🌷شهید نظرزاده 🌷
#کمک_به_نیازمندان ❣آقارضا خیلی مهربون و دلسوز بود.🍃 همیشه به فکر #نیازمندان بود و دوست داشت به طرق
دلتـ❤️، دریا مینوشت
و #نگاهت، طوفان🌪 میسرود !
#تو_رفتی
تا خیابانهای شهر را
گامـ👣ـهای نامردمی
#آلوده نکند⛔️
#شهید_سیدرضا_طاهر🌷
📆شهادت 1395، سوریه
🗺جنوب حلب، خانطومان
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔰زودتر از بقیه بچه ها راه افتادیم سمت مناطق #عملیاتی، قرار بود بریم #فکه، 💥ولی حسین گفت بیا بریم #ف
💠من یک روز شهید میشوم
🌷 #حسین_ولایتی_فر در شش تیرماه 1375 در شهرستان #دزفول دیده به جهان گشود. هشت سالگی عضو #جلسات_قرآن مسجد حضرت مهدی(عج) شد. حضور چندین ساله در فضای مسجد و جلسات تاثیر به سزایی در شکل گرفتن #روحیات حسین گذاشت.
🌷در 20 سالگی جذب سپاه شد. دورههای #تکاوری را پشت سر گذاشته بود. محل خدمت حسین بعد از گذراندن دورههای ابتدایی #اهواز بود.
🌷در جمع رفقای هیئتی حسین لقب #سردار داشت. همیشه میگفت: «من یک روز شهید میشوم.»
🌷هیچوقت اهل ریا نبود، اما یکجا #ریا کرد آنجایی که گفت:«بذار تا ریا بشه تا بقیه یاد بگیرند، من میدانم شهید میشوم.» همیشه میگفت: «من یک روز #شهید میشوم.»
🌷حتی یکبار هم در همان سنین نوجوانی به علت بازیگوشی معلم او را از کلاس بیرون کرد. حسین هم میگوید: «حالا که مرا از کلاس بیرون میکنید حرفی نیست، اما حواستان باشد که دارید #شهید_آینده را از کلاس بیرون میکنید.»
🌷چند وقتی پیگیر اعزام به #سوریه شد؛ اما شرایط جوری نشد که بتواند #مدافع_حرم شود. سرانجام روز 31 شهریور ماه 97 در حمله تروریستها به مراسم رژه نیروهای مسلح اهواز، حسین ولایتی فر در سن 22 سالگی به #شهادت رسید.
#شهید_حسین_ولایتی_فر🌷
شادی روحش #صلوات
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
سردار رحیم صفوی درباره #شهید_همت چنین میگوید: «او انسانی بود كه برای خدا كار میكرد و #اخلاص در عمل
🌷مادر شهید می گوید: سختیهایی که #همسر شهید همت کشید، فکر نکنم🗯 در زمان ما کسی کشیده باشد❌
🌷خودش می گفت: خدایا من چه کنم
⇜با این همه #تنهایی (روزها، ماهها)
⇜و دزد (چند بار در نبود همت)
⇜و عقرب (یک روز 25 عقرب کشتم حتی در رختخواب #کودکم)
⇜و موشک🚀 (خانه شان در معرض موشک باران و او تنها در شهر #دزفول غریب بود)
🌷امّا در پرتو زندگی با #همّت که اینچنین با محبت💖 بود، می گفت: «در اوج تمام آن #سختیها، محرومیتها، ترسها😰 و حتی ناامیدیها، خودم را #خوشبخت ترین زن دنیا می دانستم.😍
به نقل از: مادرشهید
#شهید_ابراهیم_همت
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
4_5780402561618018986.mp3
3.93M
#فایل_صوتي_امام_زمان 76
منـم هستـم✋؛
ای غریب ترین مردِ زمین!
منـم هسـتم✋؛
ای تنهاترین مهـربانِ زمین!
💢ما بزودی تصویرت را از"خیال" تا "چشم" جابجا می کنیم
و به اهل زمین نشانَت می دهیم👆
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌺
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
5⃣4⃣6⃣ #خاطرات_شهدا 🌷 روایت:همسر شهید مهدی حسینی ❣ماه رمضان94 بود که آقا مهدی تماس گرفت📞 گفت منو ت
✍ #خاطرات_شهدا
🌷هوا تاریک شده بود، که به مقرمان در حماه سوریه رسیدیم.
سرمای هوا یک طرف، قطع برق هم یک طرف، حسابی به ذوقمان خورده بود.
🌷موقعیت مناسبی
برای معرفی خودمان به فرماندهی هم نبود.تصمیم گرفتیم یک جایی برای #خواب پیدا کنیم. یکی از بچه ها چندتا پتو روی یک دستش بود و بین بچه ها #تقسیم میکرد.
🌷رفتم جلو دیدم آقامهدی خودمان است. گفتم: حاج مهدی شما کجا اینجا کجا.
لبخندی زد و گفت:
-آمدم برای کمک به بچهها پتو میدم، غذا درست میکنم،خلاصه هرکاری داشتی بهم خبر بده.
🌷گفتم:قربونت بشم آقا همین طور خیلی خوبه،اگه یه #چایی هم بدی که دیگه خیلی عالی میشه.
چایی رو برام آورد.
وقتی خواستیم بخوابیم یکی از بچه ها گفت فردا قراره #فرمانده بیاد برای سخنرانی.
🌷فردا صبح مهدی امد و با بچه ها سلام علیک کرد.
پیش خودم گفتم شاید مهدی آمده حرف بزند تا بعدش فرمانده بیاد؛ اما کـم کـم توضیحات
مهدی مهم تر شد و جزء به جزء منطقه و وظیفه اصلی تک تک ما که حفظ جاده بود را توضیح می داد.
🌷از حرفهایش فهمیدم فرماندهی مقردست خود آقا مهدی است...
به #تواضع و حال خوب دلش غبطه خوردم.
📙کتاب جاده سرخ
#شهید_سیدمهدی_حسینی🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
1_666348.mp3
2.75M
🎵صوتی کمتر شنیده شده از #شهید_حججی👇
🎙 پادکست | توبه نامه
🔹درد دل های شهید حججی
🔸با #شهید_حاج_احمد_کاظمی
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🍃🌸🍃🌸🍃
#محسن_جان❤️
تو اهل #آسمان بودی
که چند صباحی
#مهمان زمین شدی،
اما در زمین هم
آسمانی #زندگی کردی؛
و اسیر این دنیا نشدی
و این بود که حالا
باز هم در آسمانی؛
اما ما اسیریم؛
#اسیر آزادی هایی
که روح مان را
به زمین محکوم کرده اند...
ای #شهید_آسمانی
دست ما را هم بگیر....
#شهید_محسن_حججی🌷
#شبتون_شهدایی🌙
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
4_5782659377953505588.mp3
7.8M
#بسیار_شنیدنی
🎙توبه واقعی و نظر خاص آقا امام زمان (روحی له الفداء)
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💢کلی فیلم از #جنایات داعش👹 داشتند. یه وقتایی که یک گوشه هایی از آنها را به من نشان می دادند📱 می گفتم
🔸زندگی شهدا🌷 را #الگوی زندگی خودشان قرار می دادند. شهید مدافع حرم محمود رضا #بیضایی، مربی آقا هادی بودند، خیلی از ایشان تعریف می کردند، همیشه می گفتند: « ما باید #انتقام شهید بیضایی را از این تکفیری ها بگیریم.»
🔹قاب عکس📸 این #شهید را به دیوار خانه زده بودند و از #مادر قول گرفته بودند که عکس را هیچ وقت بر ندارند❌ شهدای #مدافع_حرم را که به کشور می آوردند🇮🇷 حالشان عوض می شد، خیلی تحت تأثیر قرار می گرفتند😔
🔸آخرین بار که در شهرمان #شهید آوردند رو کردند به من و گفتند: فاطمه جان! #شهید_بعدی إن شاءالله خودمم☺️ همان موقع فهیمدم که ایشان را از دست می دهم😢 همان هم شد و شهید بعدی🌷 #آقا_هادی شجاع بود.
🔹در خانواده هم من شاهد بودم که چقدر متأثر از #پدر هستند، در خیلی از کارهای شان پدرشان را الگو قرار می دادند👌 زیباتر از همه مسجد رفتن شان بود. اینکه می دیدم همسرم کارهای شان را طوری تنظیم می کنند که با پدرشوهرم برای اقامه #نماز_جماعت به مسجد بروند👥 برایم دلنشین بود.
#شهید_هادی_شجاع
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌾بعد از #شهادت_عباس یکی از دست نوشته های📝 او را دیدم. این دست نوشته مربوط به زمانی بود که به #کربلا
گفتم کلید قفل شهادت #شکسته است
یا انـدر این زمانه، در بـاغ بسته است
خندید وگفت... ساده نباش ای #قفس_پرست
در بسته نیست بال و پر ما #شکسته است
#شهید_عباس_آسمیه🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
گفتم کلید قفل شهادت #شکسته است یا انـدر این زمانه، در بـاغ بسته است خندید وگفت... ساده نباش ای #قفس
4⃣2⃣1⃣1⃣ #خاطرات_شهدا
💠طاقت رفتنش رو نداشتم
🌷عباس ۲ سال بود که وارد #سپاه شده بود. مدتی به عنوان #تیرانداز نمونه انتخاب شده بود. وقتی اعتراض مرا از خطرناک بودن کارش می شنید می گفت #مادرجان غصه مرا نخور، من به عشق کسی می روم که اگر تیر بخورم می دانم #خودش برای بردن من خواهد آمد.
🌷به من می گفت مادر اگر روزی نبودم ۱۳ روز #روزه_قضا برای من بگیر. خمس مالش را پرداخت کرده بود. قبل از اعزام به #سوریه خیلی روی خودش کار کرد و برای عروج و آسمانی شدن کاملا آماده شده بود.
🌷عباس سخنی از سوریه با من نزد و تنها گفت برای یک #ماموریت ۴۵ روزه خواهد رفت. من طاقت دوری از او را نداشتم برای همین زمانی که ساکش را می بست بیرون رفتم تا خداحافظی کردن و #رفتنش را نبینم.
🌷آن شب چند بار تماس گرفت وقتی متوجه حال #خراب من شد از مسئولان مربوطه اجازه گرفت و به منزل آمد او به من گفت #مادر هر زمان که جنگی رخ دهد و من در آن حاضر شوم #شهید خواهم شد چون آن را از امام حسین(ع) خواسته ام.
🌷پس بعد از شهادت من گریه نکن و هر زمان که به یاد من افتادی و دلتنگ شدی به یاد #علی_اکبر امام حسین(ع) گریه کن. می گفت کسانی که برای دفاع از حریم اهل بیت به سوریه می روند در حقیقت می روند تا #دشمن به کشور ما نیاید چرا که هدف اصلی دشمنان #ایران است از این رو ما با حضور در سوریه دشمن را در پشت مرزهای سوریه نگه داشته ایم تا #امنیت در کشور ما همچنان ادامه یابد.
#شهید_عباس_آسمیه🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
#مژدهی_یوسف_به_کنعان_آمده...
🌸پیکر مطهر فرمانده دلاور خراسانی
#سردار_شهید_غلامرضا_پروانه
فرمانده گردان رعد تیپ۲۱ امام رضا (؏)
بعد از گذشت ۳۶ سال از زمان شهادت
براساس آزمایش DNA شناسایی شد.
💐«غلامرضا پروانه» فرزند سبحان
دوم فروردین ۱۳۳۸ در روستای «حسنآباد» از توابع شهرستان «سبزوار» متولد شد. وی با آغاز جنگ تحمیلی در جبهه حضور یافت و پس از مجاهدتهای فراوان در نهم اسفند ۱۳۶۲ در عملیات «خیبر» و در منطقه «القرنه» به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
🌷پیکر سردار شهید «پروانه» در ایام شهادت حضرت امام جعفر صادق (ع) در استان خراسان رضوی تشییع میشود که زمان و مکان تشییع متعاقباً اعلام خواهد شد.
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
پدر فقط یکروز مانده به دیدار فاطمهاش به #شهادت رسید. وقتی ساک محرم را از منطقه آوردند مثل همیشه #
🍃🌺🍃🌺🍃
✨محرم #مربی خیلی از این شهداس
مثل مهدی عزیزی، رسول خلیلی، اکبر شهریاری و خیلی از شهدای دیگه ی مقاومت
همه کلاسای محرم رو دوس داشتن
آدم #باعلم و شیرین زبونی بود
خنده هاش بین همه معروف بود
اصلاً محرم و به #مهربونی و #خنده هاش می شناختن
✨یه بار تو کار عملی با یکی از نیروهاش اومد پیشم، اون بنده خدا یه ذره چشاش چپ بود و دیر می گرفت.
گفت به #عربی بهش بگو این کار رو بکنه و اون کار رو بکنه و اونجا بره و اینجا
براش ترجمه کردم و گفتم.
اون هم با تعجب به محرم نگاه کرد و گفت: شوو؟ ( به فارسی یعنی چی) دوباره به عربی براش توضیح دادم.
اینبار با تعجب بیشتری به محرم نیگا کرد و گفت: شوو؟
محرم گفت ولش کن خودم بهش میگم و تمام اون توضیحات رو #فارسی بهش گفت
✨اون بنده خدا هم سرش رو به نشونه تایید تکون داد و گفت: عه عه فهمت علیک (آره آره فهمیدم) و رفت
✨هنگ کردم. من همش رو عربی گفتم اون نفهمید ولی محرم فارسی بهش گفت اون متوجه شد!!!! محرم از شدت #خنده به ماشین تکیه داد و بلند بلند می خندید و مسخره ام می کرد و می گفت:
... با این عربی صحبت کردنت. از این به بعد هر جا گیر افتادی به #خودم بگو برات ترجمه اش می کنم😂😂
✨و دوتایی خندیدیم و خندیدیم و خندیدیم ...
صدای خنده هاش هنوز تو گوشمه صورت مهربونش جلوی چشام....
میگم:
#شهادت مال مهربوناست....
#شهید_محرم_ترک🌷
#اولین_شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
همين كه از چارچوب در بيرون رفت قبل از اينكه در را ببندم، براي #اولين بار گفتم: * #حميد_دوسِت_دارم *
وقتی نباشی⭕️
تحمل تنهایی کار سادهای نیست
چون #تنهایی قبل از تو ↬
با تنهایی بعد از #تو↫
زمین تا آسمان فرق میکند😔.
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
وقتی نباشی⭕️ تحمل تنهایی کار سادهای نیست چون #تنهایی قبل از تو ↬ با تنهایی بعد از #تو↫ زمین تا
6⃣2⃣1⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠 برشی از جلسه خواستگاری/ کتاب #یادت_باشد.
🔻 #قسمت اول
🌷صدای حمید را از پشت در شنیدم که آرام به عمه گفت: آخه چرا اینطوری؟! ما نه دسته #گل گرفتیم نه #شیرینی آوردیم؛ عمه هم گفت: خداوکیلی موندم توی کار شما، حالا که ما عروس رو #راضی کردیم داماد #ناز میکنه!
در ذهنم صحنههای خواستگاری، گلهای آنچنانی و قرارهای رسمی مرور میشد، ولی الآن بدون اینکه روحم از این ماجرا خبر داشته باشد همهچیز خیلی ساده داشت پیش میرفت! گاهی #ساده بودن #قشنگ است!
🌷حمیدی که به خواستگاری من آمده بود همان پسر شلوغکاری بود که پدرم اسم او و برادر #دوقلویش را پیشنهاد داده بود، همان پسرعمهای که با سعید آقا همیشه لباس یکسان میپوشید، بیشتر هم شلوار آبی با لباس برزیلی بلند با شمارههای قرمز! موهایش را هم از ته میزد، یک پسربچه #کچل فوقالعاده شلوغ و بینهایت مهربان که از بچگی هوای من را داشت، نمیگذاشت با پسرها قاطی بشوم، دعوا که میشد طرف من را میگرفت، مکبر مسجد بود و با پدرش همیشه به پایگاه #بسیج محل میرفت، اینها چیزی بود که از حمید میدانستم.
🌷زیر آینه روبروی پنجرهای که دیدش به حیاط خلوت بود نشستم، حمید هم کنار در به دیوار تکیه داد، هنوز شروع به صحبت نکرده بودیم که مادرم خواست در را ببندد تا راحت صحبت کنیم، جلوی در را گرفتم و گفتم: ما حرف خاصی نداریم، دو تا #نامحرم که داخل اتاق در رو نمیبندن.
سر تا پای حمید را ورانداز کردم، شلوار طوسی، پیراهن معمولی آنهم طوسی رنگ که روی شلوار انداخته بود.
🌷بعدا متوجه شدم که تازه از ماموریت برگشته بود برای همین محاسنش بلند بود، چهرهاش زیاد مشخص نبود بهجز #چشمهایش که از آنها #نجابت میبارید.مانده بودیم کداممان باید شروع کند، #نمکدان کنار ظرف میوه به داد حمید رسیده بود، از این دست به آن دست با نمکدان بازی میکرد، من هم سرم پایین بود، چشم دوخته بودم به گرههای فرش شش متری صورتیرنگی که وسط اتاق پهن بود، خون به مغزم نمیرسید،
🌷چند دقیقهای سکوت فضای اتاق را گرفته بود تا اینکه حمید اولین سوال را پرسید: معیار شما برای #ازدواج چیه؟
به این سوال قبلا خیلی فکر کرده بودم، ولی آن لحظه واقعا جا خوردم، چیزی به ذهنم خطور نمیکرد، گفتم: دوست دارم همسرم #مقید باشه و نسبت به دین حساسیت نشون بده، ما نون شب نداشته باشیم بهتر از اینه که #خمس و زکاتمون بمونه.
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی🌷
#شهید_مدافع_حرم
#ادامه_پایین👇👇
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
7⃣2⃣1⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠 ادامه جلسه خواستگاری/ کتاب #یادت_باشد
🌷گفت: اینکه خیلی خوبه، من هم دوست دارم رعایت کنیم؛ بعد پرسید: شما با شغل من مشکل نداری؟! من #نظامیم، ممکنه بعضی روزا ماموریت داشته باشم، شبها افسر نگهبان بایستم، بعضی شبها ممکنه #تنها بمونید، جواب دادم: با شغل شما هیچ مشکلی ندارم، خودم بچه پاسدارم، میدونم شرایط زندگی یه آدم نظامی چه شکلیه، اتفاقا من شغل شما رو خیلی هم دوست دارم.
🌷بعد گفت: حتما از #حقوقم خبر دارین؟ دوست ندارم بعدا سر این چیزا به مشکل بخوریم، از حقوق ما چیز زیادی در نمیاد، گفتم: برای من این چیزا مهم نیست، من با همین حقوق بزرگ شدم، فکر کنم بتونم با کم و زیاد زندگی بسازم.
همان جا یاد خاطرهای از #شهید_همت افتادم و ادامه دادم: من حاضرم حتی تو خونهای باشم که دیوار کاهگلی داشته باشه، دیوارها رو ملافه بزنیم، ولی زندگی #خوب و #معنوی داشته باشیم
🌷حمید خندید و گفت: با این حال حقوقمو بهتون میگم تا شما باز فکراتون رو بکنین، ماهی ششصد و پنجاههزار تومن چیزیه که دست ما رو میگیره.
زیاد برایم مهم نبود، فقط برای اینکه جو صحبتهایمان از این حالت #جدی و رسمی خارج بشود، پرسیدم: اونوقت چقدر #پسانداز دارین؟ گفت: چیز زیادی نیست، حدود شیش میلیون تومن، پرسیدم: شما با شیش میلیون تومن میخوای زن بگیری؟ در حالی که میخندید سرش را پایین انداخت و گفت: با #توکل به خدا همه چی جور میشه
🌷بعد ادامه داد: بعضی شبها #هیئت میرم، امکان داره دیر بیام، گفتم: اشکال نداره، هیئت رو میتونین برین، ولی شب هر جا هستین برگردین خونه، حتی شده نصفه شب.
قبل از شروع صحبتمان اصلا فکر نمیکردم موضوع اینهمه جدی پیش برود، هر چیزی که حمید میگفت مورد #تایید من بود و هر چیزی که من میگفتم حمید تایید میکرد، پیش خودم گفتم: اینطوری که نمیشه، باید یه #ایرادی بگیرم که حمید بره، با این وضع که داره پیش میره باید دستی دستی دنبال لباس #عروس باشم.
🌷به ذهنم خطور کرد...
🔻ادامه ماجرا رو میتونید با خرید و مطالعه کتاب جذاب و عاشقانه #یادت_باشد دنبال کنید.
لینک خرید کتاب↙️
https://payping.ir/d/Vyqf
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی🌷
#شهید_مدافع_حرم
شادی روحش #صلوات
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
ثبت نام #عتبات_دانشگاهیان با تسهیلات ویژه
مهلت ثبت نام تا فردا ( ۲۷ خرداد )
اعزام به صورت زمینی و هوایی
جهت ڪسب اطلاعات بیشتر و ثبت نام
به لینڪ زیر مراجعه کنید ↙️
samaneh.labbayk.ir
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
9⃣6⃣ #خاطرات_شهدا🌷 💠 راز شهادت #شهید_محمد_مهدی_مالامیری، بعد از سه سال از زبان پدر 🌷☘🌷☘
#عاشقانه_شهدا❣
💞محمدمهدی همیشه تاکید داشت
#شاد زندگی کنیم!
یکی از برنامه هایی که داشتیم #پیاده روی بود.
و همیشه تو پیاده روی هامون
یک #مسجد رو مقصد قرار میدادیم
که یک ساعت پیاده رویمون
ختم به #مسجد و #اذان میشد...
#عشق_رسوایی_محض_است_که_حاشا_نشود
#عاشقی_با_اگر_و_شاید_و_اما_نشود
💞هیچ کدوم از #خوشی هامون خرج بردار نبود
و اصراری نداشتیم که حتما با #پول خوشی کنیم،
سعی میکردیم تو لحظه خوش باشیم...
از کوچیکترین اتفاقات زندگی،
حتی غذاخوردنمون هم، برای خودمون #خوشی میساختیم... مثلا اگر برنج درست میکردم و ته دیگ داشت
برنج رو پشت و رو میکردیم و روش #شمع میزاشتیم
و #تولد میگرفتیم...🎂
💞همیشه اول سفرمون #تولدت_مبارک داشتیم
و هفته ای سه چهار بار ما #تولد داشتیم... و همسایه ها هم همیشه میگفتند
چقدر شما #تولد میگیرید و چقد #شادید...
#شهید_محمدمهدی_مالامیری
#سالروز_ولادت
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
❣﷽❣
* #لذت_آغوش_خدا....* 1
💕◈•══•💖•══•◈💞
مقدمه
به نام پروردگار عالم...
🌺 هر کدوم از ما آدما دوست داریم به بالاترین لذت های دنیا برسیم.☺️
🔹معمولا تلاش هایی که میکنیم برای رسیدن به این خواسته ی قلبیمون هست.
🌷 اگه ته دل همه ی آدما رو ببینید،
همشون در نهایت یه چیز رو میخوان:
💕یه آغوش گرم....💖
🌹 آغوش قدرتمندترین و مهربان ترین موجود عالم هستی...
💕همه ی انسان ها، لذت آغوش خداوند مهربان رو میخوان...
و خداوند هم دقیقا همین راه رو برای ما انتخاب کرده.👌✅
🏵 برای رسیدن به این لذت بی نهایت، به یه مسیر درست و مطمئن نیازه.
💢که پذیرش برخی رنج ها و عبور از برخی خواسته ها مقدمه ی راه هست.
🔹به حول و قوه ی الهی، قدم گذاشتن در این راه رو با یه استاد دلسوز آغاز میکنیم...
❇️ مجموعه ی لذت آغوش خدا، مطالب کتاب تنهامسیر آرامشه
که برگرفته از صحبت های حکیمانه و زیبای #استاد_پناهیان هست.
🌷 ملتمس دعای خیر شما عزیزان هستیم....
#ادامه_دارد...
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh