🌷شهید نظرزاده 🌷
آخرین حرفهای رفاقتی 🌹شهید رسول خلیلی🌹 🔹همه که باید بریم 🔸 چقدر خوبه زیبا بریم. 🔹 برام دعا کنی
🍃🌺🍃🌺
در دانشگاه رشته ی #مدیریت می خواند؛ سال ۸۸ در جریان #فتنه کلا چند روز وسط معرکه بود، شوخی که نبود آن ها می خواستند به #ولایت وانقلاب ضربه بزنند که خدا را شکر و به یاری امام زمان ناکام ماندند.
وقتـے پسرم در #سوریه به شهادت رسید🕊 و پیکرش را آوردند چون بدن و صورتش #زخم بسیاری برداشته بود قابل شناسایی نبود.😔 من او را از ضربه های چاقوی #فتنه۸۸ در بازوی چپش شناختم😭😣💚
#راوے👇
#پدر_شهید
#شهید_رسول_خلیلی🌸
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
1⃣1⃣9⃣ #خاطرات_شهدا🌷
#شهدا_مواظب_انقلاب_هستند....
🌷همراه چند نفر از عزیزان بسیجی برای دیدار از خانواده شهدای دانش آموز به محل خانه آنها رفتیم. پدر شهید «محمد پی گم کرده» چند سالی است که از دنیا رفته است. مادر شهید با مهربانی و صمیمیت به پیشوازمان آمد. او ما را به خاطرات شهید میهمانی کرد و گفت: پسرم #شهید شده بود و مراسم خاکسپاری او تازه تمام شده بود که یک روز....
🌷كه يك روز زن همسایه آمد پیش من و گفت: محمد دیشب به #خوابم آمد و گفت: به مادرم بگویید آن #امانتی مردم را که پیش من است، باز گرداند. هر چه فکر کردم چیزی به ذهنم نرسید؛ زیرا پسرم نوجوان و مجرد بود؛ مال و منالی هم نداشت که به کسی #بدهکار باشد. روز دوم باز همان زن آمد و همان حکایت را تعریف کرد! به او گفتم: فرزندم محمد که از کسی پول یا چیزی نگرفته است که من پس بدهم. روز سوم باز هم همین اتفاق تکرار شد.
🌷....این بار رفتم جلوی تاقچه، مقابل عکس او ایستادم و گفتم: مادر چه امانتی پیش من داری که من نمی دانم؟ یک مرتبه چشمم به چند #گلوله (کلاشینکف) که محمد از جبهه به عنوان #یادگاری آورده بود؛ افتاد. گفتم: مادر نکند اینها را می گویی. گلوله ها را برداشتم و تحویل برادران #سپاه دادم. شب بعد به خوابم آمد و گفت: «مادر دستت درد نکند راحت شدم؛ #حق_الناس بسیار مهم است حتی اگر یک گلوله باشد!»
🌷از این بیان شیوای مادر شهید به #ذوق آمدم و گفتم: مادر باز تعریف کنید؛ او دو خاطره دیگر تعریف کرد: چند وقتی به خوابم نیامد طوری که #ناراحت شدم و سر قبرش رفتم و گفتم: محمد من حتماً لیاقت مادر شهید بودن را ندارم، چرا به خوابم نمی آیی؟ شب خواب دیدم پسرم محمد آمد و دست مرا گرفت و بالا برد، به ساختمانی بسیار #مجلل و زیبا و با شکوه رسیدیم، گفت: مادر اینجا را برای تو #آماده کرده اند. گفتم: چرا؟ گفت: چون #مادر_شهید هستی.
🌷....در #اغتشاشات انتخابات ریاست جمهوری و #فتنه پس از آن، کمی نگران شدم. با خود می گفتم نکند اتفاقی بیفتد که #خون_شهدا هدر رود. شب پسرم محمد به خوابم آمد دستم را گرفت و به محل با شکوهی برد. مرا از محلی عبور داد که دو طرف آن مردان تنومند و آماده و با احترام نظامی خبردار ایستاده بودند. انگار ما از آنها سان می دیدیم....
🌷گفتم: محمد اینها چه کسانی هستند؟ محمد خندید و گفت: «شهدا، اینجا ایستاده اند تا به شما #اطمینان دهند که #مواظب_انقلاب هستند و نمی گذارند اتفاقی بیفتد.» آری شهدا زنده اند و مواظب این نظام و انقلاب هستند؛ همان گونه که مقام معظم رهبری فرمودند: «مظهر #قدرت ایران شهدا هستند.»
راوی: رسول قناتی، استاد دانشگاه آزاد اسلامی و دانشکده فنی مرند
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
1_17231484.mp3
2.83M
🎼 #مداحی_شهدایی
🔸 آی شهدا دلای ما تنگہ براتون
#هستی_ما_ولایته_آرزومون_شهادته
🎤🎤مجتبی رمضانی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
امین ابهـت و #غـرور خاصے داشت و واقعاً هر ڪس بیرون از خانه او را مےدید، تصور مےڪرد آدم بسیار #جدی
آخر شب #خوردنـےهای مختلف میآوردیمـ
و تا نیمههاے شبــ فیلم و سریال و... نگاه مےڪردیم🖥🎥
همان زمانها هم با خودم مےگفتم چقدر به من #خوش مےگـذرد،
و چقدر زندگے خـــــوبے دارم😍
واقعا هم همینطور بود.
من با داشتن امین💞
خوشبخـتـ تریـن زن دنـیـا بودم
خودش با #محبتش مرا به اسـارت خودش درآورده بـود😌❤️
واقعا سیاسـت داشت
در مهربانیـش..😌💖
به نقل از
همسر #شهید_امین_کریمی🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
آخر شب #خوردنـےهای مختلف میآوردیمـ و تا نیمههاے شبــ فیلم و سریال و... نگاه مےڪردیم🖥🎥 همان زمان
2⃣1⃣9⃣ #خاطرات_شهدا🌷
💠 خواب خواهر شهید
🍃🌹اولین شب تولدم بعد از #شهادت امین، دلم گرفت.
امین در تمام لحظات و شرایط زندگی کنارم بود
نبودش را در کنارم احساس می کردم.
🍃🌹با بغض و گریه بر سر #مزارش رفتم
و گفتم: من همیشه به دیدارت می آیم ولی تو سراغی از #خواهر مریضت نمی گیری. تا شب موقع خواب #گریه کردم.
🍃🌹آن شب با چهره ای #خندان و شاد به خوابم آمد. صورتم را #بوسید. من گلایه می کردم
ولی امین مثل #همیشه می خندید.
دستم را گرفت و دو سنگ #نجف بر دستم گذاشت.
🍃🌹کف دستم را محکم فشار داد
و گفت: این هم کادوی تولد امسال.
صبح وقتی بیدار شدم دنبال سنگ ها گشتم ولی نبود.
فقط یک #خواب قشنگ بود......
#شهید_امین_کریمی🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔸مرخصی هم که میآمد، کم میدیدیمش. ولی در همان #وقت_کم، سعی میکرد تمام نبودنهایش را جبران کند☺️.
🌿عبدالحسین، اول در سبزی فروشے کار
مے کرد و مدتے هم در شیر فروشے بود.
اما #زود از آنجا بیرون آمد!...
💨مےگفت: سبزےفروش #آشغال تحویل مردم
مےدهد و شیرفروش آب #قاطے شیر مےکند و مےفروشد!...
💢خیلیها به او گفتند که اگر این کارها را
نکنے #رشد نمےکنے! و او هم مےگفت:
نمےخواهم رشد کنم...
🔅یک روز صبح از خانه بیرون رفت.
و شب که برگشت، متر #بنّایے و کمے
وسایل خریده بود صبح رفت براے کار #بنّایے.
🔹وقتی آمد خیلے خوشحال بود!
ده تومان #مزد گرفته بود! به بچه #نان که مےداد،
مےگفت: از صبح تا الان #زحمت کشیده ام!
بخور! #نان_حلال_است. بالاخره هم بنّا شد.
#شهید_عبدالحسین_برونسی🌷
📚کتاب خاکهاے نرم کوشک
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
تازه میخواست #ازدواج کنه به #شوخی بهش گفتم: خیلی دیر جمبیدی، تا بخوای ازدواج کنی ان شاالله بچه دار ب
💠لباس گرم
❄️زمستان بود. جایی که بودند هوا به شدت #سرد بود و برف زیادی می بارید🌨. خیلی سرمایی بود. کلی لباس #گرم با خودش برد. از کلاه و شال گرفته تا جوراب و کاپشن.
اما توی تمام #عکس هایی که برایم می فرستاد، لباس درست و حسابی تنش نبود.😳
می پرسیدم: چرا خوب لباس نمی پوشی؟ خدای نکرده #سرما می خوری.😪
جواب می داد: می پوشم. حواسم هست.😊
❄️مرخصی که آمد، گفت برایم #لباس_گرم بگذار. هر چقدر که می توانی.
پرسیدم: پس آن لباس هایی که با خودت بردی چه؟
گفت: بچه هایی رو دیدم که #پدرانشون رو در #جنگ از دست داده بودند و توی برف و سرما ❄️ کار می کردند آن هم بدون لباس گرم😔.
همه لباس های گرمم را به آن ها دادم. دلم #طاقت نیاورد من احساس سرما نکنم ولی اون ها از سرما #بلرزند...😭
#طلبه_شهید_مدافع_حرم
#شهید_محمد_پورهنگ🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💠لباس گرم ❄️زمستان بود. جایی که بودند هوا به شدت #سرد بود و برف زیادی می بارید🌨. خیلی سرمایی بود. ک
3⃣1⃣9⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠 شهدای مدافع حرم در فتنه 88 کجا بودند⁉️
✍جمعیت زیادی روبرومون ایستاده بود. تعدادشون خیلی بیشتر از ما بود. بعضی هاشون #آموزش دیده بودند و آماده هر اقدامی بودند.
🌷بچه های ما حسابی #خسته شده بودند. بعضی هاشون عقب تر از ما بودند و هنوز به ما نرسیده بودند.
🌷من و حاج محمد و برادر خانمش روبروی جمعیت ایستاده بودیم. اوج درگیری های #فتنه88 بود.
🌷حاج محمد گفت: باید یه کاری کرد.
انگار که #فکری به ذهنش رسیده باشه، با تمام توان و صدایی که داشت فریاد زد: #یا_حیدر!
🌷جمعیت روبرو حسابی #وحشت کردند و شروع کردند به عقب نشینی. حسابی #گیج شده بودند. بچه های خودمون هم از عقب رسیدند و تونستیم همه رو #متفرق کنیم.
اون روز خود #حضرت_حیدر(ع) بهمون مدد کرد...
راوی: دوست شهید
#شهید_محمد_پورهنگ🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 💠💠 #پیامبران و #مهدویت(22) #حضرت_موسی 🔹با بازگشت به جریان شب بعثت حضرت موسی علیه السّلام قرآ
❣﷽❣
💠💠 #پیامبران و #مهدویت(23)
4⃣ #موسای_نبی علیه السّلام در #مصر
⏪ اینک موسی علیه السّلام با رسالتی الهی، مجهز به معجزات خداوندی و همراهی و مشارکت برادرش هارون علیه السّلام وارد مصر شده و به دربار فرعون برای دعوت او به دین خدا می رود.
⏪ابتدا گفتگویی میان آنها در می گیرد که به بیان قرآن کریم توان محاکمه موسی علیه السّلام و مجازات او را به دلیل قتل آن مرد قبطی از فرعون سلب کرده و او را در برابر افکار عمومی قرار می دهد.
⏪ لذا فرعون برای مقابله او به یک عملیات نمایشی و در عین حال گسترده دست می زند، مشابه اقدامی که نمرود برای مقابله با ابراهیم و مشارکت دادن توده ناآگاه مردم در مقابله با او انجام داد. این بار #سحر و #جادو به عنوان ابزار شیطان که در آن زمان بسیار گسترش یافته بود به کمک او می آید.
⏪ داستان فراخوانی گسترده ساحران از سراسر مصر و دعوت مردم برای تماشای شکست موسی علیه السّلام از ساحران، با ایمان عجیب و باورنکردنی سحره به ضد خود تبدیل شده و سبب تقویت دعوت و حضور موسی علیه السّلام در مصر می شود.
⏪ ایمان ساحران دربار فرعون در همین ملاقات کوتاه چندان محکم می شود که در برابر تهدیدهای غلاظ و شداد فرعون خم به ابرو نیاورده و سرانجام در این راه به شهادت می رسند.
⏪ در این مقطع نیز دوباره موضوع هارون علیه السّلام و جایگاه و نقش او را در رسالت موسی علیه السّلام شاهد هستیم. هنگامی که ساحران به سجده افتاده و درصدد بیان ایمان محکم خود برمی آیند، این ایمان را به خدای موسی و هارون ابراز داشته و کمال آن را با همراه نمودن هر دو بیان می نمایند. حتی در بیان این جریان در سوره مبارکه طه از آنجا که این سوره در پی معرفی شخصیت هارون علیه السّلام و ولایت و شراکت او در رسالت موسای کلیم علیه السّلام است، نام هارون پیش از نام موسی علیه السّلام قرار می گیرد.
این مساله به عظمت شخصیت هارون علیه السّلام و از طریق آن عظمت شخصیت #امیرالمؤمنین علیه السّلام اشاره دارد.
🔻🔻🔻 #ادامه_دارد. . .
🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🌤
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
4_5969617521936958878.mp3
8.12M
#سفر_پرماجرا ۲
✍تـــو؛ اهلِ زمیــن نیستی!
خانه ای داری، فراتر از خاک
خانه ای از جنسِ خُــ✨ـدا...
چهار منزل، تا خانه ات، راه باقی ست،
بشناس و عبـــور کن👆👆
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍂🍂🍁🍂🍂🍁🍂🍂 🔰چند روز مانده بود تا عملیات #بدر، جایی که بودیم از همه #جلوتر بود. 🔰هیچ کس جلوتر از ما ن
✨✨🌸✨✨🌸🌸✨✨🌸✨✨
🌾اولین روز عملیات #خیبر بود، از قسمت جنوبی #جزیره ، با یک #ماشین داشتم بر می گشتم عقب.
🌾 توی راه دیدم یک ماشین با چراغ #روشن داشت می آمد، این طور راه رفتن توی آن جاده، آن هم روز #اول عملیات، یعنی #خودکشی.
🌾جلوی ماشین راگرفتم، راننده آقا #مهدی بود، بهش #گفتم « چرا این جوری می ری؟ می زننت ها.»
🌾 گفت: « می خوام به بچه ها #روحیه بدم، عراقی ها رو هم #بترسونم، می خوام یه کاری کنم او نا #فکر کنن نیروهامون خیلی زیاده.»
#شهید_مهدی_باکری🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 ویدئوکلیپ زیبای "چشم انتظار یار"
🌸 تقدیم به بهار دلها،حضرت مهدی موعود عجل الله تعالی فرجه الشریف
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
💠▫️روزی شخصی خدمت حضرت علی(ع) میرود و میگوید یا امیر بنده به علت مشغله زیاد نمیتوانم همه دعاها را بخوانم،چه کنم؟
♥️•☜حضرت علی(ع) فرمودند:↯
💠▫️خلاصه تمام ادعیه را به تو میگویم ، هر صبح که بخوانی گویی تمام دعاها را خواندی
❶ (الحمدلله علی کل نعمه)
📝⇦خدایا شکرت برای هر نعمتی که به من دادی
❷ (و اسئل لله من کل خیر)
📝⇦واز خداوند میخواهم هر خیر و خوبی را
❸ (و استغفر الله من کل ذنب)
📝⇦خدایا مرا ببخش برای تمام گناهانم
❹ (واعوذ بالله من کل شر)
📝⇦خدایا به تو پناه می برم از همه بدی ها
📚بحار الانوار ، ج۹۱
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💠وقتی همه چیز برای #رفتن مهیا شده بود! ارتباط قلبی ام را با #کوثر قطع کردم در سفر بعد از آن می گفت
💠 روایت روزهای فتنه از زبان یک #شهید
♨️محمودرضا آرشيوى از كليپ هاى مربوط به اغتشاشات #فتنه ٨٨ را ريخته بود روى يك #فلش ممورى و با خودش آورده بود تبريز. قرار شد محتوياتش را ببينم و بدون كپى كردن به او پس بدهم.
♨️فلش ممورى را كه مى داد گفت: فقط بعضى هايش قابل ديدن نيست زياد. گفتم: چطور؟ گفت: صحنه هاى #خشن دارد.
♨️گفتم: نمى بينم بيا بگير. گفت: چرا؟ گفتم: قبلا خودم چند تا ديده ام؛ اعصابم از ديدن #وحشى گرى شان خورد مى شود. گفت: وحشى گرى نديده اى.
♨️بعد تعريف كرد: يكبار در سعادت آباد، يك دسته از اينها را كه #اغتشاش راه انداخته بودند با بچه هاى بسيج از خيابان هدايت كرديم داخل يكى از كوچه ها، اما وقتى دنبالشان وارد كوچه شديم يكهو انگار #غيب شدند.
♨️وسط كوچه بوديم كه ديديم از بالاى يكى از ساختمانهاى نيمه كاره، #بلوك سيمانى مى آيد روى سرمان. رفته بودند روى طبقات آن ساختمان و بلوك پرتاب مى كردند.
♨️وقتى ديدند ما ديديمشان يك عده شان آمدند پايين كه فرار كنند. يكى از بچه ها كه جلوتر از ما بود افتاد وسط اينها. تا بقيه بچه ها بجنبند و بروند #كمكش، با #قمه پشتش را از بالا تا پايين شكافتند.
به روایت برادر شهید
#شهید_محمودرضا_بیضایی
🌷🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
✨ #خلبانی_متعهد ✨ 🔰شهید شیرودی در سال #1351 وارد دوره مقدماتی آموزش #خلبانی شد و پس از مدتی برای گذ
🌸نامه شهید شیرودی🌸
🔰از: خلبان علیاکبر شیرودی
🔰به: پایگاه هوانیروز کرمانشاه
🔰موضوع: گزارش
🔰اینجانب که #خلبان پایگاه هوانیروز #کرمانشاه میباشم و تاکنون برای ا#حیای اسلام و #حفظ مملکت اسلامی در کلیه #جنگها شرکت نمودهام، منظوری جز پیروزی #اسلام نداشته و به دستور #رهبر عزیزم به جنگ رفته ام.
🔰لذا تقاضا دارم #درجه تشویقی که به اینجانب دادهاند، پس گرفته و مرا به درجه #ستوانیار سومی که #قبلاً بودهام برگردانید. در صورت امکان امر به رسیدگی این #درخواست بفرمائید.
باتقدیم احترامات نظامی
خلبان علیاکبر شیرودی
تاریخ: 9/7/1359
#شهید_علی_اکبر_شیرودی🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌸نامه شهید شیرودی🌸 🔰از: خلبان علیاکبر شیرودی 🔰به: پایگاه هوانیروز کرمانشاه 🔰موضوع: گزارش 🔰اینجا
4⃣1⃣9⃣ #خاطرات_شهدا🌷
یه وانت گلوله🚛
در بهار 🌸1358 خبری میرسد که عدهای ضد انقلاب 💂در ارتفاعات « #گهواره » در غرب تجمع کردهاند 👥و قصد حمله به #اسلامآباد را دارند.
تیم آتشی مرکب از سه فروند هیلکوپتر کبری🚁 و یک فروند هیلکوپتر نجات به سمت منطقه موردنظر حرکتی میکنند. #رهبری تیم آتش را #شهید کشوری به عهده داشت. در حین عملیات ناگهان صدای #شیرودی میآید که «آخ #سوختم، آخ» همه هراسان از اینکه شیرودی را زدند، می خواستند منطقه را ترک کنند که صدای خنده😁 شیرودی همه را میخکوب میکند. او در جواب سوالات خلبانان👮 می گوید: «هیچی نشده، ناراحت نباشید، یه گلوله خورد بالای سرم و افتاد توی لباسم👕. خیلی داغه 😱نمیتونم راحت بشینم.» عملیات با #انهدام انبار مهمات🎆 و #کشتن اشرار به پایان رسید. در بازگشت شهید کشوری به شیرودی می گوید: «راستی حالت چطوره، اون گلوله چی شد🤔.»
شیرودی می گوید: «فکر کنم دیگه #غیب شده باشه.» کشوری می گوید: «پیدایش کند، #یادگاری خوبیه» که شیرودی با خنده می گوید: «اگه می خواستم #گلولههایی را که به طرفم شلیک شده برای یادگاری جمع کنم، تا الان حداقل یه وانت 🚛گلوله باید داشته باشم.»
#شهید_علی_اکبر_شیرودی🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh