eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
6.9هزار ویدیو
207 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔹شهید زاهدپور و همرزمانش👥 در شهر #حلب سوریه با تکفیری های👹 داعش درگیر شدند و تعدادی زخمی و #شهید می
🔹روز #شهادت حضرت معصومه (س) خدام، پرچم حرم🚩 را به منزل #شهید اوردند وخانواده شهیدزاهدپور🌷 میزبان #خادمان حضرت معصومه شدند. 🔸یکی ازخدام بنام آقای قلی ازهمرزمان👥 #شهیدزاهدپور بود. او درآن مراسم روحانی از ویژگیهای بارز شهید یاد کرد، ازخنده و شوخ طبعیهایش😅 از #نمازشب ها و راز و نیازش، ازمهارت وتخصصش👌 🔹از اینکه #فرمانده گردان صحن شد و ازهمه غم انگیزتر💔 صدای درخواست #کمک شهیدزاهدپور در بیسیم📞 بود که هنوز در گوش همرزمش طنین انداز است😔 #شهید_اسماعیل_زاهدپور 🌷 #شهید_مدافع_حرم 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#ﺧﺎﺩم_اﻟﺸﻬﺪا یعنی: خودش راندیدن❌ سیمای نورانی #تو درجان می رود😍 ای شهید🌷! #شهید_حجت_الله_رحیمی
9⃣9⃣1⃣1⃣ 🌷 🔶 با حجت ارتباط نزدیک💞 و صمیمی داشتم این صمیمیت حدود 2 سال بود که بینمون بوجود اومد و چند ماه آخر و قبل از ایشان بیشتر شد از اوضاع و احوال همدیگر همیشه با خبر بودیم👌 ولی یک ماه آخر واقعاً رفتارش خیلی فرق داشت آدم عجیبی شده بود بعضی موقع یه حدس هایی می زد درباره احوال که واقعاً درست بودند ولی وقتی سؤال می کرد، درسته⁉️ 🔷 من می گفتم که حدست بود بعد با خود فکر می کردم آخه حجت چه جوری این حدس ها رو می زنه‼️ یه روز یه کاری کرده بودم که خیلی از اون کار بودم و با خود کلنجار می رفتم اون روز اصلاً آرامش نداشتم😞 همش احساس بر می داشتم فردا صبح برای صبح بیدار شدم یه پیام رو گوشیم دیدم📲 یکی منو متعجب کرد پیام از حجت بود با این مطلب: 🔶 سلام ... جان، در جوانی پاک بودن خوب است گناه🔞 چرا؟ برادرت حجت 3 بامداد (س) این پیام منو دیوانه کرد با خود می گفتم آخه حجت 3 شب🌘 چه جوری به فکر من بود چه جوری از احوال من خبر داشت😢 بعد از چند ساعت باهاش تماس📞 گرفتم التماس کردم که چه جوری این پیام را برای من فرستادی با خنده های همیشگی گفت داداش می خوندم یاد تو افتادم و برات دعا کردم بعد اون پیام💌 رو دادم خدا خودش می دونه که بعد از اون پیام بود که من خودم را بدست آوردم. 🌹🍃🌹🍃 @shahidnazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
شرمنده ام که #از_دنیای_من، تنها کپسول اکسیژنش سهم تو شد! و من هنوز در #غفلتم که ریه هایم را، از صدقه
💔ــگــی من یک هستم! . نه دیده ام؛ و نه را زیارت کرده ام..... . حتی زمان حیات را هم درک نکرده ام.......😔😔 نه در شب هایم را سحر کرده ام و نه در قبر های شبانه ضجّه زده ام......😭💔 نه با لالایی به خواب رفته ام و نه با نوای از خواب برخواسته ام.....😔😔 نه پرپر شدن را جلوی چشمان خیسم دیده ام و نه حتی بدون دویدن همرزمانم را....😭😭 نه صدای رفقایم را در شنیده ام و نه گریه های عملیات را دیده ام.....😔💔 من فقط عاشقی شهدا را دارم...😔 . هیچ کدام از دوستانم روی پاهایم جان نداده اند...😭😭 رفیق شهیدم را برای جوانش نبرده ام.....😔😔 من با پرسشِ بی پاسخ فرزند رفیق شهیدم مواجه نشده ام...😭😭 ای ای ای .. ای .. من فقط یک هستم...... مدعی شهدا بودن......😔😔 اما همین مرا بیچاره کرده....... من هیچ یک از این صحنه ها را ندیده ام... اما تصورش هم سخت دلتنگم میکند... 😭💔 و اما شما که همه ی اینها را دیده اید چگونه با خود کنار می آید...؟ 😔 من میدانم که شما با زندگی میکنید و بالاتر از خاطرات با ...😔😔 شما را به قطره قطره خون قسم میدهم وقتی در خلوت خود از یادی کردید، یادی هم از ما کنید که سخت محتاج هستیم.😔💔🙏 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
✍ خاطره ای از شهید 🌷پس از دیپلم با کمک خواهرش وانتی خرید و ۹ ماه از صبح تا شب کار می‌کرد و هر روز ک
🌿🌺🌿🌺🌿🌺 🥀حسین کاملا ساکت و با ادب و مهربون و دوست داشتنی بود، خیلی با تواضع بود و آرام صحبت میکرد.☺️ 🥀اولین مرتبه ای که دیدمش به من گفت: شما سیدی؟ گفتم: آره . گفت: من سیدها رو می‌بینم‌، تنم رعشه میگیره☝️؛ اونایی که سادات واقعی هستن نمیتونم تو چشماشون نگاه کنم.😞 🥀یه وانت داشت قبل اومدنش به سوریه میفروشد و پولش را به نیازمندها میدهد🌹 . بهش میگن حسین نفروش ضرر میکنی. میگه شماها ضرر می‌کنید، من برگشتی برایم نیست... 🥀حسین بچه فردوس_یافت آباد بود. یک مرتبه تو حوزه بسیجشون میگه من میشم عکسمو بزنید اینجا..‌. و محکم دستشو میکوبه به دیوار که هنوزم جاش هست🖐 ولی قاب عکسشو روش گذاشتند. 🥀حسین خمپاره ۶۰زن یگان بود. نصف شبها میدیدم یهو نیست، غیبش زده. میدیدم میره تو تاریکی و پشت دیوار خرابه‌ها میخونه و گریه میکنه😭. 🥀داشتیم میرفتیم تو خط، مجید قربانخانی گفت: حسین انگشرتو بهم یادگاری بده، حسین هم داد بعد بهش گفت: نه به من وفا میکنه نه به تو. و وفا هم نکرد.😔 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍃🌺🍃🌺🍃 🌷 #شهیده_میترا در سال 1347 در آبادان متولد شد. مادرم نام #میترا را برای او انتخاب کرد. اما بع
زینب، دختری که بخاطر ، منافقین با خفه اش کرده و به شهادت رسوندنش😔 مادر این شهیده 14 ساله درباره دفتر زینب📖 این گونه روایت می‌کند: 📒زینب در خود جدولی کشیده بود که بیست مورد داشت؛ از نماز به موقع، یاد مرگ، همیشه با وضو بودن،  خواندن ، نماز غفیله و نماز امام زمان(عج)♥️ ورزش صبحگاهی،  خواندن بعد از نماز صبح، حفظ کردن سوره‌های قرآن کریم، دعا کردن🤲 در صبح و ظهر و شب، کمتر کردن تا کم‌خوردن صبحانه، ناهار و شام. 📒دخترم جلوی این موارد ستون‌هایی کشیده بود و هر شب بعد از کارهایش جدول را علامت می‌زد؛ من وقتی جدول را دیدم به یاد سادگی در پوشیدن و خوردن افتادم به یاد آن اندام لاغر و که چند تکه استخوان بود افتادم. 📒به یاد آن روزه‌های مداوم و افطارهای ساده، به یاد نماز شب‌های طولانی و ، به یاد گریه‌های او😭 در سجده‌هایش و دعاهایی که در حق (ره) داشت. 🔰زینب در عمل، تک‌تک موارد آن جدولِ و خیلی از چیزهایی که در آن جدول نیامده بود❌ را رعایت می‌کرد. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
⚜محمد غیراز #دانشگاه امام حسین(ع)، دو سه جای دیگر هم قبول شد✅ رد رشته #دندانپزشکی و تغذیه هم قبول شد
4⃣9⃣2⃣1⃣ 🌷 🔰او 27 سال داشت و اهل همدان بود. از آن بچه های دوست داشتنی که هر پدری آرزوی آن را دارد. ، متین، خوش رفتار، درسخوان و ... به تازگی هم ازدواج💍 کرده بود. 🔰هر سال در ایام محرم به مناسبت سرور و سالار شهیدان ابا عبدالله الحسین🚩 در منزل پدری‌اش مراسم برپا میکردند تا اینکه بنا بر گفته خودش:↯↯   🔰یکی از همان روزها (محرم 1388)، بعد از مراسم خیلی خسته شده بودم آخرشب بود خوابیدم کمی قبل از اذان صبح بود که در خواب شهید چیت سازیان را دیدم، چند نفری👥 هم همراه ایشان بودند که من نشناختم. ایشان رو به من کرد و گفت: حتما به مراسم شما می آیم👌 و به شما سر می زنم.   🔰درحالیکه قشنگی روی لبانش نقش بسته بود که زیبایی و چهره اش را دو چندان می کرد. دلتنگی شدیدی💔 مرا احاطه کرد و دوست داشتم که با آنان باشم، موقع خداحافظی گفتم: علی آقا من میخواهم همراه شما بیایم😢 گفت: شما هم می آیی اما هنوز نرسیده است! 🔰برادرش می گوید: محمد اصلا آدم گوشه نشین و اهل نشستن و یک جا ماندن نبود🚫 حتی اگر یک روز می آمد همدان، آن روز را هم مدام در عجنب و جوش بود. برای مثال همین ، شب 21 ماه مبارک آمد همدان، با هم رفتیم گنج نامه و نشستیم چای☕️ خوردیم که شروع کرد به کردن من که مواظب پدر و مادر باش. 🔰این آمدن و رفتن من به همدان فقط به خاطر پدر و مادر است اما این بار که دارم میرم ، دیگر پدر و مادر را به تو می سپارم♥️ عادت داشت می خواست داخل اتاق من بشود در می زد. این آخرین بار نیمه شب در زد🚪 و داخل شد و گفت: اگه میشه مقداری بزار تا توی حال خودم با شم. 🔰من رفتم. شروع کرد به خواندن. برگشتم و گفتم: محمد چقدر نماز می خوانی؟😳 کمرت درد می گیرد، خسته میشی. گفت: امیر می خواهم توی این ماه رمضان شوم. 🔰خانه شان را بنده رنگ کردم، در کمدش را باز کردم و دیدم تمام در کمدش را با عکس های شهدا📸 پر کرده است و بالایشان نوشته بود: ای سر و پا! من بی سر و پا، خود را کنار عکس شهدا🌷 پیدا کردم. 🔰خوب که دقت کردم یک جای روی در کمدش بود، گفتم: محمد عکس یکی از شهدا🌷 رو بزن اینجا، این جای خالی قشنگ نیست😬 گفت: آنجا، جای عکس است. راوی: برادر شهید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی ⛅️#افتاب_در_حجاب 0⃣7⃣#قسمت_هفتاد 💢مامور #میخندد و به دیگرى مى گوید:_اینه
📚 ⛅️ 1⃣7⃣ 💢باز به هوش می آید.... خود را بر خاك مى کشد،... بر پاى کودکان بوسه مى زند،... خاك پایشان را به اشک چشم مى شوید و باز از هوش مى رود.... آنچنانکه تو ناگزیر مى شوى دست از بردارى و به این زن بپردازى.... تو هنوز خود را باز نیافته اى.. و کودکان هنوز از تداعى این خاطره سوز فارغ نشده اند... 🖤که دیگر با کوزه 💙 در دست وارد خرابه مى شود... چهره این زن، اما براى تو آشناست . او تو را به جا نمى آورد اما تو خوب او را به یاد مى آورى.چهره او از دوران کودکى ات به یاد مانده است. زمانى که به خانه مادرت زهرا مى آمد و براى کمک به کارهاى خانه مادرت التماس مى کرد... او دختر کوچک و دوست داشتنى و شیرینى را در ذهن دارد و به نام که هر بار به خانه مى رفته ، سراپاى او را غرق بوسه مى کرده... و او را در آغوش مى گرفته و قلبش التیام مى یافته... 💢آنچنانکه تا سالها کمک به کار خانه را بهانه مى کرده تا با خود، تجدی د دیدار کند و از آغوش او وام التیام بگیرد.او واله و سرگشته شده، اما حوادثى او را از مدینه دور کرده... و دست نگاهش را از جمال زینب ، کوتاه ساخته . و براى اینکه خدا عطش اشتیاق او را به زلال وصال زینب فرو بنشاند، عهد کرده که عطش غریبان و اسیران و در راه ماندگان را فرو بنشاند. 🖤او باور نمى کند که تو زینبى!! و چگونه ممکن است که آن عقیله ، آن دردانه و عزیز کرده قوم و قبیله ، اکنون ساکن خرابه اى در شام شده باشد؟!چگونه ممکن است که بانوى بانوان عالم ، رخت اسیرى بر تن کرده باشد؟! او، و او تنها کارى که مى کند،... مشتعل کردن آتش🔥 عزاى تو و بچه هاست. خرابه تا نیمه هاى شب،...🌙نه خرابه اى در کنار کاخ یزید... که عزاخانه اى است در سوگ حسین و برادران و فرزندان حسین. 💢بچه ها به خواب مى روند... و تو مهیاى مى شوى. اما هنوز خود را نبسته اى که صداى به گریه بلند مى شود.... گریه اى نه مثل همیشه . گریه اى وحشتزده ، گریه اى به سان مارگزیده . گریه کسى که تازه داغ دیده . دیگران به سراغش مى روند و در مى گیرند... ... 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🍃همیشه اولین ها، در خاطره تاریخ  پر رنگ ترند. زمانی که همه فکر می کردند راه شهادت بسته است و مملکت در آرامش است زیر پوست کشورمان خبرهایی بود. 🍃خیلی ها خبر نداشتند به پای این گل هایی پر پر می شوند که کمی دورتراز کشورمان سینه هایشان را سپر کرده اند! 🍃شاید خیلی ها هم در خبر نداشتند تا اینکه خبر پیچید نوجوان خجالتی روزهای دور و جوان  برومند سپاه ، هم او که اهل بود و بابای مهربانِ  "حسین مهدی و اسما" داوطلبانه به رفته تا نامحرم وارد حرم عقیله بنی هاشم(ع) نشود. 🍃 و در همان اولین اعزام موقع تعمیر یک تانک، گلوله ای به سر پر شورش نشسته و باعث  شده تا لاله ای جدید در  گلزار شهدای نجف آباد بروید. 🍃حالا مزار شهید ۴۱ ساله، "روح الله کافی زاده "مأوای دل گرفتگان است و زیارت کنندگانش از او برای قیامتشان می جویند از اویی که نامش به عنوان اولین شهید نجف آباد ثبت شد بر سینه تاریخ. باشد تا دستگیر تک تک ما نیز باشند ان شاالله.   ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۲۷ شهریور ۱٣۵٩ 📅تاریخ شهادت : ۱۵ اردیبهشت ۱٣٩٢ 📅تاریخ انتشار : ۲۵ شهریور ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : سوریه 🥀مزار شهید : گلزار شهدای نجف آباد 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃شرطش برای این بود که همسرش حضور همیشه او را در جبهه بپذیرد .بیشتر دنبال بود تا همسر ، از روزی که امام گفته بود جنگ در اولویت است درس و را رها کرده و خود را به جبهه رسانده بود. 🍃با خطبه ای که امام خواند شد هم رزمش تا او به نهایت آرزویش که بود برسد. چند روز بعد از عقد، راهی جبهه شد. به قول دوستانش گاهی از تلفن زدن به همسرش امتناع می کرد و عقیده داشت باید فکر و ذهنش به طور کامل در اختیار جنگ و جبهه باشد و به مردم خدمت کند. 🍃از زلزله طبس گرفته تا روزهای جنگ، همه وجودش را صرف خدمت کرده بود. در کارنامه اش سمت ، مسئول طرح و عملیات منطقه ۶ سپاه،مسئول طرح و عملیات نصر ۵ خراسان و ۵ به چشم می خورد. با فروتنی خاصی که داشت خیلی ها نفهمیدند او فرمانده است یا رزمنده معمولی... 🍃۶ سال روزهایش در جبهه شب شد و شب هایش شاهد و دعا برای رسیدن به کاروان دوستان شهیدش بود . سرانجام با اصابت گلوله ای که به سرش خورد مجروح شد و پس از گذشت ۲۱ روز در بیمارستان و به دور از جبهه، به خیل شهدا پیوست. 🍃از او دختری به نام به یادگار مانده که مونس مادر است. اندکی تفکر لازم است تا بدانیم چه اندازه مدیونیم به سردار چراغچی ها و خانواده هایشان. کاش به جای زخم زدن، مدیون بودن را یاد بگیریم و مسئول قطره قطره خونشان باشیم💔 ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱ مهر ۱٣٣٧ 📅تاریخ شهادت : ۱٨ فروردین ۱٣۶٣ 📅تاریخ انتشار : ۱ مهر ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : گلزار شهدای بهشت رضا 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃می گویند سحرها مناجات های را خدا خوب خریداری میکند♡ 🍃گویی همه چیز از همان سحرهایی شروع شد که اشک هایش میان را دست های نوازشگر خدا پاک کرد و به او وعده داد که به زودی خریدارش میشود🙃 🍃گویا زمزمه های های سحرگاهی اش فرشتگان را نیز بی تاب کرده بود و سفارشش را نزد کرده بودند❣ 🍃اخر میدانی، شب همه ارباب را رها کردند اما شب عاشورا را آغاز شهادتش دانست. عهد بست، وفا کرد و چشم هایش را به روی دنیا بست و عاشقانه به سمت روانه شد🕊 ✍نویسنده : 🌺به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۲۴ دی ۱۳۶۷ 📅تاریخ شهادت : ۸ مهر ۱۳۹۶ 📅تاریخ انتشار : ۸ مهر ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : بهشت رضای مشهد 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃شهید مهدی سال ۱۳۴۱ در شهرضا استان به دنیا آمد. پدرش به واسطه رویای صادقه ای که دیده بود نامش را گذاشت. 🍃شهید مهدی تحصیلاتش را تا مقطع دیپلم در مدارس شهرضا سپری کرد. وی در کنار به فعالیتهای مذهبی و سیاسی پرداخت. در دوران همراه مردم شهرش به تظاهرات میرفت و برای بیرون کردن ماموران شاه فعالیت بسیار کرد. پس از پیروزی انقلاب، وارد بسیج و سپاه پاسداران شد. دوره آموزش های لازم را در پایگاه غدیر گذراند. در سن هجده سالگی از طریق سپاه به اعزام شد. 🍃شهید مهدی در اولین مجروح شد ولی پس از بهبودی نسبی به جبهه برگشت. وی در عملیاتها از خود رشادت های بسیار به جا میگذاشت. در یک عملیات که دشمن از تانکهای مجهز اسرائیلی استفاده کرده بود، شهید مهدی با ابتکار خود، قبضه ار.پی.جی را پشت یک ماشین گذاشت با یک راننده که با مهارت و سرعت بسیار، دور تانکها میچرخید، توانست تعدادی از تانکها را منفجر کند. با دیدن این پیروزی روحیه بیشتری پیدا کردند و با نبرد بی امان، مانع پیشروی تانکها شدند. 🍃شهید مهدی در حال خاصی پیدا کرد. مرحله اول عملیات با موفقیت انجام شد. در آغاز مرحله دوم نگهبانها به جهت بی خوابیهایی که فرمانده شان در شناسایی داشت، او را برای بیدار نکردند. شهید مهدی با حسرت و آه گفت. آخرین نماز شب عمرم از دستم رفت. همان روز در مرحله دوم عملیات محرم تاریخ ۶۱.۸.۱۲ با سمت به شهادت رسید🕊 ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ٢۵ شهریور ۱٣۴۱ 📅تاریخ شهادت : ۱٢ آبان ۱٣۶۱ 📅تاریخ انتشار : ۱٢ آبان ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : عملیات محرم 🥀مزار شهید : گلستان شهدای شهرستان شهرضا .. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
در سیره شهدا 💠شهید علی حیدری؛ 🔸شهید علی حیدری اهل مراقبت و محاسبه نفس بود،او هیچ زمانی را مانند شرایطی که با خدا خلوت می کرد دوست نداشت در این شرایط از خودش بی‌خود می شد و متوجه اطرافش نبود، او فقط و فقط در محضر دوست بود . 🔸همیشه قبل از اذان صبح بیدار بود برای اقامه نمازشب.می‌گفت؛ وقتی توی جمع هستی خدا می‌گوید این سرش شلوغ است ولی وقتی تنها باشی خدا می آید سراغت. [نماز شب در تاریکی و خلوت قرار داده شده است تا جذب رحمت الهی و همنشینی با خدا مشهود باشد]. هرشب به عشق نماز شب بخوانیم💝 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃می گویند سحرها مناجات های را خدا خوب خریداری میکند♡ . 🍃گویی همه چیز از همان سحرهایی شروع شد که اشک هایش میان را دست های نوازشگر خدا پاک کرد و به او وعده داد که به زودی خریدارش میشود🙃 . 🍃گویا زمزمه های های سحرگاهی اش فرشتگان را نیز بی تاب کرده بود و سفارشش را نزد کرده بودند❣ . 🍃اخر میدانی، شب همه ارباب را رها کردند اما شب عاشورا را آغاز شهادتش دانست. عهد بست، وفا کرد و چشم هایش را به روی دنیا بست و عاشقانه به سمت روانه شد🕊 . ✍نویسنده : . 🌺به مناسبت سالروز تولد . 📅تاریخ تولد : ۲۴ دی ۱۳۶۷ . 📅تاریخ شهادت : ۸ مهر ۱۳۹۶ . 🥀مزار شهید : بهشت رضای مشهد . 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃شرطش برای این بود که همسرش حضور همیشه او را در جبهه بپذیرد .بیشتر دنبال بود تا همسر ، از روزی که امام گفته بود جنگ در اولویت است درس و را رها کرده و خود را به جبهه رسانده بود. 🍃با خطبه ای که امام خواند شد هم رزمش تا او به نهایت آرزویش که بود برسد. چند روز بعد از عقد، راهی جبهه شد. به قول دوستانش گاهی از تلفن زدن به همسرش امتناع می کرد و عقیده داشت باید فکر و ذهنش به طور کامل در اختیار جنگ و جبهه باشد و به مردم خدمت کند. 🍃از زلزله طبس گرفته تا روزهای جنگ، همه وجودش را صرف خدمت کرده بود. در کارنامه اش سمت ، مسئول طرح و عملیات منطقه ۶ سپاه،مسئول طرح و عملیات نصر ۵ خراسان و ۵ به چشم می خورد. با فروتنی خاصی که داشت خیلی ها نفهمیدند او فرمانده است یا رزمنده معمولی... 🍃۶ سال روزهایش در جبهه شب شد و شب هایش شاهد و دعا برای رسیدن به کاروان دوستان شهیدش بود . سرانجام با اصابت گلوله ای که به سرش خورد مجروح شد و پس از گذشت ۲۱ روز در بیمارستان و به دور از جبهه، به خیل شهدا پیوست. 🍃از او دختری به نام به یادگار مانده که مونس مادر است. اندکی تفکر لازم است تا بدانیم چه اندازه مدیونیم به سردار چراغچی ها و خانواده هایشان. کاش به جای زخم زدن، مدیون بودن را یاد بگیریم و مسئول قطره قطره خونشان باشیم💔 ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز شهادت 📅تاریخ تولد : ۱ مهر ۱٣٣٧ 📅تاریخ شهادت : ۱٨ فروردین ۱٣۶٣ 🥀مزار شهید : گلزار شهدای بهشت رضا 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 ⚘به مناسبت سالروز ⚘شهید_روح_الله_کافی_زاده ⚘تاریخ تولد : ٢۶ /۶/ ۱٣۵٩ ⚘تاریخ شهادت : ۱۵ /۲/ ۱٣٩٢ 🕊⚘محل شهادت : سوریه ⚘مزار شهید : گلزار شهدای نجف آباد ‌---------------⚘•؛❁؛•⚘--------------- همیشه اولین ها، در خاطره تاریخ  پر رنگ ترند. زمانی که همه فکر می کردند راه شهادت بسته است و مملکت در آرامش است زیر پوست کشورمان خبرهایی بود. ‌---------------⚘•؛❁؛•⚘--------------- خیلی ها خبر نداشتند به پای این گل هایی پر پر می شوند که کمی دورتراز کشورمان سینه هایشان را سپر کرده اند! ‌---------------⚘•؛❁؛•⚘--------------- شاید خیلی ها هم در خبر نداشتند تا اینکه خبر پیچید نوجوان خجالتی روزهای دور و جوان  برومند سپاه ، هم او که اهل بود و بابای مهربانِ  "حسین مهدی و اسما" داوطلبانه به رفته تا نامحرم وارد حرم عقیله بنی هاشم(ع) نشود. ‌---------------⚘•؛❁؛•⚘--------------- و در همان اولین اعزام موقع تعمیر یک تانک، گلوله ای به سر پر شورش نشسته و باعث  شده تا لاله ای جدید در  گلزار شهدای نجف آباد بروید. ‌---------------⚘•؛❁؛•⚘--------------- حالا مزار شهید ۳۳ ساله ، "روح الله کافی زاده "مأوای دل گرفتگان است و زیارت کنندگانش از او برای قیامتشان می جویند از اویی که نامش به عنوان اولین شهید نجف آباد ثبت شد بر سینه تاریخ. باشد تا دستگیر تک تک ما نیز باشند ان شاالله. 🍂ختم صلوات امروز برای سلامتی وتعجیل درامرفرج صاحب الزمان عج الله......وهدیه به روح بلند شهید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌟همیشه نمازهای شبش را با گریه می‌خواند، در مأموریت و پادگان هم که مسئول شب بود نماز شبش را می‌خواند، هیچ موقع ندیدم نماز شبش ترک شود، همیشه با وضو بود، به من هم می‌گفت داری دستت را می‌شوری وضو بگیر و همیشه با وضو باش، آب وضویش را خشک نمی‌کرد، در کمک کردن به دیگران هم نمونه بود، حتی اگر دستش خیلی خالی بود و به او رو می‌زدند نه نمی‌گفت. 🔻گاهی اوقات نمی‌گذاشت من متوجه کمک‌هایش شوم ولی به فکر همه بود، احترام زیادی به خانواده و پدر و مادرش می‌گذاشت، پدر و مادر خودش با پدر و مادر من از لحاظ احترام گذاشتن برایش یکی بودند، شدت احترام گذاشتن به من و دخترمان به حدی بود که در جمع‌های خانوادگی می‌گفتند مسلم خیلی به زن و بچه‌اش می‌رسد، اگر مبینا گریه می‌کرد تا نیمه شب بغلش می‌کرد و راه می‌رفت تا خوابش ببرد، هیچ موقع نمی‌گفت من خسته هستم، خیلی صبور بود. 🌷شهید مسلم نصر🌷 💬به روایت همسر شهید شادی روحش ۳ شاخه گل صلوات و یک ایه الکرسی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃برادر شهید: دوساعت قبل از اذان صبح مشغول عبادت و شب زنده داری میشد. در حال نماز شب و راز و نیاز خیلی میکرد ؛ به طوری که گاهی من و یا پدرومادر از صدای گریه ی او بیدار میشدیم. 🍃شب هایی که اصفهان بود ، رخت خواب پهن نمیکرد و روی زمین میخابید و فقط پتو را به عنوان روانداز استفاده میکرد دلیل آن هم این بود که راحت تر برای بیدار شود. 🌱همرزم شهید هنگامی که رزم شبانه داشتیم ،موقع سحر که می شد برنامه تمرین و آموزش راقطع و همه را برای نمازشب مرخص میکرد و با برشمردن فضیلت نمازشب؛ همه را برای خواندنش تشویق میکرد. 🌱محمد خیلی اهل نماز شب بود و به عبادت و انجام خیلی مقید بود؛ ولی بااین همه میگوید اگر میتوانستم شب ها را نمیخوابیدم و روزها را روزه میگرفت. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
|💌|حاج آقا پناهیان میگفت✨: حداقل اثر جدا شدن از دنیاست و حداکثر اثر آن اتصال به خداست♥️. اثرحداقلی را که خودش،به ما میدهد مانند کودکی که او را به زور از اسباب بازی هایش جدا کنند..! ولی حداکثر اثر آن به خود ما بستگی دارد که چقدر از آن اسباب بازی ها دل بکنیم؛ اگر تجربه اتصال به خدا را پیدا کنی عاشق نماز میشوی…🌸✨ امااااااااا نکته طلایی👇👇👇 🦋 ✅ایمان و یقینتو زیاد میکنه… ✅شکو شبهه تورو برطرف میکنه. ✅اعمال خوبتم قبول میشه… مثلا میدی ولی ممکنه بنا به دلایلی قبول نشه…. ولی مهر تایید میزنه به صدقه دادن هات.💫 ⁉️یه چی بگم ؟ اگه بگم کیف میکنی… ببین ؟ ♻️روز تاجی از نور رو سرته. خونا اینجوری محشور میشن….😇 شبتون بہ زیبایے رخ مہدے 💥 یاعلے درپناه امام زمان عجل اللہ سلامت ورستگار باشید،ان شاءاللہ🤲 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اصلاح تمام کارها با 🍃آیت الله ناصری ره اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج التماس دعا 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
《🪐》 گریه بر سـیدالشهداعلیه‌السلام از همه‌ی مستحبات بالاتر اسـت؛ حتی از ! -آیت‌الله‌بهجت فـرموده‌باشن☝️ . فکرشوبکن بعدِ برا ارباب کنی... «ینی‌نورٌعلی‌نورٌ 🤌✨🏴» 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔸چند روایت از شهید عارفِ مازندران؛ در سالگرد شهادتش 🌼|پیراهن که براش می‌خریدم؛ از مسجد جامع که برمی‌گشت، می‌دیدم لباسش عوض شده. می‌گفت: یکی از لباسم خوشش اومد، بهش هدیه دادم... ضبط صوتی که برایش خریده بودم رو هم داده بود به دوستاش، می‌گفت: اونا بیشتر نیاز دارن... 🌼|همیشه نماز شب می‌خوند؛ نماز شبهایی که با گریه همراه بود. اگر یک روز هم نماز شبش قضا می‌شد، سه روز روزه می‌گرفت... تا طلوع آفتاب هم نمی‌خوابید. می‌گفتم: علی‌جان! بخواب خسته‌ای! می‌گفت: [بین‌الطلوعین] کراهت داره... 🌼|عاشقِ حضرت زهرا(س) بود. وقتی شهیدعلمدار توی روضه‌هاش نام بی‌بی رو می‌برد؛ سیدعلی با ضجه گریه می‌کرد. من ندیدم هیچ چیزی مانند روضه‌های مادر، سیدعلی دوامی رو اینگونه بی‌تاب کنه... 🌼|می‌گفتم: مادر! دوست دارم شهید بشی؛ ولی نه مفت و راحت، باید حالا حالاها از دشمن بکشی! سیدعلی هم با لبخند می‌گفت: مادر نزاییده کسی بتونه منو بکشه، مگر خمپاره۶۰؛ چون نامرده و صدا نداره... همیشه می‌گفت با خمپاره۶۰ شهید میشم. همینجورم شد. با ترکش خمپاره۶۰ توی شلمچه آسمونی شد 🌼|یه روز در حال میوه خوردن، گفتم: کاش علی زنده بود و از این میوه‌ها می‌خورد... تا اینکه خواب دیدم علی دستم رو گرفت؛ منو به باغی زیبا توی بهشت برد و گفت: مادرجان! اینجا هر چی بخوام فراهمه. ببین الان من سیب می‌خوام... یهو دیدم شاخه‌هایی پر از سیبِ‌سرخ براش خم شد و او از آن سیب‌های آب‌دار خورد و شاخه برگشت؛ بعد انگور و ... ‌🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌼|توی خونه کاری نبود که برام انجام نده. گاهی که دور برم بود، می‌شنیدم زیر لب میگه: اللهم ارزقنا توفیق الشهادة می‌گفتم: آخه میثم جان این چیه که میگی؟ مگه الان دوران جنگه؟ با خنده جواب می‌داد: مامان! خدا روزی منو میده... 🌼|بعضی نیمه‌ شب‌ها پا میشد تا نماز بخونه. چون نمی‌خواست برق اتاق ما رو اذیت کنه، می رفت رو ایون توی تاریکی نماز می‌خوند. 🌼|خیلی وقتا مخصوصاً ماه‌رمضونا با اینکه مسافت تا پایگاه بسیج خیلی زیاد بود، اول صبح پا میشد و می‌رفت اونجا. همسایمون می‌گفت: اونقدر دلم می‌خواد اول صبح بیام و خاک زیر پایش رو به عنوان تبرک بردارم، اما خجالت می‌کشم 🌼|حقوقش زیاد نبود، اما دست خیلی‌ها رو گرفت. خیلی‌ها می‌یومدند در خونه و می گفتن: اومدیم قرضی که از سید میثم گرفتیم رو پس بدیم... حتی تا مدتها بعد از شهادتش هم مردم می‌یومدن و می‌گفتند: این پول رو از سید میثم امانت گرفته بودیم. 🌼|می‌گفت: مامان من سنت پیامبر [ازدواج] رو هم انجام دادم. فکر نمی‌کنم واجبی به گردنم مونده باشه. خدا رو شکر ازدواج هم کردم... اینا رو می‌گفت که بگه آماده‌ی شهادتم. 🌼|دو هفته بعد از عقدش عازم سیستان و بلوچستان شد. یک ماهی از مأموریتش گذشته بود و فقط سه روز مونده بود که تموم بشه که گروهک ریگی سید میثم منو شهیدکردند ● واژه‌یاب: 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
استاد فیاض بخش: ▫️عمده ترین خاصیت ، است. سالک با استغفار، در واقع خود را پاک می‌کند و حجاب ها را کنار می‌زند. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🪐اصلاح تمامی کارها به وسیله آیت الله ناصری ره ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌙🌓 در سیره شهدا شهید مهدی زین‌الدین؛ شهید زین الدین اهمیت بسیار زیادی برای نماز شب قائل بود و در یکی از سخنرانیهایش در مقر انرژی اتمی اهواز می گفت: «بچه ها! من نیمه شبها می آیم از نزدیک نگاه می کنم، می بینم نماز شب خوانها بسیار اندکند!» تاسف می خورد که چرا سرباز امام زمان عجل الله نسبت به نماز شب باید این قدر بی تفاوت باشد. ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh