#سبک_زندگی
#سبک_زندگی_شهدا
#مهدی_زین_الدین
#مدیریت_انقلابی
#ساده_زیستی
🌷 درست مثل همه رزمنده ها
🌿 یک روز گفتند فرماندهی لشگر میخواهد بیاید بازدید خط ما. وقتی آقا مهدی آمد، اصلاً باورمان نشد. یعنی فرمانده لشگر همین است! درست مثل خود ما! ساده، با سر و وضع خاکی و....
🌸✨ فاتح خیبر، شهید مهدی زین الدین را با ذکر صلواتی یاد کنیم ✨🌸
🆔 @ShamimeOfoq
#سبک_زندگی
#سبک_زندگی_شهدا
#مهدی_باکری
#مدیریت_انقلابی
#تواضع
🌷 فرماندهی ناشناس
1️⃣ آقا مهدی که دیدمان، گفت: «برادرا! برگردین عقب. این جا امنیت نداره.» رفیقم بهش گفت: «بیا این جا ببینم! تو کی هستی که به ما میگی برگردین عقب؟ اصلاً میدونی کی ما رو فرستاده این جا که حالا تو به ما میگی برگردین؟» بهش گفتم: «بابا آقا مهدی بود، چرا باهاش این جوری حرف زدی؟ گفت: «آقا مهدی دیگه کیه؟» گفتم: «مهدی باکری. فرمانده لشکر.» چشم هاش گرد شد...
2️⃣ آقا مهدی را نمیشناخت بهش گفته بود آب بریز سرم تا سرم را بشورم. آقا مهدی هم با آفتابه آب میریخت و او هم سرش را میشست.
3️⃣ لودر گیر کرده بود؛ بقیهی ماشینها هم پشتش. راننده هر کاری کرد، نتوانست درش بیاورد. آقا مهدی گفت: «برادر من، اگر گاز کمتری بِدی خودش در میآد.» راننده عصبانی شد و گفت: «من دو ساعته با این لعنتی ور میرم نتوانستم درش بیارم. حالا تو از راه نرسیده، میگی این کار رو بکن. این کار رو نکن؟ اگه راست میگی خودت بیا درش بیار.» حاجی الله اکبر که گفت ماشین در آمد. راننده از خوشحالی نمیدانست چه کار کند. بهش که گفتند کی بود، از خجالت سرخ شد.
🌸✨ یاد و خاطره فرماندهی مفقودالاثر، شهید مهدی باکری را با ذکر صلواتی گرامی میداریم ✨🌸
🆔 @ShamimeOfoq
#سبک_زندگی
#سبک_زندگی_شهدا
#مهدی_زین_الدین
#مدیریت_انقلابی
#بیت_المال
#مبارزه_با_تبعیض
🌷 مدیران نق نقو مطالعه کنند و خجالت بکشند!
1️⃣ آقا مهدی در شهر از ماشین سپاه استفاده نمیکرد و مثل بقیّهی مردم در انتظار ماشینهای عمومی میایستاد.
2️⃣ بولدوزر داشت کانال حفر میکرد. از همه طرف آتش میریخت. هنوز کار ادامه داشت که بولدوزر را زدند. آقا مهدی تا وضع را اینطور دید، بیل به دست گرفت، یک تنه رفت که کار كانال را به آخر برساند.
3️⃣ موقعی که قرار شد برای دفع پاتک دشمن در جزیرهی مجنون کانال حفر کنیم، خود شهید زین الدین دوشادوش ما کار میکرد. با غروب آفتاب، کار کانال کنی شروع میشد تا اذان صبح.
4️⃣ وقتی او را میدیدی که بشکههای بیست لیتری بنزین را همپای بسیجیان تا سه کیلومتری محلّ استقرار نیروها حمل میکند و به قایقهای آمادهی عملیّات میرساند، باورت میشد که او هم بسیجی سادهای بیش نیست!
5️⃣ در بیشتر شناساییها در صف اول خط بود. بعد از هر عملیّات آخرین نفری که مقرّ لشگر را ترک میکرد او بود، بهترین استراحت مهدی، زمانی بود که از شدت خستگی و بیخوابی در ماشین خواب میرفت.
🌸✨ فاتح خیبر، شهید مهدی زین الدین را با ذکر صلواتی یاد کنیم ✨🌸
🆔 @ShamimeOfoq
#سبک_زندگی
#سبک_زندگی_شهدا
#مهدی_باکری
#مدیریت_انقلابی
#تواضع
#تعهد
🌷 فعالیت خستگی ناپذیر
1️⃣ رفته بود شناسایی، تنها؛ با موتور هونداش. تا صبح نیامد. پیداش که شد، تمام سر و صورت و هیکلش خاکی بود، حتی توی دهانش. این قدر خاک توی دهانش بود که نمیتوانست حرف بزند.
2️⃣ شب آخر از خستگی رو پا، بند نبودیم. قرار شد چند ساعت من بخوابم، چند ساعت او. نوبت خواب او بود. هر چه گشتیم نبود. از خط تماس گرفت. گفت:«کار خاکریز تمومه.» یک تکه از خاکریز باز شده بود. قبلش هر که رفته بود، نتوانسته بود درستش کند.
3️⃣ وسایل چادرها را سیل به قسمت جنوبی پادگان برده بود. یکی از نیروها در حال کندن کانالی بود تا سیل را به سویی دیگر هدایت کند. نزدیکتر که شدم دیدم آقا مهدی با لباسهای خیس روی تراکتور مشغول کار است.
🌸✨ یاد و خاطره فرماندهی مفقودالاثر، شهید مهدی باکری را با ذکر صلواتی گرامی میداریم ✨🌸
🆔 @ShamimeOfoq
#سبک_زندگی
#سبک_زندگی_شهدا
#مهدی_زین_الدین
#مدیریت_انقلابی
#بیت_المال
#مبارزه_با_تبعیض
#اخلاص
🌷 تواضع و فروتنی فرمانده
1️⃣ توی تدارکات لشگر، یکی دو شب، میدیدیم ظرفهای شام را یکی شسته.نمیدانستیم کار کیست. یک شب مچش را گرفتیم آقا مهدی بود. گفت: «من روز را نمیرسم کمکتون کنم. ولی ظرفهای شب، با من.»
2️⃣ بالای تپهای که مستقرّ شده بودیم، آب نبود. باید چند تا از بچّه ها، میرفتند پایین، آب میآوردند. دفعه اول، وقتی برگشتند، دیدیم آقا مهدی هم همراهشان آمده. از فردا، هر روز صبح میآمد. با یک دبهی بیست لیتری آب.
3️⃣ وقتی رسیدیم دستشویی، دیدیم آفتابهها خالی اند. باید تا هور میرفتیم. زورم آمد. یک بسیجی آن اطراف بود. گفتم: «دستت درد نکنه. این آفتابه را آب میکنی؟» رفت و آمد. آبش کثیف بود. گفتم: «برادر جان! اگه از صد متر بالاتر آب میکردی، تمیزتر بود» بعدها شناختمش. زین الدین بود.
4️⃣ با اینکه فرمانده بود اما هیچ ابایی نداشت که سنگر را جارو کند پتوها را جمع کند یا اینکه ظرفها را بشوید.
🌸✨ فاتح خیبر، شهید مهدی زین الدین را با ذکر صلواتی یاد کنیم ✨🌸
🆔 @ShamimeOfoq
#سبک_زندگی
#سبک_زندگی_شهدا
#مهدی_باکری
#مدیریت_انقلابی
#تواضع
#تعهد
🌷 بندهی خدا، نه بندهی نام و عنوان
🌿 داشت کاغذ پارهها و آشغالها را از اطراف ساختمان جمع میکرد و به درون بشکهای میریخت. گفتم: «مگر اینجا نیروی خدماتی نیست؟ تو چرا این کار رو میکنی؟» تبسمی کرد و گفت: «چه فرقی میکنه؟ آنها بسیجی هستند، ما هم بسیجی هستیم.» بهش گفتم: «من خودم را به شما معرفی کرده ام؛ ولی شما هنوز اسمت را به من نگفته ای!» گفت: «اسم من به چه درد تو میخوره؟ من کوچیک همهی شما هستم!» چند روز بعد جلسهای در ستاد بود. تا دیدمش جلوتر رفتم و گفتم: «پسر، تو اینجا چی کار میکنی؟ مثل اینکه با کله گندهها نشست و برخاست میکنی ها...؟!» همین طور که با او صحبت میکردم، یکی از پشت سر پیراهنم رو کشید. حمید بود گفت: «حسن! خیلی بده... بیا این طرف. چی کار میکنی؟» گفتم: «مگر چی کار میکنم؟.. با این بسیجی رفیقم.میخوام بدونم که اینجا چه کار میکنه.» گفت: «حسن! تو مگه او را نمیشناسی؟» گفتم: «خب نه!» گفت: «تو چطور فرماندهی لشکر عاشورا رو نمیشناسی؟ او آقا مهدی باکریه.» خشکم زده بود. در این مدت، طوری رفتار کرده بود که هر کس دیگری هم به جای من بود متوجه نمیشد که او فرماندهی لشکر است.
🌸✨ یاد و خاطره فرماندهی مفقودالاثر، شهید مهدی باکری را با ذکر صلواتی گرامی میداریم ✨🌸
🆔 @ShamimeOfoq
#سبک_زندگی
#سبک_زندگی_شهدا
#مهدی_زین_الدین
#مدیریت_انقلابی
#ادب
🌷 آراسته به زینت ادب
🌿 می دانستم پایش تازه مجروح شده بود و درد میکرد. اما تمام جلسه را، دو زانو نشست. تکان نخورد.
🌸✨ فاتح خیبر، شهید مهدی زین الدین را با ذکر صلواتی یاد کنیم ✨🌸
🆔 @ShamimeOfoq
#سبک_زندگی
#سبک_زندگی_شهدا
#مهدی_باکری
#مدیریت_انقلابی
#تواضع
🌷 بندهی خدا، نه بندهی نام و عنوان
🌿 بچهها مشغول خالی کردن کیسههای برنج از کامیون بودند، حاج قدیر بسیجی تازه وارد را که دید،گفت: «چرا وایسادی و بِرّ و بِرّ من رو نگاه میکنی؟ بیا لااقل یک کاری بکن تا زودتر کلک کار کنده بشه.» بسیجی تازه وارد گونیها را که حمل کرد. قفسهی سینه و استخوان کتفش به شدت میسوخت؛ آخه قبلاً تیر و ترکش خورده بود. حاج قدیر با دیدن جوان که در حال بردن آخرین گونی بود، او را با دست به مسئول تدارکات که تازه آمده بود نشان داد و گفت: «این بسیجی تازه وارد خیلی خوب کار میکنه، اگه میشه اون رو به قسمت ما بدین». مسئول تدارکات با دیدن آن بسیجی ناگهان دهانش از تعجب باز ماند. بلافاصله به طرف او دوید و فریاد زد: «آقا مهدی این جا چه کار میکنی؟!» آقا مهدی به طیب اشاره کرد که ساکت باشد. طیب رو به قدیر و بچهها کرد و پرسید: «شما چطور فرمانده لشکرتان را نمیشناسید؟» قدیر و بقیه هاج و واج ماندند. قدیر سرش را پایین انداخته بود. آقا مهدی صورت قدیر را بالا آورد و صورتش را بوسید و با همه خداحافظی کرد.
🌸✨ یاد و خاطره فرماندهی مفقودالاثر، شهید مهدی باکری را با ذکر صلواتی گرامی میداریم ✨🌸
🆔 @ShamimeOfoq
#سبک_زندگی
#سبک_زندگی_شهدا
#مهدی_باکری
#مدیریت_انقلابی
#تواضع
🌷 مهندس بیادعا
🌿 با طرح مهندسهای سپاه، که میخواستند آب را از پایین ارتفاع به بالا برسانند، زیاد موافق نبود. مهدی میگفت: «نمی شود. این پمپ قدرت ندارد. باید یک مخزن دیگر گذاشت.» مهندسها گفتند: «شما از این کارها چی میفهمی؟» مهدی گفت: «راستش هیچی. فقط کارگری کرده ام، مکانیکی کرده ام، تجربه دارم، میدانم این کار شما شدنی نیست.» آخر هم این طرح عملی نشد.
🌸✨ یاد و خاطره فرماندهی مفقودالاثر، شهید مهدی باکری را با ذکر صلواتی گرامی میداریم ✨🌸
🆔 @ShamimeOfoq
#سبک_زندگی
#سبک_زندگی_شهدا
#مهدی_زین_الدین
#مدیریت_انقلابی
#خوش_اخلاقی
🌷 صاحب اخلاق نیکو
1️⃣ بچّههای زنجان فکر میکردند، با آنها صمیمی تر است. سمنانیها هم، اراکیها هم، قزوینیها هم.
2️⃣ امکان نداشت امروز تو را ببیند، و فردا که دوباره دیدت، برای روبوسی، نیاید جلو. اگر میخواستی زودتر سلام کنی باید از دور، قبل ازاینکه ببیندت، برایش دست بلند میکردی.
🌸✨ فاتح خیبر، شهید مهدی زین الدین را با ذکر صلواتی یاد کنیم ✨🌸
🆔 @ShamimeOfoq
#سبک_زندگی
#سبک_زندگی_شهدا
#مهدی_باکری
#مدیریت_انقلابی
#تعهد
🌷 وقف جنگ
1️⃣ یواشکی از بیمارستان زدیم بیرون. توی راه سینهاش را فشار میداد. معلوم بود هنوز جای تیر خوب نشده. بهش گفتم: «این جوری خطرناکه ها. بیا برگردیم بیمارستان.» گفت: «راهت رو برو. شاید به مرحلهی دوم عملیات رسیدیم.»
2️⃣ با آقا مهدی جلسه داشتیم. شروع کرد به صحبت کردن. یک کم که حرف زد، صداش قطع شد. اول نفهمیدیم چی شده، دقت که کردیم، دیدیم از زور خستگی خوابش برده. چند دقیقه همان طور ساکت نشستیم تا یک کم بخوابد. بیدار که شد، کلی عذر خواهی کرد و گفت: «سه چهار روزی میشه که نخوابیده ام.»
3️⃣ از قایق که پیاده شد، دیدم چیزی همراهش نیست؛ نه اسلحه ای، نه غذایی، نه قمقمه ای؛ فقط یک دوربین داشت و یک خودکار. از شناسایی میآمد. پرسیدم: «چند روز جلو بودی؟» گفت: «گمونم چهار پنچ روز.»
🌸✨ یاد و خاطره فرماندهی مفقودالاثر، شهید مهدی باکری را با ذکر صلواتی گرامی میداریم ✨🌸
🆔 @ShamimeOfoq
#سبک_زندگی
#سبک_زندگی_شهدا
#مهدی_زین_الدین
#مدیریت_انقلابی
#محبوبیت
🌷 محبوب نیروها
1️⃣ وقتی خبر رسید شهید شده، توی حسینیّه انگار زلزله شد. کسی نمیتوانست جلوی بچّهها را بگیرد. توی سر و سینه شان میزدند. چند نفر بیحال شدند و روی دست بردنشان.
2️⃣ یک روز زین الدّین، با هفت هشت نفر از بچّه ها، میآمدند خط. صدای هلیکوپتر میآید. بعد هم صدای سوت راکتش. بچّه ها، به جای اینکه خیز بروند، ایستاده بودند جلوی زین الدین. اکثر شان ترکش خورده بودند.
3️⃣ عصبانی بودم. رفتم پیش آقا مهدی وگفتم: «تمومش کنین. نیروها خسته ن. پنجاه روز میشه مرخصی نرفته ن، گرفتارن.» گفت: «شما نگران نباشین. من براشون صحبت میکنم.» توی میدان صبحگاه جمع شان کرد و بیست دقیقه برایشان حرف زد. یک ماه ماندند. عملیّات کردند. هنوز هم روحیّه داشتند. بچّه ها، بعد از سخنرانی آن روز، تو اردوگاه، آن قدر روی دوش گردانده بودنش که گرمازده شده بودند.
🌸✨ فاتح خیبر، شهید مهدی زین الدین را با ذکر صلواتی یاد کنیم ✨🌸
🆔 @ShamimeOfoq