eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
32.3هزار عکس
10.1هزار ویدیو
223 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
🎀دنيا فهميده بابای من #مردترين بوده و هست! این سالها، در ميان تمام نبودن ها، بيش از هرپدری كنارمي💞 #
7⃣3⃣2⃣1⃣ 🌷 💠 🔰یادش بخیر روز تولد ؛ دقیقا یادمه. تو بیمارستان امیر مازندرانی ساری. اون روز باجناق و برادرش آقا جواد هم بیمارستان🏥 بودن. 🔰وقتی رفتم بیمارستان دیدم دل تو دل نیست. تو سالن انتظار همه ما منتظر یه خبر خوب بودیم. خبر به دنیا اومدن زینب و که دادن انگار دنیا رو بهش داده بودن😍 گل از گلش شکفت و تو پوست خودش نمی گنجید🌺 🔰محمد یه حال دیگه ای داشت. اون همیشگیش و حالا بهتر می شد رو صورتش دید😍 رفتم سمتش؛ بغلش کردم؛ بوسیدمش و بهش گفتم حالا دیگه شدی. 🔰یه کم خجالت کشید😅 شرم و حیای خاص خودش، اجازه نمیداد چیزی بگه. باجناق و داداشش هم بهش گفتن. دل تو دل محمد نبود و بالاخره رفت بچه رو دید🌸وقتی برگشت کلی سر به سرش گذاشتیم 🔰خیلی خوشحال بود و بهش گفتم: خب محمدتقی الان چه دارنی⁉️ (چه حسی داری؟) محمد هم به شوخی می گفت: مه جه سوال نکن فارسی گپ بَزِن بلد نیمه(از من سوال نپرس، من فارسی صحبت کردن بلد نیستم)😅و هردوتا می خندیدیم 😄 درهر شرایطی و مهربونی خاص خودش و داشت. 💠خاطره ای از همرزمان شهید سالخورده🔻 🔰گوشیش زنگ خورد📳 یه کم راحت نشسته بود، خودش رو جمع و جور کرد، دو زانو نشست، یه دستش رو روی سینه اش گذاشت، و قیافه ی شرمگینی☺️ به خودش گرفت و با صدای آرام با زیاد هر چند لحظه یک بار می گفت: ، چشم، چشم🌷 🔰بعد از پایان مکالمه بهش نزدیک شدم با این حدس که با یا صاحب منصبی تماس داشته، پرسیدم: کی بود⁉️ با صدای مهربان و آرامی گفت بودند♥️💐 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
۴ سال می گذرد از آخرین عکسی که ازتو گرفتیم📸 از آخرین دیدار 14 فروردین رفتی و در جواب #دلتنگیها با
2⃣4⃣2⃣1⃣ 🌷 💠آخرین دیدار 🔰عصر 14فروردین 95 بود، جلسه دورهمی خانمای خونه آبجی حمیده. محمدتقی هم خانمش رو آورد. غروب شد🏜 محمدتقی دوباره اومد اونجا با لباس کار گفتیم چرا لباس کار پوشیدی⁉️ 🔰گفت: می خواستم برم شالیزار🌾 به بابا کمک کنم که زمین رو برای نشا آماده کنه، که زنگ زد وگفت: نیا🚷 ما داریم میایم خونه. اون روز ما خواهر برادرا دور هم جمع بودیم و کلی با هم میگفتیم و . 🔰گوشی محمدتقی زنگ خورد📳 پشت خط یکی از دوستاش بود که برای زنگ زده بود؛ وقتی صحبتاش تموم شد، گفتم دوستت بود؟ می خواست بره ازت خداحافظی کرد⁉️ گفت آره...بعد سرش و پایین آورد و با تکون داد. لبخندی زد، به ما نگاهی کرد وگفت: ماموریت..!! 🔰آخه کردستان وکرمانشاه و....این جور جا هم شدن ماموریت؟؟!!😏 گفتم پس بنظر تو ماموریت ؟ سوریه؟؟؟!! با همون لبخند نگام کرد وبا صلابت گفت: "وسسطططط تلاویو" بند دلم یهو پاره شد. چیا تو سرش بود😢 🔰چند ساعتی با هم بودیم، بعد هر کدوممون رفتیم خونه هامون🏘 حدود ساعت یازده ونیم شب بود که اومد خونمون؛ اون شب عارفه بود. بچه‌ها داشتن کیک🎂 میخوردن. اومد تو. گفت: به به تنهایی ها رو میخورین!! بعد شروع کرد کیک های ته مونده بشقاب بچه‌ها رو میخورد. 🔰گفتم داداش این دهنی بچه هاست؛ صبرکن برات یه بشقاب کیک بیارم🍰 گفت نه...نه...اسراف میشه، اینجوری بیشتر می چسبه😋 بهش گفتم چرا تنها اومدی؟ زنداداش نرگس وذ جون و چرا نیاوردی؟ از جاش بلند شد وگفت: عجله داشتم اومدم . گفتم کجا به سلامتی❓ 🔰نگاهی بهم کرد، نمیدونست چجوری بهم بگه‼️ اینجور موقع ها حالت بخصوصی داشت، هرکی داداش و میشناسه میدونه چه حالتی میشد این جور مواقع. دستاش و رو هم میزاشت روی دلش، کمی سرش رو پایین می نداخت. با احساسی توی صورتش بود☺️ و... 🔰این حالت رو که میگرفت، همیشه میکردم، اما اون شب یهو دلم ریخت😥 وقتی گفت می خوام برم دنیا روسرم چرخید. بغض کرده بودم، نمیتونستم حرف بزنم😔 فقط به زور گفتم ما که تا چند ساعت پیش باهم بودیم، چرا چیزی نگفته بودی! گفت ای شد.. 🔰خیلی سعی کردم گریه نکنم😭شوهرم یواشکی بهم اشاره میکرد که نکنم. مادرمون هم همیشه سفارشمون میکرد که هر وقت میره ماموریت گریه نکنین❌ موقع خداحافظی. بچه ام دلش میگیره. اون شب واقعاً نتونستم خودمو کنترل کنم😭 اومد جلو بغلم کرد، یهو بغضم ترکید. 🔰شوهر وبچه هامم زدن زیر گریه. قد من به سینه ش میرسید هی می بوسیدمش هم سرمو میبوسید. خودشم بغض کرده بود اشکش در اومده بود😢 گفت: آبجی تو رو خدا منو شرمنده نکن وقتی اینجوری میشی، دلم میگیره💔 گفتم داداش گلمی، خدا نکنه شرمنده باشی!! مابه تو و شغلت میکنیم. 🔰گریه م فقط از سر دلتنگیه دست خودم نیست. گفت آبجی جون نباش، ایندفعه زیادطول نمیکشه🚫 گفتم: گولم نزن؛ دفعه قبل نزدیک دو ماه بودی. گفت باورکن این دفعه فرق میکنه، قول میدم دیگه خونه باشم. اگه مستقیم از خودش نمی شنیدم شاید بعدا باورم نمیشد. ولی خیلی محکم و قاطع گفت: هفت روز دیگه . نگفت حدودا مثلاً هفت هشت روز دیگه ممکنه بیام؛ فقط گفت هفت روز📆 دیگه میام ومثل همیشه سر قولش بود😔 🔰تا دم در باهاش رفتم هی میرفت و برمیگشت نگام میکردو با میگفت خداحافظ. رفت وگفت برم از آبجی محبوبه هم خداحافظی👋 کنم. از در که رفت بیرون شروع کرد به دویدن🏃‍♂ دلم می خواست یواش بره من بتونم بیشتر اما دوید و دقیقه ای نشد که از جلو چشمام رفت و رفت و.... .....😞 و دیگه هیچوقت اون خنده ها وصورت زیباش وندیدم.. اون بود تا هفت روز دیگه که برگشت ومن دیدمش اما کجا⁉️ چه طوری..😔 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
آرے! خواهے زد! آن دَم که چہره‌ے دلـبــ♥️ـر ببینی و در دامانش بگذارے ... شیرین است😍 🌙 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
از تو و چای☕️ از تو و از تو عاشق♥️ شدن و ابراز وجودش با 😍 🌺 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
چشمانت را باز کن لبخندی بزن ♥️ میسازی با همان لبخندِ اول صبـحت، بهتریـن روزم را‌‌‎‌👌 بر لعل لبت غنچہ ی چہ زیباست 😍 دل در هوسِ "خندہ ی تو" غرق نیاز است لبخند را چند است که ندیدیم😢 یکبار دیگر خانه ات آباد ... بخند دل ما تنگ همین لبخند است ... 🌺 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔰‍آن شب، شب عجیبی بود. میهمانِ مشهد الرضا شده بود .هوا خنک بود ، نزدیک سی بار بود که با مسئول اعزام تماس گرفته بود ولی هربار به درِ بسته می خورد. مغرب و عشاء را که خواند دلش طاقت نیاورد . 🔰آن شب دل یک بسیجی حوالی حضرت عشق می‌چرخید و حاجتش را میخواست. با همسر و فرزندش راهی حرم شدند ، ساعتی از نگذشته بود که با لبی خندان به سوی همسرش آمد.دلش آرام گرفته بود و گویی امید داشت این گره به دست باز میشود. 🔰میدانست که ضمانتش را پیش عمه اش میکند و او حتما راهی وادی عاشقی می‌شود. شاید کمتر از ده روز گذشت که مسئول اعزام تماس گرفت و گفت ساکت را ببند، بسیجی آماده رزم شو. 🔰او که دو سال تمام در پی راهی برای اعزام بود، حالا با ضمانت شاه خراسان کمتر از ده روز گره از کارش باز شد. گفتی: «من برای یک زندگی عادی ساخته نشدم.» به گمانم برای همین مسئول اعزام را کلافه کردی، را واسطه قرار دادی تا برای دفاع از حریم اهل بیت راهی شوی و درست در شب تولد حاجتت را گرفتی. 🔰همرزمت می‌گفت: با هم قرار گذاشتید که هر کدامتان زودتر شد و بال پریدن گرفت دست آن یکی را در بگیرد ، حتی گفته بودید شربت را هرکه نوشید، وقتی آقا بالای سرش آمد لبخندی بزند آن موقع است که ما میفهمیم مهمان شده است. 🔰همینطور هم شد. وقتی ابوطاها شربت شهادت را نوش جان کرد و این دیار و مردمانش را ترک کرد. به لب داشت ، لبخندی به شیرینی عسل و به زیبایی شهادت و به همین زودی مرد خانه شد. 🔰در عجبم چطور از دل کندی و چگونه از شیرین زبانی های گذشتی؟ به راستی که قدم گذاشتن در این راه دل شیر میخواهد و قلبی که برای بتپد ، کاش ما هم اینگونه بی قرارِ معشوق حقیقی مان باشد و در راه عشق ثابت قدم باشیم. ✍نویسنده: 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 📚 #وقتی_بیایی ✨نگاهی به زیبایی های ظهور✨ 🔻سرود زندگی ✳️هیچ ویرانی باقی نمی ماند مگر اینکه با د
❣﷽❣ 📚 ✨نگاهی به زیبایی های ظهور✨ 🔻لبخند مهربانی ✳️اخلاق بد شرمنده و خجل شده و اثاثیه اش را جمع کرده از این عالم کوچ می کند لبخند بر روی لب ها😍 خانه های دارد انسان ها شاهد تکامل اخلاق هستند ✳️و مهمتر از همه دست با کفایت که بر سرها کشیده می شود و عقل ها را به کمال خود می رساند چه زیبا صفا و صمیمیتی که از رشد عقل ها در بشریت ایجاد میگردد ✳️همه با هم رفیق صمیمی و یکدل💞 می شوند به طوری که شخصی دست در جیب دوست خود کرده به قدر نیاز بر می دارد و رفیقش نه تنها او را من نمی کند بلکه به رویش هم می‌زند چرا که ما می دانیم بخل نشانه بی عقلی است و انسان سخاوتمند عاقل ترین مردم است ✳️با این فراوانی نعمت ها نه از اسراف خبری است و نه از بخل و تنگ نظری مردم با به هم خدمت کرده بر یکدیگر منت نمی گذارند. پدر خانه به زیبایی با زن و فرزندانش صحبت می کند و دست او بر سر آنها مایه آرامش و خوشبختی آنها می شود ❇️ظهور شما آنقدر و گشایشی ایجاد کرده که حتی مردگان نیز از ظهور خوشحال می‌شوند😍 و در عالم برزخ به هم می گویند 📝نویسنده: ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌸🍃 ای من از طعم کلامت شیرین هر لحظه به اعتبار شیرین😍 بزن... بخند🙂 از قند لبت هر و هر سلامت شیرین 🌺 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃🌸🍃🌸🍃 هر زنده می شوم از خنده های دوست😍 دوست ناب ترین👌 شکل ... 🌺 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍂شهید آئينه وجه خداييست 🍃خریدار بلای 🔸ماجرای ثبت این عکس از زبان بهزاد پروین قدس: 🔹داشتیم فیلمبرداری🎥 می‌کردیم به بچه ها می‌گفت دوربین حاجی خطر ناک است از هر کسی عکس بگیرد رفتنی‌ست🕊 یک دفعه جهت را به طرف حسین آقا چرخاندم که: حسین آقا حالا از شما ... 🔹که یه دفعه خدایی جمله در دهانم عوض شد گفتم :خودمونیم حسین آقا! چقدر شدید😍 خنده ای مستانه زد و دستش🖐 را جلو لنز دوربین آورد و مانع شد ازش عکس بگیرم 🔹بعد رفت و شروع کرد به نماز خواندن. هم به ایشان اقتدا کرد، حسین آقا در حین رفتن به سجده، مهر نماز سیدتقی را برداشت و پرت کرد به طرفی. ما همه زدیم زیر خنده😄 🔹حسین آقا قنوت🤲که گرفت من از اصل غافلگیری استفاده کردم و یه عکس📸 از حسین آقا که ملیحی به لب داشت گرفتم.... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 می شد❗️ حال خوب را 🍃 🙂زیبا را، بعضی داشتن ها را ❤️ خشک کرد... لای کتاب📚 گذاشــــــــت و نگهشــــــان داشت... 🌺 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
✅ ایستگاه تفکر‼️ 🚫ارسال شکلک به ممنوع🚫 🔸خواهر من❗️ وقتے پاے نوشتہ هاے من شکلک🙃 میزنے✨ 🔸 دقیقا یکـ نفر را# تصور میکنمـ که سرش را کج کرده خیره به من و دارد 😊 میزند❗️ 🔸وقتے مےنویسے: مرسی من یکـ نفر را مےکنم که عین بچه ها مےشود و دلنشین لبخند☺️ میزند‼️ 🔸وبا صداےنازکـ تشکرش را میریزد توے من.❤️ وقتے اواتارت سرکج کرده و 😁 طورےکه دندانهایش هم معلوم باشد. 🔸 همیشه قبل از اینکه مطالبت را بخوانم صدایتـ را ميشنوم🎶 که دارد رو به 📸 مےگوید سیب🍎 وبعد هم ریسه مےرود. 🔸وقتی عکس دختر بچه مےگذارے و بالایش مےنویسے:👼🏻 عجیجم، نانازم، موش کوچولو، الهییییے، قربونش برم و... من همین حرف هارا با اواتارت و صداےخیالےاتـ میسازم🦋 و از این همه ذوق کردنتـ لبخند☺️ مےزنم. 🔸من نیستم حتے قوه تخیلم هم بالا نیست❗️ من ........ وتو ............. من آهنم و اهن ربا☝️ من اتـــشـــم و تو یادت نرود☝️❌ خصوصی ترین را عمومی نکنی✋❌ خواهرم یادت بمونه با فاصله ات رو حفظ کنی. چه نیازی به ارسال داری که حتما طرف مقابلت چهرات رو درک کنه⁉️ یادت باشه شکلک ها برای روابط صمیمانه طراحی شده اند‼️ 👌 یادت بماند ما باهم نامحرمیم☝️⛔️ 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh