eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
28.5هزار عکس
6.7هزار ویدیو
205 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
💠منتظرت هستم یک روز بعد از #شهادت عبدالمهدی، دلم خیلی گرفته بود‌. گفتم بروم سراغ آن دفتری که #خاطر
3⃣2⃣8⃣ 🌷 📃خاطره ای از شهید عبدالمهدی کاظمی از زبان همسرشان ✨قبل از شهادتش ديدم كه رفتم حرم حضرت (س). تمام عكس شهدا را در حرم چسبانده بودند. خانمي آنجا بود كه داشت. 🍁از آن خانم پرسيدم كه اينها عكس‌هاي چه كساني هستند؟ ايشان گفت: عكس . بعد هم گفت: اينها بسيارعزيز هستند. در ميان عكس‌ها تصوير من هم بود. 🍃خيلي نگران شدم تا اينكه خبر را به من دادند. عبدالمهدي در شب تاجگذاري امام زمان(عج)‌ همان طور كه آيت‌الله فرموده بودند به شهادت رسيد. 🌹29 دي ماه سال 1394 بود. عبدالمهدي با اصابت موشك به آرزويش رسيد. 🌾وقتي خبر را شنيدم، بال بال مي‌زدم كه پيكرش را ببينم. آخر خيلي دلم برايش شده بود. گفتم عبدالمهدي به حاجتت رسيدي. بعد از شهادتش ديدم كه پشت سر (عج) مي‌رود و از اينكه در كنار امام حسين (ع) است، بسيار خوشحال بود. ☘ مي‌گفت من فكر نكنيد كه مرده‌ام هيچ وقت ناشكري نكنيد. هر مشكلي داشتيد من برايتان مي‌كنم. 💫من و عبدالمهدي 9 سال با هم زندگي كرديم. ريحانه هفت ساله و فاطمه دو ساله يادگاري‌هاي شهيدم هستند. ⚡️ريحانه خيلي وابسته به پدرش بود. خيلي با پدرش حرف مي‌زد. 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#شهید_تاسوعا " ان شاءالله تاسوعا پیش عباسم ... " " ڪلیپ قبل از #شهادت #شهید_مصطفی_صدرزاده🌹 شادی
یکبار فاطمه را گذاشت روی اپن آشپزخانه و به او گفت: بغل بابا و فاطمه به او پرید.  بعد به من نگاه کرد و گفت: ببین فاطمه چطور به من داشت. او پرید و می‌دانست که من او را می‌گیرم، اگر ما اینطور به خدا اعتماد داشتیم همه مشکلاتمان بود.  واقعی یعنی همین که بدانیم در هر شرایطی خدا ما هست. ✍به نقل از همسر  🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
روح‌الله خیلی دقت می‌کرد که درطبیعت #آشغال نریزد. یکبار وسط اتوبان داد زد: نگه دار به سختی ماشین را
مشکلات دیگران خیلی برای #روح‌الله مهم بود. اگر کسی از مشکلاتش به او می‌گفت، کلی #تلاش می‌کرد تا مشکلش برطرف شود. حتی اگر کاری هم از دستش برنمی‌آمد در مورد آن #فکر می‌کرد. مثلا یک بار دیدم حدودِ یک ربع، نیم ساعت است که به نقطه‌ای #خیره شده و حرفی نمی‌زند. صدایش کرد و گفتم: کجایی روح‌الله؟ گفت: دارم به مشکل فلانی #فکر می‌کنم. من که انقدر پول ندارم تا بهش بدم، اما دارم فکر میکنم ببینم چه راهی میشه پیدا کرد که بشه مشکلش رو #حل کرد. #روح‌الله در دنیا سعی می‌کرد که #دستگیر همه باشه... الان که شهید شده به لطف خدا دستش بازترِ برای کمک به همه ان شاءالله... #شهید_مدافع_حرم #شهید_روح_الله_قربانی🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💢 #کاوه در منطقه کردستان برای مبارزه با ضد انقلاب👿 که از حمایت‌های خارجی برخوردار بود و با انجام جنا
8⃣2⃣1⃣1⃣ 🌷 💠سیره شهدا 🔰شبی🌒 از شبهای تحصیل، نشسته بود در اتاقش به انجام تکالیف📝 رفتم برای صدایش کنم، گفت: گیر کرده‌ام در حل ۲ تا مسئله . معلم، توپ چهل‌تکه⚽️ جایزه گذاشته برایش. اگر اجازه بدهی، تا این ۲ مسئله را شام بی‌شام⛔️ 🔰بی‌خیالش شدم تا به درسش برسد. یک ساعت🕰 بعد، دوباره رفتم اتاقش. دیدم هنوز است. صدایش کردم؛ متوجه نشد✘ گرم کاری میشد، چنان دل می‌داد که تا تکانش نمی‌دادی، سر و صدای اطرافیان نمیشد❌ نیم ساعت بعد به حاج آقا گفتم: برو صدایش کن بلکه آمد شامش را خورد. 🔰حاجی نرفته برگشت😕 و دیدم با یک دارد می‌رود اتاق محمود! صبح برای نماز📿 از خواب بلندش کردم؛ شام که نخوردی! لااقل بگو بدانم را حل کردی یا نه⁉️ خندید و گفت: حل کردم آنهم چه‌جور😍👌برای هر ۲ مسئله، از ۳ طریق به رسیدم! 🔰محمود عاشق بود. توپ چهل‌تکه⚽️ هم خیلی دوست داشت! ظهر از مدرسه برگشت خانه. گفتم: پس جایزه‌ات🎁 کو؟ از جواب طفره رفت! (تا اینجا را حالا شما داشته باشید) 🔰۴۰ روز از محمود گذشته بود که زنگ🔔 خانه به صدا درآمد. حاجی رفت در را باز کرد. مردی پشت در بود؛ من محمود بودم. کلی هم گشتم🏘 تا خانه شما را پیدا کنم.حاجی دعوتش کرد بیاید تو. نه آورد؛ «قصد ندارم!» 🔰و بعد ادامه داد؛ «من سه سال🗓 دبیر ریاضی بودم. این را سال آخر فهمیدم که محمود، مسائل ریاضی را خودش حل می‌کرد✅ اما صبح☀️زودتر می‌آمد کلاس، مسئله را هر بار به یکی از دانش‌آموزان که عمدتا هم از قشر پایین بودند یاد می‌داد و جایزه🎁 هم اغلب به همان می‌رسید، چون محمود از چند راه به جواب می‌رسید. 🔰من به طریقی سال که دبیر ریاضی محمود بودم متوجه ماجرا شدم. از قبل هم البته برایم بسیار عجیب بود😟 چرا محمود که همیشه را ۲۰ می‌گیرد، هیچ وقت برنده این جوایز نمی‌شود⁉️ کشیدمش کنار👥 «امروز از فلانی شنیدم این مسئله را حل کرده‌ای!» اول بنا کرد طفره رفتن، بعد قبول کرد! چرا؟ 🔰جواب داد:همین فلانی، اولا یک ریاضی را یاد گرفته از چند راه حل کند. اینکار بدی است آقا معلم❓ ثانیا جایزه کتانی👞 بود و من خودم کتانی دارم. آیا بهتر نبود این کتانی برسد دست این که کتانی‌اش از چند جا پاره شده؟ من آنجا فهمیدم چه روح بلندی😇 دارداین محمود شما. خواستم موضوع را با مدیر مدرسه درمیان بگذارم تااز ، سر صف صبحگاه، تقدیر شود. قسمم داد؛ اگر برای کس دیگری این موضوع را لو بدهید، دیگر این مدرسه نمی‌آیم❌ راوی: مادر شهید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
♥️ ❣همسرم از همان اول ازدواج پیشنهاد داد، که هر وقت از من داری و نمیتوانی ابراز کنی، برایم بنویس📝خودش هم همین کار را میکرد. ❣عادت داشت قبل از خواب همه ی مسائل روز را کند. خیلی وقتها شبها برایم مینوشت✍ که امروز بخاطر فلان مسئله از من شدی، منو ببخش🙏 من منظوری نداشتم😔 آخرش هم یه جمله مینوشت ❣گاهی من کاغذ را که میخواندم، میگفتم: کدام مسئله را میگی⁉️ من اصلا یادم نمیاد😁 یعنی آن مسئله اصلا من را درگیر نکرده بود، ولی مراقب بود که نکند من دلخور شده باشم. به نقل از: همسرشهید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh