eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
6.9هزار ویدیو
207 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
* بسم رب الشهید * 🍃شهادت، جاده ایست منتهی به عشق حقیقی و آسمانی که شیفتگان را به این راه میکشاند؛ عشق را میانِ جانشان رسوخ میدهد و آن هارا از درد فراق می گریاند! 🍃علیرضا عاشق ترین بود! همانی که مُهرِ بندگی را بر پیشانی اش زده بود و از همان سن کم دل بیقرار او را بیقرار تر کرده بود! ورد زبانش این بود: "ما باید سعی کنیم خودمان را بسازیم، باید نمازمان را درست بخوانیم و حامی و اسلام و امام باشیم" 🍃گویا خوب فهمیده بود ستون است و اگر دلدادگی ات را در برابر معبود نشان دهی ، اوست که راه زندگی را برایت می گشاید! آن وقت است که سالهای سال پیکرت را نگه میدارد و تورا همنشین سفره ی (س) میکند ! 🍃مادرت نیز چشم بود! دلش راضی شده بود به چند تکه استخوان و چشم به راه دوخته بود تا جگر گوشه اش از راه برسد! نیامدی و نیامدی و دیدار نصیب مادرِ دلتنگت نشد! سرانجام پس از ۳۷ سال پیکر که نه، استخوان هایت به بازگشت و همه در فراق نبود گریستند😢 🍃این ها، مرثیه نیست! روضه و مداحی نیست! افتخار کشور است و ما میبالیم به وجود عاشقان فداکاری چون شما. افتخار ایران♥️ ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱ مرداد ۱۳۴۳ 📅تاریخ شهادت : ۲۵ آبان ۱۳۶۱ 📅تاریخ انتشار : ٢۴ آبان ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : عین خوش دهلران 🥀مزار شهید : روستای قالهر 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
طرح جدید به مناسبت سالروز شهادت شهید خیرالله صمدی🥀 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃زائر حرم شده بود. همان روزها که امنیت در سوریه برقرار بود و خبری از جنگ و تهدید نبود. دلش را دخیل بسته بود به شبکه های و از خانم خواسته بود واسطه شود تا خدا دختری به او عطا کند. 🍃خواهر ارباب دست های خالی را با حاجت های برآورده شده پر کرده بود و پس از مدتی خداوند به او هدیه کرد. برحسب ارادت به عمه سادات، نامش را زینب نامید. 🍃قرار بود یک سالگی را به رسم تشکر از خواهر ارباب به حرمش بروند اما زمزمه تهدیدها در گوش جهان پیچید و حسرت سه نفره را قاب کردند و گوشه دلشان گذاشتند. 🍃دلتنگی هایشان را در حرم تسکین دادند. هربار حاجتی می خواست اما در آخرین زیارتش توفیق خواسته بود. امام رضا این بار هم حاجت دلش را داد و شهادت نامه اش امضا شد. 🍃زمزمه ها بیشتر شد و نوکر ارادتمند راهی شد و مهر مدافع حرم بر قلبش حک شد. روزها با گذشت و خانواده روزشماری می کردند برای برگشتنش. به همسرش گفته بود مهمی پیش رو دارند، برایشان صدقه کنار بگذارد. بی تابی مونس همسرش شده بود و دست به دعا شده بود. 🍃۱۶۰ کیلومتر پیاده رفته بود عقب تا جایی بتواند عکس هایش را برای دخترش بفرستد و گفته بود زمان کمی تا باقی مانده و به زودی برمیگردد. چشم های زینب درانتظار دیدن قامت پدر به در خشک شد و با شنیدن خبر شهادت مسافرش، حسرت پدر به دلش ماند. 🍃قصه دخترها بابایی اند را همه می دانند دلم شکست به یاد حسین که چشم انتظار پدر بود و با بابا امیدهایش ناامید شد و آنقدر ناله کرد که جان داد... 🍃آخرین وداع زینب ختم می شود به چهره پدر که با پوشیده با پرچم سه رنگ قاب شده بود. زینب این روزها چادرش را محکم تر می گیرد می خواهد حافظ پدرش باشد. چشم های بی تابش را با دیدن عکس های پدر آرام می کند و داغ دلش را با سنگ سرد مزار پدر... ✍نویسنده : 🌹به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۲۷ مهر ۱۳۴۷ 📅تاریخ شهادت : ۲۵ آبان ۱۳۹۶ 📅تاریخ انتشار : ۲۵ آبان ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : زنجان، گلزار شهدای بهشت زهرا 🕊محل شهادت : بوکمال سوریه 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💌 🌹شهید احمد مشلب: ✍حضرت صاحب الزمان (عج الله تعالی فرجه الشریف) خدا به شما صبر دهد؛ او منتظر ماست، نه این که ما منتظر او باشیم. هنگامی میشود گفت منتظریم، که خود را اصلاح کنیم، ولی اگر خود را اصلاح نکنیم، هیچ گاه ظهور نخواهد کرد. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
📓📕📗📘📙📔📒📕 روزگار من (۴۷) چند روزی بود که درخواست رفتن به سوریه داده بودم وبا اعزامم موافقت شده امروز برگه اش به دستم رسید 📄📄📄📄📄 با شنیدن خبر جا خوردم بلند شدم رفتم تو حیاط ... نشستم رو پله ، چادرمو کشیدم رو صورتم و گریه کردم 😭😭😭😭😭 عباس اومد کنارم نشست خانمی...عه عه عه نگاه کن منوو داری گریه میکنی ؟؟؟ پس داری خودتو لوس میکنی که نازتو بکشم .. اخه عشقم من که همه جوره ناز کشتم گریه نکن دیگه ... سرمو بلند کردم با چشای گریون بهش خیره شدم 😢😢😢 عباس چرا قبلا بهم نگفتی 😭 منم باید امروز خبردار می شدم چه جوری دلت میاد تنها بزاری فقط ۴ ماهه که ازدواج کردیم بعد تو میخوای از اول زندگی منو تنها بزاری 😭😭😭 میگم چرا چند روزه دلم شور میزنه پس عباس تمام این خوشی ها خواب بود یه رویا که داره تموم میشه ...اره ...اره 😭😭😭😭 این چه حرفیه من نمیخوام تنهات بزارم هی میرمو میام تازه تو تنها نیستی زینب و مامان و مامانتم هستن عباس من نمیخواااام بری اصلا نمیزارم 😩😩😩😭 پا شدم صورتمو شستم رفتم پیشه مهمونا همه سکوت کرده بودن احمد اقا ـ پسرم چرا قبلا چیزی نگفتی؟؟؟ اخه فکرشو نمی کردم که قطعی بشه مامان ـ عباس اقااا پس تکلیف فرزانه چی میشه ؟؟ میخوای تنهاش بزاری نه مامان جان به فرزانه هم گفتم میام بهش سر میزنم یا در تماس میشم شماها هم کنارشید دیگه مگه نه ؟؟؟ من از ناراحتی چیزی نمیگفتم 😔 مهمونا رفتن ... من رو مبل نشسته بودمو چشام خیره به یه نقطه... عباس اومد مقابلم رو زمین نشست دستمو گرفت .. فرزانه جان خانمم اونجوری نکن دیگه ناراحت میشم ... اشک چشام سرازیر شد عباس این رسمش نبود که تنهام بزاری بخدا حلالت نمیکنم 😭😭 اگه بری تنهایی بدون تو دق میکنم بخدا حلالت نمیکنم تا اینو گفتم عباس دستشو گذاشت جلو دهنم با بغض گفت نگوو جان من نگووو این حرفوو اونم چشماش پره اشک شد 😢😢 فرزانه من ارزومه که برم می خوام از حرم بی بی زینب دفاع کنم می خوام از خواهر امام حسین از یادگارای علی و فاطمه دفاع کنم بخدا دارم اتیش می گیرم که اینجا نشستم و کاری نمیکنم 😭😭 اجازه بده برم بر میگردم ... انقدر حرفاش سوزناک بود که قلبمو به رحم اورد باشه ... باشه برو ولی قول بده که بر میگردی عباس ـ ان شاالله... برای نماز صبح که بیدار شدم عباسو دیدم که سرنماز به سجده رفته و گریه میکنه ...😭😭 همش از خدا طلب شهادت میکنه خدایا😭 شهادت ... شهادت نصیبم کن رفتم کنارش نشستم عباس تو که گفتی بر میگردی 😢 چرا شهادت میخوای؟؟ فرزانه اگه من به ارزوهام برسم تو خوشحال میشی ؟؟ اره عشقم چرا که نه.. پس خانمم ارزوی منم شهادته تو هم برام دعا کن بغلش کردم اگه ارزوت اینه .. اگه قراره بری شهید بشی .😭😭 پس از خدا بخواه که من زودتر از تو بمیرم من نمیخوام بمونم شاهد مرگت باشم ... هردو زدیم زیر گریه😭😭😭 ادامه دارد... نویسنده 📝 انارگل🌹 📝 بامــــاهمـــراه باشــید🌹 📗📘📙📔📕📓📒📘
طرح تامین هزینه شیرخشک۵۰کودک یتیم؛نیازمندوبدسرپرست اول آذرماه بچه ها منتظرشیرهاشون هستند هرکس هرچقدر درتوان داره؛یاعلی... اجرتون با شش ماه ی اباعبدالله شماره کارت ۶۱۰۴۳۳۷۸۷۲۶۱۳۸۰۵ بنام علی عرب عامری لطفا حتمابعدازواریز مبلغ؛ازفیش عکس گرفته وبه شماره۰۹۳۰۹۵۳۳۷۹۵درواتساپ ویاایتا ارسال کنید پٰایـگٰاه مُقــاٰوِمَـت بَســیج روح اللّه 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 هر چند عرصه،تنگ است... هر چند جان به لب شده ایم... هر چند طم زندگی از یادمان رفته است... هر چند شادی،دیرگاهی است به ما سر نزده... هر چند لب هایمان مدتهاست رنگ لبخند ندیده است... اما در اعماق قلب هایمان نقطه ی روشن و گرمی است که خبر از آمدنت می دهد... تو می آیی و جان می گیریم،می خندیم،شادی می کنیم،امیدوار می شویم... به همین زودی،به همین نزدیکی... 🌤اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ 🌹🍃🌹🍃 @ShahidNazarzadeh
. یک نفر یک خبر از یار ندارد بدهد؟ (💔 دلِ ما خیلی از این بی‌خبری سوخته است....😔 ✨ 🌹🍃🌹🍃 @ShahidNazarzadeh
صبحدم، دل را مقیم خلوت جان یافتم... از نسیم صبح، بوی زلف جانان یافتم ... 📎سلام،صبحتون شهدایی🌺 🌹🍃🌹🍃 @ShahidNazarzadeh
طرح به مناسبت سالروز تولدشهید حامد جوانی 🌿💌 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
♡به نام نور 🍃او را به چشم پاک توان دید، چون هر دیده جای جلوه ی آن نیست* 🍃و من، یقین می دانم که چنین است. مگر نه اینکه نگاه، مدار گرانمایه ی است و من، منتهای معنای وصال را، در نگاه او یافته ام. در نگاهی که مَامَن بود. نگاهی که رو به نور داشت. نگاهی نفیس، که تنها در دیده، تفسیر نمی شد. این نگاه، همان اندیشه و عقیده و بود. همان عشق و راز. همان وصل، همان وصال. 🍃نگاهی که عشق را، با عطر یاس در آمیخته بود. عقیده ای که وصل را، با در آمیخته بود. اندیشه ای که راز را، با عطر خون در آمیخته بود. 🍃آری! برای دیدار آن ماه پاره، آن ، آن عشق، برای وصال، باید عطرآگین شد. مملو از . و او، دیده در دریای خون بنهاد و گیتی، از عِطرش مست شد. او دیده و جان درخون بنهاد، بهر نور بهر همان ماه پاره، بهر نرگس و یاس. 🍃 او عاشقی کرد و وصال یافت. او عطر آگین شد و جان راستین یافت. ما چه می کنیم؟ آیا دیده ی پاکی داریم، برای دیدار آن ماه پاره؟ آیا شایان نور گشته ایم؟ آیا و نرگس می دهیم؟ برای عطر نرگس چه کرده ایم؟ ما چه می‌کنیم؟ پ.ن: *جناب حافظ ✍نویسنده : 🌸 به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۲۶ آبان ۱۳۶۹ 📅تاریخ شهادت : ۴ تیر ۱۳۹۴ 📅تاریخ انتشار : ٢۵ آبان ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : تبریز_وادی رحمت محل شهادت : ادلب سوریه 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
طرح به مناسبت سالروز شهادت شهید مرتضی ابراهیمی 🌿💌 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
♡هو‌العشق♡ 🍃چشم هایم مسیر تا حلب، مازندران تا و... را می‌کاوید به امید اینکه کوچ عشاق را ببیند. اگر عشاق به قاعده یک پر میگیرند و با یک روی بام زینبیه فرود می‌آیند، هستند کسانی که با یک یا حسین تا خود پرواز می‌کنند... 🍃پاییز آن سال شهر با تنی زخمی و خسته را به آذر رساند، دود سیاهی که حاصل به شهر بود به هوا می‌رفت و آینه آسمان رو به سیاهی و کدری می‌رفت. 🍃مرتضی در تکاپو بود قائله را بخواباند اما، روضه این بار نه در و دمشق بلکه در تهران تکرار شد ضربه ای به پهلویش زدند و روضه کوچه پیش چشمانش جان گرفت. خون از فرق سرش جاری شد و شکاف سرش او را برد به ، پای آن سجاده خونین... 🍃دیگر نفس های خونینش یارای مقابله با خوی وحشی‌شان نبود که آخرین ضربه کار خودش را کرد یاحسینش آسمان شب را آزرده خاطر کرد. 🍃در میان آن هیاهو فقط یک آرزو داشت دست بر سینه نهاد و زیر لب زمزمه کرد: . دیگر حتی صدای زمزمه اش هم نمی‌آمد. و آرامشی که در آشوب را در آغوش کشیده بود او را با خود تا عرش اعلا برد. 🍃تاریخ شاهد داغی بود که بر دل ها نهادند و یک را عزادار کردند. نود و هشت، سال پر کشیدن بود. مدافع امنیت❤ ✍نویسنده : 🕊به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۲ بهمن ۱۳۶۳ 📅تاریخ شهادت : ۲۶ آبان ۱۳۹۸ 📅تاریخ انتشار : ٢۵ آبان ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : امامزاده اسماعیل. شهریار 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 ✍️سخنرانی حاج آقا دانشمند 🎬 موضوع: زنا که عقل ندارن❗️ ‌‌‌‌ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
طرح جدید به مناسبت سالروز شهادت شهید سیف الله شکری🥀 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃شناسنامه ها، کتاب های آدم شناسی اند .روزی با مهر تولد، تاریخ به دنیا آمدن آدم ها اعتبار می گیرد و روزی با مهر فوت شد، بی ارزش می شود. 🍃اما گاهی قصه مسافر موقت دنیا با مهر به نائل شد پایان می یابد.آن گاه نه تنها بی ارزش نمی شود بلکه میان مردم با عزت می شود و روزهای نفس کشیدنش در دنیا درس عبرت و زندگی می شود برای آدمهای دنیا... 🍃شناسنامه سیف الله شکری خلاصه می شود به هفده سال زندگی که آغازش با قرار گرفتن در آغوش پر و شروع و پایانش با غلطیدن در خون خود و نوشیدن ختم می شود. 🍃به شناسنامه زندگی ام که نگاه می کنم و به گذشته بر میگردم نمیدانم در هفده سالگی، دغدغه داشته ام یا آن روزها بندگی کرده ام یا نه ، اما غبطه میخورم به حال سیف الله که در ۱۷سالگی روح بسیجی اش او را راهی میدان کرد و عاقبت بخیر شد. 🍃به شناسنامه خود می نگرم و حسرت میخورم برای روزهایی که فدای روزمرگی شد... وَالْعَصْرِ . إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِي خُسْرٍ . ✍نویسنده : 🌷به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد :۱ فرودین ۱۳۴۶ 📅تاریخ شهادت : ۲۶ آبان ۱۳۶۳ 📅تاریخ انتشار : ۲۵ آبان ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : بهشت زهرا 🕊محل شهادت : بوکان 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💌 🌹شهید سید مجتبی علمدار: سعی کنید انیس و مونستان باشد نه زینت دکورها و طاقچه‌های منزلتان شود! بهــــتر است را زیـــنت قلـــــبتان کنــید. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
📸تصویر کمتر دیده شده از مقام معظم رهبری، سردار قاآنی و 🌹۲۴ آبان ۱۴۰۰ بیست ویکمین سالگرد شهادت مظلومانه دکتر "ادواردو (مهدی) آنیلی" به دست شبکه ترور صهیونیسم جهانی... 🔻کسی که مالکیت کارخانجات بزرگ لامبورگینی، فراری، فیات ومالکیت باشگاه یوونتوس و.. را با محبت اهل بیت(ع) عوض کرد. 👈این در سرزمین کفر بزرگ شده و خائنین در کشور اسلامی!! کجای راهو اشتباه رفتیم؟ چه کسانی مقصر اصلین؟! ❤️‍🔥 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🎨 | ✍🏻 شهید رسول خلیلی؛ 🔻خوش ندارم که این شادمانی را با لباس های سیاه و غمگین ببینم. غم اگر هست برای بی بی جان حضرت زینب (س) باید باشد. اشک و آه و ناله اگر هست، برای ارباب مان اباعبدالله الحسین (ع) باید باشد و اگر دلتان گرفته، روضه ایشان را بخوانید که منم دلم برای روضه ارباب و خانم جان تنگ است.اما چه خوشحالی بالاتر از این که فدایی راه این بزرگواران شویم. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
📓📕📗📘📙📔📒📕 روزگار من (۴۸) محسنم قرار بود با عباس بره چون باهم تقاضا داده بودن اصلا دلم نمیخواست روز جدایی برسه همش خدا خدا میکردم که یه ماجرایی بیاد وسط یا به هر طریقی رفتنش لغو بشه خیلی سعادت میخواد که مثل مادر وهب باشی تا بی چون و چرا خودت جگر گوشه ات رو راهیه میدان جنگ کنی شاید مخالفت های من بخاطر قوی نبودنه ایمانم بود در غیر این صورت باید با دستای خودم سربند یا فاطمه س به پیشونیش می بستم قران تو جیبش میذاشتم و بند پوتین هاشو محکم می بستم و موقع رد کردن از زیر قران میگفتم : برو به سلامت شیر مرد من خدا پشت و پناهت برای پیروزیت دعااا میکنم ولی متاسفانه نمی تونستم بارها شد که پنهانی گریه کردم هنوزم دلم رضا نبود یه روز مونده بود به اعزام همه خونه ما بودن مامانش،اینا و مامانم و عمو اینا سعی میکردن یه جوری غیر مستقیم با حرفاشون دلداریم بدن که صبور باشم غصه نخورم اما از روی حواس پرتی حرفاشونو متوجه نمیشدم اونا حرف میزدن و من تو عالم دیگه بودم فکرم پیش روز اعزام بود و روزایی که بدون عباس باید میگذروندم سخت ترین جای افکارم شهید شدن عباس بود مامان ـ فرزانه... دخترم حواست اینحاست هاااا ..اره ...اره .. یه لبخند زدمو گفتم دارم گوش میکنم . عین دیوونه ها شده بودم همش تو خونه اینورو اونور میرفتم با کارهای الکی خودمو مشغول میکردم نمیخواستم پیششون گریه کنم مامان رو به معصومه خانم گفت خیلی براش نگرانم چرا اینجوری میکنه بمیرم براش که غصه اش و ریخته تو خودش نمیخواد ما بدونیم زینب ـ فرزانه الکی خودت و خسته نکن دختر ، بیا بشین نه کلی کار دارم میخوام برم ساک عباس و ببندم رفتم تو اتاق در کمد و باز کردم ساک و برداشتم تو بغلم فشار دادم بغضم ترکید 😭😭😭😭 ساک به بغل کنج دیوار تو اتاق تاریک نشستم و گریه کردم 😭😭😭😭😭 معصومه خانم ـ زینب ...مامان جان برو پیشش تنها نباشه چشم مامان زینب اروم در اتاق و باز کرد فرزانه رو دید که تو تاریکی اتاق نشسته و گریه میکنه زینب ـ رفتم جلو و بغلش کردم منم گریم گرفت فرزانه تورو خدا چرا اینجوری میکنی چرا خودت و اذیت میکنی ابجی جونم 😭😭😭😭 فرزانه با گریه و هق هق کنان گفت : زینب تو که شاهد بودی من چقدر ناراحتی کشیدم رسیدن به عباس برام معجزه بود مثله رسیدن به ارزوم اما حالا رهاش کنم بره ... نمی تونم ...😭 والا نمیتونم یه دقیقه دوام بیارم درکم کنید...😭😭😭😭😭 ادامه دارد.... نویسنده 📝 انارگل🌹 📝 بامــــاهمـــراه باشــید🌹 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا