eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
32.4هزار عکس
10.2هزار ویدیو
223 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
☘♥️☘♥️☘♥️☘ 🌤‏بابا گل🌸🍃 گرفتم، از همون گلی که خیلی دوست داشتی و هر وقت از و سوریه و لبنان میومدی، وقتی پیروزی می‌شد با گل🌷 میومدم پیشتون 🌤 و سریع روی میزتون کنار سجاده نماز شبتون.🌟 الان کنار 🖼گذاشتم که ببینیدشون. می‌دونم چقدر گل 🌼و گیاهی...🌱🥀 🌾دلنوشته خانم فاطمه سلیمانی دختر 🌷 🌺 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
747.5K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣ 💜دل من ندارد ... ❌ همه گویند بہ اشارھ 💜مگر این 🌷🌿دلسوختھ ارباب ندارد !؟ [ ] 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‍ ♡به نام معبود عاشقان♡ همه در طواف عشق است و دایره دار این طواف است ⚀حسین(ع)♥️ ناجی است. ⇜ناجی اسلامی که سرشار از ناخالصی و ناپاکی گشته بود. اسلامی که از هرم شعله های و رِخوَت و نِخوَت، سوخته و تنها خاکستری بر باد رفته از آن برجای مانده بود. اسلامی که خلیفه ای بی پروا و یاوه گو را اعلی تر از عزیز جان پیامبر و می دانست. ⚁حسین(ع)، ناجی است. ⇜ناجی بی نوایانی آشفته دل، که نغمه ی از ذره ذره ی وجودشان، به افلاک برخواسته است. مردمانی که سیاهی در شریان هایشان رخنه کرده و کنون، به قداست اشک بر حسین(ع)😭 پناه جسته اند. ⚂حسین(ع)، است ومعشوق. است و حقیقت. ⚃حسین(ع)، است. رازی عطرآگین. مملو از 🌸رازی که با درآمیخته. رازی که کشفش، سرآغاز حیات است و شرط وصال. ⚄حسین(ع)، آبگینه ی تمام نمای است. ⚅حسین(ع)، مکتبی ارجمند است👌 🍃حسین(ع) را باید زیست. 🍃حسین(ع) را باید کشید. 🍃حسین(ع) را باید . ✍پ.ن: تسلیت باد 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#صدا ... رفت تصویر ... رفت #یادت...!!! یادت اما نمی رود ... #هر_ثانیه...!!! دلتنگ 💔تراز دیروزم
3⃣3⃣3⃣1⃣🌷 ♨️پهلوان بی شهید ابراهیم هادی از زبان شهید🌸🌱 🔱بعد از حال و روز خودم را نمی فهمیدم ابراهیم همه ی زندگی من بود خیلی به او بودیم او نه تنها یک برادر،که مربی ما نیز بود بارها با من در مورد صحبت می کرد و میگفت: چادر یادگار زهرا (س) 🥀است،ایمان یک زن، وقتی کامل می شود که حجاب را کامل رعایت کندو... ♨️وقتی می از خانه 🏘بیرون برویم یا به مهمانی دعوت داشتیم به ما، در مورد نحوه برخورد با توصیه می کرد و...اما هیچگاه امرو نهی نمی کرد! ابراهیم تربیتی را در نصیحت کردن رعایت می نمود در مورد هم بارها دیده بودم که با شوخی و خنده، ما را برای نماز صبح🌤 صدا می زد و می گفت:«نماز،فقط اول وقت و » 🔱همیشه به در مورد اذان گفتن نصیحت می کرد می گفت: هرجا هستید تا صدای اذان را شنیدید، حتی اگر سوار 🛵هستید توقف کنید و با صدای بلند، پروردگار را صدا کنید و اذان بگوئید.زمانی که مجروح💔 بود و به خانه🏡 آمد از یک طرف ناراحت بودیم و از یک طرف خوشحال! ناراحت برای زخمی شدن ابراهیم و خوشحال که بیشتر می او را ببینیم. ♨️خوب به یاد دارم که به دیدنش آمدند. ابراهیم هم شروع به خواندن کرد که فکر کنم خودش سروده بود:اگر عالم همه با ما ستیزنداگر با خونم را بریزنداگر شویند با خون پیکرم رااگر گیرند از پیکر سرم رااگر با آتش🔥 و خون خو بگیرم سرخ ❤️رهبر بر نگردم 🔱باره ها شنیده بودم که ، از این حرف که می گفتند:فقط میریم جبهه برای شدن و... اصلا خوشش نمی آمد!به دوستانش می گفت: همیشه بگید ما تا لحظه آخر تا جایی که داریم برای اسلام و انقلاب خدمت می کنیم، اگر خدا خواست و نمره ی ما بیست شد آن وقت شویم ولی تا اون لحظه ای که نیرو داریم باید برای اسلام مبارزه کنیم ♨️می گفت باید با این بدن کار کنیم ، اینقدر در راه خدا فعالیت کنیم که وقتی خودش دید، پای کارنامه ما را امضا کند و شهید 🌼شویم. اما ممکن هم هست که لیاقت شدن را با رفتار یا کردار بد از ما گرفته شود. 🔱سال ها از ابراهیم گذشت.هیچکس نمیتوانست تصور کند که فقدان اوچه برسر خانواده ی ما آورد.مادرما ازفقدان ابراهیم ازپا افتاد و...تااینکه ۱۳۹۰ 📆شنیدم که قرار است سنگ یادبودی برای ابراهیم، روی قبر یکی از گمنام دربهشت🌸🥀 زهرا(س) ساخته شود. ♨️ابراهیم گمنامی بود.حالا هم مزار یادبود او روی قبر یکی گمنام ساخته میشد.در واقع یکی ازشهدای گمنام به واسطه ابراهیم تکریم میشد.این ماجرا گذشت تا اینکه به کنار بود او رفتم.روزی که برای اولین بار در مقابل مزار ابراهیم قرار گرفتم، یکباره بدنم لرزید! رنگم پرید و با به اطراف نگاه کردم! چند نفر از بستگان ما هم همین حال را داشتند! ما به یاد یک ماجرا افتادیم که سی سال قبل در همین# نقطه اتفاق افتاده بود! 🔱درست بعد از آزادی خرمشهر، پسر عموی مادرم، شهید حسن سراجیان به رسید.آن زمان ابراهیم مجروح بود و با عصا راه می رفت. اما بخاطر ایشان به بهشت زهرا 🌷(س) آمد.وقتی حسن را دفن کردند، ابراهیم جلو آمد و گفت: ♨️ خوش به حالت ، چه جای خوبی هستی! ۲۶ و کنار خیابان اصلی . هرکی از اینجا رد میشه یه فاتحه برات می خونه 🏠و تو رو یاد میکنه . بعد ادامه داد: من هم باید بیام پیش تو! دعا 🤲کن من هم بیام همینجا، بعد هم با عصای خودش به زمین زد و چند قبر آن طرف تر از رانشان داد! چند سال بعد، درست همان جایی که ابراهیم نشان داده بود، یک گمنام دفن شد.و بعد به طرز عجیبی یاد بود ابراهیم در همان مکان که خودش دوست داشت قرار گرفت!!!💥 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#خاطرات_شهید 🌷 ♨️●جمعیت زیادی #روبرومون ایستاده بود. تعدادشون خیلی بیشتر از ما بود. بعضی هاشون #آمو
‍ ♡به نام خالق رئوف♡ 🌾باز هم ، قصه ی عاشق 💖و است منتها کمی متفاوت تر از قصه لیلی و مجنون های دیگر. اینجا، از بیقراری ، قلم بی تاب شده و بی اذن صاحب ، روی کاغذ خوش رقصی می کند. 🌳قصهٔ روحی آسمانی🌫 را روایت می‌کند که جسمش در زمین سکنی گزیده.او زمین را بهر عاشق🌸 شدن برگزیده نه برای گذراندن روزمره، چون ما!این دیار را برگزید، چون می‌دانست دلیر مردانی از جنس را در خود پرورش میدهد... ‌. 🥀مسیرش را از همان ابتدا کرد. مبدأ بود و مقصد، !عشق را در (ع) خلاصه کرد و در مکتب او جانی دوباره گرفت. خانواده اش را نذر این مکتب کرد و خودش اول به شتافت. 🌴از ایوان طلای زینبی شد و پرواز کرد تا ... . شهری که عشاق گرد هم آمدند، تا نگذارند بار دیگر تکرار شود. عاشق قصه ، مجنون وار عاشق شده بود. 🥀به دنیا آمد تا پا در رکاب بگذارد و در راه او هم بدهد و چه شیرین است در راه عشق جان سپردن... چه مبارکی ، زندگی ای که آغازی مبارک و پایانی مبارک تر دارد. ... ! ✍نویسنده : به مناسبت سالروز تولد 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 ♦️شهید مدافع #ولایت و امنیت #شهید_محمد_حسین_حدادیان 🌷 📆تاریخ تولد: ۱۳۷۴/۱۰/۲۳ محل تولد:
5⃣4⃣3⃣1⃣🌷 💠شهیدی که از مزارش مادرش را صدا میکند..علاقه زیادی به امام (ره) داشت، حتی هم موفق شد به دیدار امام (ره) برود، بعد از آن دیدار بسیار متحول شده بود و بدجوری 💓امام (ره) و روحانیت شده بود تا جایی که 🖼 های امام (ره) را به صورت کلیشه درست می کرد 💠و با اسپری در و دیوار شهر و همچنین دیوار کارخانه را پر از عکس امام (ره) کرده بود●عاشق 💘و شیفته روحانیت بود، زمانی که دستغیب به شهادت رسید خیلی گریه 😭می کرد و می گفت: - ای کاش من بجای او تکه تکه می شدم و فدایش می گشتم. ●روزی سید مهدی از جبهه آمد و گفت: - 💠 مادرجان! بازهم به دادم رسید. در حال انجام عملیات بودیم؛ در محوری که ما بودیم تمامی نیروها شدند و من در آنجا تنها ماندم، راه را گم کرده بودم و نمی دانستم به کدام سمت باید بروم. آنقدر جدم حسین(ع) و اربابم را صدا زدم که به طور تصادفی و غیر ممکن نیروهای خودی مرا پیدا کردند. 💠●هر سال روز مادر که می شود خواب می بینم روی سرم گلاب می پاشد، هدیه ای به من می دهد و ام را می بوسد. ●هر هفته شنبه ها بر سر مزارش می روم و هنگامی که قبرش را می شویم، ناگهان از دِل سید مهدی مرا صدا می زند و چند بار می گوید: - مامان! 🌷 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍃🌺🍃🌺🍃 🍁مهریه مون #انتخاب حسن بود... هفت سفر عشق💖مکه و کربلا وسوریه و... که تموم سفرها رو دوتایی با
0⃣5⃣3⃣1⃣ 🌷 💞 🔰شهید حسن غفاری در متولد شد. زمستان سال ۸۵ کرد و حاصل این مهلا خانم و علی آقا است. شهید می گوید: در روز هر کسی چیزی می‌گفت؛ یکی می‌گفت دویست سکه، و دیگری می‌گفت کم است. بزرگ مجلس گفت‌: 🔰 مهریه را کی و کی داده، اما به دختر ارزش می دهد. در تمام این حرفها و چانه زنی‌های مهریه من همه حواسم به بود،هر بار که صدای حضار مجلس بلند می‌شد و صدای دیگری بلند تر، حسن غمگین و غمگین‌تر می‌شد، و هر لحظه بیشتر می شد 🔰تا اینکه سرآمد و به پدرم گفت‌: حاج آقا اجازه می‌دهید من با فاطمه خانم چند دقیقه خصوصی صحبت کنم، وقتی به اتاق رفتیم گفت‌: کالا که نمی‌خواهم بخرم که در قبالش بخواهم یک تعداد خاصی بدهم یک می‌دهم، اگر شما هم باشید، به حضار مجلس هم همان را می گوییم. 🔰نظرت با هفت عشق:💗 قم، مشهد، سوریه، کربلا، نجف، مکه، مدینه چیست⁉️ و هر تعداد سکه که خودت مشخص کنی. از این حسن خیلی خوشحال شدم، و همه سفرها را با هم رفتیم. یک سال آخر همیشه از شهادت و رفتن صحبت می‌کرد، اصلا حال و هوایش به کل تغییر کرده بود. در این دنیا بود اما با و دوستان شهیدش زندگی می‌کرد. هر وقت تنها می‌شدیم، 🔰می گفت: جان راضی شو من به سوریه بروم دیگه این دنیا برایم هیچ جذابیتی ندارد. من شهادت هستم...دو روز مانده بود به رمضان روز اعزامش بود، همه مایحتاج منزل را خرید به غیر از خرما، گفتم‌: حسن جان فقط خرما نخریدی. با هم کردیم. رفت چند دقیقه بعد برگشت، دو تا جعبه خرما خرید، آورد خانه🏚 و گفت: 🔰فاطمه خانم بیا این هم من برای شما و . رفتم قرآن📖 را آوردم و گفتم: حالا که برگشتی بیا از زیر قرآن رد شو، گفت: اول شما و بچه ها رد شوید ما رد شدیم و گفتم‌: حالا نوبت شماست، گفت: می‌ترسم نکند حاجت دل💘 من را ندهد، گفتم: به خاطر دل من که راضی شود از زیر رد شو، و از زیر قرآن ردش کردم و گفتم: خدایا هرچه خیر است برای من بفرست. 🔰همیشه می‌گفت دارم با زبان روزه و تشنه لب مثل آقا اباعبدالله شوم و اگر فرصتی باشد با خون💔 خودم بنویسم ‌قائدنا خامنه‌ای‌ و می‌گفت: دوست دارم من را غیر از این که حالا هستم ببینید و سفارش می کرد اگر من# شهید شدم نگذار بچه‌ها صورت من را ببینند. همان شد که می‌خواست، با زبان روزه، و بر اثر خمپاره☄ شهید شد که از صورتش چیزی باقی نماند. 🌷 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
‍ 🔰علیرضا قنواتی جنگ☄ بود.عشق💓 به امام و ولایت_مداری، مناجات های شبانه، نمازشب ها خاطره شده بود و حسرتی بود بر دلش راه را شناخته بود که وقتی خبرهای را شنید خود را آماده کرد برای رفتن. 🔰جواب سوال تمام که می گویند چرا می روند را داد وقتی که گفت: «فردای قیامت اگر گفت در مجالسم، حسین حسین گفتی اما چطور اجازه دادی به حریم خواهرم بی کنند .شما چه جوابی خواهید داد؟» 🔰روزگار عجیبی ست.برای حسین و دل می سوزانیم و 😢 میریزیم اما حرف سوریه که می شود خیلی ها می گویند نباید کسی برود و اینها بازی سیاسی است که و چنان‌ و آرام خود را به سایه می کشند 🔰وقتی این ها را می بینم یاد آن مردمی می افتم که در دروازه سنگ پرتاب می کردند به سرهای بالای نیزه ،دست می زدند برای .نکند مسیرمان از همان دروازه بگذردو حرف هایمان مثل همان سنگ ها، قلب 💞حسین زمانمان را بشکند 🔰کاش بیدار شویم و نکنیم آن هایی که سرشان را فدای می کنند و از همه چیز می گذرند، آرامش خانواده،حتی دختر هایشان...مثل که اجازه نداد بماند و دخترش دم رفتن برایش خواند: کاش می شد نروی تا تک و تنها نشوم بی تو دیوانه ترین شیدا نشوم 🔰اما او چشم بر محبت پدری بست و اندکی بعد پیکرش به آغوش منتظرش برگشت...این روزها سوریه همان کربلاست با این تفاوت که حسین نیست اما دل خوش است به و هیئت...این روزها زینب می خواند ؟ 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
♥️شب 🌙شد منطقه خیلی #خطرناک واطرافمون #داعش بود و #آزادسازی هنوز انجام نشده بود حسین نظری لوح پستی ن
4⃣6⃣3⃣1⃣🌷 🔰بابک 💞 امام رضا (ع) بود و هر سال آبان‌ ماه خانوادگی به پابوس حضرت علی ‌بن موسی‌الرضا (ع) می‌ رفتند، ولی سال📆 آخر بابک سوریه بود و نتوانست به برود، درست در شب شهادت امام رضا(ع) آسمانی شد. بابک نمازش هیچگاه قضا نمی‌شد، همیشه صبحِ زود از خواب بلند می‌شد، یکروز هم که تا ساعت 10 صبح 🌥خواب مانده بود 🔰 سراسیمه از خواب بلند شد و گفت من نباید عمرم را هدر دهم و این همه را صرف خواب کنم. بابک همیشه در درس 📚خواندن بود و حتی فوق‌لیسانس قبول شد و ثبت نام هم کرد اما گفت: رفتن به و دفاع از حریم آل الله واجب تر از رفتن به دانشگاه است وقتی از آنجا آمدم ادامه تحصیل خواهم داد. 🔰همرزم نوری: دو روز قبل از شهادت بابک بود. شدت درگیری زیاد بود و چون 🐲سالها در ان منطقه حضور داشت پر از تله های انفجاری 💥بود. بچه ها تله ها را پیدا میکردن و خنثی میکردن ولی گاهی هم رخ میداد و شهید تقدیم میکردیم. 🔰شهید صمدی به یکی از این تله ها برخورد کرد و شد. بعد از شهید صمدی دیدم بابک نامه مینویسد.بهش گفتم چیکار میکنی⁉️ گفت: بعد میفهمی.به شوخی گفتم: چیه بابک عاشق💓 شدی؟! یاخبرش میاد یا نامه اش.✉️وقتی بابک شد من پیشش بودم و دیدم داخل جیبش کاغذ هست. بازش کردم، همون نامه بود که روز شهادت شهید صمدی مینوشت. 🔰مضمون نامه:(متن به صورت دقیق نیست و فقط کلیات است) من تا به حال نه شهید دیده ام نه لحظه .هرکس بعد از شهید صمدی به فیض شهادت نائل شود اسمش را داخل این نامه مینویسم.بعد از شهید صمدی، خودبابک به فیض رفیع شهادت رسید و به اسمان 🌫عروج کرد. 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌲نظر #شهید حاج قاسم سلیمانی درباره حماسه آفرین مازندرانی‌ها در خان‌طومان 🌲 «اگر #حماسه‌آفرینی رزمند
🌿 عاشق و مادر... 💠احترام به ومادرِ سردار زبانزد خاص و عام بود. مثل پروانه🦋 گرد وجود نازنین آنها می چرخید. 💠 با توجه به ی کاری زیادی که داشت و دائم درسفر بود، اما به طرق مختلف خودش را به مشهور (قنات ملک)می رساند و به دیدار آنها می‌رفت و کارهای آنها را انجام می داد. 💠او پدر و مادر مهربان 🌻و زحمتکش خود بود. دعای 🤲خیر پدر و مادر را باعث در زندگی و امور شخصی خود می دانست... 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
💢دلتنگی، 💔درد عجیب بشریّت است، دردی رازآلود و از وهم. دلتنگی، گاه تو را تا پست ترین مدار های فرو می افکند و گاه، تا عشق و بالا می برد.همانگونه که بزرگ مرد روایت ما نیز، دلتنگ بود. دلتنگ وصل یاران جاودان، دلتنگ بهشت 🌸و دلتنگ "او" 💢و عاقبت، همین دلتنگی ، رَه گشود.وَه که چه زیباست، آنقدر عاشق💛 باشی، که دلت بشود مسبب . آنقدر پاک باشی که معشوق، سوختن تار و پود روحت در شعله های دلتنگی را تاب نیاوَرَد و تو را فرا بخواند. وَه که چه زیباست، این چنین . 🍂دل تنگ خویشتن را به تو می نگارا 🍃بپذیر تحفه ی من که عظیم تنگ دستم 💢و خوشا آن دم، که دل های ما نیز پر عیار شوند و .آنقدر که آنچه داریم را به رود روح افزای و عشق و دلداگی بسپاریم و تا به ابد، جاودانه شویم در "او" ✍نویسنده: 🕊به مناسبت سالروز شهادت 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh