بدبخت گرفتی وبه زور عروس خونه ی خودت کردی.. اونقدر میدونم که با خانمی تمام سکوت کرد و دم نزد! _من عاشقش بودم.. فکرمیکردم بخاطر جنگ وجدل های قدیم بوده که داره بازندگیش بازی میکنه.. لج میکنه که خودشو منو باهم نابود کنه.. لبم لرزید.. نباید جلوی خانواده ام میشکستم اما این بغض لعنتی داشت از پا درم میاورد.. نفهمیدم چی شد که خیسی اشک روی لبم رو حس کردم و ادامه دادم: _نمیتونستم بذارم عروس کس دیگه بشه.. حسادت همه ی وجودمو گرفته بود.. اون عشق من بود.. بی دلیل ازم جدا شده بود ونمیخواستم از دستش بدم.. عاشق بودم مامان.. عاشق.. بابا_ باشه آروم باش! خودبه خود صدام بالا رفته بود.. خود به خود شکسته بودم.. به مامانم که صورتش توهم رفته بود و توچشماش اشک جمع شده بود نگاه کردم.. _همون عروسی که سنگشو به سینه میزنی بدترین هارو باپسرت کرد.. توچی میدونی اززندگیم؟ چی میدونی از اون عروس مظلومت که فقط ادای مظلوم بودن رو درمیاره؟ مامان_ هرکاری کرده بود نباید اونجوری خوردش میکردی وجلوی اون همه آدم دست اون ترلان بی چشم رو روکه باخودش نگفت مهراد زن داره، میگرفتی میاوردی که خبرمرگش عشقته! خدایا.. کاش میشد بهشون بگم صحرا یه آدم کثیفه! @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
شروع رمان عشق دیرینه از اینجا بچه ها...😍😍😍👇👇 https://eitaa.com/Sekans_Eshgh/15718
رمان عشق دیرینه در وی آی پی تمام شد😍😍 دوستان عزیز کانال وی آی پی عشق دیرینه کامل بارگذاری شده زودتر بخرید تا افزایش قیمت نزدیم😍😍 کسانی که مایل به خرید وی آی پی هستن مبلغ ۴۰ هزار تومن رو به شماره کارت زیر بفرستن
6063731160771326
مهدی محمد علی زاده فیش واریزی رو هم به آیدی زیر بفرستید۰🙃💞 @admin_part پارت اول عشق دیرینه👇👇👇 https://eitaa.com/Sekans_Eshgh/15718
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #76 _حواست جمع باشه اینجا لج و لجبازی رو کنار میزاری یه جوری ا
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 _بفرمایین آقای صمدی (رئیس باند)منتظرتون هست سری تکون دادیم و پشت سرش حرکت کردیم یهو یادم افتاد که مهران گفته بود راس ساعت یازده بیایم اینجا نه زودتر نه دیر تر سریع به ساعت مچیم نگاه کردم که دیدم ساعت یازده هست پس آرشام حواسش به ساعت بوده خدمتکار جلوی یه اتاق ایستاد به در اشاره کرد و گفت: _بفرمایین آرشام تقه ای به در زد یه مرد که به احتمال زیاد صمدی بود گفت: _بفرمایین در رو باز کردیم و وارد اتاق شدیم یه مرد میانسال به همراه مهران و یه دختر جوان داخل اتاق بودن مهران با دیدن ما که وارد اتاق شدیم طوری که مثلا ما رو ندیده با خوشحالی از جا برخاست و گفت : _وای ببینین کیا اومدن خوش اومدین آرشام هم متقابلا لبخند زد و با مهران همدیگه رو بغل کردن آرشام_کجایی پسر اومدی موندی ترکیه ها رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست بغضم گرفته بود.. ازاین همه نامردی دنیا بغضم گرفته بود.. با
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 بیشترازاون حقیرشدن حقم نبود.. به سمت در خروجی رفتم که صدای مامان مانعم شد.. مامان_ صبرکن! لبمو که خشک شده بود بازبون تر کردم و گفتم: _واسه امروز دیگه بسه! مامان_ باید نامزدیتو با اون چشم سفید به هم بزنی! کاش میتونستم بگم نامزدی درکار نیست! کاش میشد همه واقعیت هارو بریزی روی داریه! برگشتم سمتش.. کنار پاش زانو زدم وگفتم؛ _مامانم.. بهت قول میدم همه چی رو درست کنم.. فقط بهم بگین صحرا کجاست! بابا_ تاوقتی اسم اون عوضی کنار اسمت بیاد سایه ی صحرا هم به چشم نمی بینی! ضمنا صحرا درخواست طلاق غیابی داده.. اگه با ترلان ادامه بدی تضمین نمیکنم قبل از طلاق ببینیش! بااین حرف بابا دستم مشت شد.. نفس هام تند شد.. قسم میخورم اگه صحرا این کارو بکنه ازش شکایت میکنم بابت همه ی کثیف کاری هاش! _بابا من باید چیکارکنم اون آدرس لعنتی رو به من بدی؟ باآرامشی که وجودمو به آتش میکشید استکان خالی چایشو روی میز گذاشت و گفت: _باید یکی رو انتخاب کنی.. یا صحرا یا ترلان.. _من صحرا رو دوست دارم بابا.. عصبی بهم توپید؛ _پس اون عوضیه بی چشم رو باتوچیکار میکنه؟ هان؟ لبمو گاز گرفتم.. به موهام چنگ زدم.. خدایا آرومم کن.. _ولش کن باباجان.. آدرسو نمیخوام.. خداحافظ! به سرعت ازخونه زدم بیرون و به ماشینم رسیدم.. چندتا گلد محکم بهش زدم و راه افتادم سمت خونه.. ......... ......... ......... ......... .......... ساعت ۱۲شب بود وبی خوابی زده بود به سرم.. فیلم عروسی رو برای بار هزارم گذاشتم.. به مبل تکیه دادم ودستامو پشت سرم قلاب کردم.. بادیدنش اشک توچشمم حلقه زد.. آروم لب زدم؛ ازاولشم دوستم نداشتی.. تموم اون دوسال هم حفظ ظاهر میکردی! صدای زنگ موبایلم بلندشد.. شماره خونه بود.. جواب دادم؛ _بله؟ مامان_ مهراد؟ _سلام.. بله؟ مامان_ اگه آدرس بدم قول میدی همه چی رو درست کنی؟ فیلمو استپ زدم وازجام بلند شدم.. _آره مامان.. قول میدم.. مامان_ نارگل یادته؟ _نارگل کیه؟ یه لحظه ذهنم جرقه زد.. اسمش آشنا بود.. چشمامو بستم سعی کردم به یاد بیارم! _کدوم نارگل؟ میشه کامل بگی مامان؟ حرفم تموم نشده بوده یادم اومد.. سریع گفتم: _روستای شمال؟ همون که بابا واسش خونه خرید؟ شوهرش مرده بود؟ مامان_ عروسمو برگردون‌.. خوشحال گفتم: _مرسی مامانی.. خیلی دوستت دارم! مرسی که گفتی.. قول میدم همه چی درست بشه! به قیمت جونم! @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #77 _بفرمایین آقای صمدی (رئیس باند)منتظرتون هست سری تکون دادیم
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 مهران خندید و بعد رو به من کرد و گفت: _چه خبر پریا خوبی؟؟ منم متقابلا لبخندی و زدم و گفتم: _مرسی تو خوبی؟؟ بعد به طرف آرشام رفتم ، بازوش رو گرفتم و گفتم: _ببین شوهرم همین که تو رو دید من رو فراموش کرد بعد رو به مهران به طور واضح چشمک زدم و ادامه دادم: _باید مراقب شوهرم باشم وگرنه تو از من میگیریش آرشام هم خندید و نگاهش رو عاشقانه کرد و گفت: _من عشق زندگیم رو فراموش نمیکنم نمیدونم چرا این حرفش به دلم نشست انگار فراموش کرده بودم که داره مثل خودم نقش بازی میکنه یهو با شنیدن صدای صمدی به خودمون اومدیم که با خنده میگفت: _به به چه زوج عاشقی..... دختری که اونجا بود بلند شد و به طرف صمدی رفت و باخنده گفت: _عشقم یاد بگیر ازشون بعد به طرف ما اومدن صمدی با آرشام دست داد و گفت: رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_ویک بیشترازاون حقیرشدن حقم نبود.. به سمت در خروجی رفتم که ص
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 بعداز اینکه بامامان خداحافظی کردم سریع شماره ی علی رو گرفتم و منتظر شدم جواب بده.. علی_جونم؟ _پیداش کردم.. اما من یه آدرس خیلی قدیمی ازش بلدم.. علی_ خداروشکر.. همونشم غنیمته.. منم میخواستم بهت زنگ بزنم وبگم گوشیش روشن شده اما اونقدر نقطه کور هست که نمیتونم پیداش کنم! _آره.. خیلی هم نقطه کوره چون توی یه روستاست که تا چندسال پیش ها برق نداشت.. علی_ کی راه میفتی؟ سریع گفتم: دارم راه میوفتم باید توخواب گیرش بیارم! علی_ داداش دیروقته بذار واسه فردا که هوا روشنه برو! باخوشحالی که توی صدام موج میزد اما باهمون لحن جدی گفتم: _نه.. فردا ‌شب یلداس.. میخوام تو خونه خودش باشه! علی_ باشه داداشم.. مواظب خودت باش و مرگ علی اونقدر اون بنده خدارو اذیت نکن.. وبدون ازته دل خوشحالم که پیداش کردی! _ممنون.. کاری نداری؟ علی_ نه برو به سلامت منم بی خبر نذار! خداحافظی کردیم و روبه تلوزیون که فیلم روی صحرا استپ کرده بود گفتم: _زیربال آسمون هم قایم بشی پیدات میکنم.. خیلی مونده قدر روز های خوب بودن مهرادو بدونی.. تلوزیونو خاموش کردم و باذهنی پریشون رفتم وآماده شدم... ساعت ۲نصف شب بود که راه افتادم به سمت انزلی واون روستای دور افتاده.. طبق محاسباتم فردا میرسیدم و میتونستم تاوقتی خوابه خودمو بهش برسونم! @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #78 مهران خندید و بعد رو به من کرد و گفت: _چه خبر پریا خوبی؟؟ من
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 _سلام آقای اسماعیلی از بس مهران تعریفتون کرده بود مشتاق بودم ببینمتون آرشام _منم همچنین آقای صمدی..... صمدی به طرفم چرخید ،دستش رو به طرفم دراز کرد و گفت : _سلام بر بانوی زیبا باهاش دست دادم و گفتم: _سلام آقای صمدی خوب هستین؟ صمدی _وقتی شما رو دیدم بهتر شدم دختره با عشوه به طرف صمدی اومد و با لحجه ای که معلوم بود اهل انگلیس هست گفت: _من حسود کرد.... خندیدم و زود تر از صمدی گفتم: _وای عزیز دلم حسودی نکن آقای صمدی خانوم خوشگلی مثل شما رو رها نمیکنن سرهنگ قبل از اینکه من ترکیه بیام گفته بود که صمدی یه دوست دختر داره که اسمش بنیتا هست رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_ودو بعداز اینکه بامامان خداحافظی کردم سریع شماره ی علی رو گ
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 صحرا؛ بی حوصله دفترموبستم و چشمامو مالش دادم.. اه چه زندگی غمگینی دارم! خودم باخوندش گریه ام میگیره.. چشمم به انار دون شده ای که ازشدت سرخی روبه سیاهی میرفت افتاد و دلم مالش رفت.. به ساعت نگاه کردم.. ۸شب رونشون میداد.. امشب بلندترین شب ساله.. بلندترین وآخرین شب سال واسه صحرای بیچاره... یه دونه انار ازتوی ظرف برداشتم و دهنم گذاشتم نارگل_ الان کاسه میارم واست بخور دردونه! _نه مرسی.. باشه واسه بعدازشام پای فیلم میخوریم! ازجام بلند شدم و دفتر وخودکارمو برداشتم و جلو آینه گذاشتم وبه خودم نگاه کردم.. توی اون لباس محلی و سنتی شبیه عروسک ها شده بودم.. با این فکرم پوزخندی روی لبم نقش بست.. آروم زمزمه کردم: _ازاون عروسک بدبخت ها که هیچ استفاده ای نداره و همیشه جاش یا توی قدیمی ترین کمده یا گوشه ی انباری نمور! روسری بامزه ای که دور تادورش سکه های طلایی بودو یه بار دیگه روی سرم تنظیم کردم و جعبه ی قرص های نارگل رو توی جیب سمت راست کت لباسم لمس کردم... خیلی خوشحال بودم که امشب همه چی تموم میشه.. دیگه غصه ها تموم میشه.. دفترمو برداشتم و به سمت حیاط حرکت کردم.. نارگل که داشت سیب زمینی پوست میکند گفت؛ _کجا میری؟ _میرم برکه.. تا شام حاضر میشه یه کم می نویسم ومیام.. نارگل_ خانم جان الان شبه.. روزی چند دفعه میری اونجا آخه؟ الان هوا تاریکه آدم خوف میکنه.. بذارید واسه فردا شب یلدایی به منم استرس نده.. _اون همه برق دور برکه اس.. کجاش تاریکه؟ چراغونی شده وبعد شما میگی تاریکه؟ نارگل_ منظورم راهیه که تا اونجا میری ومن هزار بار می میرم وزنده میشم! چراغ قوه رو بالا گرفتم وگفتم؛ _نورش خیلی زیاده.. نگرانم نباش لطفا.. اینجوری معذب میشم.. نارگل که انگار ترسیده بود ناراحت بشم با اون لهجه بامزه اش گفت: _من بخاطر خودت گفتم خانم جانم.. برو ولی زود برگرد.. برات غذای خوشمزه درست کردم.. لبخندی زدم و چشمی گفتم.. وتوی دلم ادامه دادم: _قول میدم اونقدر زود برگردم که فراموش کنی یه روزی صحرایی هم وجود داشته.. برگشت من مثل این شب طولانیه مهربونم... ساعت ۱۰ونیم بود که آخر قصه رو نوشتم.. آخر خط واسه مهراد نوشتم: خداحافظ عشق نامردم.. ودفترمو بستم.. اونقدر گریه کرده بودم که چشمم تار میدید.. قرص هامو دونه دونه خوردم و اشک ریختم.. خدایامنو ببخش.. میدونم که میدونی صحرا دیگه بریده.. آهنگ(خداحافظی محسن چاوشی) با گوشیم پلی کردم و به درخت دوست داشتنیم تکیه دادم و آروم آروم گریه کردم ومنتظر مرگ شدم.. @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #79 _سلام آقای اسماعیلی از بس مهران تعریفتون کرده بود مشتاق بودم
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 بنیتا که معلوم بود از حرفم خوشش اومده بود گفت: _مرسی گلم شما لطف دارین بعد به طرف آرشام رفت و با لبخند نگاهش کرد باهاش دست داد و سلام کرد صمدی به مبل چرمی قهوه ای رنگ اشاره کرد و گفت: _بفرمایین روی مبل ها نشستیم صمدی رو به آرشام کرد و گفت: _سریع میرم سر اصل مطلب ، چند ماهی هست که یکم وضعیت مالیمون خوب نیست برای همین تصمیم گرفتم یه شریک داشته باشم مهران که عین چشام بهش اعتماد دارم بهم گفت که تو ایران یه دوست دارم که با همسرش تو کار خرید و فروش مواد مخدر هستن اگه بخواین میتونم بهشون پیشنهاد بدم که بیان و باهمدیگه شریک بشین راستش میترسیدم با یکی شریک بشم اما وقتی دیدم دوست مهران هستین دیگه ترسم از بین رفت و بهش گفتم که بهتون پیشنهاد بده بیاین ترکیه رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_وسه صحرا؛ بی حوصله دفترموبستم و چشمامو مالش دادم.. اه چه ز
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 نمیدونم چقدر گذشته بود که داشت خوابم میگرفت وحس کردم یکی بجز من اطرافم هست.. دماغمو بالا کشیدم گوشامو تیز کردم.. حدسم درست بود.. صدای پامیومد.. زیرلب زمزمه کردم خدایا نارگل نباشه.. دلم نمیخواد باری روی دوش اون زن بیچاره باشم.. به درخت بزرگی که تکیه داده بودم بیشتر چسبیدم وسعی کردم خودمو پنهان کنم.. خوابم میومد.. توان مقاومت نداشتم.. بی اراده سست شدم وبیخیال شدم وباخودم گفتم آخرش که پیدام میکنه.. چندثانیه نگذشته بود که صدای مردونه ای لرز به جونم انداخت.. _گفته بودم زیر سنگ هم باشی پیدات میکنم! باچشمایی که تار میدید به عقب برگشتم وبه مهرادی که بااخم نگاهم میکرد نگاه کردم.. آهسته لب زدم؛_ بازم تو؟ جلوی پام نشست و موشکافانه به صورتم زل زد وگفت: _انتظار کس دیگه ای رو میکشیدی؟ آره انتظار میکشیدم.. انتظار مرگ.. _واسه چی اومدی؟ برو گمشو از زندگیم.. گمشو.. مهراد_ پاشو جمع کن خودتو باید برگردیم خونه.. حالم هرلحظه داشت بدتر میشد.. کش دار گفتم: _خونه ات خراب بشه روسرت.. بهت میگم پاشو گمشو ازاینجـــــا.. توی صورتم زوم کرد وبا ترس گفت: _صحرا؟ خوبی؟ تک خنده ای کردم وگفتم: _اززنت اجازه گرفتی اومدی؟ مهراد_ چرا صدات اینجوریه؟ حالت خوبه؟ چشمامو بستم وگفتم: _خوبم پاشو برو جلو چشمم نباش.. نمیخوام ببینم... نمت مهراد_ داری میترسونیم صحرا... @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #80 بنیتا که معلوم بود از حرفم خوشش اومده بود گفت: _مرسی گلم شما
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 مهران هم زنگ زد و بهتون گفت شما هم قبول کردین و اومدین وقتی از در اتاق وارد شدین مطمئن شدم که آدمای قابل اعتمادی هستین از اونجایی که خودم هم تو ایران به دنیا اومدم هم وطن های خودم رو بهتر میشناسم (تو دلم بهش خندیدم ببین برای اینکه شراکتش رو قبول کنیم چه دروغ هایی میگه) سعی میکنه ازمون تعریف کنه تا ازش خوشمون بیاد قبل از اینکه من به عنوان پلیس مخفی تو این باند انتخاب بشم سرهنگ یکم درباره ی این باند تو جلسه توضیح داده بود میگفت که مدارک کافی داریم...... که به عنوان پخش کننده های مواد مخدر دستگیرشون کنیم اما گفت بهشون شک کردیم و به احتمال زیاد کار خطرناک تری انجام میدن و با مواد مخدر خودشون رو استتار کردن که خلاف اصلیشون مشخص نشه....... سرهنگ میگفت که باید دو نیروی دیگه انتخاب کنیم که تو این باند نفوذ کنن بگن که اهل ایران هستن و تو ایران مواد میفروشن تا با اون باند شراکت کنن و از کارشون سردربیارن رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀