eitaa logo
عشق‌دیرینه💞
21.2هزار دنبال‌کننده
881 عکس
814 ویدیو
0 فایل
تو، شدی همون زیباترین تجربه♥️🖇️ تبلیغاتمون😍👇🍬 https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074 #هر‌گونه‌کپی‌برداری‌حرام‌است‌‌وپیگرد‌‌قانونی‌و‌‌الهی‌دارد‌حتی‌با‌ذکر‌نام‌نویسنده❌
مشاهده در ایتا
دانلود
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وهشت شماره ی میثم بود.. ازشراکتم منصرف شده بودم و تمام کارها
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 تاساعت 12ونیم ظهر کارهامو سرسری انجام دادم وبه سمت شرکت میثم حرکت کردم... نیم ساعتی توی ترافیک بودم وساعت 1و5 دقیقه رسیدم.. به طور غیرارادی نگاهمو سمت اتاق اون زن سوق دادم وآه کشیدم... "دل من خسته شدی، آه کشیدن بلدی؟... روی خود پنجه ی کوتاه کشیدن بلدی؟.. مردم اینجا، خبراز عشق ندارند بیا... کوله ی درد، به همراه کشیدن بلدی؟...." تک ضربه ای کوتاه به دراتاق میثم زدم وبدون منتظرشدن جواب در رو باز کردم ووارد اتاق شدم.. کسی توی اتاق نبود.. باحرص شماره شو گرفتم و ازشانس خوبم صدای زنگ موبایل از روی میزش بلندشد... لعنتی زیر لب گفتم و به سمت اتاق صحرا رفتم! نمیدونم چرا بی هوا وبدون در زدن دراتاقشو باز کردم وبادیدن صحنه ی مقابلم نفرتم بیشتر وبیشتر شد.... درحالی که صحرا روی میز نشسته بود واون پسره داشت توت فرنگی توی دهن صحرا میذاشت ومیخندین باتعجب به طرف من برگشتن ولبخند از لب های جفتشون پرکشید.. _به جناب مهرآذر پارسال دوست امسال آشنا.. از روی میز سمتم اومد ودستشو سمتم دراز کرد وگفت: _خوش اومدی! درحالی که نگاهم به صحرا بود دستشو فشوردم وگفتم: _ممنون بامیثم قرار داشتم مثل اینکه نیست! _اطلاعی ندارم تا چند دقیقه پیش تواتاقش بود... _اهان.. پس تواتاقش منتظر میمونم. نگاهمو بانفرت ازصحرا گرفتم وهمراه آرشا ازاتاق زدیم بیرون .. _مثل اینکه با مصطفی به مشکل خوردین؟؟؟؟ _بله.. ایشون سرخود کارهایی رو میکنن که ازنظرمن اشتباه! ایستادم وبهش نگاه کردم.. وبرای هزارمین بار ازخودم پرسیدم: این جوجه فوکولی چی داشت که من نداشتم... یه تای ابرومو بالا انداختم وگفتم: _ازنظرتو؟؟؟ _ ع داداش اومدی؟؟ جفتمون به سمت میثم برگشتیم... اومد سمتم وباهم دست دادیم.. _سلام.. تواتاقت نبودی! _سلام خوش اومدی.. اره کار پیش اومد نگاهی سرزنش بار به آرشا انداخت وادامه داد: _خداروشکر حل شد! @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
هدایت شده از تبلیغات با سیاست🌿🍭❤️
خواهر شوهرم زن زیبایی بود که بعد از جدایی از همسرش اومد خونه ما بمونه روزای اول همه چی عادی بود افسردگی بعد طلاق و توجه های زیاد همسرم به خواهرش ....اما روز ب روز توجه اش به خواهرش بیشتر می‌شد حتی بعضی شبا بدون من میرفتن بیرون بعد از مدتی همسرم وام گرفت برا خواهرش خونه جدا گرفت اولش خوشحال شدم که رفت ولی همسرم خیلی از شب ها میرفت خونه خواهرش همونجا هم میموند به رفتارهای همسرم شک کردم تصمیم گرفتم سر از رفتارهای عجیبش در بیارم تا اینکه . . . . . تا اینکه 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2570584797C7e6337b881 حتما بخونید خیلی جالبه👌
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #170 نمیتونم درکش کنم نه به اینکه چند دقیقه پیش انقدر مهربان بود
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 تو این کار خلاف با همدیگه همکاری داشتن اومده بودن دخترا و همسراشون هم تو دو تا کاناپه رو به روی هم نشسته بودن و داشتن حرف میزدن وقتی از پله ها پایین اومدیم آقای فخری متوجه ما شد سریع از جاش بلند شدو گفت: _بله اینم از شرکای جدید چرا اینقدر دیر کردین؟ آرشام به طرف مرد ها رفت و باهاشون دست داد و هنگام دست دادن با آقای فخری گفت: _مگه امروز چه خبره؟ آقای فخری با تعجب گفت: _واااا مگه صمدی بهتون نگفته ؟ آرشام خودش رو به اون راه زد و گعت: _نه چی رو باید میگفتن؟ آقای فخری_امروز قراره یکی از مهمترین جلسات گروهمون برگزار بشه آرشام الکی اخم کرد و طوری که انگار از هیچ چیزی خبر نداره گفت: _نه آقای صمدی ما رو لایق نمیدونن و بهمون اطلاع ندادن رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_ونه تاساعت 12ونیم ظهر کارهامو سرسری انجام دادم وبه سمت شرکت
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 خلاصه ..بعداز بحث طولانی و یک عالمه خود خوری بالاخره راضی شدم ازاین به بعد خودم توی معامله ها شرکت کنم و وارد یه معالمه جدید شرکت پخش دارو های مجاز لاغری بشیم که از نظر میثم معالمه پرسودی بود و سود چشم گیری داشت شدیم!! ارشا_ واسه بستن قرارداد باید یه سفر چند روزه به دبی داشته باشیم واگه اجازه بدید من میخوام نامزدمو باخودم بیارم!! میثم_ من مشکلی ندارم هرچی باشه صحراحساب داره شرکته و مسئولیت بزرگی داره.. اینجوری میتونم سمانه هم بیارم وآب وهوایی عوض کنه نظر توچیه مهراد؟؟؟ داشتم از حسادت میردم وقتی اسم صحرا رو کنار اسم اون عوضی به عنوان نامزد وزنش میشنیدم! دستمو زیر میز مشت کرده بودم وسعی داشتم با فشار دادن ناخن هام توی گوشت دستم ازشدت عصبانیم کم کنم! _مشکلی نیست.. منم نامزدمو میارم.. اینجوری بیشتر کنارهم هستیم و تصمیم های جدی تری درمورد رابطه مون گرفته میشه!! میثم باتعجب و آرشا با اخم نگاهم میکرد.. میثم_ نامزد؟ مبارکا باشه داداش چه بی خبر؟؟؟ _ممنون.. گذاشته بودم تو فرصت مناسب تری بگم که چه فرصتی بهتراز این! _تبریک میگم داداشم خوش بخت بشین انشاالله.. بعدا مفصل حرف دراین مورد حرف بزنیم؟ ازجام بلندشدم و با عصبانیتی که انگار قصد پنهون شدن نداشت گفتم: _حتما.. اگه اجازه بدی من دیگه رفع زحمت کنم... ارشا باهام سرد دست داد وگفت که واسه آخر هفته بلیط هارو رزرو میکنه و خداحافظی کرد واتاقو ترک کرد.. میثم با تعجب وهنگ کرده گفت: _رستوران رزرو کرده بودم.. یه کم حرف بزنیم؟؟ _باشه یه فرصت دیگه.. قرار ناهار باکسی دارم.. معذرت میخوام! هنگ کرده گردنشو کج کرد وگفت: _باشه هرطور صلاح میدونی.. بعدا حرف میزنیم! یه باردیگه دست دادیم باهم خداحافظی کردیم و قبل ازاینکه خفه بشم اون شرکت لعنتی رو ترک کردم! @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
دوستان حتماً مشاهده کنید 👆 تا میتونید در این روز تاریخی نشر بدید 👆
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #171 تو این کار خلاف با همدیگه همکاری داشتن اومده بودن دخترا و همس
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 صمدی سریع همینطوری که عصبانی بود گفت: _ سرم به شدت شلوغه داشتم...... تدارکات جلسه رو آماده میکردم که یادم رفت‌ بهتون اطلاع بدم آرشام از زیر دندون هایش غرید: _اشکال نداره احساس میکردم همه این عصبانیت های آرشام به خاطر کارهایی هست که از صمدی تو دوربین مخفی دیده صمدی هم صددرصد به خاطر اینکه دست رد به سینه اش زدم ناراحت شده و اخم کرده به طرف دخترا رفتم و باهاشون سلام و احوال پرسی کردم کنار ادا نشستم....... ادا به طرف چرخید خواست سوالی بپرسه که با شنیدن صدای فخری دیگه چیزی نگفت آقای فخری رو به من کرد و پرسید: _پرنسس زیبا حالتون خوبه؟ دیشب هممون رو به شدت نگران کردی به خصوص آقا آرشام کم مونده بود هممون رو به خاطر شما بکشه رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
هدایت شده از ابر گسترده🌱
خلاصه‌ی رمان: - اریا مجد یه بانکدار لعنتی که اسمش تو همه‌ی باندهای مافیایی به نام ماشین قتل شناخته شده. اون رحم نداره. نه پدر داره نه مادر و تاحالا حتی عاشق نشده. هیچی نیست که بتونه اریا رو شکست بده جز یه دختر! یه دختر چشم آبی با موهای بلند و سیاه که یه شب سر راه اریا قرار می‌گیره. اریایی که تو یه چمدون بزرگ دنبال بارِ موادش می‌گرده ولی اون دختر برهنه رو تو چمدون پیدا می‌کنه درحالی که... . https://eitaa.com/joinchat/2583495511Ccea5bcfda1 . رمانی جذاب و دلنشین. ☝️🏼🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #172 صمدی سریع همینطوری که عصبانی بود گفت: _ سرم به شدت شلوغه داش
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 وقتی بیهوش شدین رنگ از رخسارش پرید واقعا با دیدن عشق شما نسبت به هم از ته دلم خوشحال شدم بعد دستش رو روی شونه سهراب گذاشت و گفت : _قدرش رو بدون کمتر مردی پیدا میشه که انقدر عاشق باشه با شنیدن حرف های فخری ناخودآگاه لبخند رو لبام نقش بست به آرشام نگاه کردم سربه زیر کنار فخری نشسته بود باورم نمیشه که خجالتی باشه....... یعنی به خاطر حرف های فخری خجالت کشیده؟ هر چقدر زمان میگذره بیشتر از این حسی که تو دلم دارم میترسم مرد ها از جا بلند شدن........ به طرف اتاق جلسه صمدی رفتن تا اونجا جلسه رو برگزار کنن زنان هم کنار هم نشستن و با همدیگه مشغول حرف زدن شدن بحثشون درباره مدل مو و ناخن و از اینجور چیز ها بود اصلا اینجور چیزا با روحیه ی من سازگار نبود کاملا با کاشت ناخون مخالف بودم رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وده خلاصه ..بعداز بحث طولانی و یک عالمه خود خوری بالاخره راض
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 درماشینو محکم روی هم کوبیدم و هرچی فوش بلد بودم زیرلب نثار اون آشغال ها وجنس مونث جماعت(توهین به هم جنس های عزیزنباشه) کردم و به فرشته زنگ زدم.. _جونم عزیزم؟ _پاشو برو خونه ات! آخر هفته میریم دبی وتا اون موقع نمیخوام ببینمت.. وسایلتو آماده کن.. برگشتم خونه نباشی.. _وا.. یعنی چی؟ بازچی شد؟ دبی چه خبره؟ یه دفعه اومدی بدون هیچ توضیحی میگی میخوایم بریم خارج از کشور وبعدشم که جوچشمت نباشم!!! _سفرکاریه میتونی نیای.. همراه واسه من زیاده!! _مهرادجان چت شده قربونت بشم؟ من کی گفتم نمیام؟ میخوای بیای باهم حرف بزنیم؟ نه نمیخواستم... از تظاهر ودروغ وسیاست های زنانه متنفر بود حاضر نبودم یه بار دیگه خر فرض بشم! پس گفتم؛ _چیزی نیست.. اگه آدم حرف گوش کنی هستی کاری که گفتمو بکن! میدونستم گوش به حرف بودنشون هم جز همون سیاسیت زیرکانه اس و انگار جواب داد چون گفت؛ _باشه عزیزم میرم و چمدونمو می بیندم.. فقط تنهام نذار! چندساعت بی هدف تو خیابون چرخیدم وبه اشتباهاتم فکر کردم.. نفهمیدم چی شد که خودمو سر همون چهار راهی که زندگی صحرا رو ازش گرفتم پیدا کردم... جلوی همون چراغ راهنمایی که الان سبز بود واون شب بی رحمانه قرمز بود!!! برعکس همیشه که عاشقش بودم اون شب پراز نفرت بودم... اون لعنتی تمام عقده هام مثل یک زخم کهنه سر باز کرده بودن.. تنفربود... اما... از سرعشق بود.. "کی میفهمه چی میگم؟؟؟؟" مشت هامو محکم وپیاپی روی فرمان میکوبیدم ومثل دیوانه ها فریاد میکشیدم.. اون منو نمیخواست.. هیچوقت منو نخواست.. زندگی جفتمونو با تصمیم یک دفعه ایم خراب کردم!! @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق ‌#173 وقتی بیهوش شدین رنگ از رخسارش پرید واقعا با دیدن عشق شما ن
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 از طرف دیگه موقعیت کاریم...... اجازه نمی‌داد همچین کارهایی بکنم ....... من عاشق کارهای هیجانی بودم برای همینه که پلیس شدم با شنیدن صدای ادا به خودم اومدم و بهش نگاه کردم: _پریااااا؟ _بله؟ ادا_تو فکری ؟ چند بار صدات کردم نشنیدی لبخندی زدم و گفتم: _هیچ ذهنم درگیر دیشب بود ادا خجالت زده سرش رو پایین انداخت و گفت: _ کاملا حق داری ما از طرف بنیتا ازت عذر خواهی میکنیم فک نمیکردیم چنین حماقتی انجام بده پوزخندی زدم و به طرف بنیتا چرخید چشم غره ای به ادا رفت ...... بعد از جا برخاست و به طرف آشپزخونه رفت با همون پوزخند روی لبم به ادا نگاه کردم و گفتم: رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_ویازده درماشینو محکم روی هم کوبیدم و هرچی فوش بلد بودم زیرلب
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 صحرا: باحسرت به نقطه ای خیره شده بودم و هنوزم تنم از حضور یک دفعه ایش میلرزید.. بعداز یک ماه ونیم اومده بود... اونم چه اومدنی!!! آرشا وارد اتاقم شد وبا لبخند بدنجسی گفت؛ _دست کم تاآخر هفته به همش ریختم! _چی؟ _چته تو؟ رنگت چرا پریده؟ _سوال هات یه ذره مسخره نیست؟ اخم هاشو توهم کشید وبالحن کوچه بازاری گفت: _هی ضعیفه دفعه آخرت باشه جلو حاجیت بی تابی غربیه هارو میکنیا!! من غیرتیما!! این دفعه سرتو میذارم رو تنت حالیته؟ نگاهمو ازش گرفتم دستمو توهوا تکون دادم وبی حوصله گفتم: _بروبابا! صداشو عادی کرد و گفت: _بله مچکرم.. جفت پا رفتی تو ذوقم.. تک خنده ای کردم وگفتم: _من میتونم برم خونه؟ _صحرا!! _آرشا حالم خوب نیست.. توروخدا درک کن! _اوکی حرفی نیست! میتونی بری با میثم حرف میزنم.. چمدونتو ببند آخر هفته میریم! _اقا آرشا انگار شما منو جدی نمیگیریا!! هزار بار گفتم نمیام این یه موضوع تموم شده است!! _اگه مهرادهم باشه چی؟ بازم نمیای؟ گوشه ی چشممو چین انداختم وموشکافانه پرسیدم: _چییی؟؟ _درست شنیدی آقا مهراد هم میاد! _غیرممکنه اون بیاد.. اونم جایی که من باشم.. بچه گول میزنی؟ _میادجانم.. خوبشم میاد.. منو دست کم نگیر من کارمو بلدم.. مخصوصا اینکه رگ خواب این آقا مهراد دستم اومده و خوب بلدم چطوری بندازمش سر لج!! یک هفته بعد.. _اومدمممم بابا کچلم کردی.. چندثانیه معطل بشی چیزی نمیشه ها!! ارشا_ من مشکلی با انتظار ندارم صحرا جان اما هواپیما منتظر ما نمیمونه ها!!! دیدم حرفش منطقیه سکوت کردم و چمدونمو کشون کشون باخودم کشیدم توی آسانسور! یکی نیست بگه میخوای واسه یک هفته بری یا یک سال!!! ارشا با دیدنم خندید وگفت؛ _خوبه نمیومدی واین شد! اومدنت چی میشد؟ @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #174 از طرف دیگه موقعیت کاریم...... اجازه نمی‌داد همچین کارهایی
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 _اشکالی نداره عزیزم معذرت خواهی نیاز نیست ادا تشکر کرد و دوباره مشغول حرف زدن شدن به شدت حوصله ام سر رفته بود نمیدونم چند ساعت گذشته بود که از جام بلند شدم ورو به همه کردم و گفتم: _ببخشید من به خاطر دیشب همچنان سردرد دارم.... با اجازتون میرم اتاقم استراحت کنم همشون سری تکون دادن و گفتن اشکالی نداره از پله ها بالا رفتم و نفس عمیقی کشیدم...... وای خدا رو شکر از دستشون خلاص شدم نمیدونم چرا این جلسه آقایون این قدر طول کشید در اتاقمون رو باز کردم و داخل اتاق شدم به شدت خسته بودم ....... میدونستم تنها چیزی که حالم رو خوب میکرد یه دوش آب گرم بود به طرف حمام رفتم ،چند دقیقه ی طولانی دوش گرفتم رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀