#گـرگــ ھـا خـوب بـداننـد در ایـن ایـل دلیــر
گـر #پـدر رفـت، #تفنـگــ پـدرے هسـت هنـوز
سید_محمد_آقا_فرزند
#مدافع_حرم_شهید_سیدرضا_طاهر🕊❤️
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔻رهبر انقلاب: صدای #شهید_آوینی، آن صدایی است که بزرگترین حرفها را میزد و خودش اعتقاد داشت. مثلاً می
4⃣3⃣3⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
#شهید_سید_مرتضی_آوینی🕊❤️
💠 روزهای مقاومت در #خرمشهر
🌷اولین باری که با #شهیدآوینی برخورد داشتم توی #خرمشهر بود...اون ایامی که جنگ تن به تن شده بود و شهر داشت سقوط میکرد💥، همه؛ زن و مرد، پیر و جوون با هر چی که داشتند دفاع میکردند👊.
🌷 توی اون بحبوحه یهو یه #جوونی رو دیدیم که با دوربین📹 اومده و از من داره فیلم میگیره! اعصابم ریخت به هم😣...
🌷گفتم مرد حسابی الان وقت فیلم📹 گرفتنه؟! اون #تفنگ رو بردار چهارتا تیر بنداز💥سمتشون؛نمیبینی دارن پیش میان؟
🌷گفت: «من به چیز دیگهای مأمورم، #وظیفهی الان من ثبت تصاویره📼 و وظیفهی شما جنگیدن👊!.»
🌷(الان میفهمم چی گفت... کاری که اون فیلمها📽 کرد شاید #گلوله نمیکرد!)
خواستم #آرپی_جی بزنم اونم رفت پشت سرم که ازم فیلم بگیره،شلیک کردم 💥و بعد نگاه کردم پشت سرم دیدم نیست😧!
🌷نگو آتیشِ🔥 آر پی جی #پرتش کرده بود چند متر اونورتر!نگاه کردم دیدم سیاه و دوده زده 👤چسبیده به دیوار!
شادی روحش #صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❣🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس🌸❣
8⃣5⃣ #قسمت_پنجاه_وهشتم
از ایستگاه تا رسیدن به سر کوچه مون کمی باید پیاده میرفتم،
هوا یه کمی گرم☀️ بود اما نه اونقدر که نشه تحمل کرد،
به هر حال پیاده روی رو دوست داشتم،
نگاهم به ماشینا بود به آدما، به بچه هایی که درحال بازی بودن،
#حس_خیلی_خوبیه وقتی ببینی همه در یک روز #پرامنیت دارن زندگی میکنن،
دیگه #دشمنی نیست که #موشک بریزه #برسرشون،
دیگه اثری از #تانک و #تفنگ نیست، همه چیز #آروم داره پیش میره …
با سرخوشی قدم میزدم و افکارای عجیبی تو ذهنم میساختم،😇
یه دفعه سر کوچه نگاهم افتاده به سه نفر 👤👥که باهم درگیر شده بودن،
دو نفر با یه نفر گلاویز شده بودن،
به اون پسره که داشتن میزدنش نگاه کردم،
کمی دقت کردم،
یه لحظه احساس کردم خیلی گرمم شد،
وای نه …😳😧
امکان نداره …
قدمامو تند تر کردم و تقریبا با حالت بدو رفتم سمتشون،
در همین حین یه آقایی از مغازه اومد بیرون و رفت تا جداشون کنه
که اون دو تا سوار ماشینشون شدن و در رفتن،💨🚗
خودمو رسوندم بهش،
نفس نفس میزدم، با نگرانی نگاهش کردم وگفتم:😨😳
_چیشده؟؟؟؟ چیکارت داشتن؟!!!!!!
#ادامه_دارد....
💌نویسنده: بانوگل نرگــــس
#کپی_بدون_نام_نویسنده_حرام
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
💢عاشق #تفنگ بود اونم تفنگ AK47 یا همون چیزی که ما بهش می گیم #کلاشنیکف. کلی اطلاعات ریز و درشت از این اسلحه داشت...
💢فکر می کنم مجلات📰 مربوط به اسلحه رو نیز می خرید. تو #سایت اسلحه هم می رفت. همیشه بهش می گفتم آخه تو با این #هیکلت، تفنگ برای چی می خوای😅
💢اما اون عزیز به هممون #ثابت کرد، دفاع از حرم اهل بیت علیهم السلام ✘نه هیکل می خواد ✘نه ادعا. #بی_ادعا رفت و به آرزوش رسید🕊🌷
#شهید_مهدی_صابری
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
⚜سرما پسرک را کلافه کرده بود سر جایش درجا میزد ته #تفنگ میخورد زمین و قرچ قرچ صدا میداد: ماشین تویوتا🚛 جلوتر ایستاد، احمد پیدا شد و گفت: تو مثلاَ #نگهبانی این جا⁉️ این چه وضعشه؟ یکی باید مراقب خودت باشه میدونی این جاده چقدر خطرناکه⚠️
⚜دست هایش را توی هوا تکان میداد مثل #طلب_کارها حرف میزد و میآمد جلو، ببینم تفنگتو، تفنگ را از دست پسر بیرون کشید، چرا تمیزش✨ نکردهای؟ این تفنگه یا لوله بخاری⁉️ پسر تفنگ را پس گرفت و مثل بچه ها زد زیر گریه😭
⚜تو چطور جرئت میکنی به من امر و نهی کنی، میدونی من کیام؟ من نیروی برادر #احمدم اگه بفهمه حسابتو میرسه، بعد هم رویش را برگرداند و گفت: اصلاَ اگه خودت بودی میتونستی توی این سرما❄️ نگهبانی بدی؟ #احمد شانه هایش را گرفت و محکم بغلش کرد، بی صدا اشک میریخت و میگفت: تو رو خدا منو ببخش😢 پسر تقلا میکرد شانه هایش را از دست های او بیرون بکشد، دستش خورد به کلاه پشمی🎩 احمد، کلاه افتاد و احمد را شناخت سرش را گذاشت روی شانهاش و گریه کرد😭
#جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔆فی المسافة بین #غیابک و حضورک انکسر شیء ما، لن یعود کما کان أبدً. 💠در فاصلهی میان ↵ #هجران تا
5⃣8⃣1⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔻همسر شهید:
🔰شهید #حامد از دوستان صمیمی دامادمان بود که نخست به بنده معرفی شدند و چندبار باهم💞 صحبت کردیم و بعد با #خانواده صحبت کردند. 23 اردیبهشت 86📆 به همدیگر محرم و در 14 تیر 86 مصادف با روز میلاد #حضرت_زهرا(س) به عقد💍 هم در آمدیم
🔰حامد به قدری بزرگوار بود که همیشه در صحبتهای قبلی خودش را از #شهادت دور میدید و میگفت: ماها شهید نمی شویم🌷 حتی قبل از رفتن به #سوریه هم از شهادت حرفی نمیزد، یشتر از دغدغهمندیش صحبت میکرد که چکار باید کنیم و وضع #جامعه نامناسب است😔
🔰بزرگترین خصوصیت حامد #اخلاق و رفتار خوبش بود. ما 8 سال کنار هم💞 زندگی کردیم شاید در این مدت 8 بار #عصبانیتش را ندیدم، همیشه خودش را کنترل می کرد و موقع عصبانیت تند صحبت نمیکرد❌و سکوت میکرد. با اینکه خیلی سخت است که انسان #همیشه خوش اخلاق و شاد باشد👌
🔰چهارسال است که از رفتن #حامد میگذرد و من در این مدت خیلی تلاش کردم که شبیه او👥 شوم اما متاسفانه اصلا موفق نبودهام😞 گفتن این چیزها در سخن آسان است اما در #عمل بسیار سخت است، به نظرم یکی از دلایلی که خدا حامد را انتخاب کرد✅ به دلیل اخلاق و رفتار خوب او بود.
🔰در زمان رفتن حامد، با اشکهایم😭 او را بدرقه کردم، من میدانستم اگر حامد بماند و به #سوریه نرود بیشتر اذیت می شود و دلیل رضایتمم هم همین بود. حامد به این دلیل به سوریه رفت چون اعتقاد داشت کاری از دستش بر نمی آید و باید #تفنگ به دست بگیرد✊ همیشه تفنگ به دست گرفتن را جزء کارهای #آسان زندگی می دانست
🔰شهید معتقد بود اینکه اینجا بمانی و کار #فرهنگی انجام دهی خیلی اهمیتش بیشتر است و همیشه این موضوع را به دوستانش👥 که نتوانسته بودند #اعزام شوند میگفت. حامد 37 روز در سوریه ماند و سپس به #شهادت رسید، 4 دی 94 به سوریه اعزام شد و 12 بهمن 94 به مقام رفیع شهادت🕊 نائل امد.
#شهید_حامد_کوچک_زاده
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
ما با #فریاد
محمدرضا را بیرونش کردیم.
شما خیال میکنید
با #تفنگ بیرون کردیم⁉️
با فریاد، با #الله_اکبر...!
این قدر الله اکبر بر مغز اینها
کوبیده شد👊 که خودشان
را باختند و #فرار کردند.
از این مملکت رفتند.
#امام_خمینی_ره
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
مهدی ذهن💬 و ذکاوت عجیبی داشت و در هر کاری وارد می شد دیگران را به #تحسین وا می داشت. در منطقه #حماه
💢عاشق #تفنگ بود اونم تفنگ AK47 یا همون چیزی که ما بهش می گیم #کلاشنیکف. کلی اطلاعات ریز و درشت از این اسلحه داشت...
💢فکر می کنم مجلات📰 مربوط به اسلحه رو نیز می خرید. تو #سایت اسلحه هم می رفت. همیشه بهش می گفتم آخه تو با این #هیکلت، تفنگ برای چی می خوای😅
💢اما اون عزیز به هممون #ثابت کرد، دفاع از حرم اهل بیت علیهم السلام ✘نه هیکل می خواد ✘نه ادعا. #بی_ادعا رفت و به آرزوش رسید🕊🌷
#شهید_مهدی_صابری
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh