eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
32.4هزار عکس
10.2هزار ویدیو
223 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
7⃣6⃣1⃣ 🌷 🏳 ارتباط با امام علی(ع)💞 خواب دیده بود که خواب است🛌 و یکی آمده دارد تکان تکانش می دهد و بیدارش😴 می کند. پرسید تو کی هستی؟⁉️ گفت :من عثمان بن حنیف هستم. استاندار (ع). گفت: با من چه کار داری؟❗️ گفت :من را امام علی (ع) فرستاده🚶، تا به تو بگویم 👈 بخوانی.✨ یک دفعه از خواب بیدار شد.😥 رفیق هم حجره اش🚪، شیخ مرتضی داشت تکان تکانش می داد. می گفت: «پاشو، پاشو 🌙 بخونیم.» 🌷شادی روح صلوات🌷 📎دوستان شهدایی التماس دعا 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
#رسول_مکرم_اسلام(ص) فرمود: برشما باد به #نمازشب اگر چه یک رکعت باشد. زیرا نمازشب انسان را از #گناه باز می دارد و خشم پروردگار را خاموش کرده و صاحبش را از آتش قیامت درامان می دارد. 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
1⃣9⃣2⃣ 🌷 💠رزم دوگانه سوز! 🌷حاج آقا كيانی از بچه های قديمی بود. پيرمردی بود رنجديده و باتقوا. حجت را بر خيلی ها تمام كرده بود✋. با داشتن چند سر عائله و سرپرستی يك خانواده بی سرپرست، آمده بود . در قسمت تداركات كار می كرد و هميشه داشت. مشوق بچه ها برای نماز شب و نماز اول وقت بود👌. به بچه ها می گفت: اگر كسی به دليلی نمی تواند نيمه شب بلند شود، بگويد تا بيدارش كنم☺️. 🌷خيلی ها به خاطر راهپيمايی های طولانی و يا آنهايی كه تازه می خواستند خواندن را شروع كنند، نمی توانستند به موقع بيدار شوند. برای همين می سپردند به حاج كه بيدارشان كند. مثلا می گفتند: حاج آقا من فلان گروهان و فلان دسته هستم، فلان جا هم می خوابم😴. بيا، مرا بيدار كن. حاج آقا هم با توجه به همان آدرسها می آمد و بچه ها را بيدار می كرد. 🌷بعضی وقتها بچه ها به دم چادر يا ساختمان می گفتند: اگر حاج آقا كيانی آمد، بگو ما را هم بيدار كند✔️. اين روال، هر شب، همين طور اتفاق می افتاد. حاج آقا كيانی مسئول گروهان يك از گردان حمزه بود.... 🌷يك شب، برادر مهدی خراسانى كه بعد از كربلای ۵ فرمانده يك شده بود، 🌙 گذاشت. آتش سنگين هم ريخت⚡️ و بچه ها را بيدار كرد. بعد آنها را به خط كرد و گفت: ها را پر آب💧 كنيد. بچه ها همين كار را كردند و به حالت ستون كشی حركت كردند به طرف كوه های اطراف اردوگاه# شهيد_باهنر (آناهيتا) باختران. وقتی به كوه ها رسيدند، مهدی خراسانی گفت: بچه ها با يك ، در اختيار آقا كيانی هستند. 🌷حاج آقا كيانی هم از بچه ها خواست بگيرند. بعد، نماز را به خواندند. من جزو اين گروهان نبودم، اما قبل از آن مهدی خراسانی به ما گفته بود كه می خواهد شب🌒، بچه های را بيدار كند، ببرد كوه های اطراف اردوگاه و نماز را به جماعت بخوانند. برادر خراسانی با اين كار، می خواست بچه ها از دو جهت🔁 آماده نگه دارد؛ هم از جهت ، هم از جهت . راوى: گردان حمزه، لشگر ۲۷ حضرت رسول(ص) 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃🌺🍃🌺 بعد ازخواندن هردو رڪعت #نمازشب، مےخوابید و بیدار مےشد تا دو رڪعت دیگر بخواند. از او سوال شد چرا؟ گفت: #نفس_را_باید_رنج_داد_تا_پاڪ_شود #شہیدسیداحمدپلارڪ 🌷 👈شهیدی که مزارش بوی عطر میدهد 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#مرتضی_حسین_پور فرمانده عملیات قرارگاه حیدریون در سوریه و فرمانده شهید محسن #حججی بود. این فرماند
9⃣1⃣3⃣ 🌷 💠جلوی نماز اول وقت او را می‌گرفتم 🔸اوایل ازدواجمان برای دعا می‌کرد، می‌دیدم که بعد نماز از خدا، طلب شهادتــ🕊 می‌کند. را همیشه اول وقت می‌خواند،نماز شبش ترک نمی‌شد🚫 🔹 دیگر تحمل نکردم؛ یک شب🌙 آمدم و را جمع کردم، به او گفتم: «تو این خونه حق نداری نماز شب بخونی، می‌شی» 🔸 حتی جلوی نماز اول وقت⏰ او را می‌گرفتم. اما چیزی نمی‌گفت🙁. دیگر هم نخواند. پرسیدم:«چرا دیگر نماز شب نمی‌خوانی⁉️» 🔹خندید😄 و گفت:«کاریو که باعث تو بشه تو این خونه انجام نمیدم، تو برام از عمل مستحبی مهم تره⭕️، اینجوری امام زمان(عج) هم راضی‌تره.☺️» 🔸بعد از مدتی برای شهادت هم نمی‌کرد، پرسیدم:«دیگه دوست نداری شهید بشی؟» گفت:«چرا. ⚡️ولی براش دعا نمی‌کنم.چون خود بشه تا به شهادت🕊 برسم.» 🔹گفتم:«حالا اگه تو عاشقت بشه چیکار کنیم؟🙁» لبخندی زد و گفت:«مگه پیر و جوون می‌شناسه😄؟» راوی:همسر شهید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadehز
🌷شهید نظرزاده 🌷
روزے ڪہ از نردبان #شهادت بہ #آسمان رسیدے، دل بہ تو بستم... مدت‌هاست میان من و تو #رمز و رازیست عمیق
2⃣5⃣3⃣ 🌷 🔹سال ۸۲ بود که وارد شد. درسال ۱۳۸۰ لباس دامادی😍 ، به تن کرد و سال ۸۳زندگی مشترک 💞خود را آغاز کردند. ازدواجشان دو فرزند مےباشد. 🔸ماه بود که تصمیم گرفت راهی شود و داوطلبانه رهسپارشد. 🔹با فرا رسیدن ماه 🌙مبارک ، رضا به گونه ای برنامه ریزی 📝کرد که در هر منطقه، مدت زمان روحضور داشته باشد تا بتواند روزه هایش را بگیرد... 🔸 رضا در آن شرایط ، گرمای شدید منطقه😪 و همچنین فشار زیاد کارهایی که بر دوشش بود ، بر روزه گرفتن بود. 🔹 خیلی هم عجله ای برای کردن نداشت❌، نماز مغرب و عشا رو اول وقت می خواند بعد افطار میکرد 🔸دیگر رضا، خواندن نماز شب بود که هرشب🌙 ، آرام و بی صدا با تمام سختی های موجود در منطقه ،شبها می خواند... 🌷 🕊❤️ 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
💔ــگــی من یک هستم! نه دیده ام؛ و نه را زیارت کرده ام..... حتی زمان حیات را هم درک نکرده ام.......😔😔 نه در شب هایم را سحر کرده ام و نه در قبر های شبانه ضجّه زده ام......😭💔 نه با لالایی به خواب رفته ام و نه با نوای از خواب برخواسته ام.....😔😔 نه پرپر شدن را جلوی چشمان خیسم دیده ام و نه حتی بدون دویدن همرزمانم را....😭😭 نه صدای رفقایم را در شنیده ام و نه گریه های عملیات را دیده ام.....😔💔 من فقط عاشقی شهدا را دارم...😔 هیچ کدام از دوستانم روی پاهایم جان نداده اند...😭😭 رفیق شهیدم را برای جوانش نبرده ام.....😔😔 من با پرسشِ بی پاسخ فرزند رفیق شهیدم مواجه نشده ام...😭😭 ای ای ای .. ای .. من فقط یک هستم...... مدعی شهدا بودن......😔😔 اما همین مرا بیچاره کرده....... من هیچ یک از این صحنه ها را ندیده ام... اما تصورش هم سخت دلتنگم میکند... 😭💔 و اما شما که همه ی اینها را دیده اید چگونه با خود کنار می آید...؟ 😔 من میدانم که شما با زندگی میکنید و بالاتر از خاطرت با ...😔😔 شما را به قطره قطره خون قسم میدهم وقتی در خلوت خود از یادی کردید، یادی هم از ما کنید که سخت محتاج هستیم.😔💔🙏 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
📜 بی‌شک توجه به چند اشاره‌ای که این در توبه‌نامه‌اش داشته است می‌تواند برای هریک از مردم، مسئولین و والدین تذکر باشد💥 تا بدانند چه تکلیفی دارند. 📌متن بخش‌هایی از صدای ضبط شده در این نوار کاست: 🔰پناه می‌برم از این که... ⚜از این که حسد کردم... ⚜از این که به مطلبی کردم که اصلاً نمی‌دانستم. ⚜از این که زیبایی قلمم✍ را به رخ کسی کشیدم. ⚜از این که در غذا خوردن🍜 به یاد نبودم. ⚜از این که را فراموش کردم. ⚜از این که در راهت سستی و تنبلی کردم😞. ⚜از این که عفت زبانم را به لغات بیهوده📛 آلودم. ⚜از این که در سطح پایین ترین زندگی نکردم. ⚜از این که منتظر بودم تا دیگران به من سلام✋ کنند. ⚜از این که شب بهر بیدار نشدم. ⚜از این که دیگران را به کسی خنداندم،غافل از این که خود از همه هستم. ⚜از این که لحظه‌ای به ابدی بودن دنیـ🌎ـا و تجملاتش فکر کردم. ⚜از این که در مقابل ، متکبرترین و در مقابل اشخاص متواضع، نبودم❌. ⚜از این که شکمم سیر بود😋 و یاد نبودم. ⚜از این که زبانم گفت بفرمایید ولی دلمـ❤️ گفت نفرمایید. ⚜از این که نشان دادم کاره‌ای هستم، خدا کند که پست و مقام نکند. ⚜از این که ایمانم به بنده‌ات بیشتر از به تو بود. ⚜از این که منتظر تعریف و تمجید دیگران بودم، غافل از این که بهتر از دیگران می‌نویسی و با حافظه تری😔. ⚜از این که در سخن گفتن و راه رفتن دیگران را درآوردم. ⚜از این که پولی بخشیدم 💰و دلم خواست از من تشکر کنند🙁. ⚜از این که از گفتن مطالب غیرلازم خودداری نکردم و کردم. ⚜از این که کاری را که باید فی سبیل‌الله می کردم نفع شخصی مصلحت یا را نیز در نظر داشتم. ⚜از این که را بی‌معنی خواندم و حواسم جای دیگری بود،در نتیجه دچار شک در نماز⚠️ شدم. ⚜از این که بی‌دلیل خندیدم😄 و کمتر سعی کردم جدی باشم و یا هر کسی را کردم. ⚜از این که " " را در همه کارهایم دخالت ندادم. ⚜از این که کسی صدایم زد ⚡️اما من خودم را از روی ترس و یا جهل، یا حسد و یا ... به نشنیدن زدم. ⚜از ... 😔. و ...» 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
از شهــــ❤ ️ـدا الگو بگیریم ...   🌹✨🌹 🌷 با خودش قرار گذاشته بود هر چند وقت یکبار کار انجام بده و اینقدر بر انجامش مداومت کنه تا براش بشه. 🕊  از بینشون خوندن براش مقدم بود. 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
مادر #شهید_پلارک: #پسرم در عمرش چهار چیز را ترک نکرد: 🔸نمازشب 🔹هر روز زیارت عاشورا 🔸غسل جمعه 🔹هر ر
🔻شهیدی که مزارش بوی عطر میدهد👇 #شهید_سیداحمد_پلارک🌷 بعداز خواندن هر دو رکعت #نمازشب، می خوابید و #بیدار می‌ شد تا دو رکعت دیگر بخواند! از او سوال شد چرا؟! در جواب گفت : «نفس را باید #رنج داد تا #پاک شود » 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
عمریست ... شب و روزم را، به عشق #شهادت گذرانده ام وهمیشه اعتقادم این بوده و هست که با شهـادت، به #با
9⃣1⃣6⃣ 🌷 💠برشی از کتاب شرح زندگی 📝از بچگی خیلی دوست داشت بنشیند و آلبوم های پدرش رو نگاه کند 📸عکس‌های را. می‌گفت:منم دوست دارم بزرگ بشم برم . 📝گاهی تصور می‌کردم محسن بزرگ شده رفته جنگ و شده دلم می‌لرزید اشکم درمی‌آمد😢؛ اما با خودم می‌گفتم:نه❌! هیچ‌وقت این اتفاق نمی‌افته. 📝راضی نبودم برای همین‌بار اولی که رفت به من نگفت. منِ ساده باورم شد رفته تهران چهل‌وپنج روزه. نمی‌دانم چطور بود که وقتی زنگ می‌زد☎️ کد تهران می‌افتاد؛ برای همین دلم قرص بود. 📝ولی به گفته بود. وقتی داشت برمی‌گشت پدرش گفت: داره از سوریه برمی‌گرده. دهنم باز ماند:ازکجا؟ سوریه؟!😧 📝شهید نشدنش را از چشم من می‌دید. می‌گفت:خمپاره کنار من خورد💥 و نشد🚫. چون تو راضی نیستی من شهید نمی‌شم. 📝شب‌ها نور موبایلش📱 را می‌دیدم که می‌خواند. می‌دیدم که می‌خواند. درِ خانه خدا گریه‌زاری می‌کند😭. قبل‌ترها فکر می‌کردم حاجت دارد می‌خواهد ازدواج💍 کند. بعد که ازدواج کرد فهمیدم نه حاجتش چیز دیگری است؛ دارد.. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
📝 💠ستاره ی آسمان ها✨ 💟بسم رب الشهدا و الصدیقین دلمـ❤️ را به آسمان ها می سپارم تا نوشته هایش📖 را به تو نشان دهد تا شاید را ورق بزنی و گوشه ای از آن را پس برایت می نویسم✍ ، از دل غریب خود برایت می نویسم😔 💟آری خیلی دلم می خواست بودم در میان ابرها☁️ ، پیش بودم نمی دانی که چقدر برایت دلتنگمـ💔، اشک هایم سرازیر است 😭، می خواهم با تو صحبت کنم ⚡️اما با چه زبانی ⁉️... 💟با این زبانم که پر از است؟نه نمی توانم❌! چگونه می شود آسمان باشم و با زبان زمینی خود صحبت کنم نمی دانم😔 ، چه کنم ؟ پس با زبان برایت می نویسم📝 چرا که به آسمان نزدیک تر است✔️ 💟وقتی کوچکتر بودم، همیشه از تو می گفت ، از خوبی هایت❤️، از هایت، از وفاداری هایت💞 و بالاخره از گذشت و ... من از فقط همین ها را به یادگار دارم 💟هر صبح تصویر تو را می نگرم😍 تا شاید تو هم به من نظری کنی مادرم می گفت هر به خانه ی ما سری می زدی . نمی دانم، آیا هم می آیی⁉️ حتما ، تو می آیی😊 . 💟باور کن ، عطر وجودت را حس می کنم😌 اما چرا نمی بینمت ❓ چرا صورت پر نورت✨ را برایم نمایان نمی کنی ؟ می دانم ، این تقصیر چشم های من👀 است. آن قدر گناه🔞 کرده ام که این گناهان چون ای روی چشم ها یم شده اند و من تو را نمی بینم😔 💟ای کاش دستم را تا این قدر احساس تنهایی💕 نمی کردم . ، تو اتینک در آسمان ها ماه مجلس🌝 شده ای عین ستاره ها چه زیبا می درخشی🌟 💟خوش به حال آن شبی که به آن نور می دهی به آن آرامش می دهی ای کاش من هم شب ها🌖 به جای در زمین در آسمان ها بودم😔. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh