فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مجموعه_ایمان
#موشن_گرافیک 38
باتوجه به آنكه براي #صدق_كردن صفات فعلي بر #خدا، بايد #موجود ِديگري باشد، آيا خدا به آن موجود، #نيازمند مي شود؟
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
بدون #شرح نیست ناتوانم در شرح ڪودڪے هایم پاے #قاب تو.. دارند #بزرگ می شوند.. فاطمہ و ریحانہ خانم ن
6⃣4⃣5⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔹دعاهایش درست و کامل اجابت می شد👌. همانطور که دلش می خواست. از خدا خواسته بود که صاحب فرزند #دوقلو شود. وقتی خدا بچه ها را بهمان هدیه داد روز و شب #شکر می کرد.
🔸دوست داشت نسلش محب #اهل_بیت باشند. می گفت: این دخترها برایم از صدها پسر باارزش ترند😍 قبل از به دنیا آمدن بچه ها کمی دستمان خالی شد چون مجبور شدیم پس اندازمان💰 را به یک #نیازمند قرض دهیم. اهل قرض گرفتن هم نبود🚫.
🔹از خدا خواسته بود اگر #بچه ها پر روزی هستند، نشانه ای🍃 برایش بفرستد. همان روزها #حق_التدریس دوره ای که در یک حوزه مشغول بود و اصلا فراموش هم کرده بود🗯، به حسابش واریز شد. آن هم یک مبلغ قابل توجه☑️
🔸بچه ها که به دنیا آمدند😍، زندگی رنگ دیگری گرفت. می گفت #خیر و برکت از وجودشان می بارد. هر وقت نگاهشان می کرد، فقط #خدا را شکر می کرد و بس.
🔹با آنکه عاشق بچه ها بود، وقتی هنوز دو ماهشان تمام نشده بود❌، عازم #سوریه شد. یکی از بستگان در مخالفت با تصمیمش به او گفته بود که حالا نرو، بچه هایت خیلی کوچک هستند. و او در کمال #جدیت پاسخ داده بود که مگر #امام_حسین(ع) بچه کوچک نداشت؟😭
🔸تازه امام فرزندش را به میدان نبرد برد اما بچه های من در #امنیت هستند. اگر نروم شرمنده بچه های امام می شوم😞
🔹شهید پورهنگ با وجود دو #دختر_دوقلو و موقعیت های مناسب داخل کشور حضور در جبهه مبارزه با #تروریست ها را انتخاب کرد✅
💢شهید پورهنگ خطاب به دخترانش نوشت:
✍فاطمه خانم و ریحانه خانم بابا ! بدانید که شما دو گلـ🌺 ، عشق من هستید💞. شما را به اندازۀ تمام ستارگان🌟 #دوست_دارم. اگر شما را تنها گذاشتم برای این بود که فدای #راه_علی (ع) شوم.
✍کودکانی مثل شما به دست کثیف ترین و خبیث ترین👹 حیوانات #انسان_نما قطعه قطعه می شوند و به خدا من #تحمل آن را ندارم😭
#شهید_محمد_پورهنگ
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#شهید_علی_طنوریان بعد از 35 سال در تاریخ 25 شهریور 97 شناسایی و تشییع شد #شهیدی که از بهشت به پدرش
5⃣3⃣8⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔰 #علی در 19 سالگی عازم جبهه شد. پس از #اولین اعزامش🚌 تغییرات زیادی در رفتار و چهره او رخ داد و چهره اش #مردانه شده بود. نیمههای شب #نماز و دعا📖 میخواند. پدرم پس از #دومین اعزام علی خواب دید که او برای خداحافظی👋 نزدش آمده است.
🔰زمانی که بیدار شد به #مادرم گفت که ما دیگر علی را نمیبینیم🚫. مادرم از اوضاع روحی علی هم متوجه شده بود که او به شهادت🌷 میرسد. به همین خاطر ناآرام بود😥 تا اینکه #خبرشهادت و سپس #مفقودیاش را آوردند.
🔰دوستانش برایمان تعریف کردند که #علی چند آرپیجی در عملیات رمضان به سمت دشمن پرتاب کرد💥. ناگهان دشمن #سرش را نشانه گرفت و با گلوله #تانک به سمتش شلیک کردند. نیروها عقب نشینی کردند و پیکر علی⚰ در منطقه جا ماند. پس از #شهادت_علی وسایل شخصی و ساکش💼 را برایمان آوردند؛ ⚡️اما خبری از پیکرش نشد😔.
🔰پس از گذشت #35سال، از بازگشت علی ناامید شده بودیم. به ما گفته بودند که شنهای روان روی #پیکر_شهید🌷 را پوشانده و احتمال این که پیدا شود، کم است. در تمام این سالها حضور علی👤 را در کنارمان احساس کردیم. هر بار که به #مشکلی برمیخوردیم به کمکمان میآمد.
💠روزی پدرم #مشکل_مالی داشت و به هیچ کس چیزی نگفته بود❌ او از #علی میخواهد که کمکش کند. همان روز فردی ناشناس👤 به درب خانه ما میآید و مقداری پول💰 به دست پدرم میسپارد و میگوید که این پول را اگر نیاز دارید شما بردارید و اگر نه به یک فرد #نیازمند بدهید.
راوی:خواهر شهید
#شهید_علی_طنوریان
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#توکل_به_خدا 👌 🍃داشتیم با ماشین از #روستایی برمی گشتیم🚙 که ماشینمون نزدیک روستای مادر حاج حمید، بنز
🔻روایتی از دختر فرمانده🔺
🌷وقتي بچه بودم، چند باري چند تا از #فاميلامون با تمام اسباب و وسايل خونه شون اومدن خونه ي ما.
🌷مدتي رو كنار ما زندگي كردن،توي عالم بچگي خيلي #خوشحال بودم كه اونها پيش ما مي مونن و ميتونيم كنار هم باشيم.
🌷اما بعدها وقتي بزرگ شدم فهميدم كه اونها چون #پول_كافى براي گرفتن خونه نداشتن و صاحبخونه #بيرونشون كرده بود، بابا بهشون گفته بود كه بيان با ما زندگي كنن،تا زماني كه بتوانن جاي مناسبي پيدا كنند...
🌷بابا هميشه به ما ميگفت:
اسلام توصيه كرده كه در كمک به ديگران اول از قوم و خويشان #نيازمند خودتان شروع كنيد.
🌷هميشه هر كسي از فاميل پولي ميخواست بابا بهش #قرض ميداد و هيچ وقت نمي گفت پولمو پس بديد.
#شهید_سیدحمید_تقوی_فر
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💠شهادت 🍂در #مزار_شهدا دیدمش از آن دوست هایی بود که هروقت رشت میآمد حتما یک شام🍜 در منزل ما مهمان
#کمک_به_نیازمندان🛍
🔸اکثرا #شب ها این موادغذایی را میبردیم و خیلی دقت میکرد تا کسی تو کوچه نباشد و #آبروی آن خانواده نرود چون طرف مقابل خانم بود #آقاسجاد وسایل را بمن میداد تا تحویل بدهم
🔹یک شب که برای تحویل هدایا رفتیم #فاطمه رقیه توی بغلم خواب بود از طرفی گونی برنج هم سنگین بود بنابر این نتوانستم پیاده شوم به آقا سجاد گفتم شما برو.
🔸کمی مکث کرد بعد پیاده شد درب صندق عقب ماشین🚘 را باز کرد گونی برنج را زمین گذاشت عینکش👓 را برداشت و داخل جیبش گذاشت بعد #زنگ_خانه را زد. از برداشتن عینکش تعجب کردم و به فکر🤔رفتم.
🔹از این کارش دو منظور به ذهنم رسید:
1.میخواست #نامحرم را نبیند
2.میخواست خانم نیازمند وقتی بعدها او را در خیابان دید نشناسد💯 و #خجالت نکشد.
🔸 #دلیل_دوم بذهنم قویتر بود چون چشمان آقا سجاد آستیکمات بود و دید نزدیکش مشکلی نداشت. هیچ وقت از او نپرسیدم چرا اینکار را کرد چون منظورش را فهمیده بودم و او را بهتر از هر کسی میشناختم👌مطمئن بودم که میخواست آن خانم #نیازمند او را نشناسد و خجالت نکشد. خیلی حواسش به همه چیز بود.
✍راوی: همسر شهید
#شهید_سجاد_طاهرنیا
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
#آجرک_الله_یا_بقیة_الله🏴🥀
🌸🚩تا #دل ز غم ت🖤و گشت بی تاب #حسین این چشم تهی نگشت از آب💧 حسین💔
🌸🏴عمری است #نیازمند این درگاهم
یک لحظه گدای خویش دریاب! #حسین
#عاشورا #محرم 💔🥀
#شهادٺ_سالار_شهیدان💔
#امامحسین_ع_تسلیٺ_باد🏴
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
📝خاطرات شهدا | #سیره_شهدا
🔻 #مهربان بودن یعنی این..😍
🔅 باید با اتوبوس🚌 میرفت مدرسه🏢. امـا گاهی پیـاده میرفت تا پولش رو جمعکنه و برای #خواهرش چیزی بخـره❤️ و خوشحالش کنه... میگفت: دوسـت دارم زندگیام طوری باشه که اگر کسی به#فرش زیر پایم نیاز داشت ، کوتاهی نکنم👌... عروسی که کرد،#پدرش یک فرش ماشینی بهش هدیه داد 🎁 ؛ عبدالله هم فرش رو داد به یک#نیازمند و برای خودش موکت خرید...😔
📍خاطرهای از زندگی علمدار روایتگریِ شهدا حاجعبدالله ضابط
📚 کتاب شیدایی ، صفحات ۱۱ و ۱۹
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
📚متروی#تهران ایستگاهی🚉 دارد به نام جوانمرد قصاب📚
این#جوانمرد، همیشه با وضو بود.😊
می گفتند: عبدالحسین، چه خبر از وضع کسب و کار؟ می گفت: #الحمدلله🤲، ما از خدا راضی هستیم، او از ما راضی باشه👌...!!
هیچکس دو کفه ترازوی عبدالحسین را مساوی ندیده بود، سمت گوشت مشتری همیشه سنگین تر بود.😍
اگر مشتری مبلغ کمی گوشت میخواست، عبدالحسین دریغ نمی کرد. می گفت: «برای هر مقدار پول، سنگ#ترازو هست.»
وقتی که میشناخت که مشتری فقیر است، نمی گذاشت بجز#سلام و احوالپرسی چیزی بگوید. مقداری گوشت🥩 می پیچید توی کاغذ و می داد دستش. کسی که وضع مادی خوبی نداشت یا حدس می زد که#نیازمند باشد یا عائله زیادی داشت، را دو برابر پول مشتری، گوشت می داد.😍
گاهی برای این که بقیه مشتری ها متوجه نشوند، وانمود می کرد که پول گرفته است.😊
گاهی هم پول را می گرفت و کنار گوشت، توی#روزنامه، دوباره بر میگرداند به#مشتری.😔
گاهی هم پول را میگرفت و دستش را می برد سمت#دخل و دوباره همان پول را می داد دست مشتری و می گفت: «بفرما ما بقی#پولت💶.»
#عزت نفس مشتری نیازمند را نمی شکست.....!!
این جوانمرد با مرام، چهل و سه بهار از#عمرش را گذراند🗓 و در نهایت در یکی از عملیات های دفاع مقدس با ۱۲ گلوله به شهادت رسید.
''شهید عبدالحسین کیانی'' همان ''جوانمرد قصاب'' است.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh