#یک_دقیقه_کتاب | پسر انسان
🔹حضرت مسیح علیه السلام آمد بشارت داد و گفت: «بدانید که پسر انسان خواهد آمد.» خداوند در انجیل ۸۵ بار از عنوان "پسر انسان" یاد میکند. خدای ما حکیم است، میدانست اینها سالها بعد خواهند گفت عیسی پسر خداست. برای همین لفظ منجی را با عنوان "پسر انسان" یاد کرد. ما از آقایان مسیحی میپرسیم، عیسی که پسر خداست، این "پسر انسان" کیست که میخواهد بیاید؟
🔸مستر جِیمز هاکس، روحانی مسیحی است که قاموس کتاب مقدس را نوشته است. او میگوید: «از این هشتاد باری که عنوان "پسر انسان" آمده است، سی تا از آنها را میتوانیم به عیسی نسبت دهیم، آن پنجاه تای دیگر را نمیدانیم چه کسی است. او یک نفر دیگر است.»
📗برشی از #کتاب_دیجیتال مسیح، منتظر مهدی
📚 واحد نگارش مؤسسه مصاف (نویسا)
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🦋شهید باهنر و شهید رجایی مأموریت اصلی خود را #پرورش فرزندان ایران🇮🇷 می دانستند به همین دلیل بعد از پیروزی انقلاب، اولین مسئولیتی که ایشان پذیرفت، وزارت #آموزش_و_پرورش بود.
🦋البته ایشان در دولت موقت عضو کابینه نبود و پس از اینکه دولت موقت تغییر کرد، #شهیدباهنر پس از #شهیدرجایی وزیر آموزش و پرورش شد.
🦋بعد از مدتی داستان های هفت تیر📆 و مساله ریاست جمهوری مرحوم شهید رجایی پیش آمد و سپس ایشان(شهید باهنر) #نخست_وزیر شدند که مدت آن هم کوتاه بود و به درجه شهادت🌷 نایل شدند.
#شهید_محمدعلی_رجایی
#شهید_محمدجواد_باهنر
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#رفتی و یارانت
در آغوشت💞 کشیدند
آنها که میگفتند:
#همسنگر نیامد
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#رزمندگان_لشکر۴۱ثارالله
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
📸 پیشبینی حاج قاسم از نحوه شهادتش/آه مرگ خونین من
🔹دست خط نامه #شهید_سردار_سلیمانی به دخترش: آه وقتی بوسه انفجار تو💥 همه وجود مرا در خود محو میکند، دود میکند و #میسوزاند.
🔹چقدر این منظره را دوست دارم. خدایا ۳۰ سال برای این لحظه مبارزه کردهام، با همه رقبای #عشق درافتادهام و دهها زخم برداشتهام💔
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#خاطرات_شهدا
🔻مادر شهید:
🔸 #روز_مادر بود. میدانستم آرمان یادش نمیرود. آمد توی خانه پیشم؛ گفت مامان چشمات رو ببند. گفتم چی کار داری⁉️ گفت حالا شما ببند.
🔹چشم هامو بستم. آروم خم شد و شروع کرد به #بوسیدن دستم. گفتم: مادر نکن! دست هاشو باز کرد و یه انگشتر عقیق سرخ💍 رو توی دستانم گذاشت و گفت: #مبارکه😍
🔸الانم اون انگشتر رو در دست دارم. بعد رفت پایین پام که #پاهام رو ببوسه
اجازه نمیدادم❌میگفت: مگه نمیگن #بهشت زیر پای مادرانه! دوست نداری من بهشت برم؟!
#شهید_آرمان_علی_وردی
#آرمان_عزیز
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
هدایت شده از 🌷شهید نظرزاده 🌷
هدایت شده از 🌷شهید نظرزاده 🌷
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
• #شهید_آرمان_علی_وردی
• #تم_رفیق_شهید 📲
• #تم
🔻تم_های_جذّاب_ایتا😍👇
ایتایی متفاوت رو تجربه کن👇👇
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
✫⇠ #اینک_شوڪران ✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 0⃣5⃣ #قسمت_پنجاه 📖مجبور ش
❣﷽❣
📚 #رمان
#اینک_شوڪران
✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی
به روایت همسر( شهلا غیاثوند )
1⃣5⃣ #قسمت_پنجاه_ویکم
📖ایوب که به در رسید، نگهبان آن را بسته بود و داشت #اشکهایش را پاک میکرد. ایوب میله ها را گرفت. گردنش را کج کرد. و با گریه گفت: شهلا......تورا ب خدا......من را ببر #توروبخدا.....من را اینجا تنها نگذار😢
📖چادرم را گرفتم جلوی دهانم تا صدای گریه ام بلند نشود😭 نمیدانستم چه کار کنم. اگر او را با خود میبردم حتما به خودش صدمه⚡️ میزد. قرص هایش را انقدر کم و زیاد کرده بود که دیگر یک ساعت هم #ارام و قرار نداشت. اگر هم میگذاشتمش آنجا ...
📖با صدای ترمز ماشین🚙 به خودم امدم، وسط خیابان بودم، راننده پیاده شد و داد کشید: های #چته خانم؟ کوری؟ ماشین به این بزرگی را نمیبینی؟😡
توی تاکسی یکبند گریه کردم تا برسم خانه.
📖انقدر به این و آن التماس کردم تا اجازه دهند #مسئول_بنیاد را ببینم. وقتی پرسید "چه میخواهید؟" محکم گفتم: میخواهم همسرم♥️ زیر نظر بهترین پزشک های خودمان در یک #اسایشگاه خوش اب و هوا بستری شود که مخصوص جانبازان باشد
📖دلم برای زن های #شهرستانی میسوخت که به اندازه ی من سمج نبودند. به همان بالا و پایین کردن های قرص ها💊 رضایت میدادند. مسئول بنیاد نامه ی درخواستم را نوشت. ایوب را فرستادند ب اسایشگاهی در #شمال، بچه ها دو سه ماهی بود که ایوب را ندیده بودند.
📖با اقاجون رفتیم دیدنش. #زمستان بود وجاده یخبندان. توی جاده گیر کردیم. نصف شب🌙 که رسیدیم، ایوب از #نگرانی جلوی در منتظرمان ایستاده بود. اسایشگاه خالی بود.
📖هوای شمال توی ان فصل برای #جانبازان شیمیایی مناسب نبود. ایوب بود و یکی دو نفر👥 دیگر، سپرده بودم کاری هم از او بخواهند. انجا هم کارهای #فرهنگی میکرد. هم حالش خوب شده بود و هم دیگر سیگار🚬 نمیکشید
🖋 #ادامه_دارد...
📝به قلم⬅️ #زینب_عزیزمحمدی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
✫⇠ #اینک_شوڪران
✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی
به روایت همسر( شهلا غیاثوند )
2⃣5⃣ #قسمت_پنجاه_ودوم
📖مدت کوتاهی #شمال زندگی کردیم، ولی همه کار و زندگیمان تهران بود. برای عمل های ایوب تهران میماندیم. ایوب را برای بستری🛌 که میبردند من را راه نمیدادند🚷 میگفتند: برو، همراه مرد بفرست. کسی نبود اگر هم بود برای چند روز بود. هر کسی زندگی خودش را داشت و #زندگی_من هم ایوب♥️ بود.
📖کم کم به بودنم در بخش عادت کردند. #پاهایم باد کرده بود از بس سر پا ایستاده بودم. یک پایم را میگذاشتم روی تخت ایوب تا استراحت کند و روی پای دیگرم می ایستادم. پرستار ها عصبانی میشدند😡 "بدن های شما استریل نیست. نباید اینقدر به تخت بیمار نزدیک شوید"
📖اما #ایوب کار خودش را میکرد، کشیک میداد که کسی نیاید. انوقت به من میگفت روی تختش🛏 دراز بکشم. شب ها #زیرتخت ایوب روزنامه پهن میکردم و دراز میکشیدم، رد شدن سوسک ها را میدیدم. از دو طرف تخت ملافه اویزان بود و کسی من را نمیدید✘
📖وقتی پرزهای تی میخورد توی صورتم، میفهمیدم که #صبح شده و نظافت چی داد اتاق را تمیز میکند. بوی الکل و مواد شوینده و انواع #داروها تا مغر استخوانم بالا میرفت.
📖درد قفسه سینه و پا و دست نمیگذاشت ایوب یک شب بدون قرص💊 بخوابد. گاهی قرص هم افاقه نمیکرد. تلویزیون📺 را روشن میکرد و مینشست روبرویش، سرش را تکیه میداد به پشتی و #چشمهایش را می بست.
🖋 #ادامه_دارد...
📝به قلم⬅️ #زینب_عزیزمحمدی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
نامت آغازگر #سرنوشتت بود
◈چه زیبا #جهاد با نامت تداعی شد
◈چه زیبا عشق♥️ و خون و خاک قاطی شد
ما جهاد را دوست داریم و #جهاد همچنان ادامه دارد ...
#شهید_جهاد_مغنیه
#شبتون_شهدایی🌙
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❣ #سلام_امام_زمانم ❣
🍥خوشا صُبحی🌤
که #خیرَش را تو باشی
ردیـفِ نـابِ شِعــرش را تو باشی😍
🍥خوشا روزی
که تا وقت غروبش
دعـای خوب و ذکرش📿 را
#تـــــو_باشـــی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔸هر طرف که مینگری #شهیدی را میبینی که با چشمان نافذ و عمیقش #نگران توست که تو چه میکنی⁉️
🔹سنگین است و طاقت فرسا زیر بار #نگاهشان حس میکنی که در وجودت چیزی در هم میریزد😔
💢شهدا توانستند، آمدهایم تا ما هم بتوانیم! ای که #مرا_خواندهای راه نشانم بده💫🌱
#شهید_محمدابراهیم_همت
#سلام_صبحتون_شهدایی🌺
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎊 #میلاد_امام_جواد(ع)🎊
♨️همنشینی با اهل بیت(ع)
#سخنرانی بسیار شنیدنی👌
🎙حجت الاسلام #حسینی_قمی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🚨حضور رهبر انقلاب بر مزار #شهید_آرمان_علیوردی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#حدیث_روز
🦋پيامبر خدا صلى الله عليه و آله:
🔸سمِّيَ شَهرُ رجَبٍ شَهرَ اللّه ِ الأصَبَّ لأنّ الرحمَةَ على اُمَّتِي تُصَبُّ صبّا فيهِ
🔹 #رجب را «ماه ريزانِ خدا» ناميده اند؛ چون در اين ماه، رحمت بر امّت من، به شدّت فرو مى ریزد🌸🍃
📗 بحارالأنوار جلد۹۷ ص۳۹
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌹🕊
🍃گمانم وقتی مشهور شدی
که قصه ات به #سر رسید
دستمان را بگیــر #رفیق_شهیــدم
#شهید_محسن_حججی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔰در برابر دشمنان #باقدرت می ایستند. مهم نیست که دشمن چه قدر تعدادشان👥زیاد باشد! الگوی آنها امامشان #حسین است که با 72 تن در برابر یاران بسیار دشمن ایستادگی کردند.
🔰تفکـ💭ـر آنها حسینی است! پس نباید توقع چیزی دیگری را از آنها داشت. #مدافعان حرم با تمام توان خود در برابر دشمنان اسلام ایستادگی می کنند.
🔰از زمان حضرت ابراهیم تا #منجی مان حضرت مهدی علیه السلام♥️ اسلام دشمنانی داشته که چشم دیدنش را نداشته اند؛ اما هستند انسان های دلیری که برای آن جان خود را می دهند و نمی گذارند که ذره ای به آن آسیب وارد شود❌
#سردار_دلـهــا♥️
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🎉🎊🎀🎉🎊🎀🎉🎊🎀
بر شادے پیغمبر و زهرا #صلواٺ
بر آینہ ی علے اعلے صلواٺ🌺
هم مولد #اصغر اسٺ و هم روز #جواد
بر ڪرب و بلا و طوس یڪجا #صلواٺ
#میلاد_امام_جواد(ع)🎉
#میلاد_حضرت_علی_اصغر(ع)🎊
#بر_همگان_مبارکباد😍🌸♥️
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
4_5981338380313560721.mp3
4.87M
🎊 #میلاد_امام_جواد(ع)🎊
💐اومد از راه ولی الله💐
💐تو شبی پر از ستاره💐
🎤 #مهدی_رسولی
👏 #سرود
👌بسیار زیبا
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
📜بخشی از #وصینامه
🔸عادت به سکون
#بلای بزرگ پیروان حق است
#شهید_عباس_دانشگر
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
✫⇠ #اینک_شوڪران ✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 2⃣5⃣ #قسمت_پنجاه_ودوم 📖مد
❣﷽❣
📚 #رمان
#اینک_شوڪران
✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی
به روایت همسر( شهلا غیاثوند )
3⃣5⃣ #قسمت_پنجاه_وسوم
📖قرآن آخر شب شروع شده بود و تا #صبح ادامه داشت، خمیازه کشیدم «خوابی؟» با همان چشم های بسته جواب داد: نه. دارم گوش میدهم.
- خسته نمیشوی هر شب تا صبح #قرآن گوش میدهی⁉️
📖لبخند زد
+نمیدانی شهلا چقدر آرامم می کند😌
#هدی دستش را روی شانه ام گذاشت. از جا پریدم تو هم که بیداری.
- خوابم نمیبرد. من پیش #بابا می مانم.
تو برو بخواب.
شیفت مان را عوض کردیم. آن طرف اتاق دراز کشیدم و #پدرودختر را نگاه کردم تا چشم هایم گرم شد.
📖ایوب به بازوی هدی تکیه داد تا نیفتد. هدی لیوان خالی کنار دست ایوب را پر از چای کرد☕️ و #سیگار روشنی که از دست ایوب افتاده بود را برداشت. فرش جلوی تلویزیون پر از جای سوختگی سیگار بود.
📖ایوب صبح به #صبح بچه ها را نوازش میکرد، انقدر برایشان شعر میخواند تا برای نماز📿 صبح بیدار شوند. بعضی شب ها #محمدحسین بیدار میماند تا صبح با هم حرف میزدند. ایوب از خاطراتش میگفت، از اینکه بالاخره رفتنی است.
📖محمدحسین هیچ وقت نمیگذاشت ایوب جمله اش را تمام کند❌ داد میکشید: #بابا اگر از این حرف ها بزنی خودم را میکشم ها. ایوب میخندید😄
_همه ما رفتنی هستیم، یکی دیر یکی زود، من دیگر خیالم از #تو راحت شده، قول میدهم برایت زن هم بگیرم😉 اگر تو قول بدهی #مراقب مادر و خواهر و برادرت باشی.
📖محمدحسین مرد شده بود. وقتی کوچک بود از موج گرفتگی ایوب میترسید😰 فکر میکرد وقتی ایوب #مگس را هواپیمای دشمن ببیند، شاید مارا هم عراقی ببیند و بلایی سرمان بیاورد. حالا توی چشم به هم زدنی ایوب را میانداخت روی کولش و از پله های #بیمارستان بالا و پایین میبرد و کمکم میکرد برای ایوب #لگن بگذارم.
🖋 #ادامه_دارد...
📝به قلم⬅️ #زینب_عزیزمحمدی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh