eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
6.9هزار ویدیو
207 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌾یاد آنها بخیر.... 🔰 یاد بخیر که گنداب خودنمایی در آن جریان نداشت. 🔰 یاد بخیر که سکوی پرواز 🕊بود. 🔰 یاد ها بخیر که قاصد وصال💞 بودند. 🔰 یاد بخیر که پیمانه وصل همراه داشت. 🔰 یاد بخیر که دیدار چهره های نورانی می آمدند و سرانجام شدت حادت چراغ عمرشان 💡خاموش می شد و آخرین خود را می انداختند. 🔰 یاد بخیر که از بس عزیز بودند خدا زمین🌏 را به رنگ آنها آفرید. 🔰 یاد هایی بخیر که کمرهای زرین جهادگران را محکم می کرد و حلقه های را نه یکی پس از دیگری که همه را به هم می گسست. 🔰 یاد ها بخیر که آب حیات💧 از آنها می جوشید و پایان نداشت. 🌾 ياد آنها بخير 🌾 ياد بخير....🍃🍂🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
3⃣9⃣1⃣ 🌷 💠 خواب (عج) و نوید شهادت 🌷يك روز او را بسيار ديدم، پرسيدم: «چه شده؟ اين‌طور سرحال شدى!» پاسخ داد: «ديشب وقتى كرده بوديم، در خواب، صحراى وسيعى را در مقابلم ديدم و را كه صورتش مى ‌درخشيد.» به احترام ايشان ايستادم و سؤال كردم «آقا ما چه مى ‌شود؟» فرمودند: « با شماست ولى اگر پيروزى واقعى را مى ‌خواهيد، براى من دعا كنيد.» 🌷باز پرسيدم: «آقا من مى شوم؟ فرمودند: «اگر بخواهى، بله. تو در همين مسير شهيد مى ‌شوى، به اين نشانى كه از سينه به بالا چيزى از بدنت باقى نمى ماند. به بگو پيكرت را به قم ببرد و به خانواده برساند.» 🌷اين وصيت‌نامه‌اش را نوشت و از شهيد برونسى خواست كه هر وقت شهيد شد، جنازه‌اش را به قم برساند. چند روز بعد متوجه حضور ما شد و ما را به بست. طلبه ى جوان شهيد شد و از سينه به بالا، چيزى از بدنش نماند. 📚 كتاب ١٥ آيه، صفحه ٩١ راوى: محمد قاسمى 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
میگوئیم #شهدا_گاهے_نگاهے خودمانے بگویم ... آنها نگاهمان مےڪنند ، ما #شرمنده نشدن را بلدیم ؟! #ال
4⃣8⃣2⃣ 🌷 🌷 فرزند اول خانواده بود و علاقه وافری به داشت و به بچه های نوجوان میگفت اگر مشکلی دارید، را ببوسید تا به یکباره مشکلتان مرتفع شود 🌷 در بین دعاهای نمازش، طلب خوبی برای پدر و مادر میکرد،👌 « رَبَّنَا اغْفِرْ لِی وَلِوَالِدَیَّ وَلِلْمُؤْمِنِینَ یَوْمَ یَقُومُ الْحِسَابُ». 🌷به خانواده شهدای درچه ارادت خاصی داشت و دائم می گفت، اینها و باید در حد توان به آنها خدمت کرد به نحوی که می توان گفت؛ جواد محمدی شاگرد اول✨ کلاس به خلق خدا بود. 🌷 روحیه 🕊 جواد، منوط به حضورش در به تنهایی نبود و برای تشییع شهدا نیز این روحیه ادامه داشت، فقط کافی بود، یک شهید به درچه بیاورند، تا پایان مراسم تشییع شهید کم نمی گذاشت. 🌷وقتی به ران پایش اصابت کرد، به سرعت به بالای سر جواد رفتم و جواد در همان حالت که خون از بدنش جاری بود،😥 گفت:# منتظر شهادتـــ🕊 من نباش زیرا باید پاشنه کفشمان👞 را در به زمین بزنیم و در رکاب شهید🌷 شویم. 🌷 وی بارها این جملات را تکرار می کرد که باید به دنبال انجام وظیفه بود و هدف ما نابودی جهانی 👊و دفاع از اسلام در هر کجای جغرافیا است.👌 🌷خاطره ای از همین امسال در و اردوگاه شهید باکری و کنار نهر خین باهاش کلی گفتیم و خندیدیم😊 . دلاوری که وقتی بهش گفتم خوب دارید تو سوریه می خوریدا ... گفت: ، ، ، و ...آخرشم ان شاءالله . و رفت...😔 🎤راوی: ابراهیم امان اللهی یکی از همرزمان 🌸🍃 😔 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔻رهبر انقلاب: صدای #شهید_آوینی، آن صدایی است که بزرگترین حرفها را میزد و خودش اعتقاد داشت. مثلاً می
4⃣3⃣3⃣ 🌷 🕊❤️ 💠 روزهای مقاومت در 🌷اولین باری که با برخورد داشتم توی بود...اون ایامی که جنگ تن به تن شده بود و شهر داشت سقوط می‌کرد💥، همه؛ زن و مرد، پیر و جوون با هر چی که داشتند دفاع می‌کردند👊. 🌷 توی اون بحبوحه یهو یه رو دیدیم که با دوربین📹 اومده و از من داره فیلم می‌گیره! اعصابم ریخت به هم😣... 🌷گفتم مرد حسابی الان وقت فیلم📹 گرفتنه؟! اون رو بردار چهارتا تیر بنداز💥سمتشون؛نمی‌بینی دارن پیش میان؟ 🌷گفت: «من به چیز دیگه‌ای مأمورم، الان من ثبت تصاویره📼 و وظیفه‌ی شما جنگیدن👊!.» 🌷(الان می‌فهمم چی گفت... کاری که اون فیلمها📽 کرد شاید نمی‌کرد!) خواستم بزنم اونم رفت پشت سرم که ازم فیلم بگیره،شلیک کردم 💥و بعد نگاه کردم پشت سرم دیدم نیست😧! 🌷نگو آتیشِ🔥 آر پی جی کرده بود چند متر اونورتر!نگاه کردم دیدم سیاه و دوده زده 👤چسبیده به دیوار! شادی روحش 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💔ــگــی من یک هستم! نه دیده ام؛ و نه را زیارت کرده ام..... حتی زمان حیات را هم درک نکرده ام.......😔😔 نه در شب هایم را سحر کرده ام و نه در قبر های شبانه ضجّه زده ام......😭💔 نه با لالایی به خواب رفته ام و نه با نوای از خواب برخواسته ام.....😔😔 نه پرپر شدن را جلوی چشمان خیسم دیده ام و نه حتی بدون دویدن همرزمانم را....😭😭 نه صدای رفقایم را در شنیده ام و نه گریه های عملیات را دیده ام.....😔💔 من فقط عاشقی شهدا را دارم...😔 هیچ کدام از دوستانم روی پاهایم جان نداده اند...😭😭 رفیق شهیدم را برای جوانش نبرده ام.....😔😔 من با پرسشِ بی پاسخ فرزند رفیق شهیدم مواجه نشده ام...😭😭 ای ای ای .. ای .. من فقط یک هستم...... مدعی شهدا بودن......😔😔 اما همین مرا بیچاره کرده....... من هیچ یک از این صحنه ها را ندیده ام... اما تصورش هم سخت دلتنگم میکند... 😭💔 و اما شما که همه ی اینها را دیده اید چگونه با خود کنار می آید...؟ 😔 من میدانم که شما با زندگی میکنید و بالاتر از خاطرت با ...😔😔 شما را به قطره قطره خون قسم میدهم وقتی در خلوت خود از یادی کردید، یادی هم از ما کنید که سخت محتاج هستیم.😔💔🙏 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
از سیم خاردار #نفسشان عبور کردند که توانستند از سیم خاردار عبور کنند، 👈این بود #رمز عبورشان... قریب به اتفاقشان، اهل بخور بخواب بودند... #گلوله خوردند و برای همیشه #خوابیدند #سایه_جنگ را شما از مملکت برداشتید نه عشوه های ظریفانه #دیپلماستی 🌷| شادی روح شهدای مدافع حرم صلواتی نثار کنید |🌷 📸 #شهید_محمودرضا_بیضایی 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌼🌺🌼🌺🌼🌺🌼 به راستی در این شرایط که از زمین و آسمان و می‌بارید چه کاری می‌شد، انجام داد؟ که ناگاه او از راه ‌رسید. با‌‌ همان فکسنی‌ و 📢 که بر بام آن قرار گرفته بود.  حاج‌بخشی می‌آید با بر سر و  بزرگی بر دوش و عطر و در دست. هنوز از راه نرسیده شعار ‌داد «کی خسته است؟» و صداهایی که از حلقوم بچه‌ها بیرون می‌آمد و در پاسخ او فریاد می‌زدند «دشمن!».  🔴 ـ کی بریده؟  🔴ـ آمریکا💥 🔴ـ کجا می‌رید؟  با این شعار حاج بخشی، لبخند بر بچه‌ها می‌نشیند و همگی، با یک صدا فریاد می‌زدند 🔴-کربلا❤ 🔴- منم ببرید 🔴- جا نداریم! 😁 و او با درآوردن مثلاً به بچه‌ها اعتراض می‌کند. ساعتی بعد پاتک دشمن دفع می‌شود و نیرو‌ها و تانک‌های عراقی مجبور به می‌شوند 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔴قسمتی از وصیت نامه شهید شوشتری 🌹 ♦دیروز از هر چه بود گذشتیم و امروز از هر چه بودیم گذشتیم ... ♦آن
🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿 🔴نديدم سرش را پايين بياورد 🔶در عمليات كه بيش از 20 شبانه روز طول كشيد، يك مرتبه را در در منطقه «پنج‌ضلعي» در شمال منطقه كه عرضش كمتر از .متر بود جمع كرديم تا براي ادامه عمليات تصميم‌گيري كنيم. 🔶حجم انبوه آتش و عراق مانع از شكل‌گيري‌اين مي‌شد. 🔶من در‌اين كانال حتي يك بار كه سردار سرش را بياورد يا از اصابت يا داشته باشد. راوی: سید یحیی رحیم صفوی – همرزم شهید و فرمانده کل سابق سپاه 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
1⃣1⃣9⃣ 🌷 .... 🌷همراه چند نفر از عزیزان بسیجی برای دیدار از خانواده شهدای دانش آموز به محل خانه آنها رفتیم. پدر شهید «محمد پی گم کرده» چند سالی است که از دنیا رفته است. مادر شهید با مهربانی و صمیمیت به پیشوازمان آمد. او ما را به خاطرات شهید میهمانی کرد و گفت: پسرم شده بود و مراسم خاکسپاری او تازه تمام شده بود که یک روز.... 🌷كه يك روز زن همسایه آمد پیش من و گفت: محمد دیشب به آمد و گفت: به مادرم بگویید آن مردم را که پیش من است، باز گرداند. هر چه فکر کردم چیزی به ذهنم نرسید؛ زیرا پسرم نوجوان و مجرد بود؛ مال و منالی هم نداشت که به کسی باشد. روز دوم باز همان زن آمد و همان حکایت را تعریف کرد! به او گفتم: فرزندم محمد که از کسی پول یا چیزی نگرفته است که من پس بدهم. روز سوم باز هم همین اتفاق تکرار شد. 🌷....این بار رفتم جلوی تاقچه، مقابل عکس او ایستادم و گفتم: مادر چه امانتی پیش من داری که من نمی دانم؟ یک مرتبه چشمم به چند (کلاشینکف) که محمد از جبهه به عنوان آورده بود؛ افتاد. گفتم: مادر نکند اینها را می گویی. گلوله ها را برداشتم و تحویل برادران دادم. شب بعد به خوابم آمد و گفت: «مادر دستت درد نکند راحت شدم؛ بسیار مهم است حتی اگر یک گلوله باشد!» 🌷از این بیان شیوای مادر شهید به آمدم و گفتم: مادر باز تعریف کنید؛ او دو خاطره دیگر تعریف کرد: چند وقتی به خوابم نیامد طوری که شدم و سر قبرش رفتم و گفتم: محمد من حتماً لیاقت مادر شهید بودن را ندارم، چرا به خوابم نمی آیی؟ شب خواب دیدم پسرم محمد آمد و دست مرا گرفت و بالا برد، به ساختمانی بسیار و زیبا و با شکوه رسیدیم، گفت: مادر اینجا را برای تو کرده اند. گفتم: چرا؟ گفت: چون هستی. 🌷....در انتخابات ریاست جمهوری و پس از آن، کمی نگران شدم. با خود می گفتم نکند اتفاقی بیفتد که هدر رود. شب پسرم محمد به خوابم آمد دستم را گرفت و به محل با شکوهی برد. مرا از محلی عبور داد که دو طرف آن مردان تنومند و آماده و با احترام نظامی خبردار ایستاده بودند. انگار ما از آنها سان می دیدیم.... 🌷گفتم: محمد اینها چه کسانی هستند؟ محمد خندید و گفت: «شهدا، اینجا ایستاده اند تا به شما دهند که هستند و نمی گذارند اتفاقی بیفتد.» آری شهدا زنده اند و مواظب این نظام و انقلاب هستند؛ همان گونه که مقام معظم رهبری فرمودند: «مظهر ایران شهدا هستند.» راوی: رسول قناتی، استاد دانشگاه آزاد اسلامی و دانشکده فنی مرند 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
باد که می وزد، هوا که ابری می شود، دلت بی قرار می شودُ می رود آنجا؛ که جایش گذاشتی..!! و تو را که
🍂یاد بخیر که تکرار اُحُد و عاشورا بود و که ارزش طلا✨ را شکست... 🍂 یاد بخیر که نگهبان سجده گاه ملائک😇 بود که سجاده عبادت📿 بود و که شماره پرواز را نشان میداد... 🍂 یاد بخیر که هیچ درجه ای نداشت❌ لباسهایی که ساده و بی اتو بودند هایی که بدون واکس بودن و هیچگاه بر پدال بنز و پورشه🏎 و لامبور گینی قرار نگرفتند🚫 🍂 یاد آفتابـ☀️ بخیر که به گرمی می تابید و ماهش🌙 که شرمنده ماههای بود و ستارگانش که به ستاره های زمینی چشمک می زد و که بوی باروت میداد😌 🍂 یاد هایی بخیر که قاصد وصال بودند 💞 و ترکش هایی💥 که می کردند 🍂 یاد هایی بخیر که بر آن اشک می غلتید😭 و محاسنی که بر آن غبار تبرک می نشست دعای کمیلی که پایانش پاکی بود💫 و قنوتی که در آن طلب می شد… 🍂یاد ↵ بخیر که به آرایش جهان پرداخت ↵ که به دنبال نام و نشان نبود ↵ که از نمدانقلاب کلاهی برای خود نساخت❌ ↵ که معلم اخلاق بود ↵ که زینت دین بود ↵ که مجسمه اخلاق بود ↵ که بجز با خدا معامله نمیکرد ↵ که کسی او را نشناخت‌ و ↵ که دلها‌ را شکار میکرد... 🍂 یاد ⚰ که برنگشت⭕️ 🍂یاد بخیر که بی صدا میگریستند😭 و هایی که هیچ گاه پدرانشان را ندیدند😔 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
شرمنده ام که #از_دنیای_من، تنها کپسول اکسیژنش سهم تو شد! و من هنوز در #غفلتم که ریه هایم را، از صدقه
💔ــگــی من یک هستم! . نه دیده ام؛ و نه را زیارت کرده ام..... . حتی زمان حیات را هم درک نکرده ام.......😔😔 نه در شب هایم را سحر کرده ام و نه در قبر های شبانه ضجّه زده ام......😭💔 نه با لالایی به خواب رفته ام و نه با نوای از خواب برخواسته ام.....😔😔 نه پرپر شدن را جلوی چشمان خیسم دیده ام و نه حتی بدون دویدن همرزمانم را....😭😭 نه صدای رفقایم را در شنیده ام و نه گریه های عملیات را دیده ام.....😔💔 من فقط عاشقی شهدا را دارم...😔 . هیچ کدام از دوستانم روی پاهایم جان نداده اند...😭😭 رفیق شهیدم را برای جوانش نبرده ام.....😔😔 من با پرسشِ بی پاسخ فرزند رفیق شهیدم مواجه نشده ام...😭😭 ای ای ای .. ای .. من فقط یک هستم...... مدعی شهدا بودن......😔😔 اما همین مرا بیچاره کرده....... من هیچ یک از این صحنه ها را ندیده ام... اما تصورش هم سخت دلتنگم میکند... 😭💔 و اما شما که همه ی اینها را دیده اید چگونه با خود کنار می آید...؟ 😔 من میدانم که شما با زندگی میکنید و بالاتر از خاطرات با ...😔😔 شما را به قطره قطره خون قسم میدهم وقتی در خلوت خود از یادی کردید، یادی هم از ما کنید که سخت محتاج هستیم.😔💔🙏 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🥀✨شھید شدن اتفاقے نیست❌ اینطور نیست ڪہ بگویے: اے☄ خورد و مُرد.. 🌾شهــــید... رضایت نامہ📝 دارد... و رضایت نامہ اش را اول (ع) و علمدارش امضا✔️ میڪنند... بعد مُھر 🥀✨حضرت# زهـــــرا(س)میخورد... شهـــید... قبل از همہ چیز را بہ قربانگاه برده... او زیر نگاه خدا زندگی ڪرده... 🌾 اتفاقے نیست... سعادتے ست ڪہ نصیب هرڪسے نمیشود.. باید زندگے ڪنے تا شهیدانہ بمیرے... (س) 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 📚 #رمان 💥 #تنها_میان_داعش 0⃣3⃣#قسمت_سی_ام 💠 خبر کوتاه بود و خاطره خمپاره دقایقی قبل را دوباره
❣﷽❣ 📚 💥 1⃣3⃣ 💠 تمام تن و بدنم در هم شکست، وحشتزده چرخیدم و از آنچه دیدم سقف اتاق بر سرم کوبیده شد. عدنان کنار دیوار روی زمین نشسته بود، یک دستش از شانه غرق خون و با دست دیگرش اسلحه را سمتم نشانه رفته بود. 💢صورت سبزه و لاغرش در تاریکی اتاق از شدت عرق برق می‌زد و با چشمانی به رویم می‌خندید. دیگر نه کابوسی بود که امید بیداری بکشم و نه حیدری که نجاتم دهد، خارج از شهر در این دشت با عدنان در یک خانه گرفتار شده و صدایم به کسی نمی‌رسید. 💠 پاهایم سُست شده بود و فقط می‌خواستم فرار کنم که با همان سُستی به سمت در دویدم و رگبار جیغم را در گلو خفه کرد. 💢 مسیرم را تا مقابل در به گلوله بست تا جرأت نکنم قدمی دیگر بردارم و من از وحشت فقط جیغ می‌زدم. دوباره گلنگدن را کشید، اسلحه را به سمتم گرفت و با صدایی خفه کرد :«یه بار دیگه جیغ بزنی می‌کُشمت!» 💠 از نگاه نحسش نجاست می‌چکید و می‌دیدم برای تصاحبم لَه‌لَه می‌زند که نفسم بند آمد. قدم‌هایم را روی زمین عقب می‌کشیدم تا فرار کنم و در این راه فراری نبود که پشتم به دیوار خورد و قلبم از تپش افتاد. 💢 از درماندگی‌ام لذت می‌برد و رمقی برای حرکت نداشت که تکیه به دیوار به خندید و طعنه زد :«خیلی برا نجات پسرعموت عجله داشتی! فکر نمی‌کردم انقدر زود برسی!» 💠 با همان دست زخمی‌اش به زحمت موبایل حیدر را از جیبش درآورد و سادگی‌ام را به رخم کشید :«با پسرعموت کاری کردم که خودت بیای پیشم!» 💢پشتم به دیوار مانده و دیگر نفسی برایم نمانده بود که لیز خوردم و روی زمین زانو زدم. می‌دید تمام تنم از می‌لرزد و حتی صدای به هم خوردن دندان‌هایم را می‌شنید که با صدای بلند خندید و اشکم را به ریشخند گرفت :«پس پسرعموت کجاست بیاد نجاتت بده؟» 💠 به هوای حضور حیدر اینهمه وحشت را تحمل کرده بودم و حالا در دهان این بودم که نگاهم از پا در آمد و او با خنده‌ای چندش‌آور خبر داد :«زیادی اومدی جلو! دیگه تا خط راهی نیس!» 💢همانطور که روی زمین بود، بدن کثیفش را کمی جلوتر کشید و می‌دیدم می‌خواهد به سمتم بیاید که رعشه گرفتم، حتی گردن و گلویم طوری می‌لرزید که نفسم به زحمت بالا می‌آمد و دیگر بین من و فاصله‌ای نبود. 💠 دسته اسلحه را روی زمین عصا می‌کرد تا بتواند خودش را جلو بکشد و دوباره به سمتم نشانه می‌رفت تا تکان نخورم. 💢همانطور که جلو می‌آمد، با نگاه بدن لرزانم را تماشا می‌کرد و چشمش به ساکم افتاد که سر به سر حال خرابم گذاشت :«واسه پسرعموت چی اوردی؟» و با همان جانی که به تنش نمانده بود، به چنگ آوردن این غنیمت قیمتی مستش کرده بود که دوباره خندید و مسخره کرد :«مگه تو چیزی هم پیدا میشه؟» 💠 صورت تیره‌اش از شدت خونریزی زرد شده بود، سفیدی چشمان زشتش به سرخی می‌زد و نگاه هیزش در صورتم فرو می‌رفت. دیگر به یک قدمی‌ام رسیده بود، بوی تعفن لباسش حالم را به هم زد و نمی‌دانستم چرا مرگم نمی‌رسد که مستقیم نگاهم کرد و حرفی زد که دنیا روی سرم خراب شد :«پسرعموت رو خودم بریدم!» 💢 احساس کردم بریده شد که نفس‌هایم به خس‌خس افتاد و دیگر نه نفس که جانم از گلو بالا آمد. اسلحه را رو به صورتم گرفت و خواست دست زخمی‌اش را به سمتم بلند کند که از درد سرشانه صورتش در هم رفت و عربده کشید. 💠 چشمان ریزش را روی هم فشار می‌داد و کابوس سر بریده حیدر دوباره در برابر چشمانم جان گرفته بود که دستم را داخل ساک بردم. من با حیدر عهد بسته بودم باشم، ولی دیگر حیدری در میان نبود و باید اسیر هوس این بعثی می‌شدم که نارنجک را با دستم لمس کردم. 💢 عباس برای چنین روزی این را به من سپرد و ضامنش را نشانم داده بود که صدای انفجاری تنم را تکان داد. عدنان وحشتزده روی کمرش چرخید تا ببیند چه خبر شده و من از فرصت پیش آمده نارنجک را از ساک بیرون کشیدم. 💠 انگار باران و گلوله بر سر منطقه می‌بارید که زمین زیر پایمان می‌جوشید و در و دیوار خانه به شدت می‌لرزید. عدنان مسیرِ آمده را دوباره روی زمین خزید تا خودش را به در برساند و ببیند چه خبر شده و باز در هر قدم به سمتم می‌چرخید و با اسلحه تهدیدم می‌کرد تکان نخورم. 💢 چشمان پریشان عباس یادم آمد، لحن نگران حیدر و دلشوره‌های عمو، برای من می‌تپید و حالا همه شده بودند که انگشتم به سمت ضامن نارنجک رفت و زیر لب اشهدم را خواندم... ✍️نویسنده: 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔰راوی: #پدر_شهید 🔸مادرش با رفتنش به سوریه مخالفت میکرد🚫 یک روز #جنایات داعش را در لپ تاپش💻 به ما نش
🌳دوستان امروز ۱ آبان سالروز شهادت مدافع حرم روح الله طالبی اقدم👇 در چنین روزی در سال ۱۳۹۴ 📅که مصادف با تاسوعای حسینی بود 🌳شهید مدافع حرم آل الله روح الله طالبی اقدم در جبهه حلب سوریه در منطقه الحمراء ظهر تاسوعای حسینی در هنگام نبرد با اهل بیت و در دفاع از حریم اهل بیت عصمت و طهارت بصورت مظلومانه به دست گروهک مزدور داعشی جبهه النصره زبون شهادت رسید👇👇 🌳شهیدی که خ💥ورده بود و زخمی همانند عمه زینب(س)، اسیر شد. همانند امام حسین (ع) سرش را بریدند... همانند ابوالفضل (ع) دستاش را بریدندهمانند علی اکبر حسین (ع) ارباً اربا شد...😭 جانباز شهید روز تاسوعای حسینی 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
... رزمنده گلوله‌ی🛡 دوران دفاع بود😳! چون اصابت تیر دوشکا به سر😱 مجروح شدن از ناحیه فڪ😨 به دستِ تڪ تیرانداز دشمن😤 اصابت پدافند به بدن😰 و حتی انفجار نارنجڪ و🤯 ۴۰ تڪه ترڪش در دستش ،🤭 او را به نرساند ...! همه این جراحت‌ها موجب شده بود 🤔 تا روزی به مـادرش ڪہ به ایستاده بود بگوید : « ننه من دارم جونم رو ، قسطـی می‌دم ، به خـدا !😫 این مجروحیت های مـن ، هـر ڪدامش یڪ ☹️ ولــی من نشدم ...»🤔 ۲۷ ۶اسفند۶۲_عملیات_خیبر 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#ضد_گلوله #هـاشم ... رزمنده #ضد گلوله‌ی🛡 دوران دفاع#مقـدس بود😳! چون اصابت تیر دوشکا به سر😱 مجروح ش
🍂 با شروع تحمیلی به عنوان نیروی عازم 🚌های گیلان غرب، نفت شهر و قصرشیرین شد👌 و در سال ۱۳۶۰🗓 به عضویت رسمے پاسداران درآمد. 🍂 چندین مرتبه در دچار مجروحیت😔 شد ، در عملیات رمضان در اثر اصابت خمپاره از ناحیه پای راست، در مسلم ابن عقیل بر اثر اصابت ترکش از ناحیه گردن (نزدیک نخاع) و در مقدماتی بر اثر اصابت گلوله از ناحیه سر مجروح شد😱 و با اینحال با داشتن مجروحیت به نبرد ادامه داد وساعتے بعد مجددا بر اثر اصابت به صورتش به سختے مجروح شد😳 به گونه ای کہ ۱۴ دندان ایشان از بین رفت و بخشے از زبان و فڪ و لثه ایشان به شدت آسیب دید.😩 🍂 ایشان به هنگام منطقه دالاهو، بر اثر انفجار نارنجک در دستانش یکے از دستانش از ناحیه مچ و دست دیگر از سه انگشت قطع گردید😨 و تنها دو انگشت وسط باقے ماند.🤭 🍂سرانجام در منطقه جفیر و در حین خیبر بر اثر بمباران هواپیماهاے در حالی کہ مسئولیت جانشین گردان از لشکر ۲۷#الله را عهده دار بود در تاریخ ۱۳۶۲/۱۲/۰۶🗓 به رسید.😔 🔻مزار شهید :بهشت زهرا (س) قطعه ۲۸ ردیف۲۲ شماره ۱۶ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃کاوه در تاریخ ما آوای آشنایی است. کاوه آهنگر و داستان پر حماسه او و پسرانش که ایستادند مقابل ضحاک زمانه‌شان و نماد آنها شد همان پوستینه‌ای که غرق عرق کارگری و زحمت و حرارت کوره ‌اش بود و رقم زد ایستادگی ایرانیان در مقابل ستم‌های بیگانه که چیره بر ملت خون می‌مکند. 🍃بر گواه تاریخ، تاریخ تکرار خواهد شد. حال افسانه بوده باشد که خمیر مایه واقعیت دارد. و اما کاوه زمان ما که خود را انداخت در دهان ضحاک خون خوار و با دست خالی کرد در برابر خونخواران زمانش، کوموله ک اندکی رحم در درون سینه نداشت و مثل قصاب سر می‌برید و سلاخی می‌کرد ایستاد زمانی ک فقط امید داشت و شهرها یکی پس از دیگری از دست می‌رفت آن هم با دست خالی و بدون و مهمات که رییس جمهور محبوب آن زمان بر جوان پیرو خط امام تحریم کرده بود.. 🍃شاید چاره همه مشکلات باشد نه مقاومت، اما امثال کاوه‌ها معنای متفاوتی دارد، شاید جنگیدنی است که مستضعفان کمترین اثر را پذیرا باشند و جنگ بر سر جابجایی و نباشد. و راه مقاومت بسی و اصلا هموار نخواهد بود.... ✍نویسنده : 🌹به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱ خرداد ۱۳۴۰ 📅تاریخ شهادت : ۱۱ شهریور ۱۳۶۵ 📅تاریخ انتشار : ۱۰ شهریور ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : مشهد 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃بسم ربّ الزهرا(س)🍃 🍃شروع و دفتر زندگی‌اش در فصل برگ ریزان رقم خورد. در بحبوحه به دنیا آمد و روحیه از خود گذشتگی را از جامعه آن روز به ارث برد. 🍃علاقه‌اش او را وارد دنیایی مملو از فداکاری و کرد. نجابت و مهربانی و را چشمانش گواهی می‌دهند و این یعنی او لایق آنچه که بدان رسید را داشت. در استان محل زندگی‌اش، زندگی‌اش را در دست می‌گرفت و در بخش مبارزه با خدمت می‌کرد. 🍃آرزوی از حریم با عظمت را در دل می‌پروراند، اما او باید می‌ماند برای دفاع از حریم امن شیعه و . آن روز متفاوت از همیشه از همسرش خداحافظی کرد و رفت. آن روز اصابت قاچاقچیان مواد مخدر به سرش، او را به آرزویش رساند. ✍️نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ١ مهر ١٣۶٣ 📅تاریخ شهادت : ٧ آبان ١٣٩۶ 📅تاریخ انتشار : ۷ آبان ١۴٠٠ 🕊محل شهادت : خوسف 🥀مزار شهید : بیرجند 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💠جزئیاتی از ترور امام جماعت یک مسجد در زاهدان فرمانده انتظامی استان سیستان و بلوچستان: 🔹 حجت‌الاسلام «سجاد شهرکی» امام جماعت مسجد «مولای متقیان» را مقابل این مسجد به شهادت رساندند. 🔹دستگیری عوامل در دستور کار ویژه قرار گرفته، یک کارگروه ویژه مسئول شناسایی و دستگیری عوامل شده است. 🔹افرادی که اقدام به ترور کردند، سرنشینان دو خودرو پراید سفید و ۴۰۵ نقره ای بودند که به ضرب کلت امام جماعت مسجد مولای متقیان را به شهادت🌷 رساندند. 🔹سرنخ هایی از این حادثه به دست آمده که دستگیری عوامل در دستور کار است. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
با یه عده آمدند قم. همه شدند الا محــــسن. خواب امام حسیــــــن'ع' رو دیده بود. آقــــــا بهش گفته بود: "کارهات رو بکن این بـــار دیگه بار آخــــره " یه ســـــربند داده بود به یکےاز رفقاش، گفته بود شهید که شدم ببندیدش به ســـــینه ام. آخه از آقا خواســـتم بےســــر شهید شم. با چند تا از فرماندهان رفته بود توی دیدگـــــاه. 120خورده بود وسطـــــــشون جنـــــازه اش که اومد،ســـــر نداشت. سربند رو بستیم به سیـــنه اش. . روی سربند نوشته بود ؛ "أنا زائر الحســــــین ع" شهید محسن درودی••{❤️✋🏻}•• ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh