🌷شهید نظرزاده 🌷
#خیرخواه 💢توی #عذرخواهی کردن پیش قدم بود. میگفت: نذاریم❌ چیز های کوچیک باعث بشه از هم #فاصله بگیریم
🔰آقای دکتر
🔸تا کاور می پوشیدیم، مدام بهم می گفت: #آقای_دکـتر! آقای دکـتر! روز اول سر به سرش گذاشتم گفتم: دکتری که چند تا پرستار و منشی #خانم😌دور و برش نداشته باشه، فایده نداره!
رو تـرش کـرد.
🔹وقتی رفتیم ایستگاه #پرستاری، دیدیم هـمـه #مـرد هستند🤦♂خندید😂 و گفت: خدا می خواد #آدم بشی! 😉
📚برشی از کتاب #سربلند
#شهید_محسن_حججی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#ای_شهـید ازمیله های این #قفس نگاهم میرسد به تـ🌷ــو #تویی که رها شده ای ازهمه تیر و ترکشهای #گناه
5⃣1⃣2⃣1⃣ #خاطرات_شهدا🌷
💠به امید دیداری دوباره
🌷شهید مختاربند رو اولین بار، ۱۲ تیر ماه سال ۹۱ دیدم.
اینکه دقیق میگم، مطمئنم که میگم. قبل از کنکور رفتم #قم برای مصاحبه جهت پذیرش حوزه علمیه، گفتن باید بری دنبال #مدرسه_علمیه، من هم چون وقت نداشتم، برگشتم کنکور رو بدم و بعد کنکور برم.
🌷با اصرار خانواده کنکور دادم ولی علاقه ای به دانشگاه رفتن نداشتم.کنکور رو دادم و بعد عازم قم شدم. شنبه از خوی با دوستم که اونم تازه کنکور داده بود حرکت کردیم. با اتوبوس داغونی که داشتیم، یکشنبه ظهر رسیدیم و فقط وقت کردم تا برم مدرسه حقانی، حتی برای #زیارت حرم حضرت معصومه هم فک کنم بعد انجام کارام رفتم.
🌷فردای اون روز داشتم دنبال #مدرسه امام باقر میگشتم که آدرسش رو اشتباهی دادن بهم و رفتم #مسجد امام باقر.
فک کردم حوزهست، با خودم گفتم پس چرا اینجوریه. گفتم حتما کلاساش بغلشه و اینجا فقط نماز میخونن و من چون موقع نماز رسیدم گفتن بیام اینجا.
🌷گفتم مسئول کیه اینجا؟ آقای یا بهتره بگم: #شهید_حمید_مختاربند رو نشونم دادن. رفتم نزدیک و باهاشون حرف زدم، مدارک منو گرفتن و نیگا کردن، گفتن اینجا مدرسه امام باقر نیس، اینجا فقط مسجده. از این جهت نمیتونم کمکت بکنم اما یه #طلبه اهل زنجان رو نشونم دادن و گفتن راهنماییم کنه و بعد گفتن: جایی داری شب بمونی؟
🌷گفتم: نه.
قرار شد با دوستم شب موقع نماز مغرب اونجا باشیم.
موقع اذان رفتیم و بعد نماز، از ایشون اصرار و از ما انکار که بریم خونه ما. گفتن یک یا دو تا از پسراشون #طلبه هستن و باعث افتخارشونه که به سربازهای #امام_زمان خدمت کنن. ( تو سربازی کردی و ما سرباری بیش نیستیم ای #مرد )
🌷خلاصه ما قبول نکردیم و قرار شد بریم پایگاه بسیج که بغل مسجد بود؛ بخوابیم. کلید رو هم دادن به خودمون که راحت باشیم.
هیچ نمیدونم چرا حتی جزئیات ماجرا هم یادم نرفته که غذا هم برای ما گرفتن، با پیاز و نوشابه. یادش بخیر، غذا #قیمه بود و به آشپز غذاخوری اونجا گفته بودن برامون اضافه هم کشیده بودن. دل سیر خوردیم و شدیدا چسبید. لحاف و پتو هم حتی آوردن برامون.
🌷بعد دو شب موندن اونجا، قرار شد که کلید رو حوالی ساعت یازده ببرم بغل کفشداری فک کنم یازده یا سیزده، اونجا بدم بهشون. #خادم حرم #حضرت_معصومه بودن.
رفتم کلید رو دادم و برگشتم شهرمون و این خاطرات همچنان توی ذهن من مونده از این شهید بزرگوار مخلص انقلابی متواضع.
🌷انگار نه انگار که از فرماندهان #سپاه هستن. توی یه پایگاه بسیج کوچولو در کوچه باریک، مخلصانه و بی ریا داشتن خدمت میکردن.
به امید دیداری دوباره ای #فرشته مجسم.
#شهید_حمید_مختاربند
#خادم_حرم_حضرت_معصومه_س
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
✍ #یاد_خوبان ✨میثم با ورودش به سپاه، اعلام کرد که میخواهم ازدواج کنم. به دلیل فصلی بودن شغل پدر و ک
6⃣2⃣2⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
#عاشقانه_شهدا
🔹 #بار_اول که خیره شدم تو صورتش وقتی بود که انگشتر فیروزه شو💍کردم دستش سر سفره ی عقد😍. نذر کرده بودم قبل ازدواج ،به هیچ کدوم از #خواستگارام نگاه نکنم🚫 تا #خدا خودش یکی رو واسم پسند کنه.
🔸حالا اون شده بود جواب #مناجاتای من، مثل #رویاهای بچگیم بود. با چشایی درشت و #مهربون و مشکی😉 هر #عیدی که میشد، میگفت بریم النگویی، انگشتری💍، چیزی بگیرم برات.
🔹میگفتم: بیشتر از این #زمین_گیرم نکن❌
#چشات به قدر کافی بال و پرمو بسته. عاشق کشی❤️، دیوانه کردن مردم آزاری، یک جفت چشم مشکی و اینقدر کارایی⁉️ میخندید و مجنونم میکرد💞
🔹دلش دختر میخواست👧دختری که تو #سه سالگی،با شیرین زبونی صداش کنه، #بابا یه روز با یه جعبه شیرینی🍩 اومد خونه سلام کرد و نشست کنارم👥 #دخترش به تکون تکون افتاد.
🔸مگه میشه دختر جواب #سلام_بابا رو نده⁉️ لبخندی کنج لباش نشست. از همون #لبخندای مست کننده اش.یه #شیرینی گذاشت دهنم😋 گفتم: "خیره ان شاءالله❗️
🔹گفت: وقتش رسیده به #عهدمون وفا کنیم اشکام بود که بی اختیار میریخت😭
"خدایایعنی به این زودی فرصتم تموم شد؟"
نمی خواست #مرد بودنشو با گریه کم رنگ کنه.
ولی نتونست🚫 جلو بغضشو بگیره😢
🔸گفت:"میدونی اگه مردای ما اونجا نمی جنگیدن، اون #جونورا، به یزد و کرمان هم رسیده بودن وشکم زنان #باردارمونو میدریدن؟!💔میدونی عزت تو اینه که مردم بیرون از خاکشون🇮🇷 واسه #امنیتشون بجنگن..؟
🔹گفتم: میدونم ⚡️ولی تو این هیاهوی شهر
که همه دنبال مارک و ملک و جواهرن، کسی هست که قدر این #مهربونیتو بدونه❓باز مست شدم از #لبخندش❤️. گفت: لطف این #کار_تو همینه.
🔸تو تشییعش⚰ قدم که بر میداشتم، و زمانی که رو تخت بیمارستان🛌 #حلما_شو واسه اولین بار❣ دادن دستم، همون جمله رو زیر لب تکرار کردم😔
راوی:همسر شهید
#شهید_میثم_نجفی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
ای #عشق !
از این قفس رها ڪن🕊 ما را
بادست #شهادتت سوا ڪن مارا🙏
ای #مردِ مدافـعِ
حرم هاے دمشق💖
در سنگر و سجاده #دعاڪن مارا
#شهید_علیرضا_بریری 🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
✿یک شب دلش شکست💔
✾به #زینب گلایه کرد
✿ #فردا هنوز سَر نزده،
✾انتخاب شد ✅
🔺تصویری ویژه از نجوای حاج قاسم سلیمانی🌷 در کنار مزار مطهر #حضرت_زینب(سلام الله علیها)
این روزا نبودنت خیلی احساس می شه ای #مـــرد
#شهید_قاسم_سلیمانی
#سلام_صبحتون_شهدایی🖤
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#الگو_برداری_از_شهدا🌷 🔰 آقا مصطفی همیشه سر به زیر بود که مبادا چشمش به #نامحرم بیوافتد. 🔻همسر شهید
🔸خانه مان #روضه امام حسین (ع) بود. مصطفی آن زمان 4 سال داشت. اواخر روضه نزدیک اذان🔊 ظهر بود که صدای #ترمز شدیدی از خیابان آمد.....❗️
🔹بلافاصله یکی از #همسایه ها خطاب به من با صدای وحشت زده ای داد زد و گفت: حاج خانم بچه ات #مُرد! از ترس خشکم زده بود😰 و نمیتوانستم حرف بزنم، به دیوار تکیه زدم و آرام نشستم، درست روبه روی کتیبه #یا_اباالفضل_العباس بودم
🔸همین که چشمم به #کتیبه افتاد گفتم: یا ابالفضل العباس این پسر نذر شما😔 سرباز و #فدایی شما. بعد هم به آقا متوسل💞 شدم که بلایی سرش نیامده باشد.
🔹و خدارو شکر آن روز به خیر گذشت. #سرش شکسته بود اما به خیر گذشت. از این #نذر سال ها گذشت و با هیچکس در میان نگذاشتم❌ فقط برای حضرت اباالفضل شیر نذری🥛 هر سال در روضه پخش میکردم. این نذری در همه ی سال ها ادامه داشت و این راز بین من و حضرت ابالفضل بود❤️
راوی: مادر شهید
#شهید_مصطفی_صدرزاده🌷
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
من به عشــ♥️ـق
در یک نگاه اعتقاد دارم!
عاشقتم #مرد ....
آشوبم💗
#آرامشم_تویی!
#شهدا_شرمنده_ایم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#نیمه_پنهان_ماه 1
زندگی #شهید_مصطفی_چمران
🔻به روایت: همسرشهیــد
#قسمت_هجدهم 8⃣1⃣
🔮حتی وقتی توپ ها می آمد و در آسمان منفجر💥 می شد او می گفت: ببین چه زیبا است! این همه که گفتم مصطفی خندید وباهمان سكينه، همانطور که تکیه داده بود، گفت: این طور که شما جلال می بینی، سعی کن درعين جلال #جمال ببینی. این ها که می بینید شهید دادند🌷 زندگیشان از بین رفته، دارید از زاویه جلال نگاه می کنید. این همه اتفاق ها که افتاده، عین رحمت خدا برای آن ها است که قلبشان متوجه خدابشود👌 بعضی از دردها کثيف است، اما دردهایی که برای خدا است خیلی زیبا است.
🔮برای من این عجیب بود که مصطفی که در وسط #بمباران خم به ابرویش نمی آمد، در مقابل این زیبایی که از خدا می دید اشکش سرازیر می شد😢 دروسط مرگ متوجه قدرت خدا و زیبایی غروب بود و اصلا او ازمرگ ترسی نداشت. در نوشته هایش هست که" من به #ملكه_مرگ حمله می کنم تا او را در آغوش بگیرم و او از من فرار می کند. بالاترین لذت، لذت مرگ و #قربانی شدن برای خدا♥️ است."
🔮هیچ وقت نشد با #محافظ جایی برود. می گفتم خب حالا که محافظ نمی برید، من می آیم ومحافظ شما می شوم. کلاشینکف را آماده می گذارم، اگر کسی خواست به توحمله کند، تیراندازی💥 می کنم. می گفت: نه✘ محافظ من خدا است، نه من، نه شما، نه هزار محافظ دیگر. اگر #تقدیر خدا تعلق بگیرد بر چیزی، نمی توانید آن را تغییر دهید.
🔮در لبنان این طور بود و وقتی به ایران🇮🇷 به اهواز و کردستان آمدیم. یاد حرف امام موسی افتادم "شما با #مرد بزرگی ازدواج کرده اید.خدا بزرگترین چیز در عالم رابه شماداده." خودش هم همیشه فکر می کرد بزرگ ترین سعادت برای یک انسان این است که با یک روح بزرگ😇 در زندگیش برخورد کند، اما انگار رسم خلقت این است که بزرگترین سعادت ها بزرگترین #رنج ها راهم در خودشان داشته باشند.
🔮مصطفى الآن کجاست⁉️ زیر همین آسمان، اما دور، خیلی دور از او چشم هایش رابست و سعی کرد به ایران فکرکند... #ایران ... خدایا ممکن است مصطفی دیگر برنگردد؟ آن وقت او چه کار کند؟ چه طور جبل عامل را ترک کند؟ چه طور دریای صور رابگذارد و برود؟ 😭
🔮آن روز وقتی با مصطفی #خداحافظی کردم و برگشتم به صور، در تمام راه که رانندگی می کردم، اشک می ریختم. برای اولین بار متوجه شدم که مصطفی رفت و دیگر ممكن است #برنگردد. آیا می توانم بروم ایران ولبنان را ترک کنم‼️ آن شب خیلی سخت بود. البته از روز اول که ازدواج کردم، انقلاب و آمدن به ایران را می دانستم، ولی این برایم یک خواب طولانی بود. فکر نمی کردم بشود. خیلی شخصیت ها می آمدند لبنان به مؤسسه #شهيد_بهشتی سیداحمد خمینی، بچه های ایرانی می آمدند و در مؤسسه تعلیمات نظامی می دیدند✅
#ادامه_دارد ...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
پدر! اگر تو نبودی
وطن #بهار نداشت
نهال #غیرت ما
بوی برگ و بار نداشت❌
اگر تو
سینه ی خود را #سپر نمیکردی
هجوم دشمنی👹 آشفته جان
#مهار نداشت
تو #مرد بودی 👤
و دیدی که آن پدیده ی شوم
ز #ناگوارترین ها فرو گذار نداشت
#زینب_جان❣
#شهید_محمدتقی_سالخورده
#شبتون_شهدایی🌙
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💔اشک های سوزناک #شهید_مجید_قربانخانی🌷 کنار ضریح #حضرت_زینب (سلام الله علیه) #وفات_حضرت_زینب🖤 🌹🍃
من زبان چشمهایت👀 را نمیدانم
به من #رمز_شهادت را بگو
بگو، آخر چگونه پر زدن🕊 آموختی
چگونه همچو پروانه به گرد #شمع_عشق سوختی
چگونه آتش🔥 را در دستانت حفظ کردی؟ نگفتند #دیوانه ای؟؟
بگو با من، چگونه میتوان در آتش عشق #جانفشانی کرد؟؟ چگونه می توان بی بال ترک این دنیایـ🌍 فانی کرد
تو از جنس ما بودی و با ما فرق داشتی
از درد مردم💔 ستم دیده درد داشتی
درد عشق، درد متعالی
تا کجا می شود از #عشق_تو گفت
چه زیبا عشق و خون❣وخاک قاطی شد
#چگونهمیتواندرآتشعشقجانفشانیکرد
🍂🍃🍂🍃🍂
در #عشـــــق یا وارد نشو🚷
یا #مـــــرد رفتن باش ...
این جاده #اصلا
دوربرگـــــردان🔄
نخواهــ❌ـد داشت ...
#شهید_مجید_قربانخانی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🎧 صـــــوت #روایت_شهدا🌷 #حال_و_هوای_شهدایی 🍃یکی بـود/ یکی نبـود!🍂 #بدون_شرح #حاج_حسین_یکتا #عال
#تلنگـــــــر🔔🔔
به قول حاج حسین یکتا:
دنیا، دنیای تیپ زدنه! فقط مهم اینه که کی، #برای_کی تیپ میزنه
بله این #شهدا بودند که یه جوری تیپ میزدند که خدا♥️ نگاهشون کنه
نه هر #نامحرمی
☝️اما فقط یه چیزی:
آقا پسر!! الگوت #حضرت_علی(ع) بود، حواست هست⁉️ همون امیرالمومنین که به دخترای جوون سلام نمیکرد
♨️آیا تو ایمانت از #حضرت_علی قوی تره، که با هر نامحرمی اون هم در فضای #مجازی و یا غیره ارتباط میگیری و از اون حد مجازش هم میگذری📛 و باعث فتنه و آسیب و هزاران #گناه و گرفتاری میشوی⁉️
⚠️مگه قرار نبود صحبت با #نامحرم در حد ضرورت باشه؟؟؟ پس این چت📲 کردنا و ... چی میگه؟؟
☝️دختر خانوم؟! وارث ارثیه #حضرت_زهرا(س) شما چی❓حواست هست؟! خود حضرت فاطمه جلوی یه مرد کور #حجابشو رعایت میکرد
چشمات قشنگه😍 صورتت زیباعه، میدونم همه ی اینارو. ولی💥 قرار نبود #زیبایی_هاتو بزاری برای هر کسی. پس این #پروفایل و اینا چی میگه؟! جایی که با چند تا لمس صفحه ی گوشی📲 کلی #مرد میتونن ببیننش.
_قرار بود #یار باشیم...
_قرار بود منتظر باشیم...🤲🏻
_قرار بود #راه_شهدا رو ادامه بدیم👥
_قرار بود برای #رفیق_شهیدمون مرام بزاریم👌
ولی قرار نبود به #مجازی باخت بدیم⛔️
اومدیم تو صحنهی جنگ دشمن تا #مقاومت کنیم، گفتیم "جنگ نرم" ولی نرم نرم خودمون داریم وا میدیم😔 و در آخر #اسیر دامهای شیاطین میشویم و مجروح و خسته وامیمونیم😓 و به عقب بر میگردیم
💯بیایید بخاطر دل #امام_زمان گناه نکنید🔞 بیایید بیخودی ادعای امام زمانی نکنید. بیایید رعایت کنید و با هر نامحرمی ارتباط نگیرید✘ و خود را آلوده به هر گناهی نکنید، که اگر این شد چیزی جزء تباهی و #نابودی برایتان، به ارمغان نمیگذارد
پس #لطفا_رعایت_کنید
#مراقبباشیمایندنیاچیزباارزشیندارهڪہبھشدلببندیم🌱
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🎞 ویدیو لحظه شهادت 📆 #سالروز_شهادت #شهید_مرتضی_آوینی جمعه ۲۰ فروردین ۱۳۷۲ در منطقه #فکه در اثر
آری #شهادت زیباست😍
اما مثل #مرد
پای بیرق انقلاب ایستادن
از آن زیباترست👌
خون دادن برای #خمینی زیباست
اما خون دل خوردن برای #خامنه_ای
از آن هم زیباتر است😍♥️
#شهید_سیدمرتضی_آوینی🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh