eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
6.9هزار ویدیو
207 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
#عاشقانه_شهدا ♥️ #خاطرات_شهید_مهدی_خراسانی ↲به روایت همسرشهید 6⃣2⃣ #قسمت_بیست_و‌_ششم 💟یه حسی بهم می
❣﷽❣ 📚 ♥️ ↲به روایت همسرشهید 7⃣2⃣ 💟 تابوتشو که دیدم و اون خیل عظیم جمعیتو تو دلم نجوا کردم"الحمدلله که به آرزوت رسیدی ملائک و فرشته ها زیر تابوتتو گرفتن خوش به سعادتت ولی قرار نبود تنهام بذاری عزیزم" همونجا بودکه به خودم اطمینان دادم دیگه رفت بقیه راهو باس برم بدون اون خنک شدم اون داغ و حرارتی که تووجودم بودباخاکسپاریش سرد سرد شده بود. تموم آرزوها و دنیامو با خاک کردم 💟خیلی دلم میخواست واسه آخرین بار چهره ی دلنشین و لبخند قشنگشو ببینم ولی هیچ چی ازش ندیدم دلم پیشش گیر بود دورادور با نگام عزیزمو بدرقه میکردم و آب میشدم بعدها فهمیدم که شهیدم جنازه ای نداشت چون تو تانک پر از مهمات بود و بدنش کاملا سوخته بودتنها یه استخون از پاش مونده بود حسرتش دیدنش تا آخر عمر به دلم میمونه 💟باورم نمیشد اون قامت قشنگ و زیبا روجا داده باشن تو این جعبه چوبی تا اینکه شب که با زحمت خوابیدم خوابشو دیدم خیلی خوشحال بود دستمو گرفت از رفتنش پرسیدم گفت "خودم میخواستم شم اگه میومدم پیشتون دوباره باس میرفتم، قراره ِ همه بچه ها رو بیارن" کمی میوه واسم گرفت ودور زدیم و صحبت و خنده انگار واقعی بود 💟صبح که پاشدم سبک شده بودم انگارخدا و (س) صبری بهم داده بودن تابتونم این فراقوتحمل کنم. نزدیک خونه مون مزارچند بود زیادمیرفتیم اونجابیشتر نمازای مغرب عشامونو اونجا میخوندیم صبحای هم پاتوق ش بود شبای قدرم همیشه اونجا بودیم 💟اعتقاد داشت اینجور جاها آدم آرامش میگیره و از دنیا کنده میشه واقعا هم همینطور بودوقتی که میخواستیم برگردیم یه نگاه با حسرت به مزار شهدا مینداخت و میگفت: ای کاش مارم تو جمعتون راه بدین یادمه ۳۰سالگیشو که پر کرده بود بهم گفت "احساس عجیبی دارم..." پرسیدم چجور حسی...؟ گفت"حس میکنم هر روزی که از عمرم میگذره دارم به مرگ نزدیک میشم" میگفت "خدایا میشه ما هم عاقبت بخیرشیم و عمر با عزت نصیبمون کنی...؟" عاقبت بخیر شدن ورد زبونش بود چه خوب هم عاقبت بخیر شد 💟حضورتو حس میکنم.. ولی نبودنتو نمیفهمم... چه زود گذشت سالهای بی تو...💔 هر سال... با اومدن داغمون تازه میشه... گاهی میخوایم فراموش کنیم و صبوری ولی حرفای بی دردها داغمون میکنه بی پدر شدن بچه‌هاتو که هر وقت عکستو میبینن یه خاطره ازت میخوان تا آروم شن و جای خالیتو با مال دنیا میسنجن💔 واسمون دعا کن عاقبت بخیر شیم وصبور باشیم و هر روز داغ کردن دیگران باعث فولادی شدنمون شه نه شکستنمون الهی آمین... (همسر شهيد مهدى خراسانی ) . 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷بازمزمۂ سـرود یارب #رفتند 🍃چون تیرشهاب💫 🍂در دل #شب رفتند 🌷تا زنــده شــود 🍃رسالت #خون_
💢مادر شهیدان مدافع حرم علی جمشیدی و سعید کمالی: 🔸فرزندان شهیدمان🌷 را تقدیم اسلام، (سلام الله علیها) رقیه جان و رهبر معظم انقلاب♥️ نمودیم. خدایا این را از ما بپذیر🤲 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📜 فرازی از وصیتنامه ✍از همسرم می‌خواهم تا فرزند دلبندم علی آقا را با مهر و محبت🌺 بزرگ نماید و "جای
8⃣8⃣2⃣1⃣ 🌷 🔰بعد از پیگیری‌های ، علی‌رغم مخالفت‌هایی که هم از جانب محل کار و هم از طرف مادر و بقیه خانواده‌اش بود، بالاخره هم در روز ۲۴ خرداد سال ۹۵📆 مصادف با هفتم ماه رمضان عازم سوریه شد. 🔰او قبل از رفتنش تمام سعی کرد هم دل خانواده‌اش را به دست بیاورد و هم مسئولانش را بگیرد. چند روز بود محل کارش بود، بعد از اینکه سحری را خوردم، پیامی از طرف همسرم آمد💌 که از قرآن کرده بود که آیه ۱۸ و ۱۹ سوره اسرا آمده 🔰و مفهومش این بود: «‌هر کس که زندگی را بخواهد ما از دنیا آنچه را که صلاح بدانیم می‌دهیم، اما آخرت دستش خالی است و هر کسی که آخرت را بخواهد و تلاش مخلصانه✨ کند از او قبول می‌شود.» 🔰صبح آن روز تماس گرفتم و گفتم: مشخص شد⁉️ که گفت: نه هنوز حرفی نزده‌اند. ساعت یک موقع اذان ظهر بود که تماس گرفت و گفت: من شدم و تا ساعت سه باید محلی باشم که مشخص کرده‌اند 🔰با مامان خداحافظی نکرده‌ام، خانه هم که نیامده‌ام، هر طور شما بگویید، با مامان تلفنی☎️ خداحافظی می‌کنم و می‌آیم خانه. احساس کردم بهتر است با مادرش خداحافظی کند، هر چند دیگر زمانی برای وداع خودمان باقی نمی‌ماند. 🔰البته آخر تا همیشه در دلم ماند، حتی روز معراج هم با او تنها نشدم😔 خیلی سریع اتفاق افتاد. برای بستن ساکش💼 حدود ساعت سه به خانه آمد. وقتی لباسش‌هایش را در ساک می‌گذاشتم، اشک می‌ریختم و به حضرت زینب(س) توسل کردم و گفتم: یا (س) به خودت می‌سپارم. 💥قبل از رفتن یک جمله به من گفت: سعی کن در زندگی تصمیم گیرنده باشی. راوی: همسر بزرگوار شهید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 📚 #رمان 💥 #تنها_میان_داعش 6⃣2⃣#قسمت_بیست_وششم 💠 گریه یوسف را از پشت سر می‌شنیدم و می‌دیدم چشما
❣﷽❣ 📚 💥 7⃣2⃣ 💠 یک نگاهم به قامت غرق عباس بود، یک نگاهم به عمو که هنوز گوشه چشمانش اشک پیدا بود و دلم برای حیدر پر می‌زد که اگر اینجا بود، دست دلم را می‌گرفت و حالا داغ فراقش قاتل من شده بود. 💢جهت مقام (علیه‌السلام) را پیدا نمی‌کردم، نفسی برای نمانده بود و تنها با گریه به حضرت التماس می‌کردم به فریادمان برسد. 💠 می‌دانستم عمو پیش از آمدن به بقیه آرامش داده تا خبری خوش برایشان ببرد و حالا با دو پیکری که روبرویم مانده بود، با چه دلی می‌شد به خانه برگردم؟ 💢رنج بیماری یوسف و گرگ مرگی که هر لحظه دورش می‌چرخید برای حال حلیه کافی بود و می‌ترسیدم مصیبت عباس، نفسش را بگیرد. 💠 عباس برای زن‌عمو مثل پسر و برای زینب و زهرا برادر بود و می‌دانستم رفتن عباس و عمو با هم، تار و پود دلشان را از هم پاره می‌کند. 💢یقین داشتم خبر حیدر جان‌شان را می‌گیرد و دل من به‌تنهایی مرد اینهمه درد نبود که بین پیکر عباس و عمو به خاک نشسته و در سیلاب اشک دست و پا می‌زدم. 💠 نه توانی به تنم مانده بود تا به خانه برگردم، نه دلم جرأت داشت چشمان حلیه و نگاه نگران دخترعموها را ببیند و تأخیرم، آن‌ها را به درمانگاه آورد. 💢 قدم‌هایشان به زمین قفل شده بود، باورشان نمی‌شد چه می‌بینند و همین حیرت نگاه‌شان جانم را به آتش کشید. 💠 دیدن عباس بی‌دست، رنگ از رخ حلیه برد و پیش از آنکه از پا بیفتد، در آغوشش کشیدم. تمام تنش می‌لرزید، با هر نفس نام عباس در گلویش می‌شکست و می‌دیدم در حال جان دادن است. 💢 زن‌عمو بین بدن عباس و عمو حیران مانده و رفتن عمو باورکردنی نبود که زینب و زهرا مات پیکرش شده و نفس‌شان بند آمده بود. 💠 زن‌عمو هر دو دستش را روی سر گرفته و با لب‌هایی که به‌سختی تکان می‌خورد (علیهاالسلام) را صدا می‌زد. 💢حلیه بین دستانم بال و پر می‌زد، هر چه نوازشش می‌کردم نفسش برنمی‌گشت و با همان نفس بریده التماسم می‌کرد :«سه روزه ندیدمش! دلم براش تنگ شده! تورو خدا بذار ببینمش!» 💠 و همین دیدن عباس دلم را زیر و رو کرده بود و می‌دیدم از همین فاصله چه دلی از حلیه می‌شکافد که چشمانش را با شانه‌ام می‌پوشاندم تا کمتر ببیند. 💢 هر روز شهر شاهد بود که یا در خاکریز به خاک و خون کشیده می‌شدند یا از نبود غذا و دارو بی‌صدا جان می‌دادند، اما عمو پناه مردم بود و عباس یل شهر که همه گرد ما نشسته و گریه می‌کردند. 💠 می‌دانستم این روزِ روشن‌مان است و می‌ترسیدم از شب‌هایی که در گرما و تاریکی مطلق خانه باید وحشت خمپاره‌باران را بدون حضور هیچ مردی تحمل کنیم. 💢 شب که شد ما زن‌ها دور اتاق کِز کرده و دیگر در میان نبود که از منتهای جان‌مان ناله می‌زدیم و گریه می‌کردیم. 💠 در سرتاسر شهر یک چراغ روشن نبود، از شدت تاریکی، شهر و آسمان شب یکی شده و ما در این تاریکی در تنگنای غم و گرما و گرسنگی با مرگ زندگی می‌کردیم. 💢 همه برای عباس و عمو عزاداری می‌کردند، اما من با اینهمه درد، از تب سرنوشت حیدر هم می‌سوختم و باز هم باید شکایت این راز سر به مهر را تنها به درگاه می‌بردم. 💠 آب آلوده چاه هم حریفم شده و بدنم دیگر استقامتش تمام شده بود که لحظه‌ای از آتش تب خیس عرق می‌شدم و لحظه‌ای دیگر در گرمای ۴۵ درجه طوری می‌لرزیدم که استخوان‌هایم یخ می‌زد. 💢 زن‌عمو همه را جمع می‌کرد تا دعای بخوانیم و این توسل‌ها آخرین حلقه ما در برابر داعش بود تا چند روز بعد که دو هلی‌کوپتر بلاخره توانستند خود را به شهر برسانند. 💠 حالا مردم بیش از غذا به دارو نیاز داشتند؛ حسابش از دستم رفته بود چند مجروح و بیمار مثل عمو درد کشیدند و غریبانه جان دادند. 💢دیگر حتی شیرخشکی که هلی‌کوپترها آورده بودند به کار یوسف نمی‌آمد و حالش طوری به هم می‌خورد که یک قطره از گلوی نازکش پایین نمی‌رفت. 💠 حلیه یوسف را در آغوشش گرفته بود، دور خانه می‌چرخید و کاری از دستش برنمی‌آمد که ناامیدانه ضجه می‌زد تا فرشته نجاتش رسید. 💢 خبر آوردند فرماندهان تصمیم گرفته‌اند هلی‌کوپترها در مسیر بازگشت بیماران بدحال را به ببرند و یوسف و حلیه می‌توانستند بروند. 💠 حلیه دیگر قدم‌هایش قوت نداشت، یوسف را در آغوش کشیدم و تب و لرز همه توانم را برده بود که تا رسیدن به هلی‌کوپتر هزار بار جان کندم. 💢 زودتر از حلیه پای هلی‌کوپتر رسیدم و شنیدم با خلبان بحث می‌کرد :«اگه داعش هلی‌کوپترها رو بزنه، تکلیف اینهمه زن و بچه که داری با خودت می‌بری، چی میشه؟»... ✍️نویسنده: 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔹سال 1367 بود که #محمدهادی یا همان هادی به دنیا آمد. او در #شب_جمعه و چند روز بعد از ایام فاطمیه🏴 به
⁉️ ️🌳ویژگی های هادی ذوالفقاری ۱- همیشه بود. ۲- میکرد. ۳- ذکر📿 میگفت. ۴- عاشق (علیه السلام) و گریه😭 برای ایشان بود. ۵- او زنبان زد رفقا بود. ۶- اگر کسی از او میکرد، خیلی بدش می آمد. ۷- وقتی که شخصی از زحمات او تشکر میکرد، میگفت: را خدا آزاد کرد! یعنی ما کاری نکردیم☺️ همه کاره وهمه ی کارها برای خداست‌. ۸- انرژی اش را وقف و کار فرهنگی کرده بود. ۹- روی صورتش چفیه می انداخت و میگفت: اگر به نگاه کنیم راه بسته میشود. ۱۰- خیلی دوست🌸 داشت از حرم (علیهاالسلام) دفاع کند و میگفت: نباید بگذاریم عمه ی سادات دست تروریست ها👹 بیفتد ۱۱- هیچ وقت از نگران کننده حرف نمیزد. آرامش😌 درکلامش جاری بود ۱۲-نمیگذاشت❌ کسی از دستش ناراحت شود اگر دلخوری پیش می آمد، از دل💗طرف در می آورد. هیچ وقت دوست🥀 نداشت کسی با دلخوری از او جدا شود 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
☘فرازی از #وصیت_شهید 💥ڪاش #وصیت شهدا ڪه قاب اتاق های ما را اشغال ڪرده ، دلمو💘نو اشغال میڪرد . ☘ڪا
‍ ♡به نام خداوند تبسم♡ 🔰عین. شین .قاف ،میشود !💓 سه حرفی که برای یک‌جور معنا میشود. برای من و امثال من، معنای دقیقی ندارد و نیست ما در این سه حرف به دنبال چه هستیم، اما می شناسم آنهایی را که این سه حرفی برایشان در چهار حرف دیگر معنا میشود. عشق، 🌸در (ع) معنا میشود! و حسین معنی و مریدان او هم آزاده اند. 🔰آزاده های که بار دیگر به میدان آمدند تا ثابت کنند اگر هزاروچهارصدسال پیش نبودند که به ندای اربابشان بگویند، حال هستند و به ندای لبیک میگویند 🔰در قاموس مریدان حسین، همین بس که غیرتشان ریشه در دارد ، و مقاومتشان ریشه در صبر🥀🌱 (س) و آزادگی ‌شان را هم از دارند. . 🔰قدیر هم یکی از حسین بود که پایان دفتر زندگی اش را متفاوت رقم زد. 💖را در حسین(ع) معنا کرد و راه حضرت عشق را گرفت تا به آخر رسید.به رسید.🍂 🔰مگر نه اینکه شرط 🌷جنون است.او مجنون بود و عشقی منتهی به 💥را در خود پرورید. اصلا گویی از ابتدا چشم گشوده بود‌ تا در نور خلاصه شود.چه مبارک . چه .آری! همین است. {حا یا سین نون؛ تلک آیات الجنون} 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
‍ ♡بسم رب الشهدا🌸🍂 🔅دست برد سمت شبکه های #ضریح و دخیل بست. دلش💕 مانند دستانش گره خورد به #شش_گوشه ا
🔸نورانی بود و دنبال نور می گشت💫 راه را پیدا کرده بود و هیچ چیز نمی توانست جلودارش باشد. تنها یک چیز به او می داد و آن شهادت🌷 بود. همان چیز که به گفته مادرش به عنوان در کودکی به زبان آورد. 🔹نامش بود و تاب دیدن اسارت دوباره (س) را نداشت😔 چرا که رسم پروانگی در تار و پود وجودش بافته شده بود. 🔸جنگ 33 روزه یا جنگ برایش فرقی نداشت چرا که حرف پیر مسجدشان هر روز در گوشش نجوا می شد که می گفت: را در دوران خودت بیاب. 🔹او نه برای رفت و نه برای پول💰 بلکه برای بی بی زینبی رفت که ندای "هَل مِن ناصر یَنصُرنی" اش را می شنید و تاب ماندن💓 در خود نمی یافت. 🔸از او عکس های📸 کمی به یادگار مانده؛ شاید حرف را شنیده بود که می گفت: "اینها دنیاست" 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌴هزار و چهارصد و اندی سال پیش، میثم ها را به تاوانِ عشق و محبت (ع) آویزِ نخل ها می‌کردند. امروز هم مقدر است میثمی متولد شود تا جُرمَش به علی(ع) و آلِ علی(ع) باشد!! 🍁بیست و سومین روزِ اردیبهشت ۶۳ سربازی از لشکرِ عاشورایی در آغوش چشم گشود. نامش را نهادند تا نمونه عینی میثمِ تَمّاری شود، کشته به عشقِ علی(ع) 🍂برادر شهید بود و عاشق اهل بیت(ع)و دست پرورده مادری که با شیره جان،عشق (ع) را به کامِ شیر پسرش می‌داد🙂 🍃به واسطه پدر پایش به مسجد و هیئت و باز شد تا اینکه در سال ۸۰ لباسِ مقدس پاسداری را به تن کرد. زمزمه جسارت به (علیهم السلام) آرامش را از جانش ربود. 🍃بابایِ مهربان، فاطمه زهرا و فاطمه کوثر را به بانوی می‌سپرد و خود راهی دیار عشق♥️ می‌شد. 🥀از (س)خواسته بود شرمنده حضرت سقّا (غیرت الله)نشود که نشد. بعد از مقاومت بسیار،حین برگرداندن پیکر همرزمش،خود نیز شهد شیرین را نوشید 🍃تیری که سرِ میثم را به پای نگار‌َش انداخت. روزی که در پیکرش⚰ را به آغوش برادرانش سپردند، دستی در بدن نداشت 🍁میثم، بر نخلِ عشقش به علی(ع) آویز شد و میثم وار، نه زبان و دست که و دست هایش را در راه معشوقش فدا کرد😔 کردی مزارت سنگ نشود و تنها "کلنا عباسک یا زینب" رویش نقش بزنند 🌴حالا مزارت جاییست که حسِ "سرد نبودت" را به "گرمی حضورت" تبدیل می‌کند تا دخترها طعمِ شرینِ داشتنت را به کام بکشند و دلگرم باشند به حضورِ آسمانی خود ✍نویسنده: 🍃به مناسبت شهادت 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
♥️ 🔰قبل از آشنایی با محمد جواد به زیارت (س) با خانواده ام رفته بودیم. روبروی گنبد🕌 حضرت زینب(س) بودیم و من با بی بی درد و دل میکردم 🔰از او خواستم به من بدهد که به انتخاب خودش باشد👌 البته آن روزها نمیدانستم که هدیه ای ویژه🎁از طرف بی بی در انتظار من است و آن هَم خود حضرت زینب(س) قرار است مرد آسمانی و همسفر بهشتی💖 من شود 🔰از سفر که برگشتیم. به خواستگاری من آمد. آن زمانها در یک کارخانه مشغول به کار بود. تنها پسر خانواده بود که روی پای خودش هم ایستاده بود💪 حتی از جوانی و زمانیکه محصل بود در تابستانهایش کار میکرد ... 🔰تمام مخارج ازدواجمان از گل مجلس💐 خواستگاری تا خرج مراسم عروسی همه را خودش داد. بعد از آن شروع کرد به ساختن همین منزلی🏡 که خانه ی من و فرزندانم هست. سر پناهی که را از دست داد😔 🔰تک تک مصالح و نقشه ی منزل و رنگ دیوارها و طرح کاشی ها همه و همه به ی من بود. آخر محمد جواد همیشه میگفت که: قرار است در این خانه بمانی نه من😭 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‍ هیئت ِحسین، خانه امید است برای ناامیدان از همه جا رانده. آنان که بغض هایشان را بغل کرده و به آغوش پناه آورده اند تا اشک بریزند و عقده های دل را خالی کنند. تشنه محبت اند. همان مادر که مهمانان فرزندش را خریدارانه نگاه می کند و واسطه می شود برای روسیاهان فرزندان مادر، را از مادر به ارث برده اند. آخر یا روضه کوچه و صورت سیلی خورده شنیده اند یا از در سوخته و مادر قد خمیده خاطره دارند و یا روضه گودال و ندای یا بنی حضرت زهرا داغ شده بر دلشان اشک ریخته اند و میان هق هق ها، دست ها را مشت کرده اند. همان سینه زن های را می گویم. ، یکی از آن هاست .دلش تاب نیاورد باز هم عاشورای دیگری را ببیند.ندای از حرم عمه سادات به گوشش رسید. ضربان قلبش هیهات من الذله حسین را برایش تداعی کرد و ملکه ذهنش از سفر دنیا گفت و اینکه پایان قصه زندگی با خود اوست. کوله اش را اماده کرد و راهی شد. گذشت از دنیا و دل بستگی هایش. حتی از همسرش.. نمیدانم کار اشک های آخر روضه بود یا نجواهایش در حرم یا عشقش به حضرت مادر که در کوچه از پهلو شد و باز هم دل کوچه لرزید آری.فرزندان هم مظلومیت را به ارث برده اند هم را.... فرزند زهرا ✍نویسنده : منتظر 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
نگاهت😍 .. گرمـا و روشنیستــ✨ که می بخـشد مرا ♥️ ✋سلام بر پرستوی خونین🕊 دفاع از حریم (س) 🌺 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
حَرَم عَجَب حال و هوایی دارد••• چه صفایی دارد♥️ بنویسید✍ به روی این شهدا🌷 چقدر عمه ی سادات دارد😍 🌙 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🏴 تصویری ویژه از نجوای سردار دلها در کنار مزار مطهر سلام الله علیها ✨ ❗️تو که جان خودت را وقف امنیت حرم بی بی کرده بودی، اینچنین سر به زیر انداخته ای !! ❓فردای محشر چگونه سر بالا بگیرند آنانکه زخم زبان ها زدند بر مدافعان این حرم ؟!❓ (س) 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‍ 🍃 دفاع واژه‌ای است از ترکیب عشق و ، که دنیا و لذت هایش نمی‌تواند مفهوم آن را عوض کند، و مدافع مرد با غیرتی است که به عشق ارباب، برای دفاع از حریم راهی می‌شود. 🍃 جوان خوش تیپ BMW سوار، ثروت و رتبه ۷ دانشگاه را فدای ایمانش کرد. امام زمان شد و با دعای مادرش راهی سوریه❣ 🍃همه او را با نام «غریب طوس» می‌شناختند؛ این نشان از علاقه‌ی مدافع لبنانی به بود🌺 🍃شهادت آرزوی قلبی اش بود که برآورده شد. اقتدا به کرد. حسین(ع) شهید شد اما نگران خیمه‌ها بود و شهید شد اما نگران مردم دنیا بود. 🍃نگران دخترانی که پیرو هستند، اما عکس هایشان با چادر حضرت مادر بر روی خوش رقصی می کند. نگران حجاب هایی که این روزها رنگ و بوی مدگرایی به خود گرفته اند.😞 🍃نگران دنیای این روزها که ممکن است اعتقاد به محرم و نامحرمی با سرگرمی هایشان فراموش شود. نگران اعتمادی که این روزها به واسطه برنامه های مجازی از دختران و پسران سلب شده است😓 🍃شهید احمد مشلب مدافع شد تا (ع) نگران نگاه حرامی سوی حرم نباشد. کاش ما هم مدافع ایمانمان باشیم تا او هم نگران تیرهای بر قلب هایمان نباشد😔 ✍نویسنده : 🕊به مناسبت سالروز شهادت ( معروف به شهید BMW سوار لبنانی) 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃هزار و چهارصد و اندی سال پیش، میثم ها را به تاوانِ عشق و محبت (ع) آویزِ نخل ها می‌کردند. امروز هم مقدر است میثمی متولد شود تا جُرمَش به علی(ع) و آلِ علی(ع) باشد!! 🍃بیست و سومین روزِ اردیبهشت ۶۳ سربازی از لشکرِ عاشورایی در آغوش چشم گشود...نامش را نهادند تا نمونه عینی میثمِ تَمّاری شود، کشته به عشقِ علی(ع)❤ 🍃برادر شهید بود و عاشق اهل بیت(ع) و دست پرورده مادری که با شیره جان، عشق (ع) را به کامِ شیر پسرش می‌داد🙂 🍃به واسطه پدر پایش به و و باز شد تا اینکه در سال ۸۰ لباسِ مقدس پاسداری را به تن کرد. زمزمه جسارت به (علیهم السلام) آرامش را از جانش ربود. 🍃بابایِ مهربان، فاطمه زهرا و فاطمه کوثر را به بانوی می‌سپرد و خود راهی دیار می‌شد. از (س) خواسته بود شرمنده حضرت سقّا (غیرت الله) نشود که نشد. 🍃بعد از مقاومت بسیار، حین برگرداندن همرزمش، خود نیز شهد شیرین را نوشید. تیری که سرِ میثم را به پای انداخت... 🍃روزی که در پیکرش را به آغوش برادرانش سپردند، دستی در بدن نداشت. میثم، بر نخلِ عشقش به علی(ع) آویز شد و میثم وار، نه زبان و دست که و دست هایش را در راه معشوقش فدا کرد😔 🍃وصیت کردی مزارت سنگ نشود و تنها "کلنا عباسک یا زینب"رویش نقش بزنند. حالا مزارت جاییست که حسِ "سرد نبودت" را به "گرمی حضورت" تبدیل می‌کند تا دخترها طعمِ شیرینِ داشتنت را به کام بکشند و دلگرم باشند به حضورِ آسمانی خود🌺 ♡ ،بابا میثمِ فاطمه ها♡ ✍تویسنده : 🍃به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۲۳ اردیبهشت ۱۳۶۳ 📅تاریخ شهادت : ۱۶ آبان ۱۳۹۴.حلب 📅تاریخ انتشار : ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۰ 🥀مزار : قطعه ۲۹ بهشت زهرا 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‍ « وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا ۚ بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ» "هرگز گمان مبر کسانی که در راه خدا کشته شدند، مردگانند! بلکه آنان زنده‌اند، و نزد پروردگارشان روزی داده می‌شوند." 🍃اعتقاد عجیبی به این داشت و مانند نیروی مغناطیسی عظیمی او را به وادی عاشقی کشاند. 🍃معتقد بود بین و شهادت فرسخ ها فاصله‌است. شوق کاری کرد که از تعلقات دنیوی دل بکند. دو بال از قرض بگیرد و خود را به آسمان برساند. 🍃بعضی آدم ها اهل زمین نیستند بلکه در آسمان، سبک بال و عاشق به سوی ابدیت میکنند. علیرضا هم حس کرده بود دیگر زمین جایی برای ماندن نیست، باید هرطور شده برود. 🍃همسرش با صبری که از طلب کرده بود برای شهادت آماده بود. اما دختران بابایی اند و دل کندن برایشان سخت بود. مخصوصا برای زهرای بابا که علاقه خاصی به پدر داشت. او را با توکل به خدا برای حفاظت از فرستاد. 🍃ایام شعبانیه همه سرمست از عِطر ولادت پسران بودند. اهل محل با شور و شوقی وصف ناشدنی خود را برای ولادت علمدار کربلا آماده کرده بودند. 🍃همان شب بود که علمدار، سربازِ حریمِ عشق را خرید و عیدی خود را با دستی مجروح شده و چشمانی که برای دفاع از حرم فدا شده بود گرفت. حالا در و دیوار این کوچه پر شده از بنر های تسلیت و تبریک شهادت . 🍃بسیجیِ همیشه در خط، از دوران هشت سال جنگ تحمیلی تا جبهه مقاومت، بدون وقفه و با عشق جنگید و جهاد کرد. جهاد در راه خدا را توفیقی عظیم می‌دانست که از طرف خداوند شامل حالش شده بود. 🍃او رفت و هنوز یاد و خاطره اش بین مردم به یادگار مانده است. می گویند مردم دار و همسایه خوبی بود. به رسید. 🍃آرزوی دیرینه همه مردان خدا، شهادت است که سعادت میخواهد و او نیز مثل همه مردان آسمانی این نصیبش شد. ای کاش ما هم سعادتمند شویم... 🍃اللهم ارزقنا توفيق الشهاده في سبيلك.... ✍نویسنده: 🕊به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱ شهریور ۱۳۵۱ 📅تاریخ شهادت : ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۵. فلوجه عراق 📅تاریخ انتشار: ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۰ 🥀مزار : اراک 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃از خاک های پر رمز و راز جبهه تا خاک های غریب و مظلوم فقط درس و و بندگی را می توان فهمید. بارزترین ویژگی سربازان این مرز و بوم است که در طبق بندگی گذاشته اند و پیش کش کرده اند به درگاه خدا. شاید اندک افرادی بدانند که محمد زلقی در دوران جنگ فرمانده بوده است و شاید عده کمتری بدانند که از دوران جنگ گازهای شیمیایی روزی اش شده و چه شب ها و روزها که با آن زندگی کرده و جز شکر چیزی بر لب زمزمه نکرده است. 🍃برای محمد که شب ها را در خاک های جبهه با مناجات و صبح کرده سخت است ماندن در دنیایی که پر از زرق و برق ظلمات است. گاهی عبور از سیم خاردار نفس و رسیدن به شهادت در سوری که در کنار حرم است روزی می شود. محمد به آرزوی دیرینه اش رسید اما درک این موضوع برای عده ای سخت است که کسی جان بر کف برای دفاع از حرم حضرت زینب برود. 🍃برای آرام کردن دل و شاید وجدان خودشان حرف از مادیات می زنند اما اگر خودشان روزی در دوراهی رفتن یا نرفتن بمانند می دانند که هرچه در کفه ترازو بریزند برابری نمی کند با جان انسان که در کفه دیگر است. کاش از این ترازو درس عبرت بگیرند و به فکر باشند روزی که باید جوابگو باشند در مقابل قضاوت هایشان. 🍃پایان قصه شهادت ختم می شود به سخن زیبای حضرت زینب «ما رأیت الا جمیلا» اما پایان قضاوت ها ختم می شود به جایی که باید پاسخ داد به دلهایی که خون شد از تیر طعنه و نمک زخم زبان💔 ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ٢٣ مرداد ۱٣۴۵ 📅تاریخ شهادت : ۱٣ خرداد ۱٣٩۵ 📅تاریخ انتشار : ۱٢ خرداد ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : حلب_سوریه 🥀مزار شهید : خوزستان_روستای سر بیشه دزفول 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃از خاک های پر رمز و راز جبهه تا خاک های غریب و مظلوم فقط درس و و بندگی را می توان فهمید. بارزترین ویژگی سربازان این مرز و بوم است که در طبق بندگی گذاشته اند و پیش کش کرده اند به درگاه خدا. شاید اندک افرادی بدانند که محمد زلقی در دوران جنگ فرمانده بوده است و شاید عده کمتری بدانند که از دوران جنگ گازهای شیمیایی روزی اش شده و چه شب ها و روزها که با آن زندگی کرده و جز شکر چیزی بر لب زمزمه نکرده است. 🍃برای محمد که شب ها را در خاک های جبهه با مناجات و صبح کرده سخت است ماندن در دنیایی که پر از زرق و برق ظلمات است. گاهی عبور از سیم خاردار نفس و رسیدن به شهادت در سوری که در کنار حرم است روزی می شود. محمد به آرزوی دیرینه اش رسید اما درک این موضوع برای عده ای سخت است که کسی جان بر کف برای دفاع از حرم حضرت زینب برود. 🍃برای آرام کردن دل و شاید وجدان خودشان حرف از مادیات می زنند اما اگر خودشان روزی در دوراهی رفتن یا نرفتن بمانند می دانند که هرچه در کفه ترازو بریزند برابری نمی کند با جان انسان که در کفه دیگر است. کاش از این ترازو درس عبرت بگیرند و به فکر باشند روزی که باید جوابگو باشند در مقابل قضاوت هایشان. 🍃پایان قصه شهادت ختم می شود به سخن زیبای حضرت زینب «ما رأیت الا جمیلا» اما پایان قضاوت ها ختم می شود به جایی که باید پاسخ داد به دلهایی که خون شد از تیر طعنه و نمک زخم زبان💔 ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ٢٣ مرداد ۱٣۴۵ 📅تاریخ شهادت : ۱٣ خرداد ۱٣٩۵ 📅تاریخ انتشار : ۱٢ خرداد ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : حلب_سوریه 🥀مزار شهید : خوزستان_روستای سر بیشه دزفول 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃هرگاه دلم از دنیا و آدم هایش میگیرد، بغض هایم را بغل می گیرم و نیت زیارت می کنم و راهی می شوم سوی امامزاده شاهرضا. 🍃به صحن می رسم دست به سینه سلام می دهم و پس از آن ‌طبق قرار همیشگی می روم سوی مزار فرمانده. مثل همیشه زائرهای بسیاری دارد. چند قدم مانده به مزار می ایستم و فاتحه ای می خوانم و پاکج می کنم سوی شهید گمنام. 🍃پله ها را بالا می روم و اشک هایم به پایین میریزند. چشمانم به نوشته قرمز شهید گمنام، رفیق همیشگی و سنگ صبور حرف های تلمبار شده بر دلم روشن می شود. کمی که آرام می شوم دلم پر می کشد سوی مسافر برگشته از ... 🍃قدم هایم را آرام آرام برمیدارم اما در دلم شور عجیبی است. از همان موقع که شنیدم شهر با شهادتش زیر و رو شد و دلها منقلب، دل من هم در جاماند. نگاه می کنم به نوشته های مزار. برای بار چندم محمد مرادی را می خوانم. 🍃دلم می لرزد به یاد آخرین لبخندش که با تابوت قاب شده بود. بغض می کنم برای اشک های فرزندانش. و اشک هایم جاری می شود برای بیقراری خانواده اش... 🍃به این می اندیشم که روزی او هم در همین گلزار قدم برداشته و میان شهدا رزق شهادت خواسته. نمی دانم چه کرد که حضرت زینب از میان آدم های یک شهر نازش را خرید و عاقبت بخیر شد.اما در آخرین نوشته هایش جمله ای زیبا سبب شد دلم بلرزد. نوشه بود احساس می کنم عنایت ویژه ای به من دارند... 🍃آقا محمد، خوش به حالت. شما که به مراد دلت رسیدی اما ما اسیران بلاتکلیفی به گوشه نگاهی محتاجیم... ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ٢٧ شهریور ۱٣۵٩ 📅تاریخ شهادت : ۱۰ مرداد ۱٣٩۵ 📅تاریخ انتشار : ۱۰ مرداد ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : حلب_سوریه 🥀مزار شهید : اصفهان گلزار شهدای شهرضا 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃از آن روز که بارسفر بستی و رفتی شش سال می گذرد شاید هم هفت سال... خیلی چیزها عوض شده. فاطمه ثنا، دختر شیرین زبان و دردانه ات بزرگ شده، دلتنگی هایش هم قد کشیده اند اما به قول خودش بیشتر از سنش می داند، دلتنگ می شود اما همه را به بودنت می بخشد. 🍃حسین بزرگ شده. ببخشید محمد حسین. ثبت احوال هم گاهی اوقات تنها چیزی را که نمی تواند ثبت کند، احوال ِ پریشان است. می خواستند در روزهایی که داغ نبودنت دل می سوزاند، نام فرزند تازه متولد شده ات را حسین بگذارند تا مرهم شود برای روزهای بدون تو اما گفتند نمی شود پدر و پسر هم نام شوند. مسئول ثبت احوال نامش را محمد حسین ثبت کرد اما همه او را با نام تو می شناسند. 🍃حسین بزرگ شده. آقا شده. برای خودش مردی شده. مثل پروانه دور خواهرش می چرخد، نگران بودی برای روزهایی که دخترت پشتیبان و پناهی نداشته باشد. دوست داشتی پسری داشته باشی که هوای دردانه ات را داشته باشد؛ و مراد دلت را داد. 🍃حالا حسین در خاطرات خواهرش به دنبال تو می گردد. حسرت یکبار آغوش تو را به دل دارد. بابایش خلاصه می شود در یک قاب عکس که چهره همیشه مهربان تو را بغل کرده و دل تنگش را با یک بوسه بر سنگ مزارت آرام می کند. 🍃از همسرت بگویم، سپری کردن روزگار بدون تو برایش سخت می گذرد چنان که ثانیه شمار، بارِ ساعت را به دوش می کشد. راستش جای خالی تو را هیچ چیز نمی تواند پر کند اما از همان روز که گفتی دوست داری شوی، به عشق راهی ات کرد. حال، همراه خوبی است برای مرور خاطرات فاطمه ثنا با تو. راستی باید راوی خوبی باشد تا از تو برای حسین بگوید... 🍃آقا حسین، از همان روز که مهمان شدی تا هرروز که نفس می کشیم مدیونیم. به تو، به های فاطمه ثنا، به حسرت های حسین ،به بی قراری های همسرت، به دل داغدار مادر و کمر خمیده پدرت. آقا حسین...شرمنده ایم....💔 ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ٢٧ مهر ۱٣۶۱ 📅تاریخ شهادت : ۱٩ مرداد ۱٣٩۴ 📅تاریخ انتشار : ۱۹ مرداد ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : سوریه 🥀مزار شهید : آمل 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃از خاک های پر رمز و راز جبهه تا خاک های غریب و مظلوم فقط درس و و بندگی را می توان فهمید. بارزترین ویژگی سربازان این مرز و بوم است که در طبق بندگی گذاشته اند و پیش کش کرده اند به درگاه خدا. شاید اندک افرادی بدانند که محمد زلقی در دوران جنگ فرمانده بوده است و شاید عده کمتری بدانند که از دوران جنگ گازهای شیمیایی روزی اش شده و چه شب ها و روزها که با آن زندگی کرده و جز شکر چیزی بر لب زمزمه نکرده است. 🍃برای محمد که شب ها را در خاک های جبهه با مناجات و صبح کرده سخت است ماندن در دنیایی که پر از زرق و برق ظلمات است. گاهی عبور از سیم خاردار نفس و رسیدن به شهادت در سوری که در کنار حرم است روزی می شود. محمد به آرزوی دیرینه اش رسید اما درک این موضوع برای عده ای سخت است که کسی جان بر کف برای دفاع از حرم حضرت زینب برود. 🍃برای آرام کردن دل و شاید وجدان خودشان حرف از مادیات می زنند اما اگر خودشان روزی در دوراهی رفتن یا نرفتن بمانند می دانند که هرچه در کفه ترازو بریزند برابری نمی کند با جان انسان که در کفه دیگر است. کاش از این ترازو درس عبرت بگیرند و به فکر باشند روزی که باید جوابگو باشند در مقابل قضاوت هایشان. 🍃پایان قصه شهادت ختم می شود به سخن زیبای حضرت زینب «ما رأیت الا جمیلا» اما پایان قضاوت ها ختم می شود به جایی که باید پاسخ داد به دلهایی که خون شد از تیر طعنه و نمک زخم زبان💔 ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ٢٣ مرداد ۱٣۴۵ 📅تاریخ شهادت : ۱٣ خرداد ۱٣٩۵ 📅تاریخ انتشار : ۲۲ مرداد ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : حلب_سوریه 🥀مزار شهید : خوزستان_روستای سر بیشه دزفول 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‍ 🍃 دفاع واژه‌ای است از ترکیب عشق و ، که دنیا و لذت هایش نمی‌تواند مفهوم آن را عوض کند، و مدافع مرد با غیرتی است که به عشق ارباب، برای دفاع از حریم راهی می‌شود. 🍃 جوان خوش تیپ BMW سوار، ثروت و رتبه ۷ دانشگاه را فدای ایمانش کرد. امام زمان شد و با دعای مادرش راهی سوریه❣ 🍃همه او را با نام «غریب طوس» می‌شناختند؛ این نشان از علاقه‌ی مدافع لبنانی به بود🌺 🍃شهادت آرزوی قلبی اش بود که برآورده شد. اقتدا به کرد. حسین(ع) شهید شد اما نگران خیمه‌ها بود و شهید شد اما نگران مردم دنیا بود. 🍃نگران دخترانی که پیرو هستند، اما عکس هایشان با چادر حضرت مادر بر روی خوش رقصی می کند. نگران حجاب هایی که این روزها رنگ و بوی مدگرایی به خود گرفته اند. 🍃نگران دنیای این روزها که ممکن است اعتقاد به محرم و نامحرمی با سرگرمی هایشان فراموش شود. نگران اعتمادی که این روزها به واسطه برنامه های مجازی از دختران و پسران سلب شده است. 🍃شهید احمد مشلب مدافع شد تا (ع) نگران نگاه حرامی سوی حرم نباشد. کاش ما هم مدافع ایمانمان باشیم تا او هم نگران تیرهای بر قلب هایمان نباشد😔 ✍نویسنده : 🌺به مناسبت سالروز ( معروف به شهید BMW سوار لبنانی) 📅تاریخ تـولد : ۹ شهریور ۱۳۷۴.نبطیه. لبنان 📅تاریخ شهادت : ۱۰ اسفند ۱۳۹۴ 📅تاریخ انتشار : ۸ شهریور ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : گلزارشهدای نبطیه-لبنان 🕊محل شهادت : منطقه الصوامع ادلب سوریه 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
♡به نام خداوند تبسم♡ 🍀عین. شین .قاف ،میشود ! سه حرفی که برای هرکس یک‌جور معنا میشود. 🍀برای من و امثال من، معنای دقیقی ندارد و مشخص نیست ما در این سه حرف به دنبال چه هستیم، اما می شناسم آنهایی را که این سه حرفی برایشان در چهار حرف دیگر معنا میشود. عشق، در (ع) معنا میشود! و حسین معنی و مریدان او هم آزاده اند.🌹 🍀 های عاشقی که بار دیگر به میدان آمدند تا ثابت کنند اگر هزاروچهارصدسال پیش نبودند که به ندای اربابشان بگویند، حال هستند و به ندای لبیک میگویند❤ 🍀در قاموس مریدان حسین، همین بس که غیرتشان ریشه در دارد ، و مقاومتشان ریشه در صبر (س) و آزادگی ‌شان را هم از دارند. هم یکی از مریدان حسین بود که پایان دفتر زندگی اش را متفاوت رقم زد. عشق را در حسین(ع) معنا کرد و راه حضرت عشق را گرفت تا به آخر رسید. به رسید. 🍀مگر نه اینکه شرط عاشقی جنون است. او مجنون بود و عشقی منتهی به را در خود پرورید. اصلا گویی از ابتدا چشم گشوده بود‌ تا در نور خلاصه شود. چه مبارک . چه .😍 🍀آری! همین است. {حا یا سین نون؛ تلک آیات الجنون} ✍نویسنده : 🍃به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱۳ شهریور ۱۳۶۳ 📅تاریخ شهادت : ۱۳ آبان ۱۳۹۴ 📅تاریخ انتشار : ۱۲ شهریور ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : گلزار شهدای ده امام پاکدشت 🕊محل شهادت : حلب، سوریه 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃هرگاه دلم از دنیا و آدم هایش میگیرد، بغض هایم را بغل می گیرم و نیت زیارت می کنم و راهی می شوم سوی امامزاده شاهرضا. 🍃به صحن می رسم دست به سینه سلام می دهم و پس از آن ‌طبق قرار همیشگی می روم سوی مزار فرمانده. مثل همیشه زائرهای بسیاری دارد. چند قدم مانده به مزار می ایستم و فاتحه ای می خوانم و پاکج می کنم سوی شهید گمنام. 🍃پله ها را بالا می روم و اشک هایم به پایین میریزند. چشمانم به نوشته قرمز شهید گمنام، رفیق همیشگی و سنگ صبور حرف های تلمبار شده بر دلم روشن می شود. کمی که آرام می شوم دلم پر می کشد سوی مسافر برگشته از ... 🍃قدم هایم را آرام آرام برمیدارم اما در دلم شور عجیبی است. از همان موقع که شنیدم شهر با شهادتش زیر و رو شد و دلها منقلب، دل من هم در جاماند. نگاه می کنم به نوشته های مزار. برای بار چندم شهید مدافع حرم محمد مرادی را می خوانم. 🍃دلم می لرزد به یاد آخرین لبخندش که با تابوت قاب شده بود. بغض می کنم برای های فرزندانش. و اشک هایم جاری می شود برای بیقراری خانواده اش... 🍃به این می اندیشم که روزی او هم در همین گلزار قدم برداشته و میان شهدا رزق خواسته. نمی دانم چه کرد که حضرت زینب از میان آدم های یک شهر نازش را خرید و عاقبت بخیر شد. اما در آخرین نوشته هایش جمله ای زیبا سبب شد دلم بلرزد. نوشته بود احساس می کنم عنایت ویژه ای به من دارند... 🍃آقا محمد، خوش به حالت. شما که به مراد دلت رسیدی اما ما اسیران بلاتکلیفی به گوشه نگاهی محتاجیم... ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ٢٧ شهریور ۱٣۵٩ 📅تاریخ شهادت : ۱۰ مرداد ۱٣٩۵ 📅تاریخ انتشار : ۲۷ شهریور ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : حلب_سوریه 🥀مزار شهید : اصفهان گلزار شهدای شهرضا 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh