eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
29.7هزار عکس
7.8هزار ویدیو
211 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
❣ 🌥کاش میشد تنها نبود کاش میشد دیدنت رویا نبود گفته بودی باتـ🌸ــــو می مانم ولی رفتی و گفتی که اینجا نبود ⛅️سالیان سال مانده ام شاید این رفتن سزای من نبود من دعا🤲 کردم برای دست های تو ولی بالا نبود ⛅️باز هم گفتی که می رسی کاش روز دیدنت فردا نبود 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍄🌿🍄🌿🍄 🍄گذشت کہ بفهمم تـو را اما مےدانم ڪہ 🍄از جـان بگذرے باید تر باشد تا پاره تنت را بگذاری و بروی... 🌷 🌺 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
مداحی آنلاین - علم امام رضا - حجت السلام رفیعی.mp3
1.21M
♨️علم امام رضا(ع) 👌 بسیار شنیدنی 🎤حجت الاسلام 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🎋🎋 #روایت_گری👇 💟بعضی از #شهدا رو #خدا زیر خاکی نگه داشته #روز_قیامت رونمایی میکنه!✨❤️✨ ⚡️روز قیام
🎋🎋 👇 … 🔰این قدر دعا کردی تا ی من⚰ پیدا شد.  کار خودتو کردی⁉️  حالا خوب شد ⁉️ جیگرت خنک شد ⁉️ 🔰حالا برات بگم حالا که پیدا شدم و تو جیگرت خنک شد و تو خوشحال شدی 😊، آوردی منو تو گلزار 🌷 دفن کردی ،  و به قول خودمون اسمشو نوشتی🖍 🔰حالا برات بگم : ما که تو بیابونا افتاده بودیم برا خودمون شبا🌌 خلوت داشتیم و به همه ی ما مفقودها (س) سر می زد و مادر همه ی ما تو اون بیابون گمشده ، بود . 🔰از اون موقعی که تو این قدر کردی و دعات مستجاب شد و ما پیدا شدیم . این بزم ما رو به هم زدی من دیگه توی جمع اون  🕊که در محضر  حضرت زهرا (س) هستند .😔😭  آمدم توی جمع شهیدایِ با نام و نشون به ظاهرِ دنیا. 🎤روایتگر 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃چقدر زیبای تو برازندۀ توست.. ابراهیم بودی و نفست را در آتش🔥 سوزاندی و برای دل درمانده از من هدایت کننده شدی💗 به راستی که پیامبر دل من تویی ♥️ 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
📝 🌾فک کن بری 😍 به همه بگی فردا میرم پیش بی بی بری تو صحن پرچم یا سربند کلنا عباسک یا 🌾بری تو حرم روبه روی ضریح دست تو بزاری رو با زبون بی زبونی بگی خانوم جات اینجاست👈❤️ اونجا چیکار میکنین بگی خانوم اجازه میدی،برم کنم از حرمتون⁉️ 🌾بعد،یه ،یه لباس نظامی،یه کلاشینکف، یه کلت،یه بیابون،بیابون نه پشتت یه گنبد🕌انگار داره نگات میکنه😍 🌾خانوم نگات میکنه میکنی کنارته👥 بهت افتخار میکنه بهت میزنه یه نگاه به پشت سرت به یا عباس میندازی 🌾میگی تا اسم شما رو گنبد هست مگه کسی میتونه به حرم چپ نگاه کنه👊 خم شی بند پوتینتو سفت میکنی سفت میکنی اسلحه رو سفت میچسبی، میگیری میگی یا عباس 🌾بعد از اینکه چندتا حرومی👹 رو به رسوندی؛ببینی یه ضربه خورده به قلبت💘 🌾 شروع میکنه به سوختن،از خون دستت میفهمی شدی🤕 میگی بی بی ببخشید ،دیگه توان ندارم😓دوستات جمع شن دورت👥👥 نفسات به شمارش بیوفته؛چشمات تار ببینه 🌾بی بی بیاد بالا سرت برا خون زیادی ازت بره.دوستات پاهاتو بلند کنن تا خون به مغزت برسه⚡️امابگی پاهامو بذارین زمین بلند کنین 🌾بی بی اومده میخوام بهش بدم چند دقیقه بعد ببندی😌 چند روز بعد به خانوادت خبر بدن شدی🌷 😇 💢 بحق بی بی زینب 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💠شجاعت شهید 💟مجید خیلی شجاع بود خیلی جنگید برا حمایت از دین جانش❤️ را می‌داد. نترس و بود... 💟مجید تو گریه میکرد😭 که بی بی بخرتش میگف ببین اشکامو نوکرت اومده ببین منو بخر، ⇜بزار بشم فدات ⇜بشم مثل مثل علی اکبرت ⇜عربا عربا بشم ⇜بزار مثل علی اصغرت جون بدم .. خوش به سعادتت😔 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 📚 #رمــان •← #من_با_تو ... 5⃣3⃣ #قسمت_سی_وپنجم مادرم همونطور ڪہ گل ها🌹 رو انتخاب مے ڪرد گفت:
❣﷽❣ 📚 •← ... 6⃣3⃣ حنانہ رفت بہ سمتش و ڪمڪ ڪرد. سرش رو برگردوند سمت مادرم و زل زد بہ دست هاش! با صداے خواب آلود و خش دار گفت: _سلام خوش اومدید!😊 سرش رو برگردوند سمت حنانه: _چرا بیدارم نڪردے؟ حنانہ خواست جواب بدہ ڪہ مادرم زودتر گفت: _سلام ما گفتیم بیدارتون نڪنن، حالتون خوبہ؟😊 سهیلے همونطور ڪہ موهاش رو با دست مرتب میڪرد گفت: _ممنون شڪر خدا! حنانہ بہ من نگاہ ڪرد و گفت: _راستے تو چرا با بچہ هاے دانشگاہ نیومدے؟😉 سهیلے جدے نگاهش ڪرد و گفت: _حنانہ خانم ڪنجڪاوے نڪن! در عین جدے بودن مودب بود،نگفت فضولے نڪن! لبخندے زدم و گفتم: _اتفاقا قرار بود بیام اما یہ ڪارے پیش اومد نشد،بابت تاخیر شرمندہ! خندیدم و ادامہ دادم: _در عوض خانوادگے اومدیم!😄 سهیلے لبخند ملایمے زد و گفت: _عذرمیخوام حنانہ ست دیگہ، زود میجوشہ قانون فیزیڪو بهم زدہ!🙂 خندہ م گرفت، حنانہ بدون اینڪہ دلخور بشہ چادرش رو ڪمے ڪشید جلو و گفت: _آق داداش خوبہ خودت ناراحت بودیا!😉 سهیلے با چشم هاے گرد شدہ😳😬 نگاهش ڪرد و لب هاش رو محڪم روے هم فشار داد! حنانہ بدون توجہ ادامہ داد: _اون روز ڪہ بچہ هاے دانشگاہ اومدن سراغتو گرفتم امیرحسین با دلخورے گفت نمیدونم چرا نیومدہ!آقا رو با یہ من عسل هم نمیشد خورد!😉😊 صورت سهیلے سرخ شد شرمگین گفت: _حالم خوب نبود،حنانہ ست دیگہ میبرہ و میدوزہ! سرفہ اے ڪردم و با ناراحتے گفتم:😔 _حق داشتید خب،در قبال ڪارهاتون وظیفہ م بودہ! از روے تخت بلند شدم و چادرم رو مرتب ڪردم! _خدا سلامتے بدہ استاد! همونطور ڪہ بہ سمت در میرفتم رو بہ مادرم گفتم: _مامان تا من با حنانہ حرف میزنم شما هم ڪارتو بگو!😒 حنانہ نگاهے بهمون انداخت و دنبالم اومد!سهیلے مستقیم نگاهم ڪرد، براے اولین بار، ☝️سرش رو تڪون داد و چیزے نگفت! از اتاق خارج شدم زیر لب گفتم: _پر توقع!😕 لابد میخواست بخاطرہ ڪمڪش همیشہ جلوش خم و راست بشم! .... ✍نویسنده: Instagram:leilysoltaniii 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❣﷽❣ 📚 •← ... 7⃣3⃣ از تاڪسے 🚕پیادہ شدم همونطور ڪہ بہ سمت خونہ مے رفتم گفتم:😕 _عجب اشتباهے ڪردم رفتم! مادرم با خندہ گفت: _از بیمارستان تا اینجا مخمو خوردے هانیہ،عین پیرزناے هفتاد سالہ، غر غر!😄 پشت چشمے براے مادرم نازڪ ڪردم و گفتم: _دستت درد نڪنہ مامان خانم!😌 خواستم در رو باز ڪنم ڪہ در خونہ ے عاطفہ اینا باز شد،خالہ فاطمہ با لبخند نگاهے بہ من و مادرم انداخت: _چقدر حلال زادہ! داشتم مے اومدم خونہ تون!😊 سلام ڪردم و دوبارہ قصد ڪردم براے باز ڪردن در ڪہ صداے خالہ فاطمہ مانع شد: _هانیہ جون عصرونہ بیاید خونہ ے ما،من و عاطفہ ام تنهاییم! با شیطنت نگاهش ڪردم و دستش رو گرفتم:😉 _قوربونت برم عاطفہ ڪہ شهریارو دارہ،شمام ڪہ عمو حسین رو دارے بلا خانم! خندید،بعداز سہ ماہ! همونطور با خندہ گفت: _نمیرے دختر،ناهید دخترت شنگولہ ها!😉 مادرم بے تعارف وارد خونہ شون شد و گفت: _چشمش نزن فاطمہ،مخمو خورد از بس غر زد!😄 با خالہ فاطمہ وارد شدیم،چادرم رو محڪم گرفتہ بودم ڪہ خالہ فاطمہ گفت: _راحت باش هانے جان امین سرڪارہ! همونطور ڪہ چادرم رو در مے آوردم گفتم: _شمام آپدیت شدے،هانے!😀 خالہ فاطمہ جارو،رو برداشت همونطور ڪہ بہ سمتم مے اومد گفت: _یعنے میگے من قدیمے ام؟چیزے حالیم نیست؟ با چشم هاے گرد شدہ و خندہ گفتم:😄😳 _خالہ چرا حرف تو دهنم میذارے؟ جارو،رو گرفت سمتم: _یڪم ڪتڪ بخورے حالت جا میاد!😐😄 جدے اومد سمتم جیغے ڪشیدم و چادرم رو مثل بغچہ زیر بغلم زدم و وارد خونہ شدم! عاطفہ با تعجب نگاهم ڪرد،پشتش پناہ گرفتم و گفتم:😄 _تو رو خدا عاطے مامانت قصد جونمو ڪردہ! خالہ فاطمہ و مادرم با خندہ وارد شدن،😃😃 بعداز سہ ماہ صداے خندہ توے این خونہ پیچید! مادرم چادر و روسریش رو درآورد،عاطفہ رفت بہ سمتش و باهاش روبوسے ڪرد،😘 بہ شوخے گفتم: _اَہ مامان توام ڪہ چپ میرے راست میرے این عروستو بوس میڪنے بسہ دیگہ!😄😬 عاطفہ مادرم رو بغل ڪرد و گفت: _حسود! مادرم عاطفہ رو محڪم بہ خودش فشرد و گفت: _خواهر شوهر بازے درنیار دختر!😊 ازشون رو گرفتم،بہ خالہ فاطمہ گفتم: _خالہ احیانا اینجا یہ مظلوم نمیبینے؟🙁 و بہ خودم اشارہ ڪردم،خالہ با لبخند بغلم ڪرد و گونہ م رو بوسید.😘 زبونم رو بہ سمت مادرم و عاطفہ دراز ڪردم! .... ✍نویسنده: Instagram:leilysoltaniii 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
هدایت شده از 🌷شهید نظرزاده 🌷
02-shohada ke raftano.mp3
9.58M
🎵 شور #شهدایی ✨شهدا که رفتنو ✨پریدن از هفت آسمون ✨مادرای شهدا ✨موندن و خاطراتشون 🎤🎤 سیدرضا #نریمانی #بسیارزیبا👌👌 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🔻مادرانه هایمـ💞 برای ★راضی ام از تو که افتخارم✨ شده ای ✰اجر آن آب برتن داغمـ💔 شده ای ★ گویم🙏 همه حال درهمه ی حالت خویش ✰که تو برچهره ی همچو خاالی شده ای ★مرحبا ای 😍 شیر بادا ✰شاکرم که تو پرورده ی آن ❤️ شده ای ★تو مرا در صف آن شیرزنان ها بردی ✰شکر گر کشته ی راه شده ای 🌙 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh